سرویس سینمایی هنرآنلاین: فیلم "نیمه شب اتفاق افتاد" به کارگردانی تینا پاکروان درباره عشق نامتعارف زیبا به عنوان زنی میانسال (رؤیا نونهالی) و حسین جوانی کوچک‌تر از خودش (حامد بهداد) است که به سرانجامی تلخ و غم‌انگیز پایان می‌گیرد.

چنین ملودرام‌هایی اغلب برای تشریح تراژدی به کار می‌روند که کاملاً شکل نمی‌گیرد. یعنی انتظار برخورد فاجعه‌آمیز احساساتی را در ما به وجود می‌آورد که در جهت خلاف هم پیش می‌روند و فیلم با سلسله‌ای از تأخیرها و به تعویق انداختن‌ها در روند تصادم این نیروهای پرتنش و در حال انفجار، وضعیت ملتهب و حساسی را برای شخصیت‌ها به وجود می‌آورند. فاجعه اصلی در چنین فیلم‌هایی همان تنگناها، فشارها و دشواری‌های متعصبانه و غیرمنطقی است که از سوی جامعه به شخصیت‌ها تحمیل می‌شود و مسئله ساده‌ای مثل دوست داشتن را به یک امر فرسایشی و عذاب‌آور و غیرقابل‌تحمل تبدیل می‌کنند که به‌تدریج شخصیت‌ها توان ادامه دادن را از دست می‌دهند و از انتخاب طبیعی خود دست می‌کشند و به همان وضعیت یأس بار و پوچ پیشین خود بازمی‌گردند.

درواقع برای اینکه چنین موقعیتی تکان‌دهنده و فاجعه‌آمیز به نظر برسد، نیازی به بزرگنمایی و برجسته کردن یک اتفاق مرگبار و تراژیک نیست. همان مقتضیات و مناسبات عادی اجتماعی چنان وضعیت شخصیت‌ها را به شکل غامض و بغرنج و حل ناشدنی درمی‌آورند که دیگر لزومی ندارد حادثه شوم و وحشتناکی رخ دهد. بنابراین حتی اگر زیبا این گذشته بدنام را نداشت، باز هم در جامعه امروزی ما امکان ازدواج یک زن بیوه با یک جوان کوچک‌تر از خودش به سادگی امکان‌پذیر نبود و با موانع و مشکلات بسیاری مواجه می‌شد. اما حالا فیلمساز با تأکید بر راز زندگی زیبا که برملا شدن آن به سرانجام تلخ و دردناک پایانی منجر می‌شود، یک موقعیت اجتماعی فراگیر را به یک وضعیت فردی خاص تنزل می‌دهد و معضل گسترده و عمومی پیش روی زیبا را به عنوان زنی که می‌خواهد کاری خلاف عرف انجام دهد، محدود و کوچک می‌کند و مجال آسیب‌شناسی و واکاوی انتقادی را از فیلم می‌گیرد و فیلم فاقد پس‌زمینه اجتماعی به نظر می‌رسد که باید به عنوان عامل تهدیدکننده در رابطه نامتعارف شخصیت‌ها مزاحمت و اخلال ایجاد کند. سبک بصری و زیبایی شناسانه فیلم نیز از هیچ پشتوانه معنادار و تأثیرگذاری برخوردار نیست و فقط در راستای این به کار رفته است که به تصاویر زیبا و چشم‌نواز منجر شوند.

به همین دلیل الان فیلم چنان سرشار از قاب‌بندی‌های کارت‌پستالی، کمپوزیسیون‌های متعادل و ریتم آرام و شاعرانه‌ای است که انگار با یک ملودرام عاشقانه با پایانی خوش روبرو هستیم. در حالی که از چنین فیلمی انتظار می‌رود که اجزا و عناصر موجود در قاب از نظر رنگ و ریتم و لحن و فضاسازی به گونه‌ای به کار برود که ارتباط بصری اضطراب آلود و نگران‌کننده‌ای را حاکم کند و خصومت و کشمکش پنهان جامعه پیرامون نسبت به رابطه زوج فیلم به طور غیرمستقیم القا نماید و به‌تدریج آن تالار بزرگ و دلپذیر به طرز هولناکی برای زیبا و حسین خفقان‌آور و تحمل‌ناپذیر به نظر برسد و نوعی حس دلتنگی را در صحنه‌های رمانتیک فیلم به وجود آورد که بتواند جنبه پیش‌گویانه‌ای برای فاجعه پایانی بیابد. یا اگر بجای این حرکات آرام و نرم و سیال دوربین که حضور دونفره زیبا و حسین را ثبت می‌کند، مدام با قطع‌های ناگهانی از یکی به دیگری روبرو بودیم که در صحنه‌های دونفره یکی به‌ناچار باید از قاب خارج می‌شد و دیگری را تنها می‌گذاشت و یا شخصیت‌های دیگر با رفت‌وآمدشان خلوت آن‌ها را برهم می‌زدند، با صحنه‌های عاشقانه‌ای روبرو می‌شدیم که ما را دچار پیش‌آگاهی غم‌انگیزی درباره ناممکن بودن رابطه آن دو می‌کرد و این بی‌قراری و ناآرامی پنهان در تصاویر ما را به این سمت می‌برد که هیچ جایی وجود ندارد تا زوج عاشق فیلم کنار هم بمانند و جریان بی‌رحمانه زندگی به گونه‌ای است که میان آن‌ها فاصله می‌اندازد و آن‌ها را از هم دور می‌کند.

درواقع فیلمساز چنان روی احساساتی کردن مخاطب به واسطه غافلگیری پایانی داستانش حساب باز کرده است که در دوسوم ابتدایی فیلم موقعیت ملتهب و پرمخاطره‌اش را از هرگونه فرازوفرود تعلیق برانگیزی تهی می‌کند و وقت زیادی را برای نمایش شکل‌گیری رابطه شخصیت‌ها هدر می‌دهد و هیچ پشتوانه و زمینه‌چینی برای وقوع بحران نهایی طراحی نمی‌کند و به همین دلیل سرنوشتی که برای شخصیت‌هایش رقم می‌زند، از دل وضعیت دشوار و گریزناپذیر آن‌ها برنمی‌آید و ناگهانی و تحمیل‌شده به نظر می‌رسد و درنهایت امکان کندوکاو عمیق در یک رابطه نامتعارف و تبعات ناگوار آن از دست می‌رود.