گروه سینما هنرآنلاین: اهالی داستان می‌دانند که کوچکترین جز در داستان کلمه است و در یک داستان خوب نباید کلمه هدر داد. حافظه‌ام در بخش نام‌ها و یا حتی واو به واو آوردن جملات ضعیف است؛ اما مضمون خاطرم می‌ماند. بزرگی گفته اگر داستان را یک دیوار در نظر بگیریم و آجر را کوچکترین واحد تشکیل دهنده آن، باید به شکلی دیوار ساخته شود که با برداشتن یک آجر و یا اضافه کردن یک آجر خلاء یا اضافات آن به چشم بیاید. اثر یعنی یک همچین چیزی. در فیلم هم همینطور است. نباید چیزی کم یا زیاد باشد. با این مقدمه برویم سر وقت «جنگل پرتقال» کاری از آرمان خوانساریان و به تهیه‌کنندگی رسول صدر عاملی.

فیلم را که پلی می‌کنم اولین نکته‌ای که تعجبم را برمی‌انگیزد عنوان «بنیاد سینمایی فارابی» است. نقد و ریویوها درباره «جنگل پرتقال» کم نیست ولی یادم نمی‌آید جایی از حمایت این بنیاد حرفی به میان آمده باشد. از طرفی نسبت به «ارگانی شدن فیلم‌ها» هم نقدهای زیادی روا داشته می‌شود. حرفم درست و غلط آن نقدها نیست. سوالم این است که چرا وقتی حمایت بجا و درستی صورت می‌گیرد از آن صحبت نمی‌شود. همه از وفور فیلم‌های کمدی که به زعمی مبتذل می‌نامندشان می‌نالند و عده‌ای هم رشد قارچی سینمای کمدی را به ارگانی بودن و حمایت‌های بالادستی مربوط می‌دانند؛ اما وقتی همین ارگان‌ها یک در هزار «جنگل پرتقال»ی تحسین‌برانگیز (به شهادت نقدهای موجود) را حمایت می‌کنند، کسی نمی‌گوید «دم‌تان گرم اینجا کارتان درست بود، این حمایت به دلمان نشست!» از خوبی‌ها بگویید چه بسا موثر بود و راه حمایت‌های ارگانی از آثار با ظرفیت بالقوه هموار شد.

جنگل پرتقال

و اما خود فیلم؛

در شروع کلاس پسرانه‌ای را می‌بینید که همگی با هم در قبال سوال معلم‌شان معلوم و مجهول بودن جملات اشاره شده را یک صدا اعلام می‌کنند. صدای معلم قاطع است و برخورد دانش‌آموزان هم منظم است. بعد از اتمام آموزش معلم از شاگردانش می‌پرسد «کسی سوالی داره؟ چیزی یاد نگرفته باشه؟» و پاسخ می‌شنود «نه!» و معلم اعلام امتحان می‌کند. بچه‌ها اعتراض می‌کنند. استدلالشان این است که از قبل زمان امتحان معین نشده بوده و آمادگی ندارند. معلم مثل همه معلم‌هایی که همه‌مان کم‌وبیش تجربه‌اش را داریم از اینکه دانش‌آموز باید همیشه آماده امتحان باشد می‌گوید و همچنان با اعتراض دانش‌آموزان مواجه می‌شود. هر چند که اعتراض شاگردان تاثیری در تصمیم معلم ندارد. زمانی که معلم رو به تخته و پشت به کلاس ایستاه، کسی به طعنه و بلند می‌گوید: «همه جوجه معلم‌های تازه‌کار» کک معلم هم نمی‌گزد. هیچ بازخورد و تیک بدنی‌ای از معلم نمی‌بینیم. تا اینکه برمی‌گردد و باقی قضایا.

در شروع ابتدایی فیلم اصلا مهم نیست که آن معلم اسمش چیست، می‌تواند هر کسی باشد. حسن، حسین، رضا و یا علی. این یعنی در شروع فرد مهم نیست بلکه فیلم در حال شخصیت‌پردازی معلم است فارغ از اسم. متوجه می‌شویم معلم تازه‌کار است. قاطع است. به تدریسش احاطه دارد؛ اما با دانش‌آموزانش تعامل ندارد. نه تنها تعامل ندارد؛ بلکه تغییر موضع را هم ضعف تلقی می‌کند. خوش‌رو نیست.از غافلگیری و دست‌روکردن خوشش می‌آید.

اولین جایی که با نام معلم مواجه می‌شویم، دفتر مدیر مدرسه است. از اینجا به بعد است که شخصیت فردی معلم مهم می‌شود. رفتار آقای بهاریان (معلم) در این صحنه با مدیر بسیار محترمانه و از سر تعامل است و سعی می‌کند مناسبات مدیر و معلمی را حفظ کند. در ادامه متوجه می‌شویم ممکن است دلیل این چرخش رفتاری بهاریان با مدیر، چیزی فراتر از قواعد کاری باشد و او در قبال پذیرشش برای تدریس در مدرسه به مدیر بدهی اخلاقی دارد. و همین جاست که گره اول فیلم زده می‌شود. مدیر یک کلام ختم کلام از آقا معلم تازه‌کار می‌خواهد جهت تکمیل پرونده استخدامش تا پایان هفته حتما مدرکش را تحویل دهد. ضرب‌العجل تعیین شده فیلم را وارد مسیر گره‌گشایی می‌کند.

جنگل پرتقال1

در انتهای سکانس دفتر مدیر مدرسه با وجه‌ی دیگری از شخصیت معلم که حالا بهاریان می‌شناسیمش آشنا می‌شویم. او از مدیر اجازه می‌خواهد در ساعات زنگ تفریح به دفتر معلم‌ها نرود و بتواند در همان دفتر مدیر استراحت کند. این یعنی ما با شخصیتی رودررواییم که از حضور در جمع و تعاملات انسانی فراری است. تا الان بهاریان فردی است، مسلط به حرفه، قاطع، غیرمنعطف و در عین حال فراری از تعاملات روزمره. این‌ها به مخاطب می‌گوید در این فیلم ریزه‌کاری‌های شخصیتی و روان‌کاوانه‌ایست که ساده از کنارش نباید گذشت.

در دقیقه 6 عنوان فیلم رخ می‌نماید و می‌گوید همه این‌ها که دیدی مقدمه بوده هنوز داستان شروع نشده است. در تیتراژ آغازین ترانه‌ای است از ویگن که می‌خواند «بعد از او دیگر نمی‌خواهم، آفتاب‌و آسمان را/ بعد از او دیگر نمی‌خواهم، چلچراغ و کهکشان را..» دلنشینی آهنگ و ترانه و نشستن آهنگ به حرکت پاترول روی جاده‌ای که به ظاهر منتهی به شمال است، برای داستان‌خوان‌ها و فیلم‌بین‌ها این احتمال را می‌دهد که با فیلمی عاشقانه طرف‌ند و با توجه به مضمون ترانه بهاریانِ قاطعی که اکت بدنی‌اش خبری از خشم درونی می‌دهد قرار است دچار تحولات عاطفی شود.

«جنگل پرتقال» فیلمی است که به جای حرف زدن، اطلاعات لازم را از طریق نشان دادن می‌دهد. و این نشان دادن را به انحاء مختلف پیاده می‌کند. نخبه بودن بهاریان در نمایشنامه‌نویسی را از طریق عکس‌های بیلبرد دانشگاه، دو شخصیتی بودن و مخفی‌کاری او را از طریق معرفی خود به مدیر آموزش با عنوان «سهراب ببخشید، علی بهاریان»، درگیری با اعلام بیماری را از طریق علت معافیت از سربازی. بازی چهره و بدن میرسعید مولویان در تکمیل شخصیت بهاریان بسیار درخشان است. چشمانش را ریز می‌کند. ابروش می‌پرد.و با حرکت سر و تغییر لحن کلام بی‌طاقتی‌اش را می‌رساند.

این فیلم با طراحی زنجیره گره‌ها  هر گره را در دل گره‌گشاییِ گره قبلی تعبیه می‌کند. مثلا برای حفظ شغلش باید مدرک تحصیلی ارائه بدهد. می‌رود مدرکش را بیاورد، از او گواهی پایان خدمت سربازی می‌خواهند. گواهی معافیتش می‌رسد، یک گره دیگر ایجاد می‌شود. از همه زیباتر ورود شخصیت موثر دوم در فیلم است که در انتهای یک‌چهارم ابتدایی و بعد از شخصیت‌پردازی بهاریانی که قرار است از اینجا به بعد بیشتر سهراب باشد تا علی، اتفاق می‌افتد. بازی سارا بهارمی در نقش مریم صیفی، نماینده دخترانی است که بی‌گدار، غرور را در طبق عشق می‌گذارند.

جنگل پرتقال

برمی‌گردم به ابتدا صحبتم که از ساختمان داستان گفتم. در «جنگل پرتقال» سکانسی که سهراب در حال کرایه سوییت است با وجود درخشان بودن آن سکانس از خودت خواهی پرسید چه کاربردی در پیشرفت داستان داشته است؟ مثلا اگر آن سکانس حذف شود مخاطب چه اطلاعاتی را از دست خواهد داد؟ این برداشت من است و کاملا شهودی است. به زعم نگارنده به جز تم خنده‌ای که به ظاهر در این سکانس وجود دارد در تحلیل اثری شاعرانه و اجتماعی شاید بتوان گفت این سکانس در بخشی که سهراب از صاحب سوییت می‌پرسد: « یعنی چی؟ یعنی هر بار من می‌خوام دریا رو ببینم باید گردن کج کنم؟ و خیلی بدیهی جواب می‌شنود «گردن کج کن» نوع نگاه فلسفی به زندگی را ترویج می‌دهد. قرار نیست همه چیز در مقابل چشمانمان باشد. وقتی پنجره‌ها به دیوارها ختم ‌شوند گردن کج کنیم و از سد نگاه بگذریم. برای درک زیبایی‌ها گاهی باید هزینه داد.

سال 1402 اهالی سینما همه از روگردانی مردم از فیلم‌های ژانر غیرکمدی گفتند و از اینکه ژانر اجتماعی و فیلم‌هایی با مضمون اجتماعی در حال از بین رفتن هستند. بزرگی گفت: «حامیان ژانر اجتماعی سینمارو نیستند. آنها کسانی‌اند که می‌توانند از سینمای اجتماعی حمایت کنند.» از اینکه اهالی تفکر و دغدغه‌مندان اجتماعی از حضور در جمع گریزانند، هرجی نیست؛ اما پس چطور از این سینما حمایت شود؟ پیشنهاد من این است که هر چند لذت دیدن فیلم روی پرده جادویی سینما وصف نشدنی و غیر قابل جایگزین است؛ اما حالا که ممکن است به دلایلی از حضور در سینما استقبال نشود (به هر دلیلی) بیایید از اکران‌ آنلاین این فیلم‌ها حمایت کنیم.

«جنگل پرتقال» فیلمی است که ارزش دیدن دارد. نمی‌توانید سر خودتان کلاه بگذارید و سرعت پخش فیلم را تغییر دهید. قصه‌پرداز است و مبتلایان عشق و خاطره را همراه می‌کند. حس همزاد پنداری دلنشینی دارد. خنده کم دارد و جاهایی اشک خواهید ریخت. می‌توان چند بار دیدش و از لحظاتش هر بار تاویلی داشت. هر چند که با بهانه سهراب بهاریان در خطای انجام داده‌اش همراه نیستم؛ اما اگر دنبال فیلم کاردرست می‌گردید که خاطرتان را قلقلک کند، این روزها «جنگل پرتقال» از طریق فیلیمو اکران می‌شود. ببینید؛ لذت ببرید؛ از سینمای اجتماعی حمایت کنید.