گروه سینمایی هنرآنلاین: همزمان با بیستم فروردین سالروز شهادت سید شهیدان اهل قلم، مهران ابراهیمی‌نژاد (آرین)، منتقد و نویسنده و دانشجوی دکتری مدیریت رسانه دانشگاه تهران یادداشتی درباره شهید سیدمرتضی آوینی و ماجراهای این روزها نوشته که می‌خوانید:

«پندار ما این است که ما مانده‌ایم و شهدا رفته‌اند اما حقیقت آنست که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند.»

سیدمرتضی را ‌در دوران دانشگاه شناختم. قبل از آن مستند «مرتضی و ما» (کیومرث پوراحمد) را چند باری تلویزیون پخش کرده بود و طبعا لحن ستایشگرایانه‌اش را منِ جوجه‌دانشجوی همیشه منتقدِ -همه‌چیز و همه‌کس- برنمی‌تابیدم اما... گذشت تا مراسمی که انجمن اسلامی دانشگاه حول و حوش سالگرد شهادتش برگزار کرد. آنجا مددپور و رضا برجی و چند نفر دیگر درباره‌اش حرف زدند که البته روشنگرانه بود اما آنچه مرا با خود برد تنها کلامش، صداقتش و نجابت چهره‌اش و «صدا»یی بود که گویی از عمق زمان و زمین می‌آمد: غمگین و شیرین و نجیب و گوشنواز و در عین حال باصلابت و محکم مثل خود جنگ؛ جنگی که بعدا دفاع مقدسش نامیدند و مرتضی تجسم زنده هر دو وجه بود.

بعدها به خاطر علاقه‌ام به سینما و ادبیات سینمایی، کتاب «آینه جادو» را پیدا کردم و خواندم؛ خواندن که نه، بلعیدم. هم آن زمان و هم حالا با برخی دیدگاه‌هایش مخالف بوده و هستم (و مگر نه اینکه انسان را به تغییر و دگردیسی‌هایش می‌شناسند و از کجا معلوم که خود مرتضی اگر بود الان کجا می‌بود و چه می‌کرد و چه می‌اندیشید).

«هامون» و «مادر» را که دوستشان دارم کوبیده بود و محسن مخملباف را بادکنکی ترکیده می‌دانست (عاشق مخملباف جسور و صادق و «سینماگر» دهه شصتم) اما سادگی و روح ایرانی «قصه‌های مجید» را می‌ستود و در عین حال برخلاف برخی منتقدین به اصطلاح «مسلمان و انقلابی» که داعیه «هر چه غرب دارد بد است» دارند، تکنیک و فرمالیسم سینمای آمریکا را به بهانه اکران «با گرگ‌ها می‌رقصد» می‌ستود و تسلط بر تکنیک و فرم و بعد آن را به قواره زادبوم ایران درآوردن راه نجات سینمای ایران یعنی  سینمایی ملی و اینجایی می‌دانست.

همین و همین او را از نزاع دمده چپ و راست جدا می‌کند. مرتضی میانه می‌ایستد. دغدغه‌اش مذهب و ملیت است کنار هم. سینمای هنری و تجاری کنار هم و اساسا ممزوج چرا که او به فیلم‌های با برچسب هنری و عامه‌پسندانه اعتقاد نداشت. می‌گفت فیلم خوب است یا بد، همین. تحسینی که برای «دیده‌بان» و «مهاجر» و «از کرخه تا راین» و «هور در آتش» و از آن‌سو سینمای آلفرد هیچکاک و جان فورد و اینگمار برگمان نثار می‌کرد از دغدغه‌های درونی‌اش می‌آمد. انسان آزاداندیش به مصلحت‌های مقطعی و به‌به و اه‌اه دوست و دشمن کاری ندارد. خیلی‌ها که حالا مرتضی مرتضی می‌کنند آن زمان دشمنان پنهانش بودند، همانانی که با ظاهر ریش و چفیه و عقیق در خفا برایش می‌زندند که چه؟ مرتضی شیفته سینمای آمریکا و در نتیجه غربزده است! که اگر مقاله‌ها و کتاب‌هایش را خوانده بودند می‌فهمیدند که او برعکس چگونه در پی تسخیر فرهنگی غرب با فرهنگی خودی و بومی بود اما اعتقاد داشت آنچه نداریم (همچون تکنیک سینما) باید فراگرفت حتی از خود غرب.

چنان‌که گفتم، من نوعی ِنویسنده این نوشتار شاید در ظاهر اصلا شبیه سیدمرتضی (که برخی رسانه‌های بی‌اخلاق با کشف نام  شناسنامه‌ایش «کامران» گویی به گنج دست یافته و مدام کامران کامران می‌کنند) نباشم. برخی دوستانم می‌گویند آخر کجای تو به همچو سیدمرتضایی می‌خورد ؟ یا با برخی نظرات و عقاید آن زمانش مخالف باشم اما می‌دانم همچنان‌که که دوستانش در «سوره» می‌گویند آنقدر آزاده بود و آنقدر روادار بود که نقدها و مقاله‌هایی را که شخصا با آنها موافقت نداشت چاپ کند و بخواهد باب گفتگو و مفاهمه باز بماند.

«در عالم رازی هست که جز به بهای خون فاش نخواهد شد.»

می‌دانید اما، برای من مرتضی فراتر از همه اینها در خودش، شخصیتش، سلوکش، فراز و فرودش و هیمنه وجودی‌اش خلاصه می‌شود. اینکه حالا آدم‌های بی‌اخلاق دست‌افشانی می‌کنند که الان فهمیدیم مرتضی ریشه‌های مارکسیستی یا با فلان خانم رابطه عاطفی داشته چه از مرتضای ما کم می‌کند؟ انسان مگر آجر دیوار است که ثابت و بی‌تغییر بماند؟ دوآتشه‌های امروز انکارکنندگان دیروزند و برعکس. مرتضی فیلمساز و خبرنگار و سردبیر و منتقد سینما و معمار و چه و چه هم بود اما برای خیلی‌ها و فراتر اینها یک «عارف» بود؛ عارفی رها از بند وجود.

«و تو ای عزیز، خوب می‌دانی تنها کسانی مردانه می‌میرند که مردانه زیسته باشند.»