سرویس سینمایی هنرآنلاین: این روزها مستند "خط باریک قرمز" بر پرده سینماهای هنر و تجربه در حال اکران است؛ روایتی از پسران بزه‌کار که هنوز به سن قانونی نرسیده‌اند، اما به خاطر اشتباهی که مرتکب شده‌اند در بند هستند و گرفتار؛ حالا یک گروه هنری می‌روند سراغ آن‌ها تا از طریق هنر بتوانند مسیر آینده و زندگی این نوجوانان را تغییر دهند.

هنردرمانی در دنیا از قدمت طولانی برخوردار است، در حالی که هنوز در کشور ما آنطور که باید مورد توجه واقع نشده است. فرزاد خوشدست مستندسازی است که در کارنامه خود بارها و بارها به دنبال افرادی رفته است که به دلیل خطایی که انجام داده‌اند گرفتار هستند.

او این بار از هنردرمانی استفاده کرد و حاصل تلاشش آزادی و عفو نوجوانانی بود که به دلیل شرایط اجتماعی و محیط خانواده دست به رفتاری خلاف عرف زده بودند.

به بهانه اکران این فیلم مستند که تاکنون در جشنواره‌های داخلی و خارجی بسیاری به نمایش درآمده و خوش درخشیده است، میزبان فرزاد خوشدست کارگردان مستند "خط باریک قرمز"، توماج دانش بهزادی مربی تئاتر و بازیگر این مستند، مهدی یکی از نوجوانان حاضر در فیلم و پدرش بودیم و با آن‌ها درباره هنر و اثرات آن در زندگی به صحبت پرداختیم که بخش اول این گفت‌وگو را اینجا می‌خوانید:

آقای خوشدست، چطور شد سراغ کانون اصلاح تربیت و پسرانی رفتید که درگیر این اتفاق‌ها هستند؟

فرزاد خوشدست: ایده کانون اصلاح تربیت را از کاراکتری که در فیلم قبلی‌ام در زندان زنان دیده بودم گرفتم. آن زن می‌گفت در 13 سالگی مادرش از داخل کیف او یک نخ سیگاری پیدا کرده و او را تحویل کلانتری سر کوچه داده است. کلانتری هم برای او 20 روز حبس و 20 ضربه شلاق جریمه می‌نویسد. روزی که من در زندان زنان داشتم با او صحبت می‌کردم، 31 سالش بود و به خاطر شرارت‌های زیادی که در کانون کرده بود مدام نگهش می‌داشتند. وقتی 15 سالش بوده خودش الکی گفته 18 سالم است و به همین خاطر او را به زندان رجایی شهر برده‌اند. در زندان رجایی شهر یک قتل دسته جمعی انجام می‌دهند و بعد به زندان زنان می‌رود و آنجا هم یک قتل دیگر مرتکب می‌شود. من همیشه فکر می‌کردم اگر ما با آن دختر شرور 13 ساله که در کانون بود این پروسه را طی می‌کردیم تا او به یک تخلیه روحی، روانی و فیزیکی برسد، ممکن بود آن شرارت کمتر اتفاق بیفتد و در نهایت می‌توانست چند روز بعد آزاد شود و به جامعه برگردد. آن دختر زمانی که 13 سالش بوده و به کانون می‌رود، قهرمان کاراته محله بوده و به لحاظ فیزیکی هم دختر قوی بوده است. دوست داشته این قدرت فیزیکی خودش را خالی کند و به همین خاطر در کانون دست و پا می‌شکسته است. من احساس می‌کنم بخش عمده‌ای از بچه‌هایی که به کانون می‌روند به خاطر یک اتفاق و حادثه‌ای است که خودشان از فردایی که برای آن‌ها می‌خواهد رقم بخورد اطلاع ندارند. اگر آن‌ها را در چنین فضایی رها کنید، طبیعتاً می‌توانند سرنوشت بدتر از این زنی که من در زندان زنان دیدم را پیدا کنند. به همین خاطر تصمیم گرفتم روی موضوع سایکودرام کار کنم. اساس سایکودرام ابتدا برای من تفریح و بازی است و بعد آن علم، هنر، تغییر و خروجی‌اش است. شما در این فیلم می‌بینید اولین مربی که می‌آید یاسر خاسب است که فقط با آن‌ها بازی می‌کند. درست است که ما در اساس بازیگری تمرین بدن داریم ولی این بالا و پایین پریدن و شیطنت کردن مهم‌ترین چیزی بود که آن‌ها نیاز داشتند با دو مربی و با یک اتفاق رادیکال شده در جمع انجام بدهند و بعد به عاطفه برسند. من احساس کردم جامعه امروزی که در آن زندگی می‌کنم به مدیریت این اتفاق نیاز دارد تا بتواند نسل بعدی من و شما را بسازد. همیشه می‌گویم آن سیبی که شما از درخت می‌چینید حاصل دست‌رنج پدرتان نیست، بلکه حاصل دست‌رنج پدربزرگ‌تان است. ما اگر امروز کاری انجام بدهیم، فرزندان این بچه‌های کانون می‌توانند در جهان آرام زندگی کنند. در حقیقت ما باید یک نسل بعدتر این بچه‌ها را نجات بدهیم، کما اینکه به هر حال این علم توانسته در دنیا این کار را انجام بدهد. کشوری مانند ایسلند 50 سال پیش جرم‌خیزترین کشور اروپای شمالی بود ولی الآن به جایی رسیده که شش سال پیاپی است به عنوان امن‌ترین کشوردنیا معرفی می‌شود. یک سری اتفاقات مانند ورزش‌های گروهی، سایکودرام و هنردرمانی می‌توانند کنار همدیگر این نتیجه را حاصل کنند.

توماج دانش بهزادی - فرزاد خوش دست - مستند خط باریک قرمز

توماج دانش بهزادی: آن‌ها حتی به جایی رسیده‌اند که زندان‌های‌شان را تبدیل به هتل کرده‌اند. نگاه ما به الگوها نگاه درستی نیست. ما همیشه الگوها را تخریب می‌کنیم و بعد به سراغ آن‌ها می‌رویم. از آنجایی که با هراس و ترس به سراغ آن‌ها می‌رویم، نمی‌توانیم الگوها را کامل پیاده کنیم. در همه جای دنیا سال‌های سال است که بچه‌ها از مدارس ابتدایی درگیر فضایی مانند درام‌تراپی و تئاتر می‌شوند. ورزش هم خوب است ولی آن‌ها تأکیدشان بیشتر روی تئاتر است چون شما در تئاتر یک مجموعه انسان با اعتقادات، نگاه‌ها، عواطف و سطح خانوادگی متفاوت جمع می‌شوید و در آنجا قرار است با یک سری مسائل ذهنی برخورد کنید. مثلاً وقتی با بچه‌های دبستانی کار می‌کنید به آن‌ها می‌گویید این مشکل به وجود آمده و حالا باید چه کار کنیم؟ در برخورد آن بچه‌ها متوجه می‌شوید که الآن احتیاج به چه کمکی دارند. در این اتفاق نمایشی که با همدیگر انجام می‌دهند، اولین اتفاقی که می‌افتد این است که بچه‌ها با بدن خودشان و دیگری آشنا می‌شوند و بعد با عواطف خودشان آشنا می‌شوند که دارای چه نوع احساسات و عواطفی هستند، دیگری دارای چه نوع عواطفی است و من تا کجا می‌توانم عواطفم را با دیگری در جریان بگذارم. در کشورهایی که بارها تجربه کرده و این تجربه را وارد عمل کرده‌اند، این مسئله مهم است که در یک جایی مانند مدرسه که خودش محیط اجتماعی است یک عنصری به نام تئاتر را بیاورند تا بچه‌ها مقولات اجتماعی را از یک جنس دیگری هم امتحان کنند چون مناسبات تئاتر با مناسبات بیرون فرق می‌کند. شما در جایی که دارید دور هم سایکودرام کار می‌کنید حق اشتباه کردن دارید ولی در مدرسه حق اشتباه کردن ندارید. وقتی می‌گویند حق اشتباه کردن ندارید، به آن کودک و نوجوان دو پیام می‌رسد؛ نخست اینکه خودت را پنهان کن و دوم اینکه خلاقیت نداشته باش. شما اگر این دو مقوله را از کودک بگیرید حتماً دست به اتفاقات عجیب و غریب می‌زند.

نکته مهم همین است. ما همیشه سعی می‌کنیم بچه‌ها را به گونه‌ای پرورش دهیم که اجازه ابراز وجود به آن‌ها ندهیم. حتی آموزش و پرورش هم روی این نکته دست گذاشته است که این اتفاق باعث می‌شود بچه‌ها برای اینکه بخواهند خودشان را نشان بدهند به سمت بزه بروند.

توماج دانش بهزادی: من آدمی هستم که همیشه با واژگان درگیر هستم و این کار را دوست دارم. ابراز وجود چه زمانی معنا پیدا می‌کند؟ زمانی که این فرهنگ در جامعه وجود داشته باشد که شما به‌عنوان یک انسان حق اشتباه کردن دارید. اگر این‌طور باشد شما خودتان را بروز می‌دهید.

جدا از آن فکر می‌کنم بخشی از این مسئله به این برمی‌گردد که ما هیچ‌وقت بچه‌ها را حتی در مسائل خانواده هم دخیل نمی‌کنیم.

توماج دانش بهزادی: ما این کار را نمی‌کنیم چون می‌گوییم آن بچه خطا می‌کند و یا ممکن است اشتباه کند.

فرزاد خوشدست: در فیلم "خط باریک قرمز" یکی از بچه‌ها به نام علی می‌گوید: "خانواده‌ من هیچ‌وقت به من نگفت که تو کجا می‌روی،  با کی می‌روی؟ چی می‌خوری و چی می‌کشی؟" اینکه خانواده چطور بتواند با فرزندش ارتباط برقرار کند موضوع بسیار سختی است،اما ما آن را آسان می‌گیریم. ما در رابطه با جمله تحکیم بنیاد خانواده صحبت‌های زیادی می‌کنیم. این موضوع برای من همیشه مهم بوده است. من در فیلم قبلی خودم چهار کاراکتر زن بین سن 30 تا 40 ساله داشتم که قرار بود قصاص و اعدام شوند. هر چهار نفر آن‌ها درباره مادرشان و خلأ ارتباط با مادرشان حرف می‌زنند. حتی یک نفر از آن‌ها که یک زن خیلی تنومند است، می‌گوید دلم می‌خواهد از اینجا بروم و در بغل مادرم بخوابم. در حالیکه او باید خودش صاحب چند بچه باشد ولی هنوز آن خلأ عاطفی را دارد. من رفتم تحقیق کردم تا ببینیم چرا یک زن در این سن باید به این شکل درباره مادرش صحبت کند؟ وقتی مقاله‌های فروید درباره خلأ عاطفی مادر در نوزادی و به تبع آن اختلالات شخصیتی و روانی که در بزرگسالی بازتاب پیدا می‌کند را خواندم، به این نکته رسیدم حالا من چطور می‌توانم به تماشاگرم ثابت کنم این آدم‌هایی که در زندان هستند یکی از عمده مشکلاتشان به خاطر خلأ عاطفی مادر بوده است؟ تحقیق‌هایی که انجام دادم و مقاله‌هایی که از فروید خواندم باعث شد که آن سکانس را با خانم قاضیانی طراحی کنم. بعد نزد آقای دکتر پورحسین مشاور روانشناسی رفتم و او به من گفت این ماجرا فاز جدی‌تری هم دارد. گفت ما در اتاق روانشناسی گاهی مادر و فرزند را می‌آوریم و پشت به همدیگر می‌گذاریم تا با هم حرف بزنند.

توماج دانش بهزادی: حتی صندلی می‌گذارند و می‌گویند فرض کنید پدر و مادرتان اینجاست و هر چه دل‌تان می‌خواهد به آن‌ها بگویید.

فرزاد خوش دست - مستند خط باریک قرمز

فرزاد خوشدست:  قبل از فیلمبرداری یک دوست که فیلمنامه را خوانده بود به من گفت فکر نمی‌کنی ساخت این صحنه خیلی سانتی مانتال است؟ من ترسیدم که نکند یک فصل  سانتی مانتال بد از آب در بیاید که تماشاگر آنرا پس بزند. شک کردم. در فیلم قبلی خودم یک صحنه دارم که یک زنی می‌خواهد اعدام ‌شود و یک‌دفعه چادرش را روی سرش می‌کشد و با مادرش صحبت می‌کند. یک لحظه فکر کردم اگر مادرش می‌آمد جلوی او می‌نشست، چه‌کار می‌کرد؟ در "خط باریک قرمز"  خانم قاضیانی با مهارت این سکانس را جمع کرد. به هر حال ایشان بازیگر والبته کارشناس مطرحی است و در مملکت خودمان چندین سیمرغ گرفته و این دوره‌ها را در دنیا گذرانده و خوانده است. صحنه‌ای که ایشان نشسته و دارد اشک می‌ریزد اصلاً بازی نیست. شما کاملاً می‌فهمید که او یک مادر است که دارد برای بچه خودش گریه می‌کند.     

به هر حال احساسات آدم درگیر می‌شود. من به‌عنوان مخاطب وقتی بیننده این فیلم هستم یک جاهایی احساساتم درگیر می‌شود و واقعاً دلم می‌خواهد با این آدم‌ها همراه شوم و هر کاری که از دستم برمی‌آید برای آن‌ها انجام بدهم.           

فرزاد خوشدست: ما برای نقش خانم قاضیانی دو گزینه دیگر داشتیم که هر دوی آن‌ها هم بازیگران مطرحی بودند. وقتی نام آن‌ها را به توماج گفتم، توماج گفت خانم قاضیانی را انتخاب کن. توماج با رضا قاضیانی، برادر ایشان گروه تئاتر "پراکسیس" را دارند و شناخت بیشتری از ایشان داشتند.      

توماج دانش بهزادی: من دلم می‌خواهد روی به رسمیت شناختن "حق اشتباه کردن" تأکید کنیم. ما همیشه اشتباهات خودمان را در فرهنگ‌مان پنهان می‌کنیم تا کسی متوجه نشود ایراد داریم. وقتی شما این کار را انجام می‌دهید چیزی به وجود می‌آید به نام اینکه من دیگر من نباشم.        

همه آدم‌ها نقابی روی صورت‌شان وجود دارد.       

توماج دانش بهزادی: اگر این نقاب از این جهت باشد که من در جامعه باید با انسان‌های متفاوت برخورد کنم، نقاب سالمی است ولی اگر نقابی در پنهان کردن من باشد نقاب خطرناکی است چون همیشه واکنش دارد.

در فیلم "خط باریک قرمز" هم همین اتفاق می‌افتد. شما از همان سکانس‌های اول به آدم‌ها نقاب می‌دهید. من می‌دانم برای اینکه چهره‌شان مشخص نباشد از نقاب استفاده کرده‌اید ولی لایه زیرین می‌گوید که قرار است این نقاب‌ها را از روی صورت آن‌ها بردارید تا به خود واقعی‌شان برسید.

فرزاد خوشدست: هم خانم منیژه محامدی در کتاب‌شان "درام درمانی" به این قضیه اشاره کرده‌اند و هم در کتابی که خانم یثربی ترجمه کرده‌اند به این موضوع اشاره شده است. اساساً شما وقتی یک حایلی بین خودتان و فرد روبرو می‌گذارید، راحت‌تر به درون خودتان می‌رسید، چون در پس آن پنهان شده‌اید. مثل فردی است که دستش را جلوی صورتش می‌گذارد و حالا کمی عمیق‌تر به خودش فکر می‌کند. در واقع آن دستی که شما جلوی صورت‌تان می‌گذارید ماسک است. بچه پشت آن ماسک خودش را پنهان می‌بیند و احساس بهتری دارد. این ترفند از دو جهت به درد ما خورد. ما از طرفی هم نمی‌خواستیم چهره‌ها را نشان بدهیم و هم می‌خواستیم یک حایلی پیدا کنیم تا آن آدم پشت نقاب بتواند به درون خودش بهتر دست پیدا کند.    

چطور شد که نقاب‌ها را برداشتید و به این رسیدید که بیایید صورت آن‌ها را با رنگ مخفی کنید؟

فرزاد خوشدست: من در صحبت با توماج به این نتیجه رسیدم که ما میمیک صورت بچه‌ها را می‌خواهیم. ماسک‌ها را برداشتیم و به این نتیجه رسیدیم که از گریم مارسل مارسو و جوکری استفاده کنیم. آقای محمد رضا عباسی گریمور خوب ما هم زحمت زیادی کشیدند. از یک جایی به بعد بچه‌ها خلاقیت به خرج دادند و خودشان آمدند به آقای عباسی طرح ‌دادند. از همه مهم‌تر این است که این گریم به شدت کمک کرد تا احساسات آن‌ها بهتر بروز پیدا کند. مثلاً وقتی با آن گریم جوکری می‌خندیدند لبخند آن‌ها بهتر دیده می‌شد. یک جایی مهدی لب پنجره دارد گریه می‌کند و شما خط اشک سیاه او را می‌بینید.   این استتیک جذاب  کشف من شده بود  و مدام با آن بازی می‌کردم.  

مهدی، با آن ماسک‌ها و بعد با آن گریم چه اتفاقی برای شما افتاد؟ چقدر توانستید برای صحبت کردن و حرف زدن راحت باشید؟  

مهدی: ما با گریم راحت بودیم ولی سر همان گریم بسیاری از بچه‌ها عوض شدند و از کار کنار کشیدند چون می‌گفتند ما صورت‌مان را نقاشی نمی‌کنیم. در واقع جلوی بقیه بچه‌ها خجالت می‌کشیدند. وقتی آن گریم را می‌زدیم باید یک ربع صبر می‌کردیم تا خشک شود. شستن گریم هم بسیار سخت بود. اوایل نمی‌گذاشتند به حمام برویم. یک هفته اول در دستشویی صورت‌مان را می‌شستیم ولی بعد آقای خوشدست مجوز گرفتند که حمام را بعدازظهرها برای ما باز کنند. ما تا بعدازظهر تمرین می‌کردیم و حتی ناهار را هم با آن صورت نقاشی شده با همدیگر می‌خوردیم.   

توماج دانش بهزادی - مستند خط باریک قرمزتوماج دانش بهزادی: یادم است که بچه‌ها نمی‌خواستند کسی آن‌ها را با صورت نقاشی شده ببیند چون به آن‌ها تیکه می‌انداختند. آماده کردن و رفتن بچه‌ها به آن سمت خودش یک پروسه بود. همین که مهدی با خودش می‌گوید در را باز کنم و بروم یا نه، شروع سایکودرام است. آن کسی که می‌گوید نمی‌آیم، یعنی هنوز جای کار دارد و احتیاج به کمک‌های بیشتری دارد. آن آدم مطمئناً باز هم سراغ خشونت می‌رود ولی کسی که دارد با مسئله مواجه می‌شود، یعنی دارد دنبال راه‌حل می‌گردد.        

مهدی: بچه‌ها به ما می‌گفتند این‌ها دارند از شما خدنگی می‌کشند. یعنی دارند حمالی می‌کشند. وقتی این حرف‌ها را می‌زدند برایم اهمیتی نداشت. همان موقع بچه‌ها به من گفتند نرو، اما در نهایت به هدفم رسیدم.   

پس از حضور در فیلم "خط باریک قرمز" چه اتفاقی برای شما افتاد؟           

مهدی: بعد از این فیلم با خودم گفتم دیگر سمت خلاف نمی‌روم و درست زندگی می‌کنم.

آیا از همان ابتدا دوست داشتید که در این کار حضور داشته باشید؟ وقتی اسم تئاتر آمد چه چیزی به ذهن‌تان رسید؟           

مهدی: ما نزدیک 200 نفر بودیم که ما را به ورزشگاه بردند. مدام به آقا توماج می‌گفتم اسم من را می‌نویسید؟ ایشان هم اسم من را نوشتند و بعد کلاس‌ها شروع شد. نزدیک پنج ماه از صبح تا بعدازظهر تمرین می‌کردیم. از آنجا به بعد همه چیز برایم جدی شد. روزی هم که ما را برای اجرای تئاتر از کانون بیرون بردند تصمیمم جدی‌تر شد.

فرزاد خوشدست: آن روز بین بچه‌ها چه صحبت‌هایی می‌شد؟ خصوصاً آن دو نفری که می‌خواستند فرار کنند.      

مهدی: ما از روز قبل می‌دانستیم که آن دو نفر می‌خواهند فرار کنند. دو نفر از دوستان‌شان با موتور و قمه و چاقو به دست جلوی در آمده بودند تا آن‌ها را فراری بدهند. روز اجرا که رسید، آن دو نفر گفتند ما فرار نمی‌کنیم. پرسیدیم چرا؟ گفتند این‌ها از اول با ما رو راست بوده‌اند و ما نمی‌خواهیم فرار کنیم.            

فرزاد خوشدست: آن روز برای من و مهدی و دوستانش بهترین روز زندگی مان بود. همه ستاره‌ها و خبرنگاران آمده بودند و با آنها حرف می‌زدند. آن روز آدم‌هایی که آنجا بودند نزدیک شش بار به بچه‌ها ناهار دادند. یکی از آن بچه‌هایی که می‌خواست فرار کند بین دو اجرا آمد گوشی همراه من را گرفت و با آدم‌های جلو در تماس گرفت که شما بروید، من نمی‌آیم. فردای آن روز همان پسر از زندان با من تماس گرفت و من از او پرسیدم از تصمیمی که دیروز گرفتی پشیمان نیستی؟ چون می‌توانستی فرار کنی. گفت پشیمان نیستم چون من الآن قهرمان هستم. اینجا کاری کرده‌ام که در تاریخ کانون ماندگار شده است. همان آدم الآن بیرون آمده و بچه‌دار شده و زندگی خوبی دارد. هر از گاهی خودش و مادرش با من تماس می‌گیرند و اگر کاری از دست من بربیاد برای آن‌ها انجام می‌دهم. همین کاراکتر را با فیلمنامه‌نویس کار بعدی‌ام روبرو کردم تا یک سری اطلاعات از او بگیرد. آن‌ها با همدیگر صحبت کردند و در نهایت آن دوست فیلمنامه‌نویس از او پرسید فکر می‌کنی یک آدم خلافکار را چه چیزی خوشحال می‌کند؟ در جواب گفت او را ببرید تئاتر اجرا کند. هنوز که هنوز است بهترین اتفاق زندگی‌شان همان روز است.        

توماج دانش بهزادی: وقتی شما یک چیزی را ندارید، بخشی از مغز شما مثل بخشی از عضله می‌ماند که کار نکند. می‌خواهم تأثیر کار را بگویم. از الآن به بعد آن آدم می‌گوید من می‌توانم تصمیم بگیرم که این کار اشتباه را انجام ندهم. یعنی این عضله او فعال شده است. در هر کجای زندگی وقتی با یک مسئله مواجه شود، آن بخش از مغزش فعال خواهد بود. به نظرم این اتفاق باید در کل جامعه پررنگ شود چون موضوع جدی است.

فرزاد خوشدست: مهدی، تو چند سال مدرسه رفته‌ای؟ 

مهدی: تا اول دبیرستان درس خوانده‌ام.

فرزاد خوشدست: یعنی نزدیک هشت سال مدرسه رفته‌ است. این مسئله نشان می‌دهد که آموزش و پرورش ما دارد راه را غلط می‌رود. خود آن‌ها می‌دانند و ما هم هزار بار گفتیم که این نکته‌ای که توماج می‌گوید باید در همان پنج سال اول ابتدایی برای مهدی و امثال مهدی‌ها اتفاق می‌افتاد.    

این مسئله حتی به خانواده‌ها هم برمی‌گردد. 

فرزاد خوشدست: بله درست است ولی سیاست‌مدارهای ما مسئولیتی دارند که به فکر آموزش نسلی که دارد می‌آید باشند. وقتی آن‌ها کارشان را درست انجام نمی‌دهند، همه آن آدم‌ها فردا روزی پدر و مادر می‌شوند و این سیکل معیوب، معیوب‌تر راهش را ادامه می‌دهد.   

توماج دانش بهزادی: من جایی گفتم اگر دست من بود، سایکودرام را اول برای مدیران کشور می‌گذاشتم چون آن‌ها احتیاج دارند. آن‌ها اگر وارد این پروسه شوند به یک مملکت کمک می‌کنند. منِ توماج دانش بهزادی هم با وجود اینکه یک سری مطالعات داشتم، وقتی می‌خواستم وارد کانون شوم با یک دنیای پر از قضاوت وارد شدم. منِ روشنفکر باید ببینم چه اتفاقی دارد می‌افتد که یک بچه 13 ساله تجاوز می‌کند؟ آیا ممکن است بچه من هم این کار را انجام داده باشد؟ آیا ممکن است بچه من هم این کار را انجام داده باشد و من هم خبر داشته باشم ولی پنهانش کرده باشم؟ این جمله مسیح به نظرم جمله درستی است که می‌گوید: "هر کسی که گناه نکرده است سنگ بزند". من وقتی خودم را در آینه می‌بینم با خودم می‌گویم چقدر از این بچه‌ها در تو هم وجود دارند؟ چند درصد از این بچه‌ها در تو جریان داشته ولی تو جلوی آن‌ را گرفته‌ای؟ چقدر ممکن بود من آنجا باشم ولی الآن نیستم؟ آیا روی شانس است؟ اگر یک نوجوانی درس خواندن را کنار می‌گذارد، باید ببینیم ما چه جذابیت‌هایی را به وجود نیاوردیم که آن نوجوان دوست ندارد درس بخواند؟

فرزاد خوشدست: مادر معین شنیده بود که فیلم روی پرده است و هفته پیش با من تماس گرفت و حرف زد. او می‌گفت من از تمام اتفاقاتی که در مدت کار شما در زندگی معین افتاده فقط یک چیزی را می‌فهمم و آن هم این است که معین با یک احترام خاصی با من صحبت می‌کند و خودش را کنترل می‌کند، در حالی که وقتی سنش کمتر بود و نیاز عاطفی بیشتری داشت این‌طور نبود. مادرش می‌گفت حرف‌شنوی معین از من بیشتر شده است. تمام فیلم به کنار، من به سراغ سکانسی می‌روم که خانم قاضیانی داشت با او صحبت می‌کرد. احساس می‌کنم خانم قاضیانی در آن سکانس توانسته یک کاری کند که الآن معین هر بار با مادرش حرف می‌زند آن صحنه یادش می‌آید. از همه مهم‌تر اینکه او انگیزه برای تغییر پیدا کرده ولی متأسفانه ابزارش را ندارد و باز هم با مشکلات اقتصادی روبروست. چه کسی باید ابزارش را در اختیارش بگذارد؟ آن‌ها الآن به این فهم رسیده‌اند که درست زندگی کردن یعنی چه و به نظرم الآن وقتش است که یک ارگانی بیاید از آن‌ها حمایت کند. الآن ولع درس خواندن دارد معین را می‌کشت.        

توماج دانش بهزادی: آن‌ها در این دوره زمانه نیاز به ابزار دارند. اگر ابزار را در اختیارشان قرار ندهیم، هیچ‌کس نمی‌تواند درست زندگی کند. من اگر نتوانم خودم را تأمین کنم، چرا باید درست زندگی کنم؟ اگر اجازه هست می‌خواهم از پدر مهدی یک سوال بپرسم. شما وقتی فیلم را می‌بینید کدام قسمت آن را دوست دارید؟

مستند خط باریک قرمز

پدر مهدی: از روزی که این داستان برای ما پیش آمد بسیار مأیوسانه پیگیر کار بچه‌ها بودیم ولی از زمانی که این فیلم شروع شد برای خود ما هم جذاب شده بود. اصلاً آن مشکل اصلی بچه‌ها را فراموش کرده بودیم. یعنی این موضوع باعث شده بود که یک چیز جدیدی وارد زندگی‌مان شود. از زمانی که فیلم شروع شد تا همین الآن، روی رفتار و کردار مهدی تأثیرگذار بود. همان‌طور که می‌دانید اکثر این بچه‌ها جزو قشر پایین شهر هستند و امکانات و شرایط‌شان خیلی فرق می‌کند. در این مدرسه‌ها معلمین به خود درس هم نمی‌رسند، چه برسد به اینکه بخواهند به این مقوله مهم برسند. ناظم مدرسه علناً به خود ما می‌گفت ما روزانه در دستشویی مدرسه، انواع و اقسام مواد مخدر پیدا می‌کنیم. در همان مناطق استعدادهایی وجود دارد که اگر کسی باشد پیگیری کند آن‌ها مهندس‌ها و دکترهای آینده ممکلت خواهند شد.    

همیشه نگاه پدر و مادرها به هنر نگاه مثبتی نبوده است ولی از یک جایی به بعد روی این مسئله تمرکز کردند که اگر وارد هنر شده و سوپراستار شوید، می‌توانید منبع درآمد خوبی داشته باشید. شما وقتی فیلم "خط باریک قرمز" و به تبع آن تغییر فرزندتان را دیدید، فکر می‌کردید هنر تا این اندازه بتواند روی او اثرگذار باشد؟        

پدر مهدی: وقتی فیلم شروع شد، خودم به شخصه اصلاً فکر نمی‌کردم کار به این خوبی و بزرگی باشد. اولین باری که آقای خوشدست تماس گرفت و گفت ما می‌خواهیم به خانه شما بیاییم، با خودم گفتم حتماً یک کار کوچک است ولی وقتی در را باز کردم با یک گروه عظیم مواجه شدم که فقط در پشت صحنه سریال‌های تلویزیون دیده بودم. ما تغییراتی که این فیلم در بچه‌ها به وجود آورد را دیدیم. حتی روی زندگی خود من هم اثر گذاشت. فقط بچه من آنجا نبود، بلکه من دیگران را هم می‌دیدم و با پدر و مادر سایر بچه‌ها صحبت می‌کردم. وقتی نوع رفتار آن‌ها را می‌دیدم برای من هم عبرت‌آموز بود.      

فرزاد خوشدست: درباره طرح "خط باریک قرمز"  با دو سه ارگان دیگر و حتی جاهایی که متولی سینمای مستند هستند صحبت کردم ولی به من گفتند این کار شدنی نیست. اواخر شهریورماه 1396 فیلمبرداری را شروع کردیم و آنقدر فشار کاری بالا بود که وقتی برای فیلم قبلی خودم اسفند در پایان فیلمبرداری به یونان رفتم در آنجا مریض شدم. امروز می‌فهمم همه تصمیماتم درست بود. اگر این فیلم با کمک خانم اسکندرفر تمام نمی‌شد و بلافاصله در جشنواره جهانی فجر اکران نمی‌شد، اولین و بدترین اتفاقی که می‌افتاد این بود که میلاد اعدام می‌شد. من فیلم داستانی نساخته‌ام که بازیگر بیاورم، بلکه با آدم‌های واقعی کار می‌کنم. من 9 سال وقتم را روی این موضوعات گذاشته‌ام و دو، سه فیلم درباره آسیب‌های اجتماعی ساخته‌ام، با علم و تجربه می‌گویم هیچ مدیری هنوز در کشور ندیدم که عمیقأ بخواهد برای کاهش جمعیت کیفری و پایین آوردن جرم در کشور کاری اساسی انجام بدهد. فقط می‌نشینند حرف می‌زنند. من در مراسم جشنواره سینما حقیقت چهار جایزه گرفتم که آقای ربیعی سخنگوی دولت و دستیار ارتباطات اجتماعی رئیس جمهور هم آنجا نشسته بودند و من جایزه بهترین اثر اجتماعی را گرفتم. ایشان به من گفت ما باید فیلم شما را ببریم در هیئت دولت نشان بدهیم. آقای ربیعی، شما از آن روز تا الآن کجا هستید؟ اگر این فیلم ساخته نمی‌شد مهدی و پدرش اینجا نبودند. اسفندماه خانم اسکندرفر یک نسخه راف ‌کات به آقای میرکریمی دادند. فیلم "خط باریک قرمز" به جشنواره فیلم جهانی رفت و مثل یک بمب منفجر شد. واقعاً دست آقای میرکریمی درد نکند. اگر فیلم "خط باریک قرمز" در جشنواره‌های دیگر رونمایی می‌شد این اتفاق‌ها برایش نمی‌افتاد. من از آقای میرکریمی و خانم اسکندرفر ممنون هستم. وقتی فیلم "خط باریک قرمز" در جشنواره جهانی فجر اکران شد قاضی شهریاری (معاون دادستان) این فیلم را دیدند و به همراه دوستان و خیرین کمک کردند تا میلاد اعدام نشود. وقتی در جشنواره ملی اکران شد هم یک سال و نیم از حبس مهدی مانده بود و به ماجرای کرونا خورد و مهدی مرخصی گرفت. یک بار با مهدی و پدرش نزد آقای شهریاری رفتیم و ایشان کمک کردند مهدی عفو خورد چون اعتقاد داشتند در جریان فیلم این بچه‌ها تغییر کرده‌اند. چیزی که اهمیت دارد این است که این بچه (مهدی) می‌داند اشتباه کرده و حالا قدر این اتفاق را می‌داند و باعث شده که طور دیگری زندگی کند. پیش از اینکه این اشتباه‌ها در سرزمین‌مان تکرار شود، بگذاریم از این سری کارها تولید شود تا آمار جرم هم کمتر شود.     

شما به عنون پدر مهدی در مقابل یک عده که فکر می‌کنند معرفی بزه‌ها در تلویزیون ممکن است تأثیرات مخربی داشته باشد ولی خود شما که درگیر این ماجرا بوده‌اید، فکر می‌کنید اگر در گذشته مانند این مستندها و برنامه‌ها در تلویزیون نمایش داده می‌شد، فرزندتان باز هم درگیر این ماجرا می‌شد؟       

پدر مهدی : ما فیلم‌ها و سریال‌هایی را می‌بینیم که علناً دارند جرم را نشان می‌دهند و تلویزیون هم پخش‌شان می‌کند. حتی نوع مصرف مواد مخدر را هم نشان می‌دهند. اگر قرار باشد یک بچه خراب شود با نشان دادن آن صحنه خراب می‌شود و نه با واقعیت. مردم وقتی واقعیت را می‌بینند تلنگر می‌خورند. به نظرم اگر مردم واقعیت را ببینند حداقل مثبت‌تر از این است که یک داستان و بازیگر محبوبی را در آن شمایل ببینند.  

فرزاد خوشدست: زمانی که آقای دکتر پورحسین مدیر شبکه مستند بودند یک کار ساختم که تولید آن به زمان مدیریت آقای تاجیک و آقای آفریده افتاد ولی هیچ‌وقت پخش نشد. یک مستند سینماوریته واقعی است که آن هم در زندان ساخته شد. من با پخش نشدن آن کار موافق بودم چون احساس می‌کنم آن کار نمی‌توانست برای مخاطب تلویزیونی مفید باشد. اما در اینجا شما دارید از آن فضا یک محیط کاملاً آموزشی و به تعبیر خودمان آرتیستیک می‌سازید و بچه را به نقطه‌ای می‌رسانید که در قالب یک نمایش هم تغییر کند و هم خودش را تحلیل می‌کند. جامعه شناسی درباره فیلم "خط باریک قرمز" می‌گفت؛ خوشدست در این کار به بچه‌ها شخصیت داد و این شخصیت، بچه‌ها را بلند کرد. اگر شما می‌خواهید نگاه درست انسانی به یک مقوله زشت داشته باشید و از آن مقوله زشت یک تولد دوباره اتفاق بیفتد در همین کار اتفاق می‌افتد. آقای پورصمدی فیلمبردار کار می‌گوید این اتفاق دیگر نمی‌افتد.  

مهدی، پس از اینکه تئاتر بازی کردید و بعد فیلم‌ "خط باریک قرمز" دیده شد، رفتار بچه‌های کانون با شما چطور بود؟           

مهدی: رفتار آن‌ها نسبت به من عوض شد. من اول به آن‌ها می‌گفتم شما هم بیایید در گروه باشید ولی نمی‌آمدند. وقتی که روز آخر رفتیم و با لوح تقدیر برگشتیم، حسرت می‌خوردند که ای کاش ما هم می‌آمدیم.

فرزاد خوشدست: ان‌شاء‌الله که قسمت‌شان شود. من یک روز در خیابان می‌رفتم که یک نفر با موتور آمد جلوی من را گرفت و گفت آقای خوشدست من را نمی‌شناسی؟ گفتم تو از کجا من را می‌شناسی؟ گفت شما مگر همان کارگردانی نیستید که در کانون فیلم ساختید؟ من فکر کردم یکی از سربازهای آنجاست ولی او گفت من جزو آن بچه‌هایی بودم که در آن گروه اول 170 نفره قرار داشتم ولی انتخاب نشدم. گفت من یک‌بار در اینستاگرام به شما پیام دادم ولی جواب ندادید. اینستاگرام را باز کردم و دیدم آدرس اینستاگرام یک پسر دیگری را برای من فرستاده بود که در پروسه انتخاب بازیگران وجود داشت. یک روز اتفاقی دیدم آن آدرس اینستاگرام لایو گذاشته و در لایو قمه و سلاح گرم در می‌آورد و تبلیغ می‌کند. من گفتم مرز تغییرکردن چقدر مرز باریکی است. مهدی انتخاب شد ولی او انتخاب نشد. دور از جان مهدی ولی ممکن بود این آینده برای مهدی اتفاق بیفتد. ما یک کاراکتری داشتیم که وقتی او را گرفتند شهرری نفس کشید ولی الآن کاملاً عوض شده است. یکی از دوستان مستندسازم می‌گفت من می‌خواهم راجع به او یک مستند بسازم. در یک جایی از تحقیق کار، مددکار پرونده او را به توماج نشان می‌دهد و می‌گوید وقتی او را گرفتند شهرری نفس کشید، می‌خواهید او را به بیرون ببرید؟ اما الآن بعد از دو سال به خانه این آدم بروید باورتان نمی‌شود همان آدم سابق باشد. ساعت دو و نیم شب بالای سر بچه نوز‌ادش به من دایرکت داد و گفت عمو فرزاد، من این زندگی‌ام را از تو دارم. همین حرف برای من بس است....            

چرا دو هفته کار تعطیل شد؟   

مهدی: بچه‌ها شکایت کرده بودند که این‌ها می‌خواهند تصویر ما را پخش کنند. دو هفته به خاطر آن نامه کار تعطیل شد. یک هفته هم مدیر داخلی زندان کار را به خاطر غذا نگرفتن تعطیل کرد. برای ما غذا آوردند ولی مدیر داخلی غذاها را به ما نداد و گفت گروه فیلمبرداری باید برای کل خوابگاه غذا بگیرد. فردای آن روز نامه زدند و دوباره کار یک هفته تعطیل شد.

از این ماجراها هم داشتید که حالا شما چون داشتید تئاتر کار می‌کردید، بخواهند اذیت‌تان کنند؟

مهدی: من فقط همین یک نمونه را دیدم ولی در جریان بودم آقای خوشدست خیلی اذیت شدند.

فرزاد خوشدست: کار کردن و فیلم ساختن در آن فضا خیلی سخت است حتی سخت تر از زندگی کردن در آن مکان.       

معمولاً نگاه بچه‌های کانون به هنر یک نگاه پایین به بالا است و آن را سوسول بازی می‌دانند. هر کدام از شما تلاش کرده بودید در آنجا یک ابهتی به دست بیاورید و حالا وارد یک فضای دیگر شده بودید.  چقدر از این بابت اذیت شدید؟  

مهدی: بچه‌های دیگر مدام ما را مسخره می‌کردند و می‌گفتند این‌ها شما را خدنگ گیر آورده‌اند و ایستگاه گرفته‌اند.

خودتان هم با آن‌ها همراه می‌شدید؟  

مهدی: یکی از بچه‌ها که جرمش 25 کیلوگرم مورفین بود، اولین نفری بود که نامه زد و آمد از همه ما امضاء گرفت. یک نفر گفت من امضاء نمی‌زنم ولی او گفت وجودش را داری امضاء نکن تا ببین شب چه بلایی سرت می‌آوریم. در نهایت امضاها را گرفت و تحویل مدیر سلامت داد. نامه‌ای که گرفت کاملاً زورکی بود. بچه‌ها اذیت می‌کردند و به ما می‌گفتند نروید، به درد نمی‌خورد. خود همان‌هایی که می‌گفتند به درد نمی‌خورد، فردای آن روزی که ما لوح تقدیر گرفتیم پشیمان شدند و گفتند ای کاش ما هم می‌آمدیم.       

آن شبی که شما برای اولین شب روی صحنه رفتید و نمایش اجرا کردید و مورد تشویق قرار گرفتید، چه حسی داشتید؟ آیا فکر می‌کردید یک چنین اتفاقی بیفتد و شما به جایی برسید که یک تعداد تماشاگر شما را تشویق کنند؟           

مهدی: اصلاً فکرش را نمی‌کردم این‌طور شود. من بعد از دادگاه یک سال اصلاً بیرون را ندیده بودم. وقتی داخل ماشین بودیم،  به خاطر تکان‌های ماشین من حالم بد شد. شب اول اجرا خیلی استرس داشتیم. من هول کرده بودم و می‌ترسیدم. آنجایی که می‌خواستم دیالوگ بگویم تپق می‌زدم ولی آقای دژاکام گفته بود اگر تپق زدید هم اشکال ندارد.  اجرای دوم بهتر شدم.       

زمانی که پرده کنار رفت و شما می‌خواستید اجرا کنید، آیا آن میزان استرسی که داشتید قابل مقایسه با زمانی بود که می‌خواستید آن خلاف را انجام بدهید؟ آیا اصلاً این‌ها با همدیگر قابل مقایسه هستند؟

مهدی: در صحنه جرم ترسم بیشتر بود ولی در صحنه تئاتر ترس نداشتم و فقط استرس داشتم.    

فرزاد خوشدست: آقای دژاکام یک خاطره تعریف می‌کرد که یک بچه به دکه روزنامه‌فروشی چهار راه ولیعصر می‌رود ولی با صاحب دکه دعوایش می‌شود و او را می‌کشد. آقای دژاکام به من، توماج و خانم غزلی می‌گفت شما دارید کاری می‌کنید که بچه قبل از اینکه به آنجا برود، یک بار صحنه جرم را در نمایش بازی کند. با این کاری که انجام می‌دهید، فردا روزی که بچه به آنجا می‌رود یاد می‌گیرد که خشونتش را کنترل کند چون خشونتش را قبلاً یک جای دیگر خالی کرده است. من امضاء کردم که این‌ها در روز اجرا فرار نکنند و فرار هم نکردند. 

فرزاد خوش دست - مستند خط باریک قرمز

آقای خوشدست از انجام دادن این کار نترسیدید؟     

فرزاد خوشدست: ترسیدم. من از همسرم، خانم دٌری ‌رضایی که مجری طرح و مدیر تولید این فیلم است تشکر می‌کنم. ایشان به من گفت که گفتند شما خودتان باید مسئولیت کار را بپذیرید. واقعاً تصمیم بسیار سختی بود. با خودم گفتم اگر این‌ها بیرون نروند و فیلم همین جا تمام شود، از آن مدل فیلم‌ها است که جشنواره‌های خارجی می‌پسندند ولی اگر بیرون بروند زندگی آن‌ها عوض می‌شود. در واقع می‌دانستم که این اتفاق می‌تواند در سرنوشت آن‌ها تأثیر بگذارد ولی لحظه‌ای که می‌خواستم امضاء کنم از آن لحظه‌هایی نبود که بخواهم با چشم بسته امضاء کنم.

ماجرای فرار بچه‌ها را چطور فهمیدید؟           

فرزاد خوشدست: من بین بچه‌ها آدم داشتم. این مدل کارگردانی را از آقای کیارستمی یاد گرفتم. ایشان در فیلم "ده" آن مادر و پسر را به نوعی با هم درگیر بحثی می‌کند تا آن صحنه فوق‌العاده خلق ‌شود. من مطمئن بودم که بچه‌ها وقتی داخل ون هستند فرار نمی‌کنند و آن دو سه نفر برنامه فرار را برای زمانی گذاشته‌اند که در محل اجرای نمایش حضور داریم. بچه‌ها هر چقدر جلو می‌رفتند اشتیاق‌شان برای اجرای نمایش بیشتر می‌شد. من به مدیر تولیدم گفته بودم همه پدر و مادر همه بچه‌ها را با ماشین بیاورید که حتمأ آنجا باشند.     

پایان بخش اول...