سرویس سینمایی هنرآنلاین: حسن رضایی مرد سینمای پیش و پس از انقلاب است، بازیگری که پیش از حضور در عرصه سینما، رفتار و منش ورزشکاران را سرلوحه کارهایش قرار داد و در این عرصه به موفقیت رسید، اما سینما او را از ورزش جدا کرد و به عالم هنر کشاند. با این وجود هنوز مرامش، مرام ورزشکاران است.

او سال‌ها در عرصه سینما فعالیت کرد و با آثاری چون "شبح کژدم" و" آبادانی‌ها" بسیار خوش درخشید تا حدی که در جشنواره لوکارنو موفق به دریافت جایزه شد، هرچند این جایزه هرگز به دستش نرسید. رضایی این روزها کمتر در اثری حضور دارد. با این پیشکسوت سینما درباره ورزش، سینمای پیش از انقلاب و فعالیت‌هایش در سینمای پس از انقلاب به صحبت نشستیم که این گفت‌وگو را در زیر می‌خوانید:

آقای رضایی شما ابتدا ورزشکار بودید و بعد وارد عرصه هنر و سینما شدید. اجازه دهید کمی برگردیم به گذشته و اینکه چطور شد به هنر و سینما علاقه‌مند شدید؟ آیا اطراف‌تان هنرمندی وجود داشت که از طریق او با هنر آشنا شوید؟

من یک خانواده مذهبی داشتم و در خیابان ری زندگی می‌کردیم. روبه‌روی خانه ما خانه مهدی مصری سیاه‌باز معروف بود که من را خیلی دوست داشت. اولین بار او من را به مولوی ‌برد. در همان ایام همراه او می‌رفتم و یک پیت حلبی هم برایم می‌گذاشت و می‌گفت روی این بنشین و نمایش را ببین. هفت یا هشت سالم بود که روی آن پیت حلبی می‌نشستم و نمایش آن‌ها را نگاه می‌کردم. واقعاً کارهایی که او انجام می‌داد برایم عجیب و غریب بود. یک روز زنده‌یاد ناصر ملک‌مطیعی به خانه دکتر ضرابی آمد که کنار خانه مهدی مصری بود. وقتی او را دیدم بسیار ذوق‌زده شدم و به سمتش دویدم و گفتم، "آقای ملک‌مطیعی، سلام." او با اخلاق و منش بسیار خوب جواب من را داد. بعد از او پرسیدم که چطور می‌شود هنرپیشه شد؟ او گفت، "بچه جان برو درست را بخوان!" کمی سگرمه‌هایم توی هم رفت ولی گفتم ولش نمی‌کنم و با دوچرخه دنبال او رفتم. دو سه بار برگشت و با آن نیم نگاه‌های قشنگ و پر ابهتش به من نگاه کرد. دوباره جلو رفتم و گفتم، "تو را خدا بگویید چطور باید هنرپیشه شوم." او گفت: "اگر نروی، آژان صدا می‌کنم." من ترسیدم و برگشتم. این موضوع گذشت تا اینکه ما یک روز با بچه‌های محل یک تئاتری گذاشته بودیم که یکی از شخصیت‌های آن نمایش، دختر بود. آن موقع خانواده‌ها اجازه نمی‌دادند که دخترشان در نمایش بازی کند. پسری به نام علی بود که به او گفتیم تو بیا نقش دختر را بازی کن. کیوسک تلفن را هم تبدیل به خانه کردیم و هر طور که شده سر و ته آن را هم آوردیم. در آن محله آقای صفوی نامی بود که در یک خانه مجلل زندگی می‌کرد و دختر خانمی به نام رعنا داشت. آن موقع در کوچه ما فقط دو نفر اتومبیل داشتند که یکی از آن‌ها همین آقای صفوی بود. او یک روز داشت با ماشین رد می‌شد و به ما گفت، "بچه‌ها چه‌کار می‌کنید؟" گفتیم، "داریم بازی می‌کنیم." گفت، "خاله بازی می‌کنید؟" گفتم، "نه آقا، داریم تئاتر بازی می‌کنیم". گفت، "باریک‌الله، اما چرا در کیوسک تلفن؟ بیایید در خانه ما بازی کنید." بعد دید که علی نقش دختر را بازی می‌کند، گفت، "دختر من را به جای علی بگذارید." آن‌ها از لحاظ طبقاتی با ما خیلی متفاوت بودند. گفتیم، "نه آقا، همین جا راحت هستیم." ولی او زورکی ما را به خانه‌اش برد و ما هم آن نقش دختر را به دختر خانم او دادیم تا بازی کند. یک روز وسط کار آن دختر توی گوش من زد. گفتم، "قرار نبود که توی گوش من بزنی و تو باید فقط نوک انگشتانت را روی صورت من می‌کشیدی." من از این کار بدم آمد و با آن‌ها به هم زدیم و رفتیم نمایش را در مدرسه اجرا کردیم که با استقبال بسیار خوبی هم مواجه شد. کم کم می‌رفتم فیلم‌ها را می‌دیدم و می‌آمدم در خانه ادای آدم‌ها را در می‌آوردم. خانواده‌ام از دست من کلافه شده بودند که چرا این‌قدر ورجه ورجه می‌کنم تا اینکه یک روز به سینما رفتم و روبه‌روی آقای ملک مطیعی نشستم.

حسن رضایی

بنابراین شما کار بازیگری را با تئاتر شروع کردید. پس از اینکه در مدرسه تئاتر اجرا کردید و از آن هم استقبال شد این راه را ادامه دادید؟

خیر، فقط همان یک اجرا بود. زمانی که ما آن نمایش را در مدرسه اجرا کردیم برخی لذت بردند ولی برخی دیگر بدشان آمد و نگذاشتند ما به کارمان ادامه بدهیم. البته من چند متن برای آقای شروان کار کردم. دو سه ماه به خاطر تئاتر رفتیم در مناطق نفت‌خیز نمایش اجرا کردیم ولی نقش‌های من آنچنانی نبودند.

تئاترهایی که با آقای شروان کار کردید چند سال طول کشید؟

به سال نکشید، دو یا سه ماه فقط با آقای شروان کار کردم.

چطور شد که سر از ورزش در آوردید؟

قبل از اینکه به تئاتر بروم در سن 18-19 سالگی کشتی کج کار می‌کردم و در آخر مربی هم شدم. در باشگاه‌های کیان، تهران جوان، شهاب و نادر مربی بودم. در واقع بیشتر ورزش باعث شد که من را به سینما ببرند.

آن موقع همچنان به سینما علاقه داشتید؟

بله. یادم هست که ما در سالن اسدی تجریش مسابقه داشتیم و من خواستم از سالن بیرون بیایم که زنده‌یاد رحیم روشنیان و زنده‌یاد علی آزاد آمدند به من گفتند، "تو فیلم بازی می‌کنی؟" گفتم، "بله چقدر پول می‌دهید؟" خندیدند و گفتند، "مگر پول هم می‌خواهی؟" گفتم، "بدون پول که نمی‌شود." گفتند، "حالا تو بیا بازی کن، بعداً در مورد پول هم صحبت می‌کنیم." خلاصه من رفتم و در فیلم "گلهای گیلان" نقش مکمل زنده‌یاد رضا بیک ایمانوردی را بازی کردم. پس ازآن در فیلم "ترانه‌های روستایی" نقش مقابل زنده‌یاد فردین شدم.

شما سال 1342 در فیلم "پرتگاه مخوف" هم بازی کردید. درست است؟

در فیلم "پرتگاه مخوف" صحنه‌ای بود که آقای حیدر صارمی می‌خواست از کوه پایین بیاید ولی نمی‌توانست و به همین خاطر من به‌عنوان بدل به جای او از کوه پایین آمدم. هیچ‌وقت یادم نمی‌رود که طناب‌شان نازک بود و دستم سوخت ولی غیرت به خرج دادم و آن کار را انجام دادم. وقتی از کوه پایین آمدم گفتند، "ما می‌خواهیم یک صحنه دیگر هم از تو در کافه بگیرم ولی باید یک پالتو بارانی سفید بپوشی." من بارانی نداشتم و رفتم از یکی از دوستانم قرض گرفتم. آن موقع موهای من بلند و فر بود. بارانی را پوشیدم و یک شکل و شمایل قشنگی شد و فقط یک پلان جلوی دوربین رفتم. همان یک پلان که 40 ثانیه بود باعث شد تا چهره من در آن فیلم ثبت شود.

زمانی که وارد سینما شدید زنده‌یاد فردین و زنده‌یاد ناصر ملک مطیعی جزو چهره‌ها و سوپراستارهای آن موقع بودند. با توجه به آن پیشینه و خاطره‌ای که از زنده‌یاد ملک مطیعی داشتید، وقتی ایشان را در سینما دیدید واکنش شما و مرحوم ملک مطیعی چگونه بود؟

من منش ورزشی داشتم و خجالت می‌کشیدم سرم را در مقابل او بلند کنم. وقتی ماجرا را برای او تعریف کردم همین‌طور مانده بود. گفت، "من نمی‌دانستم که روزی با هم در یک فیلم روبه‌رو می‌شویم." آن اتفاق برای من و آقای ملک‌مطیعی تازگی داشت.

پس از اینکه وارد سینما شدید همین‌طور پیشنهادها ادامه‌دار بود؟

بله ما دیگر بیکار نمی‌شدیم. گاهی اصلاً فرصت لباس عوض کردن هم پیدا نمی‌کردیم. همین‌طور لباس‌ها را روی هم می‌پوشیدیم تا دیگر معطل نشویم. بلافاصله وقتی کارمان در یک جا تمام می‌شد به سر یک کار دیگر می‌رفتیم.

یعنی سینمای آن زمان تا این اندازه پُرکار و پر بار بود که شما حتی فرصت لباس عوض کردن نداشتید؟

بله. سینمای آن موقع عجیب و غریب بود. بازیگرها اصلاً وقت نمی‌کردند. گاهی شبانه می‌رفتند با ستاره‌ها قرارداد می‌بستند چون روزها آن‌ها را گیر نمی‌آوردند.

چطور شد که به سمت سینمای اکشن رفتید؟

خوشبختانه نقش منفی هم که بازی می‌کردم کارم شیرین بود؛ یعنی آخر فیلم وقتی می‌مردم هم بیننده دلش می‌سوخت. در کل به سراغ شخصیت‌هایی می‌رفتم که در آخر یک اثرگذاری داشتند و مخاطب با آن ارتباط برقرار می‌کرد. ابتدا نقش‌های کوتاه بازی می‌کردم تا اینکه به جایی رسیدم و نقش مکمل هم بازی می‌کردم. در فیلم "نسل شجاعان" نقش مکمل آقای جونیت آرکین بودم که در آن فیلم زنده‌یاد تقی ظهوری هم بازی می‌کرد. در فیلم "ذبیح" مکمل بهروز وثوقی و در فیلم‌های "نفس‌گیر" و "حسن دینامیت" مکمل بیک ایمانوردی بودم. در یکی دو فیلم مثل "دختر فالگیر" و "زیبای خطرناک"هم نقش اول را بازی کردم که موفق نبودند.

چرا موفق نبودند؟

یا کارگردان‌شان خوب نبود یا تهیه‌کننده. یادم نمی‌آید کارگردان آن فیلم‌ها چه کسانی بودند.

چراچنین ریسکی را پذیرفتید؟

چون علاقه داشتم. من پیش خودم گفتم ممکن است فیلم‌های موفقی شوند ولی یکی از آن فیلم‌ها اصلاً در نیامد. اصلاً نمی‌دانم چه اتفاقی برای آن فیلم افتاد. سینما عجیب و غریب است. این جاده‌ای که اتوبان است و آرتیست‌های جدید دارند با سرعت سرسام‌آور از داخل آن رد می‌شوند، روزی خاکی بود و ما آن را برای دوستان و همکاران خوب‌مان که نسبت به کسانی که سال‌ها در این کار زحمت کشیدند کم محبت هستند، هموار کردیم. ما این جاده را هموار کردیم و ماشاء‌الله آن‌ها تخته‌گاز در آن حرکت می‌کنند. خدا کند که بروند و همیشه سلامت باشند. ما حسود نیستیم چون جایگاه خودمان را داریم. من به‌عنوان یک بزرگتر آن‌ها را نصیحت می‌کنم که حداقل نیم نگاهی به پیشکسوت‌ها هم برای مُردن‌شان و هم برای زنده بودن‌شان داشته باشند. اینقدر خودخواه نباشند چون خودشان هم یک روزی پیر می‌شوند و می‌بینند که آن محبوبیت و چهره اولیه را دیگر ندارند. در سینما آدم‌های زیادی آمده‌اند و رفته‌اند. باغ بعضی‌ها را سرما می‌زند و می‌روند. "چه خوش بی‌ مهربانی هر دو سر بی/ که یک سر مهربانی دردسر بی". آن‌ها باید با همکاران‌شان مهربان باشند. من برخی از جوان‌هایی که در حال حاضر در سطح بالایی هستند در مراسم ختم بعضی از پیشکسوت‌ها نمی‌بینم و دلم می‌گیرد. مثلاً در ختم زنده‌یاد جمشید مشایخی و زنده‌یاد عزت‌الله انتظامی جوان‌ها را کمتر دیدم. آن‌ها باید به این مراسم‌ها بیایند تا مردم ببینند که برای همکاران‌شان ارزش قائل هستند.

حسن رضایی

به نظر شما چه چیزی باعث می‌شود که هم دوره‌ای‌های شما بعد از گذشت 40 سال همچنان در میان مردم محبوب هستند و به نیکی از آن‌ها یاد می‌شود، در حالی که شاید هنرمندانی که پس از انقلاب آمدند این محبوبیت را کمتر داشته باشند؟

فکر می‌کنم مردم‌داری اهمیت زیادی دارد. روابط عمومی خوب و با مردم و در اجتماع بودن هنرمند بسیار مهم است. فرض کنید مردم وقتی به مراسم ختم آقای مشایخی می‌آیند، می‌بینند که فلان بازیگر مطرح امروزی حضور ندارد ولی امثال من را وقتی می‌بینند خوشحال می‌شوند و عکس می‌گیرند. آن‌ها هم باید این کارها را انجام بدهند تا ماندگار شوند. نباید فخر بفروشند و در چنین مراسمی شرکت نکنند. بالأخره مُردن برای همه است.

جدا از این مسئله احساس می‌کنم هم نسل‌های شما برای مردم کار می‌کردند و چندان دنبال بحث مالی و اقتصادی نبودند و به هنر و مردم عشق داشتند.

واقعاً عشق بود. ما در حال حاضر هنرمندان پیشکسوت زیادی داریم که حتی شاید پول اجاره‌خانه‌شان را هم نداشته‌ باشند که بدهند ولی عشق‌شان به مردم واقعاً آن‌ها را کلافه کرده است. مردم هم به سمت آن‌ها کشش دارند و همه کار برای آن‌ها می‌کنند ولی گاهی آدم دلش می‌سوزد که می‌بیند آن‌ها جوانی و همه چیزشان را در این کار گذاشته‌اند ولی حال و روز امروزشان اینگونه است.

شما به‌عنوان نقش مکمل در سینما حضور پیدا کردید ولی وقتی رزومه کاریتان را نگاه می‌کنیم از شما به‌عنوان بازیگر و بدلکار یاد شده است.

من فقط در یک فیلم بدلکار بودم و پس از آن اصلاً بدلکاری انجام ندادم. هیچ‌وقت کار کسی دیگر را بدلکاری نکرده‌ام. البته ایده می‌دادم که به این شکل کار اکشن انجام بدهید. ما در فیلم "قهرمانان" با آمریکایی‌ها همکاری داشتیم که یک فیلم اکشن بود. کارگردان آن فیلم می‌گفت شما این کارها را از کجا یاد گرفته‌اید؟ گفتم همین جا روی سنگ‌ها یاد گرفته‌ام. گفت غیر ممکن است، شما یا باید در آمریکا دوره دیده باشید یا ایتالیا، اما واقعیت این است که ما خودمان مخترع بودیم و کسی نبود به ما این چیزها را یاد بدهد. بچه‌های سینمای آن موقع خودشان استعداد داشتند و این کارها را انجام می‌دادند.

امروزه بازیگرانی که در این فضا کار می‌کنند با حجم وسیعی از فیلم‌های خارجی روبه‌رو هستند که می‌توانند از آن‌ها ایده بردارند و آموزش بگیرند یا می‌توانند کتاب بخوانند ولی شما آن موقع هیچ‌کدام از این‌ها را نداشتید. ضمن اینکه زمانی که شما کار می‌کردید تمام فیلم‌ها نگاتیو بود و هزینه بسیار زیادی به همراه داشت و به همین خاطر جای اشتباه نداشتید. واقعاً چطور به این حد از یادگیری و آموزش می‌رسیدید که بتوانید کارتان را بدون نقص انجام بدهید؟ در صورتی که شما تحصیلات آکادمیک این رشته را هم نداشتید و آموزش ندیده بودید. چه‌کار کردید که به اینجا رسیدید؟

واقعاً کار خدا بود. تنها می‌توانم بگویم استعدادی بود که صرفا بعضی از آدم‌ها داشتند.

اساساً چقدر اهل صحبت بودید برای اینکه بخواهید مثلاً از آقای ملک‌مطیعی و آقای فردین یاد بگیرید؟

دوست نداشتم از آن‌ها چیزی یاد بگیرم چون آن‌ها از نظر شخصیتی و کاراکتری به من نمی‌خوردند. با همه مراوده داشتم ولی فقط به یادگیری از فیلم‌هایی که در سینما بودند اکتفا می‌کردم. برای اولین بار در ایران در فیلم "نسل شجاع" به کارگردانی آقای کوشان نقش یک آدم لال را صحبت کردم که با استقبال زیادی مواجه شد. ما قسمتی از آن فیلم را در ترکیه فیلمبرداری می‌کردیم که آن زمان ترک‌ها باورشان شده بود من لال هستم. وقتی صحبت می‌کردم همه آن‌ها همین‌طور می‌ماندند. کار بازیگری علاقه و استعداد می‌خواهد. من به جوانانی که می‌خواهند وارد این حرفه شوند پیشنهاد می‌کنم که بروند دوره ببینند. اگر از طریق دانشگاه وارد این کار شوند بهتر است. در حال حاضر برای این کار افراد داوطلب و علاقه‌مند زیاد است، در حالی که ممکن است بین 50 نفر فقط پنج نفر بتوانند موفق شوند. آدم دلش می‌سوزد چون بعضی از آن‌ها پول هم می‌دهند ولی هیچی نمی‌شوند. بهترین راه این است که از طریق دانشگاه وارد این حرفه شوند و اگر واقعاً استعداد داشته باشند موفق می‌شوند. باید به خاطر دل‌شان و عشقی که به این حرفه دارند وارد کار شوند و بازی کنند.

حسن رضایی

شما ورزشکار و مربی ورزشی هم بودید که وارد فضای سینما شدید. اساساً ورزش در انتخاب نقش‌ها و پیشنهاداتی که به شما می‌شد چقدر تاثیر داشت؟

در سینمای سابق اکثر فیلم‌ها اکشن بود. هر کسی هم کار اکشن را خوب انجام می‌داد نقش بهتری می‌گرفت. سینمای اکشن ما با سینمای اکشن ایتالیا و کشورهای دیگر رقابت می‌کرد. من در فیلم‌ها حرکتی را انجام می‌دادم که نام آن "اسکلوپکا" است و فن مخصوص به من بود. در واقع خود من مخترع آن حرکت در ایران بودم. البته آن حرکت را از یک آرتیست ایتالیایی یاد گرفته بودم.

خودتان خواستید از آن حرکت استفاده کنید یا پیشنهاد کارگردان بود؟

خودم خواستم. کارگردان‌ها اصلاً نمی‌دانستند چنین حرکتی وجود دارد. حتی در فیلمی پول بیشتری به من دادند که یک‌بار دیگر این کار را انجام بدهم. ایلوش خوشابه من را به ایتالیا برد و در آنجا یک آقای ایتالیایی داشت این کار را روی تشک تمرین می‌کرد. من بدون اینکه قبلاً این حرکت را دیده باشیم به ایلوش گفتم من این کار را بلدم. گفت سخت است، مگر اینکه خیلی بااستعداد باشی که بتوانی این حرکت را بزنی. پس از اینکه آن آقای ایتالیایی رفت من با کت و شلوار روی تشک رفتم. بار اول نتوانستم و بار دوم روی زانو نشستم ولی بار سوم بلند شدم و سرپا ایستادم. آدم‌هایی که آنجا بودند گفتند این آدم نابغه است که با یک‌بار نگاه کردن توانسته است بار سوم سرپا بایستد. پس از آن من این فن را به سینمای ایران آوردم و تهیه‌کننده‌ها و کارگردان‌ها از من می‌خواستند که این فن را چند بار در فیلم‌شان بزنم. زمانی که من این حرکت را می‌زدم بینندگان خیلی دوست داشتند و کف می‌زدند.

در ابتدای صحبت‌هایتان اشاره کردید که وقتی برای اولین بار به شما پیشنهاد بازیگری دادند گفتید چقدر پول می‌دهید. اولین دستمزدی که گرفتید چقدر بود؟

برای بازی فیلم "گلهای گیلان" هزار تومان پول گرفتم که آن موقع زیاد بود. پس از آن آقای صابر رهبر برای فیلم "ترانه‌های روستایی" به من هزار و پونصد تومان دستمزد داد. یادم نمی‌رود که یک‌بار خواستیم برای فیلم "قربون زن ایرونی" به خارج برویم که در هواپیما یک هزار تومانی به یک خانم دادم تا برایم چنج کند. بعد دیدم آن خانم همین‌طور دارد پول می‌شمارد و به من می‌دهد. خانم پوری بنایی کنار من نشسته بود. به خانم بنایی گفتم، "مثل اینکه این خانم اشتباه کرد، بگذار صدایش کنم و به او بگویم." خانم بنایی گفتند، "هزار تومان ما می‌شود 142 دلار!" پول ما آن موقع در مقابل دلار آمریکا بسیار با ارزش بود.

شما مدیر شرکت پخش فیلم هم بودید؟

بله. من از سال 58 به بعد مدیریت پخش پارس فیلم را برعهده داشتم و بیشتر فیلم‌های تهران و شهرستان‌ را من برعهده داشتم. آن دوره من از بازی کردن ممنوع شده بودم. در اوایل انقلاب به من اجازه بازی ندادند که خودم علت آن را نمی‌دانم. حدود سه چهار سال بیکار شدم و به سمت شرکت پخش رفتم.

دوران ممنوع‌الکاری شما زود به پایان رسید و فکر می‌کنم اوایل دهه شصت دوباره به بازیگری برگشتید. درست است؟

من سال 59 فیلم‌های "دانه‌های گندم" و "تب مرگ" را بازی کردم. مدت ممنوع‌الکاری من دو سه سال بود و در همان زمان حدود سه چهار سال مدیریت شرکت پخش پارس فیلم را برعهده داشتم. شرکت پارس فیلم متعلق به دکتر اسماعیل کوشان بود.

پس از آن دوباره وارد فضای بازیگری شدید و این بار با "شبح کژدم" بازگشتید...

یک روز آقای کیانوش عیاری آمد پیش من و گفت، "خیلی خوشحال شدم چون به من گفتند شما خارج هستید و من فکر نمی‌کردم زنده باشید." گفت، "به همسرم گفته بودم که ای کاش زنده باشد." این‌طور شد که من رفتم و در فیلم "شبح کژدم" بازی کردم. آقای کیانوش عیاری به من گفت، "ما می‌خواهیم صدا در صحنه بگیریم." گفتم، "من اصلاً بازی نمی‌کنم" ولی ایشان گفت، "شما باید بازی کنید."

احساس می‌کردید که نمی‌توانید از پس صدا در صحنه بربیاید؟ شما که اهل تجربه کردن بودید چرا دوست نداشتید صدا در صحنه را تجربه کنید؟

دوست داشتم ولی سخت بود. باید دیالوگ‌ها را حفظ می‌کردم.  به آقای عیاری گفتم، "من ممنوع‌الکار هستم و نمی‌توانم کار کنم" ولی ایشان گفت، "من برایت مجوز می‌گیرم." این‌طور شد که رفت و با مجوز برگشت. روز اول کار ما در پارک شهر بود. من و آقای ناصر آقایی داشتیم با هم می‌دویدیم و دنبال کاراکتر محمود می‌گشتیم. من یک حرکت بداهه انجام دادم و آخر کار آقای عیاری گفت، "باریک‌الله. خیلی خوشم آمد، تو خیلی با استعداد هستی." این‌طور شد که من پنج فیلم با ایشان کار کردم و فیلم‌ها موفقی هم بودند. در واقع با فیلم "شبح کژدم" یک ورود قدرتمند دوباره به سینما داشتم که عجیب و غریب بود. تمام مطبوعات و تلویزیون درباره شخصیتی که من بازی کرده بودم بحث می‌کردند. فکر نکنم از کیانوش عیاری بهتر داشته باشیم. ان‌شاء‌الله که موفق باشند.

حسن رضایی

شما پس از فیلم "شبخ کژدم" کارتان دیده شد و یک فصل جدیدی از کار را تجربه کردید که چندان ربطی به آن فضای قدیم‌تان نداشت. خودتان کدام فضا را بیشتر دوست داشتید؟ آن فضای اکشن پیش از انقلاب را یا این فضای متنوع بعد از انقلاب را؟

مردم آن فضا را دوست داشتند ولی خودم این فضا را دوست دارم چون عین جنس است. با صدای خودم بازی می‌کنم و کسی جای من صحبت نمی‌کند. روی این حساب فکر می‌کنم فضای پس از انقلاب موفق‌تر باشد.

دهه‌های شصت و هفتاد بسیار پُرکار بودید.

بله من در دهه هفتاد چهار فیلمه بودم. آن موقع هیچ‌کس چهار فیلمه نبود. با هر موسسه‌ای که کار می‌کردم چندین فیلم بازی می‌کردم.

آیا در تمام سال‌هایی که کار کردید احساس نکردید اگر مدیریت پخش فیلم را برعهده داشتید بهتر بود؟

بهتر بود ولی سرمایه می‌خواست. شما باید سه فیلم اکران اول داشته باشید که به شما مجوز بدهند ولی ما سه فیلم نداشتیم. با آقای عیاری می‌خواستیم این کار را انجام بدهیم ولی این اتفاق نیفتاد و من همین‌طور در حرفه بازیگری ماندم.

شما در یکی از گفت‌وگوهای‌تان اعلام کرده بودید که از نظر شما اولین کارگردان برجسته سینمای پس از انقلاب آقای عیاری است. چه چیزی در وجود آقای عیاری برای شما جذاب است که هم تعداد زیادی کار با ایشان انجام داده‌اید و هم اینکه همچنان از ایشان یاد می‌کنید؟

آن‌ها دو شخصیت متفاوت هستند. آقای عیاری کارش را بسیار زیاد دوست دارد و سینما را می‌فهمد. این آدم یک درسش را به خاطر من رد شد. من سر فیلم "صخره سیاه" بازی داشتم و او شب تا صبح نشست بازی من را نگاه کرد. به همین خاطر فردای آن روز نتوانست به امتحانش برسد و رد شد. وقتی آقای عیاری این ماجرا را برایم تعریف کرد عذاب وجدان گرفتم و گفتم، "ای کاش می‌رفتید امتحانت را می‌دادید." گفت، "پیش آمد، شما و سینما را خیلی دوست داشتم." ایشان به صورت عجیب و غریبی به کارشان علاقه‌مند هستند. من تعجب می‌کنم که چرا با فیلم جدید او مخالفت می‌کنند. مسئولین وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی کمی باید دست و دل بازتر باشند. آقای عیاری جوایز و افتخارات زیادی برای این مملکت به دست آورده‌ است، چه اشکالی دارد که فیلم او را هم اکران کنند. مردم باید تشخیص بدهند که فیلم او خوب است یا بد. متأسفانه تاکنون نگذاشته‌اند فیلم "خانه پدری" اکران شود.

پس از اینکه در چند فیلم با آقای عیاری همکاری داشتید چطور شد که دیگر همکاری‌تان ادامه پیدا نکرد؟ آیا خودتان نخواستید در فیلم‌های ایشان بازی کنید یا او دیگر به شما پیشنهاد نداد؟

قرار بود در سریال "روزگار قریب" دوباره با او همکاری کنم اما همسرم بیمار شد و من مجبور شدم 10 سال از سینما دور باشم. از سال 75 به بعد حضور من در سینما کمرنگ شد که علت آن مریضی همسرم بود. همسرم سرطان گرفت و در نهایت فوت شد. پس از مرگ او دیگر نتوانستم کار کنم چون نتوانستم با این مسئله کنار بیایم.

آخرین کارتان در سینما کدام فیلم بود؟

سال 93 فیلم "آدم باش" را بازی کردم و بعد از آن سه سال بیکار بودم تا اینکه در فیلم "مشمشه" به کارگردانی آقای شاهد احمدلو بازی کردم. البته در این سال‌ها پیشنهادهای زیادی داشتم ولی واقعیت این است که وقتی سن آدم بالا می‌رود طبعاً توقعش هم بالاتر می‌رود.

ما از نسل شما در سینمای ایران کمتر کسی را می‌بینیم که الآن حضور داشته باشد. شما چرا این‌قدر کم‌کار هستید و حضور آنچنانی در سینما ندارید؟

خودم هر نقش و هر کاری را قبول نمی‌کنم. وقتی قصه‌ای را برای من تعریف می‌کنند خودم آن را می‌خوانم و فکر می‌کنم شاید مردم از این کار خوش‌شان نیاید. مردم من را با تحرک، شیرین‌کاری‌ها و کارهای طنزی که انجام داده‌ام دوست دارند. دوست دارم نقش‌هایی را بازی کنم که توی چشم باشد و در یادها باقی بماند. پول آن کارها برایم ارزشی ندارد. در سال‌های اخیر پیشنهادهای بسیار خوبی هم داشته‌ام ولی سر آن کارها نرفته‌ام.

 در حال حاضر هم مخاطب سینما هستید؟ کیفیت فیلم‌های کمدی که روی پرده هستند را چطور می‌بینید؟

من کمدی‌های این شکلی را دوست ندارم و نمی‌توانم با آن‌ها ارتباط بگیرم. این‌ها اصلاً کمدی نیستند.

آن موقع بیشتر کمدی‌ها، کمدی‌های موقعیت بود ولی الآن همه چیز تغییر کرده است.

بله آن موقع کمدی لحظه بود ولی در حال حاضر همه کاری انجام می‌دهند. یکی از آرتیست‌ها می‌گفت من حاضرم به خاطر تماشاچی فلان کار را هم انجام بدهم. من نمی‌توانم با چنین کاری کنار بیایم.

فکر می‌کنید سینمای ما چرا از آن لوطی‌منشی، دوستی و رفاقت و قهرمان‌پروری‌هایی که داشت امروز به جایی رسیده که حرف چندانی برای گفتن ندارد و فیلم‌هایی ساخته می‌شوند که نه می‌شود اسم کمدی را روی آن‌ها گذاشت و نه طنز>

سینمای ایران دیگر آن مشتی‌گری را ندارد چون آدم‌هایش کم‌لطف شده‌اند. آن موقع اگر برای کسی مشکل پیش می‌آمد بقیه آرتیست‌ها می‌رفتند و به او کمک می‌کردند. در حال حاضر وقتی فلان هنرمند می‌میرد حتی کسی برای مراسم تشییع جنازه او هم نمی‌رود ولی آن موقع این‌طور نبود. خداوند فردین را رحمت کند. او هر پنجشنبه یک عده را با خودش به خانه خانم دلکش می‌برد و او را حمایت می‌کردند. آیا در حال حاضر کسی این کار را انجام می‌دهد؟ اصلاً امروز کسی حتی به برادر خودش محل نمی‌گذارد و این خیلی بد است. نمی‌دانم علتش چیست ولی عاطفه کم شده است. ما هشت سال دوره دفاع مقدس را داشته‌ایم و این همه شهید داده‌ایم و با این وجود باید عاطفه‌مان بیشتر می‌شد، اما متأسفانه کمتر شده است. در حال حاضر فیلم‌های خوبی ساخته می‌شود ولی انگشت‌شمار هستند. سینمای قدیم یک حال و هوای دیگری داشت و سینمای امروز هم حال و هوای خاص خودش را دارد. سینمای فعلی اگر باندبازی‌هایش را کنار بگذاریم خوب است ولی متأسفانه رفیق‌بازی‌ها زیاد است. من از گوشه کنار می‌شنوم که می‌گویند آقای فلان با باند فلان کار می‌کند ولی خودم راجع به این مسئله نه دوست دارم چیزی یاد بگیرم و نه دوست دارم وارد آن‌ها شوم. از باند بازی خوشم نمی‌آید. من می‌گویم هر کسی باید خودش شاخص باشد و مردم دوستش داشته باشند. جالب است که بیشتر فیلم‌هایی که امروز می‌سازند اقتباس از فیلم‌های قدیم است. اگر فیلم‌های قدیم بد بوده است پس چرا از آن‌ها اقتباس می‌کنید؟ اگر خوب بوده‌اند پس چرا از آن‌ها انتقاد می‌کنید؟ برای یک سری افراد متأسفم. ما آن زمان کارگردان‌های خوبی داشتیم و فیلم‌های قشنگی ساخته می‌شد. نمی‌دانم که چرا بعضی‌ها راجع به سینمای قدیم بد فکر می‌کنند. اگر سینمای قدیم نبود سینمای جدیدی وجود نداشت. آن سینما بوده که این سینما هم هست. ان‌شاء‌الله کمی سر به راه شوند و بیشتر به سینمای قدیم احترام بگذارند.

حسن رضایی

از چه سالی ورزش را کنار گذاشتید؟

از همان دوران پیش از انقلاب، سینما باعث شد که ورزش را کنار بگذارم چون اصلاً دیگر فرصتی پیش نمی‌آمد که ورزش کنم. حتی می‌خواستند برای من کلاس خصوصی بگذارند تا تدریس کنم ولی نمی‌رسیدم چون کارم خیلی زیاد بود. گاهی در خانه خودم حرکت‌هایی انجام می‌دهم.

سینمای ایران تا چه اندازه قدردان شما بوده‌ است؟

برای من مردم مهم‌تر هستند. دولت برای من کاری نکرده است ولی مردم بسیار باصفا و با محبت هستند. وقتی آدم را بغل می‌کنند آدم لذت می‌برد. وزرایی که می‌آیند زیاد نمی‌مانند و پس از مدتی می‌روند. پس چه بهتر است که تا وقتی هستند قدر پیشکسوت‌ها را بدانند و آن‌ها را به امان خدا رها نکنند و بروند به آن‌ها سر بزنند. قطعاً آن‌ها خوشحال می‌شوند که یک وزیری برود به آن‌ها سر بزند. حتی از رئیس‌جمهور هم چیزی کم نمی‌شود اگر برود به پیشکسوت‌ها سر بزند. آن‌ها که چیز خاصی نمی‌خواهند. من فقط خدا را دوست دارم و همیشه به او متکی می‌شوم. شکر خدا تا به حال هیچ‌وقت لنگ نمانده‌ام و تا جایی که بتوانم و دستم برسد به افراد نیازمند کمک می‌کنم. من در جشنواره فیلم لوکارنو سوییس جایزه بهترین بازیگر مکمل را گرفتم. برای اولین بار بود که یک بازیگر از ایران در آن جشنواره کاندید می‌شد. خودم به سویس نرفتم ولی آقای کیارستمی می‌گفت، "در آنجا پوسترهای تو را می‌خریدند." آقای عیاری، آقای کیارستمی و آقای درویش به آنجا رفته بودند. جایزه من در آنجا ماند و گفتند، "ان‌شاء‌الله یک روز می‌آیی و می‌گیری!"

 یک نکته بسیار جالب در پرونده کاری شما وجود دارد که همیشه در سینما حضور داشتید و کمتر در تلویزیون بازی کرده‌اید. چرا این اتفاق افتاده است؟

من در تلویزیون هم بازی کرده‌ام. قبل از انقلاب در سریال "غارتگران" به کارگردانی آقای محمد متوسلانی بازی کردم و پس از انقلاب هم در چند سریال حضور داشته‌ام.

با این حال حضور شما در سینما بسیار پررنگ‌تر و پُربارتر است.

در تمام دنیا مرسوم است که از تلویزیون به سینما می‌روند ولی در ایران برعکس است. من نمی‌گویم از تلویزیون بدم می‌آید ولی تا جایی که کشش داشته باشم سعی می‌کنم در سینما باشم.

در حال حاضر پیشنهادی برای سینما و تلویزیون دارید؟

در تلویزیون پیشنهاد بازی در سریال "87 متر" به کارگردانی آقای کیانوش عیاری را دارم. علاوه‌بر آن برای یک سریال 25 قسمتی شبکه سه هم پیشنهاد دارم.

 در سینما چطور به جز فیلم "مشمشه" فیلم دیگری آماده اکران دارید؟

خیر. قرار بود که در کار جدید آقای درمیشیان بازی کنم ولی به توافق نرسیدیم.

حسن رضایی

 و سخن آخر؟

آرزوی سلامتی و خوشخبتی برای شما و زحمت‌کش‌های سینما دارم.