سرویس سینمایی هنرآنلاین: در آغاز فیلم "گلدن تایم" ساخته پوریا کاکاوند، گرگی با اسلحه‌ای وسط جاده ایستاده است و به مرد جوانی که با ماشین از روبرویش می‌آید، شلیک می‌کند. همان لحظه کارگردان درون فیلم کات می‌دهد و از مرد جوان بازیگر می‌خواهد که واکنشی از سر گیجی و هول و اضطراب نسبت به ماجرای غریبی که دیده است، نشان دهد اما بازیگر نمی‌تواند و درنهایت وقتی همان حس دلخواه کارگردان را بازی می‌کند که به ناگه در موقعیت دشوار و عجیب و باورنکردنی قرار می‌گیرد که ضربه کوبنده و غافلگیرکننده‌ای به او می‌زند. چیزی که در اپیزود اول فیلم می‌بینیم، به‌عنوان استراتژی کلی فیلم به کار می‌رود و پویا کاکاوند با قرار دادن شخصیت‌ها در دوراهی‌های اخلاقی و عاطفی عجیب و موقعیت بحرانی غیرمنتظره، ما را دچار همان حس ترس و بهت و حیرتی می‌کند که فیلمساز از بازیگر در اولین قصه فیلم می‌خواهد.

فیلم که شامل دوازده قصه کوتاه هشت دقیقه‌ای مبتنی بر ایده‌های نوآورانه‌ای است، بیش از هر چیزی به‌واسطه زمان‌بندی دقیق و درست روایت خود موفق می‌شود تأثیری تکان‌دهنده و عمیق بگذارد. کاکاوند درست موقعی سراغ شخصیت‌ها می‌رود که سر بزنگاه حساس و ملتهبی قرار گرفتند که دیگر جایی برای فکر کردن و کلنجار رفتن ندارند و باید در لحظه تصمیم بگیرند. انگار همه آن‌ها در همان وقت طلایی زندگی‌شان قرار دارند که آن‌قدر کوتاه و گذرا و ناپایدار است که به‌سرعت از دست می‌رود و شخصیت به‌ناچار باید بدون وقت تلف کردن، دست به انتخابی مهم و حیاتی بزند که زندگی‌اش را دگرگون می‌کند و او دیگر همان آدم سابق نخواهد بود.

به همین دلیل استفاده از پلان سکانس در تمام اپیزودها دقیقاً در ارتباط و تناسب با روایت قرار می‌گیرد و انگار شخصیت‌ها فقط در بازه زمانی میان آغاز تا پایان یک نمای بی‌وقفه فرصت دارند تا قصه‌شان را بگویند و در سخت‌ترین لحظه زندگی‌شان برای همه عمر خود تصمیم بگیرند. فیلمساز قبل و بعد این لحظه سرنوشت‌ساز را به ما نشان نمی‌دهد و با ارائه اطلاعات درست و به‌جا، آن برش کوتاه زندگی را به عصاره‌ای از کل حیات انسان بدل می‌سازد که گویی گذشته و آینده شخصیت‌ها در همان حال خلاصه شده است و با چنین رویکردی به نظر می‌رسد هر لحظه کوتاه و معمولی از زندگی‌مان می‌تواند نقطه عطفی در کارنامه هستی ما به‌حساب بیاید و ما مدام در حال انتخابی هستیم که زندگی خودمان و دیگران را دگرگون می‌سازد.

هر کدام از اپیزودها که با عنوان ماه‌های سال نقطه‌گذاری می‌شوند، لحظاتی معمولی از جریان عادی زیستن هستند که پیرامون مسائل آشنا و رایجی در دنیای معاصر همچون تنهایی، خیانت، طلاق، اعتیاد، خشونت خانگی و اختلاف نسل‌ها شکل می‌گیرد اما همواره با ورود ناگهانی رخدادی غریب و غیرعادی، معنای جدیدی می‌یابند و فیلمساز با وارونه‌سازی موقعیت‌های تکراری و آشنایی‌زدایی از آن‌ها درک و دریافت مخاطب از مسائل هر روزه زندگی را به چالش می‌کشد و توجه ما را به لایه‌های پنهانی از آن‌ها جلب می‌کند. از این رو هرچند هر کدام از قصه‌ها ماهیتی مستقل و خودبسنده دارند و هرگز به هم ربط و وصلی نمی‌یابند اما در مجموع یک حس کلی واحد درباره سرشت ناشناخته و غیرقابل‌پیش‌بینی انسان برمی‌انگیزاند که قضاوت درباره آدمی را امری دشوار و پیچیده نشان می‌دهد.