سرویس سینمایی هنرآنلاین: مستند "زنبورک در گام مینور" ساخته مریم سپهری اثری بیوگرافیک درباره دکتر حمید نفیسی به‌عنوان پژوهشگر، نظریه‌پرداز و نویسنده آثار ارزشمندی همچون "تاریخ اجتماعی سینمای ایران"، "فرهنگ‌سازی در غربت"، "سینمای لهجه‌دار" و "سینمای مستند" است اما به دنبال معرفی و شناساندن دستاوردهای بزرگ و مهم یکی از مفاخر ایرانی نیست که می‌توان از طریق جستجو و مطالعه و تحقیق درباره او نیز به دست آورد. بلکه فیلم می‌کوشد تا روش زیستی و جهان‌بینی و سلوک فردی او را به نمایش بگذارد و جزئیات و ظرایف ناپیدا و پنهانی از شخصیت او را بازنماید که فقط در همجواری نزدیک با او قابل رؤیت می‌شود. برای بسیاری از ما حمید نفیسی در نام و عکس یک چهره ایرانی پرافتخار خلاصه می‌شود که اگر او را بشناسیم، می‌دانیم چه کارهای درخشان و تأثیرگذاری در زمینه فرهنگ و هنر ایران انجام داده است، اما مریم سپهری با آن نگاه ظریف و عمیق و جزئی‌نگرانه‌اش که از سابقه عکاسی او برمی‌آید، چنان به پرتره او نزدیک می‌شود و به دنیای احساسات و افکار و رؤیاهایش راه می‌یابد که بعد از تماشای فیلم دیگر بزرگ‌مردی درون یک عکس به نظر نمی‌رسد و ما چنان او و سبک زندگی و اهداف و انگیزه‌ها و انتخاب‌هایش را می‌شناسیم که انگار در تمام این سال‌ها که او در آمریکا زیسته، هرگز از ما دور نبوده است و دستاورد بزرگ فیلم در همین است که نشان می‌دهد چطور حمید نفیسی در غربت و دور از وطن در ارتباطی مدام و ناگسستنی با سرزمینش به سر می‌برد و در راه والایی و ماندگاری فرهنگ مادری‌اش می‌کوشد.

دکتر نفیسی نیز مثل همه غربت‌نشینان، هراس‌ها و دلتنگی‌ها و حسرت‌های خودش را دارد و شاید بزرگ‌ترین چالش زندگی‌اش فراموشی گذشته باشد که از طریق قصه مردی که خاطراتش را گرو می‌گذارد و بعد برای همیشه آن‌ها را از یاد می‌برد، اندوه و وحشت خود از حفره‌ها و خلأهای ایجادشده در حافظه‌اش را بیان می‌کند. اما آنچه او را از تبعیدشدگان و مهاجران دیگر متمایز می‌کند، این است که او توانسته با تلاش مستمر و پژوهش و تحقیق و نگارش در زمینه فرهنگ و هنر ایران، پیوندش را با مملکت خود حفظ کند و هویت و زبان و فرهنگ مادری‌اش را از زوال و فنا نجات دهد. او سال‌های طولانی دور از وطن به سر برده و به ایران بازنگشته اما به قول خودش که می‌گوید بعضی‌ها در فرنگ ایرانی‌تر می‌شوند، همچنان روح ایرانی در زندگی‌اش جریان دارد و خدماتی که او از راه دور برای سرزمینش می‌کند، بسیار ارزنده‌تر از کسانی است که در ایران ماندند اما تیشه به ریشه آن می‌زنند.

رفت‌وآمد هوشمندانه فیلم میان اصفهان و شیکاگو نیز دقیقاً از همین وضعیت دوگانه دکتر نفیسی برمی‌آید که به انتخاب خودش کشوری جز وطنش را برای زیستن انتخاب کرده و توانسته است که به‌عنوان یک فرد موفق و قابل احترام در کشوری بیگانه پذیرفته شود و بر صدر بنشیند اما نمی‌خواهد ارتباط خویش با ریشه‌هایش را قطع کند و گذشته‌اش را پشت سر بنهد. به همین دلیل کابوس‌هایش را با پرسه زدن در میان آسمان‌خراش‌های خاکستری و دلگیر شیکاگو با زبان انگلیسی تعریف می‌کند که در تضاد کامل با شهر پر از نور و رنگ اصفهان به‌عنوان زادگاهش قرار دارد و ترس‌ها و اضطراب‌های او از غرق شدن در فضایی بیگانه و از دست دادن هویتش را بازتاب می‌دهد. او هنوز می‌تواند با زنبورک آهنگی را بنوازد که به گذشته دور او بازمی‌گردد و پیوند صدای نفیسی در آمریکا و صدای مادر در ایران در تیتراژ پایانی به شکل درخشانی نشان می‌دهد که هرچند حمید نفیسی در کشوری بیگانه زندگی می‌کند اما گویی همچنان در وطنش به سر می‌برد و در هوای زادگاهش نفس می‌کشد. با چنین رویکردی فیلم از اثری بیوگرافیک پیرامون یک شخصیت برجسته فراتر می‌رود و او را به منبعی الهام‌بخش در جهت انتخاب زیستی متفاوت ارتقا می‌بخشد و تحلیل و تلقی تازه‌ای از مفاهیم تبعید و وطن را با ما در میان می‌گذارد و عشق به سرزمین مادری را از نگاه نوستالژیک و خاطره بازی به سوی حفظ و پاسداشت گنجینه‌های آن تغییر جهت می‌دهد.