سرویس سینمایی هنرآنلاین: فیلم "دو لکه ابر" از جستجوی برادری در پی خواهر گمشده‌اش آغاز می‌شود و خواهر به‌مثابه عنصری غایب به جهان ازدست‌رفته‌ها، ناپدیدشده‌ها و جاهای خالی ارجاع می‌دهد و مهرشاد کارخانی می‌کوشد از طریق پرسه‌زنی‌های پسر در خیابان‌ها، کوچه‌ها، جاده‌ها و بیغوله‌ها و حاشیه‌های شهر، گوشه و کنار نادیده و مغفول و فراموش‌شده آن را به چشم آورد و تهران را به‌عنوان گم‌گشته اصلی معرفی کند که هیچ‌کس به دنبال آن نمی‌گردد. در واقع او از فقدان نابهنگام یک دختر در ابرشهری شلوغ و کثیف و خشن در جهت پروبلماتیک و مسئله‌دار کردن سوژه خود بهره می‌برد و توجه مخاطب را از یک فرد به‌کل جامعه‌ای جلب می‌کند که در دل این شهر در حال گذار، یا کسی را گم کرده‌اند و یا خودشان گم شده‌اند.

قاب‌های ایستا و دل‌مرده و چرکی که کارخانی از شهر و حومه آن ثبت می‌کند، به‌مثابه همان عکس‌هایی است که دخترک گمشده از مکان‌های در آستانه تخریب و فروپاشی گرفته و به نظر می‌رسد دخترک در جستجو و مکاشفه روح گمشده شهر، خودش ناپدید شده است. پسر به هر جا می‌نگرد و هر دختری را می‌بیند، شبحی از خواهرش پیش چشمانش احضار می‌شود و با چنین ایده‌ای انگار با انبوه گم‌شده‌هایی روبرو هستیم که شهر آن‌ها را در خود بلعیده است و همراهی پسر با دختر تنها و زخمی که سودای رفتن از اینجا را دارد، ماجرای گم شدن خواهر را به سمت‌وسوی ناپدید شدن خودخواسته می‌برد.

اما سرخوردگی‌ام از فیلم از جنبه‌های داستانی برمی‌آید که مدام در سبک بصری دیدنی فیلم اخلال ایجاد می‌کند و آنچه را که ما از طریق تصاویر معنادار به دست آورده‌ایم، با دیالوگ‌های پیش‌پاافتاده رمزگشایی می‌کند و جهان ویژه‌ای را که از طریق قاب‌بندی و فضاسازی ساخته است، با رخدادها و روابط شکل نگرفته تقلیل می‌دهد و با یک پایان‌بندی تلخ اما محتوم اجتماعی، ابهام و عدم قطعیت و نامعلومی جهان پیرامون گمشدگان را زیر سؤال می‌برد. در واقع چنین فیلمی به داستانک‌هایی در مسیر پرسه‌زنی و جستجوی پسر نیاز دارد که بتواند مفهوم گم‌گشتگی در خط اصلی روایت را در ابعاد مختلف گسترش دهد و دریافت‌های دیداری ما را عمیق‌تر کند و ایده ارتباط میان فقدان آدم‌ها با شهری در معرض محو شدن خاطراتش را مؤکد بسازد و بی‌توجهی به آن‌ها باعث شده است که لذتمان از فیلم به خاطر زیبایی‌شناسی بصری‌اش ناکام و نیمه‌تمام بماند.