سرویس سینمایی هنرآنلاین: بهرام فرزانه با بازی رضا کیانیان نویسنده و روشنفکر افسرده‌ای است که دیگر نمی‌تواند بنویسد و چیزی را خلق کند و اختگی ذهنی و بن‌بست فکری او را می‌توان در راستای همان رکود و رخوت حاکم بر جامعه پیرامونش دید و فیلم "دلم می خواد" با قرار دادن شخصیت اصلی در کنار قشرهای مختلفی از مردم که به دیدار روان‌پزشک می‌روند و درباره حال بدشان حرف می‌زنند، دل‌مردگی و نومیدی جمعی را به تصویر می‌کشد و سرخوردگی و ناکامی نویسنده را از وضعیت فردی او فراتر می‌برد و برآمده از اجتماعی فاقد اشتیاق و انگیزه برای هر حرکت و کنشی نشان می‌دهد که روزبه‌روز در یأس و اندوه عمیق‌تری فرو می‌رود.

داستان از آنجا شروع می‌شود که بهرام فرزانه طی یک سانحه تصادف یک آهنگ شاد را در گوشش می‌شنود که او را به رقص وامی‌دارد و از اینجا به بعد است که پیرمرد منزوی و عبوس و بی‌حوصله شور زندگی را در وجودش حس می‌کند و خود را در اوج شکوفایی و پویایی و آفرینش می‌بیند و دوباره مشغول نوشتن می‌شود. نکته مهم فیلم در این است که این حس شادی غیرمنتظره در شخصیت را به‌صورت یک امر قابل انتقال و تکثیر شدنی نشان می‌دهد و نویسنده می‌کوشد تا آن ندای زندگی‌بخش را که خود شنیده، به گوش دیگران هم برساند و آن‌ها را نیز از خمودی و سکون برهاند و به تحرک و نشاط وادارد. آن صحنه‌ای که افراد یکی‌یکی به او می‌پیوندند و درنهایت به یک سرخوشی جمعی می‌رسند، نمودی از نیاز جامعه به شاد بودن به‌حساب می‌آید که از آن‌ها به‌ناحق دریغ شده است.

اما فیلم به دلیل تکرار موقعیت‌ها دچار دور باطل می‌شود و به همان یکنواختی و کسالتی می‌رسد که درصدد به چالش کشیدن آن است و نمی‌تواند قدرت و تأثیر شاد بودن جمعی را در جهت تغییر وضعیت جامعه نشان دهد و به نقش روشنفکر در راستای بیداری و احیای مردم دل‌مرده و سرکوب‌شده اشاره کند و رهبری نویسنده در برانگیختن اشتیاق مردم به شادی را به یک حرکت انتقادی و اعتراضی علیه دل‌مردگی و رخوت تحمیل‌شده به اجتماع بدل سازد.

در پایان، بهرام فرزانه به‌عنوان یک مجنون به آسایشگاه رانده می‌شود و فیلم به‌جای اینکه از او همچون مک مورفی در فیلم "دیوانه از قفس پرید" به‌عنوان یک آنارشیست معترض بهره ببرد که در دیگران میل به برهم زدن وضع نامطلوب را بیدار می‌کند، واقعاً او را مثل یک دیوانه با اختلالات روانی می‌نمایاند. از این رو فیلمی که می‌توانست به یک اثر جسورانه و انتقادی تبدیل شود که سیاست‌های منجر به تولید غم و اندوه و سرخوردگی در جامعه را زیر سؤال ببرد و از گرایش شخصیت‌ها به شاد بودن و رقصیدن به‌عنوان یک نافرمانی مدنی کمک بگیرد، در حال حاضر اثری خنثی و بی‌خطر به‌حساب می‌آید که همه تندی و جسارت آن حذف شده است و کنش انقلابی شخصیت به‌مثابه داروی تسکین‌دهنده موقتی به نظر می‌رسد که در لحظه اثر می‌کند و به‌سرعت بی‌خاصیت می‌شود و این حس را به وجود می‌آورد که همه چیز برآمده از عوارض پیری و زوال عقل یک روشنفکر است که نباید آن را جدی گرفت.