سرویس سینمایی هنرآنلاین: فیلم "مادباند" (Mudbound) ساخته دی ریس که یکی از نامزدهای اسکار امسال در بخش بهترین فیلمنامه اقتباسی است، به بهانه نوروز از شبکه نمایش پخش شد.

مرد جوان سیاه‌پوست یک قهرمان جنگی است و به خودش افتخار می‌کند، اما وقتی به زادگاهش بازمی‌گردد، با او مثل همان کاکاسیاه همیشگی رفتار می‌کنند که باید زور بشنود و تحقیر شود. رانسل جانش را برای دفاع از خاک سرزمینش به خطر انداخته است اما حالا باید همراه با خانواده‌اش روی زمین یک سفیدپوست جان بکند و عرق بریزد و زحمت بکشد و هیچ سهمی از آن نداشته باشد. وقتی پدر نژادپرست هنری و سفیدپوست‌های دیگر او را مجبور می‌کنند که از در پشتی فروشگاه خارج شود، می‌گوید که "ما هیتلر را از پا انداختیم، وقتی که شما راحت توی خانه‌هایتان نشسته بودید". در واقع جنگ اصلی برای رانسل همینجاست، مواجهه با مردمان وطنش که او را به خاطر رنگ پوستش از خود می‌رانند، در حالی که زنی آلمانی از کشور دشمن با عشق پذیرایش می‌شود.

اما "مادباند" فیلمی درباره خشونت و تبعیض سفیدپوست‌ها علیه سیاه‌پوست‌ها نیست. هرچند نابرابری‌های و تبعیض‌ها را نیز نشان می‌دهد اما آنتاگونیست داستان، قوانین و آداب و عادات قدیمی و تثبیت‌شده‌ای هستند که همواره به سفیدپوستان حق بیشتری می‌دهند و سیاه‌پوست را به حاشیه می‌راند. تمایز فیلم از اینجا برمی‌آید که این بار یکی از میان خود سفیدپوست‌ها علیه آن‌ها طغیان می‌کند و در کنار سیاه‌پوست‌ها می‌ایستد و خود را برابر با آن‌ها می‌داند و خشونت و سبعیتی که مردان سفیدپوست در برابر جیمی نشان می‌دهند، به همان اندازه‌ای است که نسبت به رانسل روا می‌دارند و اینجاست که سرشت کثیف و متعفن و پوسیده تفکر نژادپرستانه آشکار می‌شود.

همه چیز میان جیمی و رانسل از جایی آغاز می‌شود که جیمی با شنیدن صدای ناگهانی ماشینی دچار هراسی هیستریک ناشی از صدمات جنگ می‌شود و زمین می‌افتد و زیر بار نگاه شماتت‌بار و تحقیرآمیز دیگران خود را تنها می‌بیند و احساس تک افتادگی و بیگانگی می‌کند و تنها کسی که به سویش دست دراز می‌کند، رانسل است که همواره از همین حس تحقیر و رانده‌شدگی رنج می‌برد و همین درد مشترک، آن دو را به هم نزدیک می‌کند. وقتی جیمی به رانسل پیشنهاد می‌دهد تا او را با ماشینش برساند جیمی جلو می‌نشیند و رانسل در پشت ماشین. آن فاصله شیشه‌ای که میان آن دوست، هرچند بسیار نازک و اندک است اما از تبعیض بزرگ و ریشه‌داری می‌گوید که گریبان جهان را گرفته است. در میانه راه جیمی از رانسل می‌خواهد تا کنارش بنشیند و از همان لحظه که مرز میان خودشان را برمی‌دارد، رفاقتی جانانه میانشان شکل می‌گیرد که تا پای مرگ از یکدیگر دست نمی‌کشند. انگار دی ریس معتقد است اگر چیزی بتواند جهانی بدون تبعیض و خشونت و بی‌عدالتی را بسازد، رجوع به احساسات ناب و خالص انسانی است که می‌تواند هر قانون و سنت ویرانگری را به چالش بکشد.

مشکل فیلم این است که قدر ایده متفاوتش را نمی‌داند و وقت زیادی را با تمرکز بر جزئیات خانوادگی شخصیت‌ها و مسائل بی‌اهمیتشان هدر می‌دهد و داستان اصلی‌اش را که پیرامون شکل‌گیری رابطه دوستانه جیمی و رانسل و چالش‌های پیش رویشان در مواجهه با فضای پر از تبعیض و نابرابری و بی‌عدالتی است، دیر شروع می‌کند و فرصت پرورش و گسترش ایده نزدیکی و پیوند دو مرد زخم‌خورده و آسیب‌پذیر را که در جنگ با دشمن از پای درنیامده‌اند، اما به دست هم‌وطنان نژادپرست خود تباه می‌شوند، از خود دریغ می‌دارد و فیلم در چند قدمی اثری تأمل‌برانگیز درباره موانع و محدودیت‌ها و فشارهای بیرونی بر انسان‌ها برای ارتباط با یکدیگر متوقف و ناکام می‌ماند.