سرویس سینمایی هنرآنلاین: عنوان فیلم از همان ابتدا تکلیف ما را با خود روشن می‌کند. "اورسن ولز صحبت می‌کند" ساخته نیما قلیزادگان فیلمی است که در آن ولز درباره خویش سخن می‌گوید و فیلمساز کوشیده است تا جایی که می‌تواند برای معرفی او از گفتگوهای خودش بهره بگیرد و مسیر پر فراز و نشیب فیلمسازی‌اش را از زبان خود او مرور کند و ما این فرصت را پیدا می‌کنیم که ببینیم نابغه‌ای همچون ولز چطور خود و کارنامه سینمایی‌اش را توصیف و ارزیابی می‌کند و چه احساسی نسبت به سال‌هایی که در دنیای فیلم‌ها پشت سر گذاشته است، دارد.

با وجودی که فیلم از آرشیو خوبی از مصاحبه‌ها و سخنرانی‌ها و خاطره‌گویی‌های ولز برخوردار است اما نیما قلیزادگان در بعضی جاها مجبور شده است خلأها و حفره‌های موجود در روایتش را با نریشن‌های راوی پر کند و اگر می‌توانست دست به اقدامی جسورانه در جهت حذف تمام صداهای دیگر به‌جز صدای ولز بزند، آنگاه با فیلمی منحصربه‌فرد روبرو بودیم که سرگذشت یک فیلمساز را فقط از طریق سخنان و واگویه‌های خودش ترسیم می‌کرد و ما را در مواجهه بی‌واسطه با او قرار می‌داد.

فیلم که در طول تیتراژ خود به معرفی کوتاهی از زندگی سینمایی ولز می‌پردازد، استراتژی خود را مبنی بر تبیین و تشریح بخش‌هایی از زندگی او می‌گذارد که ارتباطش با سینما را در برمی‌گیرد و اساساً تمرکز بر زندگی حرفه‌ای او را جایگزین زندگی شخصی‌اش می‌کند و از این رو فیلم را می‌توان تاریخچه‌ای از رویدادهای مهم سینمایی در طول عمر ولز دانست که قلیزادگان سعی کرده است به‌واسطه تحلیل کارنامه فیلمسازی‌اش مسیر عجیب و غریب او را پیش چشمانمان بازسازی کند. در جایی از فیلم ولز درباره خودش تعبیر "شاه بازیگر" را به کار می‌برد و می‌گوید که "این نقطه ضعف من است که فقط می‌توانم نقش آدم‌های قدرتمند را بازی کنم" و بعد با مرور بر فیلم‌هایی که بازی کرده است، درمی‌یابیم که چطور همواره مجبور بوده است زیر سایه سهمگین یک آدم نابغه زندگی کند و همواره برای بازگشت به همان شکوه و افتخار جوانی‌اش در دوران همشهری کین تلاش کند و نومیدانه برای تکرارش دست و پا بزند. اتفاقاً امتیاز فیلم نیز در همین است که از خلال حرف‌های اورسن ولز درباره فیلم‌هایی که ساخته و یا در آن‌ها بازی کرده است، نقاط ضعف و نواقص و احساسات منفی او را نسبت به خودش بازمی‌یابیم و می‌بینیم که همان خصلت‌هایی که از او هنرمند بزرگی ساخته بود، او را از پای درآورد و نبوغ، تک‌روی، جاه‌طلبی و جسارتش جنبه خودویرانگری یافت.

آنجا که می‌گوید "اشتباه کردم که در سینما ماندم و اگر در تئاتر و یا سیاست وارد می‌شدم، حتماً موفق‌تر بودم"، به یاد چارلز کین در "همشهری کین" می‌افتیم که به تاچر، قیم قانونی‌اش گفت که "اگر این همه ثروت نداشتم، شاید آدم بزرگی می‌شدم" و همان‌طور که کین با این جمله حسرت و دریغ خود را برای از دست دادن رؤیاهای شخصی‌اش نشان می‌دهد که گویی در همان بچگی از او دزدیده شد، ولز نیز با این جمله‌اش افسوس و تأسفش را در جهت از دست دادن حس آزادی عملی بیان می‌کند که تا آخر عمر به اسارت تصویر باشکوه و پر ابهت خودش در شاهکارش درآمد.

در جایی دیگر ولز می‌گوید که "حاضر بودم روحم را بفروشم تا نقش "پدرخوانده" را بازی کنم" و ما می‌بینیم چقدر سرنوشت اورسن ولز به پدرخوانده شباهت دارد و اگر قلیزادگان بر ارتباط درونی شخصیت ولز و آثار سینمایی‌اش تأمل بیشتری نشان می‌داد و تأثیرات متقابل آن‌ها را بر یکدیگر بررسی می‌کرد، ما می‌توانستیم شاهد زندگی پرماجرای فیلمسازی نابغه از اوج تا افول آن باشیم که بعد از ساخت شاهکاری چون "همشهری کین" در اوج جوانی به بزرگ‌ترین رقیب خود تبدیل شد. آنگاه این تمهید که بخش مهمی از اطلاعات پیرامون ولز از زبان خودش در اختیار ما قرار می‌گیرد و با نوعی قضاوت و اظهار عقیده او درباره آثارش همراه می‌شود، باعث می‌شد فیلم فقط محدود به داده‌ها و گزاره‌های بیوگرافیک نشود و در خود نشانه‌هایی از واکاوی و مکاشفه شخصی ولز نسبت به خودش را نیز داشته باشد و ما بیش از آنکه درباره آثار او شناخت پیدا کنیم، خودش را بهتر بشناسیم.

با این وجود فیلم نوعی تلاش و کلنجار شخصی یک فیلمساز جوان را نیز در ذهن متبادر می‌سازد که گویی می‌خواهد راز جسارت و نبوغ و جاه‌طلبی فیلمساز جوان دیگری در آن سوی دنیا را کشف کند و برای پرسش‌ها و دغدغه‌های خود در ارتباط با سینما پاسخ بیابد و ببیند او و دیگر علاقه‌مندان به فیلمسازی چه مسیر دشواری را در پیش دارند و چه چیزی انتظارشان را می‌کشد و از این جهت می‌توان آن را اثری فراتر از فیلمی درباره اورسن ولز دانست. بلکه انگار فیلم به دفترچه راهنمایی برای همه آن‌هایی تبدیل می‌شود که می‌خواهند عمرشان را به پای سینما بگذارند و اورسن ولز آن‌ها را مورد خطاب قرار می‌دهد و از سختی‌ها و لذت‌های پیش رویشان با آنان صحبت می‌کند.