سرویس سینمایی هنرآنلاین: در آغاز فیلم "بیوگرافی" ساخته فاطمه ثقفی پسری تراجنس با درماندگی و ترس و نومیدی در پناه دیواری طولانی راه می‌رود که به خانه مادری‌اش ختم می‌شود اما وقتی به انباری کوچک و تنگ گوشه حیاط می‌رود تا پنهانی خواهرش را ملاقات کند، مورد هجوم بی‌رحمانه برادر بزرگ‌ترش قرار می‌گیرد که او را به خاطر تلاشش برای تغییر جنسیت مورد خشونت قرار می‌دهد. در پایان فیلم خواهر همان پسر از همه جا رانده و قربانی شده به همان انباری خفقان‌آور می‌رود و پول به‌دست‌آمده برای خرج عمل را برای برادرش می‌گذارد و از خانه بیرون می‌آید و در امتداد همان دیوار خشن پیش می‌رود که انتهای آن مردی انتظارش را می‌کشد که مرگ و نابودی را برایش به دنبال خواهد داشت.

این آغاز و پایان قرینه‌وار فیلم که خواهر و برادر را در ورود و خروج به خانه مادری‌شان به هم پیوند می‌زند، تیرگی و تباهی دربرگیرنده آن‌ها را از محیط کوچک خانواده تا فضای بی‌دروپیکر اجتماع گسترش می‌دهد و دایره بسته‌ای را تداعی می‌کند که شخصیت‌ها در داخل و خارج خانه به یک اندازه بی‌پناه و آسیب‌پذیر هستند. کل فیلم نیز که کوشش طاقت‌فرسای دختر برای تهیه پول در جهت کمک به برادرش است، در دل همین شهر بزرگ می‌گذرد که همه درهایش به روی او و کاراکترهای دیگر بسته شده است.

روایت مبتنی بر خرده پیرنگ فیلم ما را در جریان داستانک‌های زندگی چند شخصیت می‌گذارد که همه آن‌ها افرادی به انتها رسیده و بخت‌برگشته هستند و به شکل زنجیره‌واری برای حل مشکلشان به بدبخت‌تر از خودشان پناه می‌برند اما چنان همه در منجلاب بدبختی و فلاکت و نکبت فرو رفته‌اند که نه فقط نمی‌توانند یکدیگر را نجات دهند، بلکه چاره‌ای ندارند جز اینکه دیگری را برای غرق نشدن خودشان قربانی کنند و با چنین به هم‌پیوستگی میان آدم‌های مستأصل و گرفتاری که به بیچاره‌تر از خودشان هم رحم نمی‌کنند، فروپاشی و انحطاط جمعی جامعه را پیش چشم خود می‌بینیم.

اما در این پرسه‌زنی‌های دختر که می‌تواند به بستری برای برملا کردن ماهیت پنهان اجتماع و واکاوی در زیر پوست شهر تبدیل شود، آن مواجهه بی‌واسطه و عریان با جامعه شکل نمی‌گیرد و فیلمساز با سرک کشیدن‌های گذرا و کم‌عمق به آسیب‌ها و معضلات و نابسامانی‌های مختلف نمی‌تواند چیزی ورای آن را بنمایاند. در صحنه‌ای از فیلم دختر که خود و خانواده‌اش را در اوج فلاکت و بدبختی می‌بیند، از سر استیصال از خود می‌پرسد که "ما چی کار کردیم که به اینجا رسیدیم؟" ولی فیلم هیچ دریچه‌ای به گفتمانی چالش‌برانگیز پیرامون وضعیت ناهنجار کاراکترها نمی‌گشاید و به تحلیلی متفاوت در جهت ریشه‌یابی و آسیب‌شناسی معضلات مطرح‌شده در فیلم نمی‌رسد و کندوکاوی انتقادی در تأثیرات متقابل میان فرد و جامعه انجام نمی‌دهد تا آنچه به عنوان بیوگرافی و سرگذشت کاراکترها نشان می‌دهد، به آیینه‌ای در جهت انعکاس تناقضات و تضادها و تنش‌های پنهان جامعه تبدیل شود.

درواقع فیلمساز همچون ناظری بی‌اعتنا و خنثی فقط وضعیت تلخ و دشوار شخصیت‌ها را دنبال می‌کند و زشتی‌ها و سیاهی‌ها و تلخی‌ها را به تصویر می‌کشد ولی فاقد آن نقش برهم زننده و آشوبگرانه‌ای است که در این نمایش روند مصیبت‌بار زندگی اخلالی به وجود بیاورد و از سطح ظاهری نابسامانی‌های اجتماعی به لایه‌های زیرین آن نفوذ کند و آن اضمحلال و تباهی را که از درون در حال متلاشی کردن جامعه است، بنمایاند و به آن حرکت رفت و برگشتی شخصیت‌ها میان خانه و جامعه صورت‌بندی معنادار و عمیقی ببخشد و در کلیت فیلم بسط و گسترش دهد تا بتوان به رویکردی انتقادی و جستجوگرانه نسبت به وضعیت اجتماعی رسید که افراد آن برای رهایی از وضعیت دردناکی که گرفتارش هستند، دست و پا می‌زنند اما بجای اینکه کسی دستشان را بگیرد و نجاتشان دهد، پا بر روی آن‌ها می‌گذارد تا خودش تباه نشود.