سرویس تجسمی هنر آنلاین: سمیرا کربلایی تجربه‌گرایی خود با ذغال و کاغذ را در قالب کلاژهایی  تحت عنوان "سیاه و سفید" در گالری اُ به نمایش گذاشت. او می‌گوید بعد از تجربه تکنیک آب مرکب و کلاژ به سرعت به سراغ این تجربه آمده تا بتواند با رفع کاستی‌های نمایشگاه گذشته‌اش پتانسیل‌های تازه‌ای را در این مدیای هنر جستجو کند. در ادامه گفتگوی سمیرا کربلایی با هنر آنلاین را بخوانید.

شما بر خلاف آثار قبلی خود که در گالری آریا به نمایش گذاشتید و در آن از تکنیک آب مرکب و کلاژ استفاده کرده بودید ، دست به یک تجربه جدید در کار با ذغال و کلاژ زده اید، آیا این صرفا برای کسب تجربه تکنیکتان را تغییر دادی یا این که ایده ای که در ذهنتان بود نیازمند این تکنیک بود؟

من بلافاصله بعد از آن نمایشگاه شروع به کار کردم تا کمبود هایی را که احساس می کردم در آثار بعدی خود برطرف کنم و اگر شروع آن را به تأخیر بیندازم، مواردی که در ذهنم بوده یادم می‌رود. بعد از نمایشگاه آریا من تصمیم گرفتم به سراغ متریال‌ دیگری بروم که با آن‌ هم فقط می‌توان به صورت سیاه و سفید نقاشی کرد که در این میان فقط شاید در باب تجربه‌گری، ذغال را انتخاب کردم.

ذغال ابزار سختی است و گرفتن تنالیته‌هایی که شما در این آثار می‌بینید، کار را به شدت سخت می کند.90 درصد سطوح این خاکستری‌ها با واسطه تولید شده‌ و مستقیماً روی کاغذ نرفته است. ولی این روش برای من راه‌گشا بود و در ضمن به تاریخ هنر رجوع کردم و طراحی‌های مختلفی را دیدم تا به تدریج توانستم با این ابزار کنار بیایم. کار کردن با آب مرکب می‌تواند طیف‌های متنوع خاکستری به هنرمند بدهد اما من با زغال عمق خاکستری یا عمق تنالیته را بهتر تجربه می‌کردم. البته با زغال نمی‌شود که تنالیته های مورد نظر رابه راحتی به دست آورد. در نتیجه ناگزیر بودم خاکستری ها را در صفحات دیگری آماده کنم  و بعد آن ها را به سطح اصلی منتقل کنم و همین خصلت کلاژ گونه و لایه لایه کار را افزایش داد.

من این کارها را از یک جایی به بعد به آقایان پاکباز و نصیر نشان دادم و ایشان نیز موافق بودند که به این تجربه ادامه دهم. توسعه تجربه گری و یافتن امکانات متنوع این کارها را به این صورتی که می بینید در آورد.

در این پروسه کاری که یک تجربه نو و متفاوت برای‌تان بود، چقدر امکان خطا را جدی گرفتید؟

خوبی این کار این است که وقتی شما اشتباه می‌کنید، یک اتفاق نو خلق می‌شود که شما از آن خبر ندارید. این حسن خطا است منتها باید هوشمندی آن را داشته باشید که به عقب برگردید و احتمال رشد و بهبود بعضی از کارها را بسنجید تا ببینید که چقدر می‌توانید به افزایش کیفیت نقاشی کمک کنید.به معنایی به تدریج از یکسری امر اتفاقی به روابطی نسبتا آگاهانه  و غیر انتفاقی می رسید. البته علاوه بر این پرکاری نیز می تواند در رشد و توسعه این روند کمک کند.

آثار شما در این نمایشگاه به صورت لایه‌لایه‌ کار شده و در آن فیگورها و یا پرتره هایی وجود دارد که از این سطوح گریزان هستند. از تماشای آثارتان کاملاً مشهود است که شما در حین پروسه کاری چیزی را کشف می‌کنید و به اثر اضافه می‌کنید اما برداشت اصلی من در مورد این آثارآن است که شما از پس این لایه های روی هم قرار گرفته در پی به تصویر کشیدن فضای ذهنی خود هستید.آیا این گونه است؟

برای من فضای ذهنی چندان خارج از مدیا معنا پیدا نمی‌کند و من به اعتبار خود مدیا، سیاهی و سفیدی کاغذ، تنالیته‌ها و تحرک خط در سطح تصویر سعی‌ کرده‌ام این فضای ذهنی را منتقل کنم. بسیاری از آن اتفاقات حاصل کنش خود خط است که به تدریج به یک جور فضاسازی منجر شده است. فضای ذهنی خیلی برای من وضوح ندارد چون به سرعت شبیه یک شعار و پیاده‌کردن یک پیام روشن و واضح می‌شود. به نظرم آنقدر در سطح جامعه ما پیام تولید می‌شود که همه پیام زده شده‌اند.

ولی فرم نقاشی خودش به صورت ناگزیر محتوا تولید می‌کند.

اصلاً محتوا به اعتبار فرم بیان‌گر تبدیل به اثر هنری می‌شود.من مطابق آموزه‌هایم سعی کرده‌ام  از بیان واضح و قالب های متعارف کلیشه ای فاصله بگیرم  و بیشتر به امکانات رسانه روی بیاورم. بیان ضمنی که حاصل ادراک فرم در قالب تصویر است، دستاورد بسیار پیچیده‌ای‌ست و خیلی طول می‌کشد که هنرجویانی از لحاظ دیداری تربیت شوند تا به سراغ امکانات و ویژگی‌های خاص نقاشی بروند. جامعه‌ای که دید بصری‌اش ضعیف است و به دنبال تحلیل و کشف ساحت جدیدی از تصویر به تدریج  به انتقال معنا در قالب پیام و شعارهای واضح اکتفا می کند.

شما در فاصله بین این دو نمایشگاه به صورت تمام وقت روی این آثار کار کردید؟

من دو سال به صورت مستمر روی این پروژه کار کردم و الان که این پروژه اجرا شده حس می‌کنم که هنوز چقدر جا برای رشد کردن دارد.. الآن که تابلوها روی دیوار رفته، خودم بیشتر از هر کسی سعی می‌کنم که کارم را قضاوت کنم. ابتدا لازم است که هرکس با زبان رسانه آشنا شود تا این‌که ایده‌های‌تان به شکل ضمنی در کار جریان پیدا کند. این جریان زمان‌بر است و من زمان‌بر بودن آن را دوست دارم.

این را از این منظر پرسیدم که به نظر این دقت و تمرکز  و دوری از تولید گلخانه ای اثر برای مخاطب اساسا نیاز یک هنرمند است تا بتواند از دریچه‌ای نو قابلیت های جدیدی را وارد یک مدیای هنری کند.البته مخاطب خیلی مهم است و اصلاً نمی‌شود آن را حذف کرد اما برای خلق یک اثر هنری، هنرمند فقط نباید به ذائقه مخاطب توجه کند. الآن متأسفانه بخشی از نمایشگاه‌های ما صرفاً از آثاری تشکیل شده که برای فروش یا جمع کردن رزومه کاری به نمایش درآمده‌اند.این طولانی بودن خلق اثر برای پرهیز از این اتفاق بود؟

این آفت تا حدی گریبان هنرهای تجسمی را گرفته که بعضی از هنرمندان در طول یک سال حدود 3 نمایشگاه برپا می‌کنند. هنر برای من به مثابه تفریح و سرگرمی نیست.من نسبتا نقاش منظمی هستم و  هر روز کار می کنم، اعم از مطالعه و نقاشی. شما ببینید که حتی با این حجم از کار نیز برپایی یک نمایشگاه زودتر از یک سال محال می‌شود اما عده‌ای از هنرمندان سالانه چندین نمایشگاه برگزار می‌کنند که این اتفاق فاجعه است.

یعنی نقاشی ظرفیت بیان همه این معضلات را ندارد؟

در مورد نقاشی باید به حدود و صغور ظرفیت‌ها اکتفا کرد ولی مثلاً از سینما خیلی بیشتر از این‌ها می‌شود توقع داشت. البته من فکر می کنم که میزان پویایی در رشته‌هایی مثل نقاشی، طراحی، مجسمه‌سازی و... می‌تواند منجر به اصلاح دید هنری جامعه و مخاطبان هنر شود نه این که الزاما مشکلات اجتماعی را بطور مستقیم حل کند. به نظرم از یک مدیا نباید بیشتر از توانش انتظار داشت، یعنی ما نباید از نقاشی انتظار داشته باشیم که هم معضلات اجتماعی را بگوید و هم آسیب شناسی کند و در این زمینه راه‌حل ارائه دهد.

پروسه کاری شما یک منطق فرمی بود که برای من محتوا تولید می‌کرد. آثار شما به صورت لایه‌لایه هستند، به طوری که لایه‌های زیرین سفید هستند و لایه‌های بیرونی سیاه‌تر می‌شوند و لایه‌های زیرین را می‌پوشانند و بر آن غلبه می‌کنند. از دل این اتفاقات یک سری انسان‌نما و فیگور به وجود می‌آیند که مستحیل و در حال فرار هستند و یک تکاپویی برای خروج از این فضا دارند. چطور شد که شما تصمیم گرفتید به جای انسان، آن‌ها را به صورت انسان نما نقاشی کنید؟

آن انسان‌نماها اشاره بر این است که انسان هم می‌تواند مشمول چنین داستانی شود چون خود ابستراکسیون یک سری روابط بیانی ایجاد می‌کند و می‌تواند فیگور انسانی اصلا لازم نباشد. من در این پروژه و به طور کل در نقاشی‌هایم با چگونگی حضور فیگور انسانی در سطح تصویر مواجه بودم چون ما ناخودآگاه یک ارزش متافیزیکی برای هویت انسانی قائلیم که موجب می‌شود دائماً در ارائه هویت انسانی یک تمایزی بین فیگور انسانی و فرم‌های دیگر قائل ‌شویم. این اتفاق به هماهنگی اجرایی کار آسیب جدی می‌زند. اصلاً وقتی که بحث نقاشی انسان مطرح می‌شود ما ناخواسته با یک موجود متافیزیکی برخورد می‌کنیم، در حالی که وقتی اشیاء را در نقاشی کار می‌کنیم، روابط بیان‌گر را راحت تر پیاده می‌کنیم. استحاله فیگور ها در کلیت فضای تصویر عملا تحقق هماهنگی اجرایی و ایجاد اولویت های بصری  بر موضوع است که در تصویر به وحدت رسیده است.

ولی آیا این اتفاق در نقاشی‌های‌تان به وجود آمد؟

تقریباً این‌طور شد. من در آن اثر طراحی بزرگکارم یک فیگور انسانی درآوردم که خیلی برایم ریسک بود. یکی از بازدیدکنندگان به من گفت که چه ضرورتی وجود داشت که در آن کار فیگور انسانی را بگنجانید؟ من از آن کار دفاع می کنم چون نوع اجرای آن فیگور دقیقاً مشابه نوع اجرای سایر فرم هاست. من دیگر نرفتم که آن انسان را از ابتدا طراحی کنم و با کاتر شروع به بریدن کردم و سپس آن را آویختم. سپس دیدم که اتفاقاً بد هم نشده است چون من آن‌جا به یک فضای تاریک یا فرم تیره احتیاج داشتم و حالا چه بهتر که این فرم ترکیبی از حضور یک فیگور انسانی باشد که هم تجربه‌ای در این ابعاد است و هم این‌که از لحاظ استاتیکی کار را کامل می‌کند. به چالش کشیدن فیگور در این اثر خیلی برایم مهم بود.

شما تکنیکی را تجربه کرده‌اید که از تجربه آن، معنایی ساخته شده که خالی از محتوا نیست و بخش زیادی از این محتوا ناخودآگاه است. خودتان این ناخودآگاهی را تأیید می‌کنید؟

ناخودآگاه نیز خودش یه چیز ثابت و مطلق نیست. من پیشتر هم گفتم که شما به جای آن که به سراغ موصوع خاصی بروید و روی آن کار کنید، به سراغ موضوعی بروید که بتواند شما را تغییر بدهد. می‌خواهم بگویم که ناخودآگاه زمانی می‌تواند مفید باشد. وقتی که شما به صورت غیر مستفیم از یک موضوع خوش‌تان آمده باشد و در مورد آن اطلاعات کسب کرده باشید و به آن فکر کنید در یک پروسه یک ساله، قطعاً کارها ناخودآگاه به سمت بیانی از مطلبی که در مورد آن مطالعه می‌کنید، و فکر می کنید سوق پیدا می‌کند. در مورد تکنیک هم همینطور است. شما وقتی یک سال با یک ابزاری دم‌خور می‌شوید، سال بعد ناخودآگاه آن ابزار را به خدمت می‌گیرید. در واقع ناخودآگاه عمل کردن ، نیز یک امر صد در صد نیست، بلکه امری است که به واسطه حساسیت پیدا کردن نسبت به موضوعات و ابزار خاصی رشد می‌کند.

علیرضا بخشی استوار