سرویس تجسمی هنر آنلاین: وحید حکیم این روزها نقاشی‌هایش را با عنوان "دام نظم" در گالری اثر به نمایش گذاشته است. وحید حکیم در آثار این نمایشگاه که دومین نمایشگاه انفرادی او در گالری اثر است، زیبایی‌شناسی خودش را در قالب تصاویر نظم یافته حاصل از یک بی‌نظمی به تصویر کشیده است. تصاویری که به عقیده حکیم در دل خود راز نهفته‌ای ندارند و به چیزی بیرون از جهان آثار، مخاطب را ارجاع نمی‌دهند و همان چیزی هستند که در برابر چشم‌هایم مخاطبان ظاهر و دیده می‌شوند. نمایشگاه آثار وحید حکیم تا 28 آبان ماه  در خیابان ایرانشهر ، کوی برفروشان، شماره 16 دایر است و در ادامه گفت‌وگوی هنر آنلاین با این نقاش را بخوانید.

آقای حکیم به نظر می رسد که نقاشی‌های شما از جهاتی بسیار شبیه یک ریزوم یا نقب است. مخاطب برای درک این آثار به دنبال ورودی‌های متعدد می‌گردد و درست زمانی که در دل آثار شما منتظر کشف رمزگان نهفته در دل اثر است متوجه می شود که در حقیقت درهای متعددی برای ورود به این دنیا وجود ندارد و این دریا بیشتر شبیه یک توهم‌اند و باید از یک دریچه وارد این آثار شد و آن هم درک یک زیبایی ظاهری فارغ از نشانه‌ها و ارجاعات است. در حقیقت تابلوهای شما چیزی فراتر از آن چه که داریم می‌بینیم نیستند.

در این آثار در واقع شما چیزی فراتر از آنچه مقابل چشمتان هست نمی‌بینید. من به دلیل همین مسئله تفسیر را دور زدم و از نوشتن استیتمنت شانه خالی کردم. اما خود مسئله تفسیر لایه‌های مختلفی دارد. ما در واقع فرایند متعدد ذهنی را می‌گوییم تفسیر. اگر به این آثار توجه کنیم و بپرسیم که آیا تفسیرپذیر هستند یا نه؟ من می‌گویم بله این‌ها هم تفسیر پذیرند. قاب‌هایی که مقابل چشمان ما هستند تفسیرپذیر هستند. آن چه که در نگاه اول و در یک حرکت و سیکل دورانی  در دور ذهن _ تصویر _ ذهن، رخ می‌دهد نمی‌تواند نشانه‌ای از چیزی را درون این نقوش کشف کند و از این منظر این قاب آهنگ‌ها صرفا زیباست. مثل گلدان گلی که صرفا زیباست و تفسیری ندارد. آن هم به معنای قطعی خود می‌تواند زیبا باشد.

0_20161024034128_5_hamyan1_watercolor_and_ink_on_cardboard_71x50cm_2016

اما اگر بخواهم بگویم که این‌ها واقعا دلالت بر بیرون دارند یا مساله‌ای بیرون از این قاب‌ها وجود دارد و بخواهم این تفاسیر را  بر آثار حمل کنم تا معنایی متفاوت پیدا کنند می‌گویم نه. نه ارجاعی به بیرون وجود دارد و نه تفسیری که بخواهد در پی این ارجاع به وجود آیند. این اتفاق مثل گوش دادن به چهار مضراب جلیل شهناز است که تفسیرپذیر نیست. در این عدم تفسیرپذیری به قول راینهارت یا روتکو آگاهی به شیوه خاصی دچار فزایندگی می‌شود و تاثر و تاثیر می‌پذیرد؛ زیرا تفسیرپذیری در خود جریان آزاد کار به وجود می‌آید.

بعد از دیدن این آثار از جنبه‌های مختلفی من ذهنم مرتب به این جمله اندی وارهول سرک می‌کشید که می‌گوید "چیزی جز این که می‌بیند وجود ندارد". وقتی از این منظر به آثار نگاه می‌کنم "دام نظم" و بیان دو پهلوی این ترکیب برای من جمله اندی وارهول را تداعی می‌کند. این نگرش تا چه حد در آثار شما وجود دارد؟

رنه ماگریت هم این جمله را دارد. تنها نمی‌توان گفت که این تلقی را می‌شود بر اساس صحبت‌های اندی وارهول برای پاپ آرت داشت. وقتی از ماگریت پرسیدند پشت این تابلو چیست؟ گفت پشت این تابلو دیوار است  و پشت آن دیوار آجر و پشت آجر هم چیز دیگری است. او چرا این حرف را می‌زند. چون می‌خواهد تکانی در هوشیاری ایجاد کند که به آن معنا چیزی ورای آن چه که می‌بینید نهفته نیست و این تابلو اشاره به کنش خاصی نمی‌کند. به واقع پشت اثر چیزی جز خود اثر نیست. اما این جمله حاکی از آن نیست که درها بر روی تصور بسته است و بیشتر این نگاه روی خودآگاهی تاثیر می‌گذارد.

آثار شما در نگاه اول بسیار شبیه چاپ دستی هستند تا نقاشی. تکنیک شما در استفاده از آبرنگ و مرکب روی مقوا تا حدود زیادی این نگاه را به وجود می‌آورد؟ شما قصد داشتید که این نگاه در ذهن مخاطب شکل بگیرد؟

در واقع پروسه شکل‌گیری تصاویر با آن بیان معنایی که دارد باید از یک جنس باشد. در این تصویرها به جز وضعیتی که با آن کلنجار رفتم فرم‌هایی هستند که فرم‌های آشنایی به چشم می‌آیند که دارند از دل سیاهی پدیدار می‌شوند. این پدیدار شدن بیرون از تکنیک حاصل نمی‌شود. این تصاویر هم زمان با کنش نقاشی شروع می‌کنند به پدیدار شدن و بعد با آن سیاهی‌ها محو می‌شوند و در نهایت به آن چیزی که می‌رسیم  اولین لحظه پدیداری و به دام افتادن در چیزی به نام نظم است. البته چیزی به یک باره در دام نظم قرار نمی‌گیرد. رشد یک گیاه در جست و خیز یک گیاه هست. وقتی می‌خواهد از خاک بلند شود پر از جست و خیز  و پر از فعالیت و آشوب است. در این جریان وقتی در نهایت گل به نقطه پدیدار شدن می‌رسد مملو از نظم است. در شیوه‌ای که من در نقاشی دارم خطوط از میان هم می‌گذرند و همدیگر را قطع می‌کنند و در نهایت چیزی که به عرصه پدیداری می‌رسد وضعیت همان گل را دارد. یعنی خود هستی و خود طبیعت است.

این یک شیوه برخورد است. می‌توانید  بگویید چطور این آشوب و نظم در دل یکدیگر قرار می‌گیرند؟

این آشوب‌گویی و نظم توامان چیزی است که هم در طبیعت و هم در فرهنگ ما می‌توان نمونه‌هایش را پیدا کرد. میل ما در زندگی هم توامان با نظم و بی‌نظمی است. وقتی وارد زندگی و خانه آدم‌ها می‌شوی فضا حاکی از یک نظم است. آدم‌ها مدام به نظم رجوع می‌کنند در حالی که از نظم گریزان هم هستند. در واقع به شکل دو تا میل باید به آن‌ها نگاه کرد.

0_20161024034711_9_untitled_watercolor_and_ink_on_cardboard_triptych_38x149cm_overall_38x57cm_left_and_right_panels_38x35cm_center_panel_2015

یعنی حرکت به سمت نظم به بی‌نظمی می‌انجامد و حرکت به سمت بی‌نظمی با خودش نظمی می‌آورد؟

بله یک هم چنین ساختاری دارد. شما وقتی در یک پرستش‌گاه قرار می‌گیرید، در برابر آن نظم همواره یک حسی وجود دارد که می‌خواهد یک کمالی را برهم زند و یک بی‌قراری سراغ فرد می‌آید. در حقیقت در برابر یک بی‌نظمی است که میل به نظم به وجود می‌آید. در شرایط بی‌نظمی است که ما دوست داریم همه چیز را سر جای خودش و خیلی منظم بچینیم. زمانی که روح در سامان قرار می‌گیرد یک احساس بی‌قراری داریم. در حین آرامش تام و تمام نوعی از بی‌قراری نسبت به نظم نمایان می‌شود و از همین منظر است که المان‌ها  و فرم‌های مرتعش در دل این قاب آهنگ‌ها به وجود می‌آیند.

منظور شما از قاب آهنگ چیست؟

من معتقدم که این‌ها بیشتر لوح هستند تا پرده و نقاشی روی بوم. بیشتر لوح هستند آن هم لوح‌هایی آهنگین. من اسمش را می‌گذارم  آواهنگ و جهان را از منظر قاب آهنگ نگاه می‌کنم. به عقیده من یک نوع موسیقی وجود دارد در داخل آن‌ها اتفاق می‌افتد. در حقیقت این‌ها پرتوهایی بی‌خود شده‌اند و خود به خودی می‌آیند و در مقری می‌نشینند و به نظرم تمام آشوب‌هایی که ما داریم در این شکل وجود دارد در واقع شبیه وضعیت جنین در شکم است و در نهایت همه تقابل‌ها در یک تمامیت کمال یافته زاده می‌شود و از دل یک ماده آشوب گریز به وجود می‌آید و این خود نوعی دیزاین است. یک کائوتیک تام و تمام که میل به انتظام دارد. یک فیلسوف سوئیسی به این پدیده می‌گوید عادت. در حقیقت جهان عادت به شکل‌گیری این انتظام دارد. از این منظر می‌توانم به سوال اول شما برگردم و بگویم که در واقع برای تفسیرپذیر شدن این آثار باید بیرون از دامنه مفاهیم و ارجاعات با تصویر مواجه شد. یک قابی ممکن است  منظره‌ای را درون خودش به وجود بیاورد مثل قاب آهنگ "تصویر شبانه" که فرم ساده‌ای است. سادگی که در خود یک انتزاع دارد. چیزی که در فرهنگ خودمان هم وجود دارد. این انتزاع با آن چیزی که جکسون پولاک مدنظرش هست فرق می‌کند اما ادامه منطقی آن به این مفهوم رسیده است. هر چند که تفاوت خاستگاه دارند. من فکر می‌کنم تصاویر انتزاعی نوعی ارجاعات دارد و بدیهی است که تصویری که ارجاع می‌دهد تفسیرپذیر هم هست اما بیرون از دایره خود اثر.

در آثار شما نقوشی دیده می‌شود که به شدت وابسته به نقاشی‌های ایرانی است. در این آثار می‌توان ردی از المان‌های نقاشی گل و مرغ و یا نقوش کاشی‌کاری معماری ایرانی را دید. حتی قرینه‌سازی هم در این آثار مشهود است شما چقدر از این المان‌ها در آثارتان استفاده کردید؟

این‌ها ردی از قاب آهنگ‌های دوران تیموریان تا قاجاریه دارند که در دوره قاجار پررنگ‌تر می‌شود و عناصری که این ویژگی‌ها را دارند بیشتر می‌شوند. در دوره قاجار بیش از هر چیزی این نقوش بر روی قلمدان لاکی دیده می‌شود. اما ارجاعات در این شیوه مستقیم نیست و من طراحی‌های خودم را انجام داده‌ام. تنها فرم یکی از آثارم مربوط به دوره قاجار است و غیر از ان تمام این نقوش طراحی‌های خود من هستند و خوب در درون‌شان نزدیکی دارند به نقوش کاشی‌ها  و آن چیزهایی که شما نام بردید. یعنی این ارجاعات وجود دارند.

گزارش تصویری مرتبط

گفتگو: علیرضا بخشی استوار