به گزارش خبرنگار تجسمی هنرآنلاین، پرویز کلانتری نقاش پیشکسوت در آغاز سخنانش در جمع دوستداران هنرهای تجسمی گفت: یکی از ویژگیهای فضای فرهنگ و هنر ایران این است که فعالیتهای گوناگون هنری با هم ارتباطی ندارند و هنرمندان موسیقی، هنرمندان نقاش، نویسندگان و... هرکدام قبیله مجزای خودشان را دارند.
وی افزود: درگذشته میدیدم که رضا براهنی استاد ادبیات مدرن انگلیسی است ولی هیچ اطلاعاتی از معماری ندارد. این قطع ارتباط همچنان ادامه دارد؛ درحالی که در سایر نقاط دنیا اغلب شاعران و نقاشان و... با هم هستند. بطور مثال سوررئالیستها چه در حیطه نقاشی و چه در ساحت ادبیات همیشه با هم درحال گفت وگو بودند و آن مکتب را پیش میبردند. کاش میشد با چنین نشستهایی قبایل گوناگون نقاشها، نوینسدگان، شعرا و... را به هم نزدیک کرد. به گفته کلانتری قبیله قبیله بودن هنرمندان و فراهم نشدن فضایی برای گفت وگو میان قبایل هنری موجب گسست بزرگی میان هنرمندان عرصه های مختلف شده است.
کلانتری سپس درباره حراج اخیر آثار هنری در تهران گفت: من در این حراج، تابلویی داشتم با عنوان "شهر من گم شده است" که 32 میلیون فروخته شد. این نقاشی روایت مرد سالخوردهای است که اندکی دچار فراموشی شده و دیگر شهرش را نمیشناسد. این اثر بهانهای بود تا نشانههای مخدوشی را از شهر خودم که در یادم مانده، نقاشی کنم. درواقع ساختارشکنی این اثر که از مخدوش بودن نشانهها میآید، خودش یک سبک است. شهر ما به دست بساز و بفروشها مخدوش شده و در آن به جای درخت، تیرآهن روییده است. گویی حادثهای رخ داده که به شهر جلوهای اجق وجق داده و آن را دگرگون کرده است.
به گفته کلانتری انگار یک شب خوابیده ام و وقتی صبح بیدار شدم به جای شهری که می شناختم درخت و تیرآهن روییده است.
این نقاش پیشکسوت با دو وجهی خواندن خودش گفت: یک پرویز کلانتری به نوشتن علاقه دارد و یک پرویز کلانتری هم نقاشی میکند. در نقاشی "شهر من گم شده است"، این دو گرایش را یکجا آوردهام تا ساختاری مدرن ارائه دهم. در این هرج و مرج، نشانههایی را آوردهام که رازآمیز هستند و جذابیت اثر نیز به رازآلودگی آن است در این اثر شاهد شاهد نشانه های مختلفی از شهر تهران از جمله میدان آزادی و بازارچه و شاپور هستیم.
وی سپس با قیمت تابلوهای فروخته شده در حراجی تهران را به شوخی کرد و گفت: ارزیابی من در حراج آن شب این بود که آثار هنرمندانی که مردهاند، قیمت بالاتری داشت، بنابراین اگر کسی اثر نقاشی از من دارد آن را نگه دارد تا بعد از مرگم قیمتش بالا برود.
او درباره آثار تازهاش نیز توضیح داد: بعد از بیست و چند سال فیل من یاد هندوستان کرد. نشر چکه پیشنهاد نوشتن قصهای را به من داد که نوشتم و در اختیارشان گذاشتم. این قصه ساده و کودکانه درباره قشقاییها و آثار دستی آنهاست.
کلانتری با اشاره به اهمیت فرهنگ اقوام ایرانی و داستان کودکانهای که درباره قشقاییها نوشته و به نشر چکه داده است، گفت: ایران فقط تهران نیست. ما در کنار اقوام مختلف با آداب و رسوم و زبانهای مختلف زندگی میکنیم. اما ادبیات کودک ما معمولا طوری نوشته میشود که انگار مخاطب آن، فقط تهرانیها هستند.
او افزود:من از نسلی هستم که میتوانم خاطراتم را برای بچهها بازگو کنم و از زیباییهای اقوام و سنتهای ایرانی برایشان بگویم. وقتی قرار است داستانی را برای بچهها بنویسیم و نقاشی کنیم، خوب است که به میراثمان هم نگاه کنیم. من به شدت به عناصر بومی وفادارم. یک بار که به سوئیس رفته بودم، جلوی منظرهای ایستادم ولی چیزی نکشیدم چون اگرچه آن را مثل یک کارت پستال زیبا میدیدم ولی من نقاش سرزمین خاکآلود خودم هستم.
کلانتری با بیان این مطلب که مشوق اصلی من برای نوشتن منصور ملکی است، گفت: نوشتن کتاب ایران فقط تهران نیست برای من بسیار با برکت بود، نوشتن مطلبی درباره این کتاب منتشر نشده موجب شد که ناشری انگلیسی پیشنهاد ترجمه این کتاب را بدهد و قرار است این کتاب با تصویر سازی که فضای نمایشگاه آن لزوما ایرانی نیست منتشر شود.
همچنین پیشنهاد نگارش و تصویرگری پنج جلد دیگر از این مجموعه از سوی نشر قلم به من داده شده است. که نگارش و تصویر سازی جلد نخست آن را به پایان رسانده ام.
او درباره میزان ارتباط مردم با هنرهای تجسمی هم گفت: چارلی چاپلین هنرمند محبوب من است؛ مخاطبان او را هم فقرا تشکیل میدادند و هم روشنفکران. او در برخی فیلمهایش نکتههای ریز روشنفکرانه و سیاسی را هم مطرح میکرد ولی بدون آنکه قرار باشد اصل را بر آن مفاهیم قرار دهیم، همه اقشار با فیلمهایش ارتباط برقرار میکردند. من خودم آنقدر وحشی و گوناگون کار میکنم که گاهی اوقات آثارم فراتر از فهم عوام میرود. همسرم به بعضی از کارهایم میگوید "حیف رنگ و حیف بوم". ولی اغلب اوقات مخاطبان با تابلوهایم همراه میشوند.
کلانتری سپس به یکی از دوستان قدیمی خانوادگیاش به عنوان بهترین بیننده آثار او اشاره کرد و گفت: این فرد از زمان پدربزرگم در خانه ما بوده است. پدربزرگم آدم ثروتمندی بود و یکی از کارگرانش به نام سیدعلی بعد از مرگ او نیز در کنار ما ماند. مادرم هم فوت کرد و سیدعلی به من رسید. او سر و سامان دادن به باغچه و کارهایی از این دست را انجام میداد. یک روز او را دیدم که در سالن ایستاده و به یکی از تابلوهایم زل زده و گویی طلسم شده است. این تابلویی بود که خیلی از اهل هنر و روشنفکران به راحتی در نمایشگاهها از کنارش عبور میکردند و توقفی در برابر آن نداشتند. سوال این بود که سیدعلی در آن تابلو چه دیده؟ جواب ساده است. او سرووضع خودش و یا عناصری از روستایش را در آن میدید و با تابلو ارتباط برقرار میکرد. میخواهم بگویم که این سیدعلی بهترین بیننده آثار من بوده است.
تصویرگر سالهای دور کتابهای درسی گفت: من اکنون ۸۲ سالهام و همه دغدغهام این است که تکرار جوانی من، یعنی نسل امروز، چطور فکر میکند، سلیقهاش چیست و به جهان چگونه مینگرد. من به این نسل خیلی امیدوارم. آنها از جهات مختلف نسبت به نسل من برتریهایی دارند، با دنیا ارتباط سهلتری دارند و به نظرم آینده را آنها رقم میزنند.
وی سپس بر موفقیت تصویرگران پرشمار ایرانی در جوایز بینالمللی تاکید کرد و درباره ویژگیهای نسل جوان امروز و تفاوت آن با نسل گذشته گفت: دلم میخواهد بفهمم چرا امروزیها دوست دارند شلوار جینشان پاره باشد یا به مویشان ژل بزنند، درحالی که ما همیشه دوست داشتیم شلوار اتوکشیده پایمان کنیم. از طرفی احساس میکنم که غرور ملی جوانان لطمه خورده و آنها میخواهند به هر ترتیب خودشان را نشان بدهند. جشنهای اخیر خیابانی که پس از پیروزیهای ورزشی انجام شد، نشاندهنده همین مساله است. آنها در انتخابات اخیر هم نشان دادند که به دنبال غرور ملیشان هستند و این حرف ها اصلا سیاسی نیستند.
این تصویرگر کتاب در ادامه افزود: شهر ایرانی شهری است که پشت هر پنجرهاش یک شاعر نشسته است. منظورم مردم کوچه و بازار هستند که لزوما شاعر نیستند ولی ذوق و نگاه شاعرانه دارند. یک بار از شهرداران تهران خواستم کوچهای را که فریدون مشیری، شبی به تنهایی از آن رد شده و شعر "بیتو مهتاب شبی..." را سروده، پیدا کند و نام مشیری را بر آن بنویسد. بعدها فریدون مشیری به من گفت بابت اینکه کوچهای را به من بخشیدی از تو متشکرم.
وی در بخشی از سخنانش نیز با نقل خاطرهای درباره عباس کیارستمی گفت: یک روز عباس کیارستمی در کافه ریورا در خیابان قوامالسلطنه نشسته بود.آن روزها این کافه پاتوق سینماگران بود. کیارستمی آن روزها هنوز به جرگه هنرمندان تراز اول به ویژه سینمایی ها درنیامده بود. من در داستانی شخصیتی خلق کردم که مثل نوستراداموس پیشبینی کرد که یک نفر از جمع حاضر در این کافه در آینده به کاخ الیزه خواهد رفت و نشان لژیون دونور دریافت خواهد کرد. این شخص کسی نبود جز کیارستمی.
این نقاش پیشکسوت همچنین درباره مینیاتور گفت: مینیاتور اوج و شکوه هنری ایرانی است که با گذر تاریخ به ما رسیده است و من امروزه حرف افرادی که مینیاتور را نقد می کنند را نمی فهمم.
کلانتری در پایان سخنانش گفت: من در 82 سالگی یاد گرفته ام که هر چیزی را از قاب خودش ببینم، از این رو امور جهان را بهتر درک می کنم.
در این نشست، منصور و توکا ملکی گردآورندگان کتاب "این شاخه مال من است" (اثری درباره پرویز کلانتری) نیز حضور داشتند که در بخشهایی از برنامه، صحبتهایی را درباره نقاشیها و داستانهای کلانتری و نحوه انتشار آنها ارائه دادند.
توکا ملکی در این باره گفت: کتاب "این شاخه مال من است" میتواند پاسخگوی ضرورتهای پژوهشی در حوزه هنر و تاریخ هنر معاصر ما باشد. ما درباره هنرهای تجسمی مطالب مکتوب کمی داریم و معمولا وقتی از نقاشان و عکاسان در این خصوص سوال میکنیم، میگویند که اثر هنری خودش گویاست و احتیاجی به حرف زدن نیست.
او افزود: معتقدم که هر هنرمند نگاه و فکر خاص خود را دارد و میتواند درباره آثارش حرف بزند؛ چنانکه از ورای نوشتههای بزرگانی مثل ون گوگ، نکات زیادی درباره تاریخ هنر و ویژگیهای مختلف هر دوره، ثبت و منتقل شده است.
ملکی افزود: پرویز کلانتری همیشه ارتباط خوبی با مطبوعات داشته و میتوان در گفتگوهایش نکات جالب و مهمی یافت که بخشی از آنها در کتاب مورد اشاره آمده است.
در پایان این برنامه، مژگان رئیسی امجد مدیر فروشگاه مرکزی شهرکتاب، ضمن قدردانی از حضور پرویز کلانتری، هدیهای را به رسم یادبود به وی تقدیم کرد. در بخشی از برنامه نیز که به پرسش و پاسخ اختصاص داشت، یکی از حاضران که خود را شیفته آثار کلانتری از دوران کودکی معرفی کرد، شعری را در وصف وی خواند و متن آن را که به صورت یک تابلو آماده کرده بود، به کلانتری اهدا کرد.
انتهای پیام/32
گزارش از مریم آموسا