سرویس تجسمی هنرآنلاین: کسانی که تجربه امور اجرایی در رویدادها و جشنواره‌ها و مسابقات تجسمی را دارند حتما با این تجربه آشنا هستند که یکی از دشوارترین کارهای این حوزه، تنظیم و تشریح فراخوان است به شکلی که مخاطب با منظور دقیق برگزارکننده و حدود تعاریف آشنا شود. با این حال همیشه بخشی زیادی از آثار رسیده به دبیرخانه‌ها به لحاظ موضوعی و سطح کیفی، هیچ تناسبی با خواسته‌های اعلام شده ندارد. تا حدی که بعضی از این آثار باعث خنده شورای داوری و انتخاب می‌شوند. کافی است به عنوان نمونه اعلام کنید که یکی از نهادهای دولتی و یا اقتصادی قصد دارد از تعداد محدودی هنرمند در یکی از رشته‌های تجسمی (اعم از نقاشی، مجسمه‌سازی، خوشنویسی، عکاسی، طراحی و...) حمایت مالی نماید. بی‌تردید آنقدر مدعیان دروغین می‌آیند که هنرمندان واقعی از آمدن پشیمان می‌شوند. حتماً اکثریت مراجعه‌کنندگان حداقل معیارهای موردنظر را نخواهند داشت و هر نوع پاسخ منفی حمایتی را رفتاری از سر بغض، پارتی‌بازی، نابلدی و غرض‌ورزی ارزیابی کننده، اشتباه اداری و... تعبیر می‌کنند. البته کم نخواهند بود افرادی که برای جلب چنین حمایتی به جعل سند و سرقت اثر و... هم اقدام می‌کنند. به عنوان یک نمونه واقعی می‌توان به شایعه واگذاری وام مسکن برای هنرمندان فعال اشاره کرد. متقاضیانی بودند که حتی معنای درست "فعال" را درک نمی‌کردند. این روزها عنوان "هنرمند" هم به خطاب‌های کوچه بازاری "استاد" و "آقای مهندس" اضافه شده است. شاید این پدیده را در همه جای دنیا بتوانیم مشاهده کنیم. اما باید بپذیریم این سوءتفاهمات در ایران و در بین اهل فن به مراتب بیشتر، عمیق‌تر و تاریخی‌تر از اغلب کشورهای متمدن جهان است. یک روز هنرهای انتزاعی را به مسخره می‌گرفتیم و حالا تحسین آن را اساس روشنفکری و بینش هنری می‌دانیم. به دیدن نمایشگاه‌های هنری می‌رویم بی این‌که تفاوت زیبائی سوژه و زیبائی اثر را بدانیم و یا متوجه مراتب زیبائی و قشنگی باشیم. اظهار نظر می‌کنیم و توقع داریم نظرمان محترم باشد، گزارش و توصیه و برنامه می‌نویسیم بدون این‌که تفاوتی بین شیوه شخصی و مکتب و سبک هنری قائل شویم. کاربرد نابجای مصرع "هنر نزد ایرانیان است و بس" خود دلیلی است بر سوءتفاهم مرسوم ایرانیان درباره هنر. اگر تمایلات و شعارهای تند ناسیونالیستی را کنار بگذاریم، خواهیم دید که جامعه ایرانی در مفهوم "مکان هنری" و "رویداد هنری" هم تجربه تاریخی عمیقی ندارد. در حالی که این دو می‌توانند در سرنوشت ماهوی اثر هنری، تاثیرگذار باشند. مکان هنری و رویداد هنری می‌تواند ماهیت اشیاء را تغییر دهد. (نگاه کنید به اثر "چشمه" مارسل دوشان که در واقع کاسه توالتی است که در سال 1917 به عنوان اثر هنری ارائه شد و هم اکنون در موزه Tate نگهداری می‌شود.) همانطور که "عنوان اثر" می‌تواند معناآفرین باشد و در ایران سابقه چندانی نداشته است.

اما چرا سطح این شناخت و تشخیص عمومی تا این اندازه پائین است؟ کج فهمی‌ها و این حجم توهمات در درک هنر از کجا ناشی می‌شود؟ چطور در ضعف و غیاب معیارهای راستین ارزیابی، مرزهای سوءتفاهمات در هنرهای تجسمی بزرگ‌تر و بزرگ‌تر می‌شود؟ چه کسانی ممکن است از این وضعیت خشنود باشند؟ آمارهای منتشر شده از هنرمندان و فارغ‌التحصیلان رشته‌های هنری و شاغلان هنری و رویدادها تا چه اندازه واقعی و معنادار است؟ مسابقات تجسمی با پیش پاافتاده‌ترین موضوعات، چقدر در رشد هنر و سواد بصری موثر است؟ از فهرست بلند کاربردهای هنر، کدامشان به مذاق چه کسانی خوش‌تر است؟

هنرهای تجسمی در ایران، با وجود سوابقی که برای آن می‌شمارند، در معنای امروزین خود، هنری جوان محسوب می‌شود. خصوصاً وجه اجتماعی آن هنوز نه برای مخاطب عام، که برای خود هنرمندان و مدیران فرهنگی هم روشن نیست. همانطور که در منظر مردم، تفاوتی بین اوقات فراغت و اوقات بطالت و مانند آن وجود ندارد، رسانه‌های تاثیرگذاری مثل تلویزیون تفاوتی میان هنرهای تجسمی با هنرهای سنتی، کاردستی، هنرهای تزئینی، صنایع مستظرفه و... قائل نمی‌شوند. بی‌توجهی در آموزش‌های رسمی و برخورد تفننی و غیراصولی با مبحث هنر در آموزش و پرورش قطعاً خروجی دیگری در سطح جامعه نمی‌تواند ارائه کند. موسساتی هم که با تابلو آموزشگاه‌های هنری فعالیت می‌کنند، گاهی از روی ناآگاهی و گاهی برای سودجویی، این مباحث را خلط می‌کنند. یا توان درک و انتقال این مفاهیم را ندارند و یا تمایلی نشان نمی‌دهند. بسیاری از نگارخانه‌های هنری هم تابع این قاعده محسوب می‌شوند. آموزگاران برای دفاع و تبلیغ از روش تدریس خود، هنرجویان را با حداقل دانش و دانائی و توانائی روانه کارزارهای حرفه‌ای می‌کنند. هنرجویان هم سرمست از این موفقیت‌های زودرس، ذهن فراگیر خود را برای همیشه قفل می‌زنند.

باورش در حوزه کلمه و کلام دشوار می‌نماید. ولی عملاً در مراکز تصمیم‌گیری و برنامه‌ریزی، در محافل علمی و تخصصی و... گاهی حتی درک مستقل و درست مفاهیمی مثل هنر مدرن، هنر پست مدرن و هنر معاصر و... قابل تشخیص نیست. نمایش و فروش و عرضه انبوه آثار خالی از مبانی فکری و جهان‌بینی، ظاهربینی و تقلید خام و سطحی از جنبش‌های هنری و البته الصاق استیتمنت‌های نامفهوم و دور از حقیقت برای آثار معمولی و مبتذل، بدیهی‌ترین دلیل بر این مدعاست.

دخالت امور اقتصادی، معیارهای ناصواب شهرت و تلاش برای کسب موقعیت‌های اجتماعی، مسئله را پیچیده‌تر هم می‌کند. هنر و اثر هنری ذاتاً - به غیر از بعضی موارد استثنائی در تاریخ هنر - نمی‌تواند کالایی تجاری باشد. همانطور که شهرت و پذیرش عمومی هنرمند (غیر از موارد استثنائی) همیشه باید نشانه‌ای برای تردید در اصالت هنر تلقی شود. به عبارتی باید به هنرمندان جوان یادآوری کرد؛ اگر خیلی زود به موفقیت‌های مهم اقتصادی و یا شهرت حرفه‌ای رسیده‌اید، احتمالاً باید در اصالت فهم معنای هنر و آثار هنری خود، تجدید نظر کنید. چرا که اصولاً پذیرش عمومی با ماهیت پیشتازانه هنر و وظائف اجتماعی هنرمند مغایرت دارد. همه هنرمندان و همه آثار هنری نمی‌توانند مشمول قاعده استثنائات باشند. قواعد موفقیت‌های تجاری با خلق هنری، غیر از تقاطعات کم اهمیت، مسیر مشترکی ندارند. بنابراین ناگزیر به پذیرفتن مفاهیم مجزای؛ "هنر"، "صنعت ـ هنر"، "اقتصاد هنر" و "تجارت و بازار هنر" هستیم. هنر و اثر هنری ممکن است به کسب درآمد منجر شود، ولی خلق اثر هنری به قصد درآمد نیست. "نقاشی" به عنوان یک مهارت فردی می‌تواند شغل باشد اما "هنر نقاشی" شغل نیست. همانطور که تفاوتی است بین مشاغل فکری و اندیشه‌های والای انسانی. اما این تفکیک ممکن است مقام هنری عده‌ای و منافع مالی کسانی را متزلزل نماید. عجیب نیست که اکثریت دست اندرکاران تلاش می‌کنند این مفاهیم را در هم بیامیزند و با استدلال‌هایی، منتقدین قائل به این تفکیک را متهم کنند. بسیاری از مدیران فرهنگی از ورود به این بحث ابا دارند. چرا که بیان آن ممکن است یکی از وجوه اقتصادی و یا فرهنگی ایشان را مخدوش نماید. به عنوان مثال مهمترین مدیران نگارخانه‌ها - در دوگانه‌ای التقاطی و گزینشی - از طرفی موفقیت‌های اقتصادی را ستایش می‌کنند و از طرفی انتظار دارند به عنوان فعال غیرمنتفع بخش فرهنگی از معافیت‌های مالیاتی برخوردار باشند. یا انجمن‌های هنری حسب قوانین به جای چشم‌اندازهای هنری مربوط به نهادهای فرهنگی، مجبور - یا مایل - به تبعیت از ساختارهای صنفی می‌شوند. فراموش نکنیم "هنر" در شکل آرمانی "هنر معاصر" با معانی رایج "انجمن" و "صنف" جمع ناپذیر است. شگفت که برخی سعی می‌کنند در ساده‌ترین چاره، اصلاً منکر صورت مسئله و یا اهمیت آن باشند. این شبهات همانقدر ناشی از ناآگاهی است که ریشه در منافع شخصی و صنفی بعضی دارد. حاصل؛ قدرت گرفتن روابط صنفی به جای تشخص هنری و سکوت اهل فن است. نتیجه را امروزه می‌توان در تاثیر سیاست‌های کلان کشور و خروجی دانشگاه‌ها و حراجی‌ها و نمایشگاه‌ها و... به وضوح پیدا کرد. چندان که در محافل مختلف ارزش‌های هنری با اعداد و ارقام مالی و یا ثروت شخصی و شهرت افراد یا جنجال‌های ساختگی سنجیده می‌شود. نقش آمار کمّی از اهمیت ارزیابی‌های کیفی پیش می‌افتد. اقبال عوامانه و سلیقه‌های شخصی خریدار و هوش معاش دلال‌ها و چارت سازمانی مدیران، جای نقد منتقدان و نظرات تخصصی می‌نشیند. کم‌مایه‌گان نیز در این آشفته بازار بیشترین سهم را از آن خود می‌کنند. منش و بلندطبعی هنر را با صدای بلند فریاد می‌زنند و چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند. تظاهر به فروتنی و فرهنگ و شرافت هنری می‌کنند تا از تجملات زندگی برخوردار شوند. "پول" جاذبه و آفت مکاری است در پالودگی‌ها و تعالی‌خواهی‌های هنر. البته این سخن به معنی نفی محاسن اقتصاد و یا قباحتی در کسب درآمد از یک سو و یا تائید جایگاه افسانه‌ای هنر و هنرمند از سوی دیگر نیست. بلکه اعتراضی است به سوءاستفاده از عناوین معنوی و مقاومت در برابر ترویج آگاهی، به قصد التذاذ مادی. پاسخی است به گره زدن زلف هنر به عوام زدگی یا ثروت اندوزی.

دور از ذهن نیست که در چنین شرایطی؛ متولیان امر در سطح نهادهای دولتی هنوز - نمی‌دانند و یا به صراحت نمی‌گویند - که چه بخشی از داد و ستدهای منسوب به آثار هنری باید به مسئولین و نهادهای بازرگانی واگذار شود و کدام قسمت از فرهنگ هنری به ارگان‌های فرهنگی و هنری؟ بخش خصوصی و مناسات مالی آن چگونه تعریف می‌شود و بخش دولتی چه موضعی در قبال هنر و پول دارد؟ اولویت‌های هنر همگانی (بخوانید بر وزن ورزش همگانی) و هنرمندان شاخص ملی (بخوانید بر وزن ورزش قهرمانی) چطور معین و تقسیم می‌شود؟ آیا در هنر هم مثل قواعد بازاریابی و کسب محبوبیت سیاسی؛ جلب رضایت اکثریت مدعی مهم‌تر از جهان‌بینی اقلیت نوابغ هنری است؟ مغایرت در قواعد تجارت و خلاقیت‌های هنری چگونه و در کجا باید به تفکیک وظائف منجر شود؟ در معادلات اقتصادی، هنر می‌تواند مانند صنایع کوچک و بزرگ دیگر، نقش ایجاد شغل، صادرات کالا و ارزآوری را ایفا کند؟ اگر هنر به چنین مقامی برسد، همچنان حائز هویت هنری، مشخصه‌ها و تعاریف هنر باقی می‌ماند؟ حدود وظائف وزارت ورزش و جوانان، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، وزارت میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی، سازمان تبلیغات اسلامی، سازمان زیباسازی شهرداری، وزارت کشور، وزارت امور خارجه، وزارت صنعت، معدن و تجارت و... کجاست؟ بانک‌ها و بنگاه‌های مالی چقدر متولی سرمایه‌گذاری در هنر هستند و چقدر می‌توانند پنهانی و غیرمستقیم سیاستگذار باشند؟ هنرجویان چقدر تحت تاثیر آموزه‌های فرهنگی و هنری هستند و چقدر تحت تاثیر سلیقه‌های بازاری؟ آیا هنر، نمایش آن چیزی است که قرائت رسمی دولت و تجار موفق می‌گویند و یا درک هنرمند است از زمانه؟ (تصور کنید بیماری در مراجعه به مطب و درمانگاه، به جای آنچه دردهای رشته‌های اعصاب بدنش می‌گویند، از پزشک بپرسد به نظر شما الان چه درد و مرضی داشته باشم به صلاح است؟!)

گویا همه این نهادها تلاش دارند با ترکیبی نچسب از "هنر" و "هنر سرگرمی" و "هنر تجاری" از سفره آن بیشترین منفعت مالی و تبلیغاتی را به دست بیاورند. چه باک اگر در قبال جامعه هنری، حتی به بنگاه‌های خیریه شباهت پیدا کنند. آیا هنرپیشه‌گان در رقابت برای رسیدن به این خیریه‌ها، مطیع‌تر از هنرمندان آزاده و مستغنی نخواهند بود؟ در این قرائت؛ رویدادهای هنری به "درآمدزا" و "هزینه بر" تقسیم شده و نقش حمایتی و حاکمیتی (به جای آرامان‌گرائی‌های ذاتی هنر) مشروط به نظر و مساعدت حامیان مالی می‌شود. اغلب دست منفعت‌خواه بخش خصوصی متنفذ و یا صاحب ثروت، وارد امور دولتی می‌شود و بخش دولتی در قامت رقابت با بخش خصوصی عمل می‌کند. در نهایت برنامه‌نویسانی در بخش دولتی وارد عمل می‌شوند که - در کلیه امور اجرایی و ستادی و پژوهشی و زیرساختی و... ـ به جای ارتقاء و تعالی و به جای تولید ثروت ملی و منافع درازمدت و بنیادی در این حوزه، ترجیح می‌دهند از درآمد مالی و اجتماعی، کسب محبوبیت عمومی و منافع کوتاه مدت تبیلغاتی "هنر و شبهه هنر" برخوردار باشند. ساخت اتوبان را رها می‌کنند و مشغول راه‌اندازی خرده کسب و کارهای بین راهی می‌شوند. ناچار عده‌ای هم فرصت پیدا می‌کنند تا مسیر و کوره راه دلخواه خود را اتوبان ملی فرض کنند. فهرست مدیران دولتی حوزه فرهنگ و هنر که از مشاغل دولتی کناره‌گیری کرده و مشتاقانه به بخش خصوصی وارد شده‌اند، معنایی جز این گرایش ذهنی و علاقه درونی و جاذبه و رواج این رویکرد ندارد. طبیعی است در میانه این معادلات؛ انتظار هنرمندان نیز از این نهادها - چه در بخش دولتی و چه در بخش خصوصی - تا حد کسب درآمد و امرارمعاش و حد خلاقیت ایشان نیز تا قدر یک "تکنسین و کارگر هنری" تنزل پیدا می‌کند. چنین هنرمندانی حتماً موقعیت حرفه‌ای و مالی خود را به خطر نمی‌اندازند و به طور سنتی تنها به تبعیت و تائید صاحبان منابع مالی بسنده خواهند کرد تا چنین چرخه‌ای همچنان دایر بگردد. در دراز مدت؛ هم اقتصاد، هم هنر و هم اخلاق حرفه‌ای از این بی‌سامانی‌های عمدی و سهوی آسیب می‌بیند و شوربختانه، دو کفه چنین ترازویی هرگز تعادل را تجربه نخواهد کرد.