سرویس تجسمی هنرآنلاین: منوچهر نیازی نقاش پیشکسوت، نوروز سال 94 میهمان هفت‌سین هنرآنلاین بود. او که همواره در میان جامعه هنری به اخلاق خوش، شهره است، پای هفت سین هنرآنلاین از خاطرات و آرزوهای مختلفش گفت که بسیار جذاب بود.

البته قرار است در نیمه دوم سال 99 نمایشگاه بزرگی در گالری مژده برپا شود تا مروری داشته باشد بر 6 دهه فعالیت هنری نیازی که می‌تواند از هم‌اکنون خبری خوش برای علاقمندان به آثار این هنرمند شناخته‌شده کشور باشد. حال در این مجال بخشی از گفته‌های نوروزی این هنرمند را مرور می‌کنیم.

 

شما عید را دوست دارید؟

مسلم است. البته چندین عید داریم و من همه آن‌ها به خصوص عید نوروز را دوست دارم. نوروز و هفت سین فرهنگی است که سینه به سینه به ما رسیده؛ فلسفه بزرگی دارد و خیلی ریشه‌دار است. در نوروز همه چیز‌ها انگار از خواب بیدار می‌شوند.‌ ای کاش بعضی از انسان‌های دنیا که در خواب عمیقی هستند هم از خواب بیدار شوند؛ این خیلی مهم است.

از چه موقع عید را جشن می‌گرفتید؟

از بچگی. خاطرات عجیبی است. شاید شما یادتان نباشد اگرچه تا همین سی، چهل سال پیش هم می‌دیدیم که یکی دو روز مانده به چهارشنبه سوری فروشنده‌ها با آواز "آی بته بته بته" می‌آمدند و ماهم بته‌ها را از آن‌ها می‌خریدیم و در حیاط خانه‌مان آتش می‌زدیم و از روی‌شان می‌پریدیم. بوی بته‌ها حال عجیبی به آدم می‌داد مثل بویی که از درست کردن آتش در جنگل بلند می‌شود؛ البته ترقه‌های کوچکی هم آن موقع بود که زیرپای‌مان می‌ترکاندیم. همین روز‌ها بود که فروشنده‌های دیگری می‌آمدند و نعنا و ترخون تازه می‌آوردند، اواخر فروردین هم که هوا روبه گرمی می‌رفت، بستنی می‌آوردند دانه‌ای ده شاهی می‌خریدیم.

هفت سین آن روز‌ها چه شکل و شمایلی داشت؟

تقریبا به همین شکل بود اما اصالت خاصی داشت. سیب و سنجد و همه این‌ها اصیل و تر و تازه بود.

منوچهر نیازی

شما برای ۲۳ سال خارج از کشور زندگی کردید. آنجا نوروز را چطور جشن می‌گرفتید؟

در کالیفرنیا و بعد هم فلوریدا که به دلایل کاری آنجا بودم و بعد هم که به نیویورک رفتم، هر سال جشن نوروزی برقرار بود. ایرانیان به خصوص در نیویورک نوروز را خیلی محترم می‌شمردند و حتی الان در آنجا راه‌پیمایی‌های شادی راه می‌اندازند. به خاطر نمایشگاه‌هایم به نقاط مختلف سفر می‌کردم و در طول 67 سالی که نقاشی می‌کنم هرگز کار دیگری انجام ندادم. با همه رنج‌ها، گرسنگی‌ها و شادی‌ها ساختم برای اینکه می‌خواستم نقاش بمانم. همیشه می‌گویم من منوچهری نیازی 67 سال است نقاش هستم؛ این را حتی موقع راه رفتن با خودم تکرار می‌کنم و نمی‌دانم خدا چقدر به من عمر خواهد داد ولی می‌خواهم حتی اگر در بستر هم باشم، قلم دستم باشد؛ مثل رنوار که وقتی در سال‌های آخر عمرش در بستر بود به شاگردانش می‌گفت برای من قلمو و یک بوم کوچک بیاورید تا نقاشی کنم.

بعد از این همه سال عید برایتان تکراری نشده؟

نه. این یک انتظار است و وقتی می‌گویید تکرار تنم می‌لرزد. این تکرار نیست؛ من ۸-۹ سالم بود که مادرم - بیشتر او این کارها را برایم می‌کرد تا پدرم- مرا می‌برد کفش و لباس نو برایم می‌خرید و این‌ها آن قدر برایم عزیز بودند که مثلا شب‌ها کفش‌های نو را زیر بالش‌ام می‌گذاشتم و می‌خوابیدم. مرتب هم می‌پرسیدم کی عید می‌شود تا عیدی بگیرم که معمولا اسکناس پنج ریالی قدیم و خیلی باارزش بود یعنی باید این اسکناس را مقایسه کنید با پول توجیبی من که یک شاهی یعنی یک بیستم قران بود و با آن یک شاهی می‌رفتیم نخودچی کشمش می‌خریدیم که مغازه‌دار آن را در استکان کمرباریک می‌ریخت و به ما می‌داد. قلکی داشتم که مقداری از این پول‌ها را در آن ریخته بودم و تا همین چند سال پیش نگهش داشته بودم تا اینکه فکر کردم با آن چه کار می‌توانم بکنم که بالاخره قلک را شکستم و یک کولاژ از پول‌ها درست کردم که در یک کتاب هم چاپ شد و برای خودش یک نوع میراث فرهنگی حساب می‌شود، چون امروز آن پول‌ها را به آسانی نمی‌شود پیدا کرد. به هرحال در جواب شما باید بگویم که نوروز هیچ‌وقت تکراری نمی‌شود و انتظار چهارشنبه سوری و عید برای من همیشه وجود داشته است.

پس خودتان هم حسابی اهل عیدی دادن هم هستید؟

خیلی دوست دارم و این تا حدی از تاثیرات پدربزرگم است. پدربزرگ من به خاطر کمربند نقره‌ای‌اش معروف به "گوموش کمر نقی‌خان" (نقی خان کمرنقره‌ای) بود اسکناس‌های پنج ریالی را در جبیش می‌گذاشت و با عصایش در محل راه می‌افتاد و در حالی که همه به او می‌گفتند "نقی خان بایراموز مبارک" (عید شما مبارک نقی خان) اسکناس‌ها را به کاسب‌های محل می‌داد. یک کیسه هم همراهش می‌برد که در آن "قوود" می‌ریخت. (می‌پرسد می‌دانید چیست؟) قوود معجونی از پسته و بادام و مغزهای مختلف بود که با هم ترکیب می‌کردند و خیلی هم مقوی بود. پدربزگم همراه با اسکناس یک مشت قوود هم به کاسب‌های محل می‌داد. اینطور شده که من هم همیشه روزهای نزدیک به عید اسکناس‌های پنج هزار تومنی در جیبم می‌گذارم و آشنایان را که می‌بینم عید مبارکی می‌گویم. به هرحال این تاثیر را از پدربزرگم گرفته‌ام یا ژنتیک است نمی‌دانم ولی اگر الان جیب مرا نگاه کنید کشمش و آبنبات هم در جیبم هست که هم خودم می‌خورم و هم به آشنایان می‌دهم.

در نقاشی‌های‌تان چطور؟ اثری با موضوع نوروز و بهار خلق کرده‌اید؟

سال‌ها پیش که در نیویورک بودم با اینکه نوروز را در آنجا جشن می‌گرفتند ولی باید بگویم که به سبک فرنگی بود یعنی اینکه با کراوات قرمز به هتلی بروند و آنجا جشنی بگیرند که اصالتی نداشت. آن موقع در زیرزمین خانه‌ام تابلویی را شروع کردم به نقاشی کردن که حال و هوای امپرسیونیست-اکسپرسیونیستی داشت و در کتاب آثارم هم چاپ شده و در آن نوروزی که مردم جشن می‌گیرند را نشان داده بودم؛ مردمی که سبزه و گل دست‌شان است و چهره‌های‌شان به خاطر گرانی شب عید هم کمی درهم است. این تابلو را یکی از شاهکارهای خودم می‌دانم که خیلی‌ها هم خواهان‌اش هستند اما نمی‌توانم از آن دور باشم و خیلی دوستش دارم.

این اثر را در نیویورک خلق کردید. در ایران هم اثری با این مضمون نقاشی کرده‌اید؟

چند سال پیش نقاشی با تنالیته سبزکار کردم. این نقاشی را با سبزهای مختلف به اضافه رنگ‌های بهاری کارکرده‌ام که درخت‌ها و طبیعت را نشان می‌دهد که آدم‌ها در آن مشغول تفرج‌اند. موضوع نقاشی‌ها در حقیقت به من الهام می‌شوند؛ ببینید من نقاش زمان هستم، از آن هنرمندانی نیستم که در آتلیه‌ام را ببندم و نقاشی کنم؛ من فضا، مردم، تاریخ و طبیعت را می‌بینم و الهام می‌گیرم.

تصور می‌شود وقتی برای عید به خانه یک نقاش می‌رویم، حتما تخم مرغ‌های رنگی خاصی ببینیم. شما هم تخم مرغ رنگ می‌کنید؟

جوان که بودم نقاشی‌های رئالیستی روی تخم مرغ‌ها می‌کشیدم.

بهترین خاطره‌تان از عید نوروز چیست؟

خیلی خاطره دارم (تکرار می‌کند). بهترین خاطره‌ام از‌‌ همان اسکناس‌های پنج ریالی است که عیدی به ما می‌دادند. وقتی پنج، شش سالم بود، پدربزرگم که در سفارت انگلیس در تبریز کار می‌کرد یک بار مرا به آنجا برد که در باغ بزرگی بود و برایم میوه می‌چید؛ یک روز به عید مانده بود و من که هنوز برایم لباس عید نخریده بودند پکر بودم ولی پدربزرگم تا به خانه رسیدیم، فورا به مادربزرگم که اسمش قمر بود گفت: "قمر خانیم، منوچهرین بایراملیقین گتیر" (قمر خانم، عیدی منوچهر را بیاور) که مادربزرگم عیدی‌ام را آورد که کفش و لباس و کلاه نو بود و من بی‌اندازه خوشحال شدم. این خاطره خیلی رومانتیک است و همیشه در فکر و قلب من هست و هیچ‌وقت از یادم نمی‌رود.

عید این روز‌ها را بیشتر دوست دارید یا مثلا عید پنجاه سال پیش را؟

(مکثی می‌کند، آهی کوتاه همراهش) عید پنجاه سال پیش. من نمی‌توانم دروغ بگویم.

چرا عیدهای امروز مزه پنجاه سال پیش را ندارد؟

سوال خیلی قشنگی است. به خاطر تکنولوژی. تکنولوژی که به بازار آمد همه چیز را عوض کرد؛ همه چیز عوض شد شما حساب کنید آن موقع دستگاه‌های ماشین‌نویسی این اندازه بود (با دستش اندازه‌ای نشان می‌دهد) اما حالا شده این اندازه (اندازه‌ای بسیار کوچک‌تر را نشان می‌دهد). همه چیز عوض شده و تکنولوژی همه چیز را عوض کرده؛ ببینید وقتی به آن گذشته فکر می‌کنیم میمیک صورت‌ها خندان است ولی الان می‌بینید که میمیک چهره‌ها جمع می‌شود و درهم است.

منوچهر نیازی

توصیه یا نکته‌ای برای خوانندگان دارید؟ 

یک آرزو دارم. (مکث می‌کند)‌ ای کاش،‌ای کاش و‌ ای کاش. (بازهم مکث می‌کند) می‌دانید چه می‌خواهم؟ -آن قدر دوست دارم این حرفم را خوانندگان بشنوند- آرزوی من هنرمند پیر این است که تمام مغازه‌ها نزدیک نوروز جلوی ویترین‌هایشان هفت سین به اضافه یک پرچم ایران بگذارند؛ وقتی این را آرزو می‌کنم حالم دگرگون می‌شود. یکی دو مغازه را دیدم که این کار را کرده‌اند. این آرزوی من است البته یک حالت سورئالیستی دارد مثل نقاشی‌های سالوادور دالی.

شهر چقدر قشنگ می‌شود با برآورده شدن آرزوی شما.

خیلی. (آرزویش را مرور می‌کند) همه مغازه‌ها هفت سین را بچینند در ویترین‌های‌شان، پرچم ایران هم بالایش، ببینید شهر چقدر رنگی می‌شود. از شهرداری هم یک انتظار بزرگ دارم که همه شهر را پرچم‌هایی بزنند که رویشان نوشته "نوروزت پیروز، بهارت شاد". این آخرین آرزوی من است.