سرویس تجسمی هنرآنلاین: نمایشگاه "لیلی و شیرین" با مجموعه آثاری از صادق فرهادیان و مهسا نجفی آذرماه در گالری آس برگزار شد. آثار این مجموعه با دو روایت متفاوت به تجربه زیسته زنان در تاریخ معاصر ایران می‌پرداخت و تاکید روی پرتره در این آثار وجهی از تاثیرپذیری و مواجهه با برساخت اجتماعی جنسیت را در چهره زنانِ ترسیم شده به تحلیل مخاطب می‌سپرد.

به روایت هر دو هنرمند، آثار آنها بر پایه کنتراست و استفاده از تضاد رنگ‌ها دو مسیر از مواجهه با نحوه زیست زنان را در طرحی از "بیانِ عدمِ بیان" با مخاطب در میان می‌گذارد. در این معنا برای نزدیک شدن ذهن، ناگزیر هستیم بیانِ عدمِ بیان را از دیالوگ‌های مکس فون سیدو در فیلم "مصائب آنا" به کارگردانی برگمان به کار ببریم: فون سیدو طی روایت نه چندان طولانی که از نقش آندریاس در فیلم ارائه می‌دهد، با عبارت "بیانِ عدمِ بیان" تناقض‌ها و پیچیدگی روایت کاراکتر در این قصه را بازگو می‌کند تا هم یکی از ایده‌های اصلی اینگمار برگمان برای وارد کردن شخص بازیگر در میانه فیلم‌ها و فاصله‌گذاری به شکلی متفاوت از برشت عینیت پیدا کند و هم مخاطب فرصت داشتن دو نقطه نظر برای ادراک را بدست بیاورد.

کنتراست در یک تعریف قابل مورد اجماع و پذیرش، تضاد میان درخشندگی یا رنگ در نقاشی تعریف می‌شود که با قابل تشخیص کردن اشیاء در بصر و ذهن بستر و مقدمات زبان و مفاهیم را برای انسان ممکن می‌کند. با این اشاره، استفاده کنتراست رنگ در آثار صادق فرهادیان در دو وجه کنتراست هم پایه و هم فام و کنتراست تاریک-روشن دنبال شده است تا در تابلوهایی که نام‌گذاری نشده‌اند چهره زنانی را به یاد مخاطب بیاورد که در موضع مغلوب نسبت به شرایط پیرامون خود توانایی بروز و بیان صریح حرف خود را از دست داده‌اند و تنها نشانگان و ارجاع به تجربه زیسته در همین تاریک-روشنِ رنگ استفاده شده برای چهره و همین طور تضاد رنگ در ترسیم متفاوت از دو چشم پرتره‌ها اتفاق می‌افتد.

برای مثال در سه تابلو از این مجموعه، نقاش عطف یکی از دو چشم را به حالت محو قرار داده و کنتراست در نقطه نظر مخاطب از بینی تشخیص خطوط چهره را به ذهن منتقل می‌کند. تضاد تاریک-روشن در ترسیم چهره‌ها به آرامی و با هژمونی تیرگی همراه است تا مخاطب دلیل بی‌نام بودن و بی‌صدا بودن شخصیت‌ها را در جزئیات چهره‌ها دنبال کند.

فرهاد صادقیان

کنتراست تاریک-روشن در چهره افزون بر این، در همگی آثار فرهادیان مخاطب را با گذر از صورت به درون چشم هریک از پرتره‌ها هدایت می‌کند و اهمیت چشم‌ها در بیان احساسات وجه نخست دلالت بین نقاش و مخاطب قرار می‌گیرد.

به زعم هنرمند، تابلوهای او اسم ندارند چون این افراد اسم‌شان در کتاب‌های تاریخ درج نشده و ذیل روایت فرودست قرار می‌گیرند که تمایلی برای نگارش رسمی آن وجود ندارد. در این تابلوها از رنگ‌های بسیار تیره استفاده شده برای اینکه به تیره بختی آنها اشاره شود اما اگر به جزئیات هم اشاره بکنیم، در ابتدای ترسیم بسیاری از این چهره‌ها اصلا دهان هم نداشتند ولی برای پرهیز از شعاری شدن فضا و مساله‌ای که بناست مورد ارجاع قرار بگیرد دهان را روی صورت آنها گذاشتم در حالی که دهان‌شان بسته است و گویا مجالی برای حرف زدن ندارند. الان حذف دهان را بصورت مشهود فقط در یکی از این تابلوها می‌بینیم.  

البته در یک تابلو نیزحذف دهان از جزئیات صورت در حالی اتفاق می‌افتد که رنگ قرمز در همین اثر جداگانه از سایر آثار به کار رفته و از دید روانکاوی، استفاده از رنگ قرمز را در این اثر می‌توان اشاره‌ای به زنده بودن در عین انفعال یا بیانِ عدمِ بیانِ انفعال در نظر آورد و یا ارجاعی به کلیشه‌های جنسیتی و کلان روایت که سوژه را در بازداری و انقیاد قرار داده است.

عطف به پرهیز صادق فرهادیان از آشکارگویی می‌توان همراه با مخاطب هر دو فرض را به محک تأمل سپرد، اما به طور خاص اگر زنده بودن در عین انفعال را در کاربرد استعاره‌ای رنگ قرمز مرور کنیم تداعی مساله‌ای که ذهن و دست نقاش را برای کامل کردن این طرح هدایت کرده است برای مخاطب این مساله را یادآوری می‌کند که زنِ به نمایش درآمده در تابلو به مثابه یک ارجاع به هزاران -و شاید میلیون‌ها- نفر از مابه‌ازای واقعی آن متاثر از همین تپش نبض و زنده ماندن در وضعیت خارج از اراده خود بسته‌بندی شده است و چاره‌ای به جز تسلیم برابر واقعیت مسلط بر زندگی خود نیافته است.

استعاره از خون در عین حال به وجه دوم از دلالت در همین اثر تاکیدی روی تاریخ نانوشته زن ترسیم شده و افرادی نظیر اوست که نمی‌توانند روایت فرودست و برآیند تجربه زیسته خود را حتی بیان کنند و روایت فرادست نیز به مدد قدرت و امکان سلب حیات و خونریزی، زنده بودن را در سوژه کمرنگ ساخته است.

تخریب و ریختگی در قاب تابلوها با استفاده از پتینه، تداعی نوعی تخریب، گذر زمان و قدیمی بودن مساله را به دنبال دارد اما در عین حال بیس پلکسی گلاس برای آثار فرهادیان و زیرسازی شن نیز دست کم در حدود ده تابلو از این مجموعه تاثیرپذیری از اقلیم در شکل‌گیری مساله و نحوه زندگی سوژه را یادآوری می‌کند. بخصوص دولایه شدن آثار و تاکید بافت تخریب روی صورت پرتره در انطباق با لایه زیرین، می‌تواند به شکلی هوشمندانه "شیوه تولید" (mode of production) و موقعیت‌های مرتبط بر آن در کاهش بهره‌مندی از تولید و سلب مالکیت‌شدگی را همراه با چگونگی تداوم و زمان‌مندی مساله بازگو کند.

در صورتی که نقاش کنتراست تاریک-روشن بدون گسترش طیف رنگ را بدون کاربست تخریب استفاده می‌کرد وجه انتزاعی و ذهنی مساله می‌توانست در ذهن مخاطب مسیرهای مختلفی را طی کند، اما استفاده توام از کنتراست تاریک-روشن و چالش هارمونی در تابلوها همراه با دولایه شدن و بافت تخریب به یک معنا ادراک فراحسی میان نقاش و مخاطب را تضمین کرده تا اتفاقا مخاطب را در مواجهه با بیان‌نشدگیِ شخصیت‌ها به دیدن و حتی به تجدیدنظر دعوت کند.

هم‌نشینی آثار فرهادیان با پرتره شخصیت‌های موفق‌تر زنان طی دو سده گذشته که توسط همسرش مهسا نجفی ترسیم شده، کنتراست مفهومی را نیز یادآوری می‌کند؛ چه اینکه اگر فرهادیان بی‌نام ماندن لیلی‌ها در روایت فرادست را یادآوری می‌کند، آثار نجفی نیز رنج‌ها و تلخی‌های مسیرِ شیرین شدن از میان خسروها را در بُرِش زدن روی پرتره‌ها به رخ می‌کشند.

گزینش ِالِمان ها در تابلوهای نجفی با تاکید روی بُرِش خوردن نقاشی و کاغذِ آن با تداعی فلس ماهی در هریک از چهره‌ها به مانند خودآگاهیِ حاصل از رنج به نوعی مصرف‌گرایی تاریخ و فرهنگ مذکر را یادآوری می‌کند. نجفی البته رنج و رنجش را برجسته‌تر از شمایل آشنای پرتره‌ها قرار می‌دهد تا برخلاف روایت‌های رسمی و رسانه‌ای از زندگی نخبگانی که به سراغ آنها رفته، مخاطب را به تامل انسانی درباره نانوشته‌ها دعوت کند.