سرویس تجسمی هنرآنلاین: واژه درزِن در زبان محاوره امروز از گویش تبری و به معنای سوزن می‌آید؛ اما در فارسی هم به همین معنا اما با تلفظ درزَن استفاده شده است. با ریشه درزبند که به درززن و بعد از آن به درزن تغییر یافت. تهمت نهند بر من و معنیش کبر و بس / خود در میان کار چو درزی و درزَنند (سنایی) و یا در بیتی از سعدی: کس از مرد در شهر و از زَن نماند / در آن بتکده جای درزَن نماند. 

بعضی از اشیا در دنیای ما، به حضور یا عدم حضور همدیگر وابسته‌اند. اگر یکی از آنها نباشد، دیگری بی‌ارزش جلوه می‌کند. مثلا هویت سوزن، گویی وابسته به حضور نخ است.  

هنرمند از نخ به مثابه ابزارهای مختلف بهره برده و این متریال ساده، کارکردهای مختلفی در آثارش داشته است. نخ‌ها در این آثار، نماینده مفاهیم مختلف و حامل پیام هستند: نخ به مثابه مرز، نخ به مثابه رگ‌های خونی، نخ به مثابه تارهای نامرئی حیات، نخ به مثابه حدود و ممنوعیت‌های تعیین‌شده در جامعه ما برای زن، نخ به مثابه ردّ به جای مانده از ضربات تازیانه، نخ به عنوان دنباله جفت جنین، نخ به حالت تَرَک‌های افتاده روی آبگینه روح، نخ به مثابه چروک روی پوست تن و.... ضمن اینکه از نقش اصلی خود به مثابه عنصر هویت بخش به سوزن نیز دور نیستند.  

 تماشای آثار به صورت هوشمندانه با موسیقی همراه شده است. عنصر موسیقی در این کار عملکرد خوبی پیدا می‌کند. در هنگام تماشای آثار، گویی با یک پرفورمنس مواجهیم. حس موسیقی با کلام که بسیار به روح آثار نزدیک است، آوایی که از صدای گریه نوزاد آغاز می‌شود و با نوای مویه مانند لالایی، سبب ایجاد حسی غریب و نوستالژیک در مخاطب می‌شود؛ یک ترکیب‌بندی درخشان که پهلو به سینما می‌زند. موسیقی، بار انتقال قسمت دیگری از حرف‌های هنرمند را به دوش می‌کشد؛ حرف‌هایی که شاید جز به کمک موسیقی، قابل بیان نبودند.  

استفاده از فیگورهای حجمی در کار، در کنار آنچه از یک اثر تجسمی انتظار می‌رود، ایجاد نوعی حالت بیرون‌زدگی از متن می‌کند. اگر آن کار که شبیه قله آتشفشان است را بار دیگر نگاه کنیم و این بار نه به فرم نصب شده روی دیوار. بلکه اگر هم‌راستا باسطح بوم و در امتداد سطح آن نگاه کنیم با چه مواجهیم؟ با دردی که به آماس نشسته، با دمل چرکینی که نیشتر خورده ، با فریادی خفه شده در قابی محدود... 

استفاده از متریال شفاف، انتخاب درستی به نظر می‌رسد. چیزی شبیه شیشه که از نظر محتوایی با روح زنانگی شباهت بسیار دارد: شفافیت، انعکاس، زیبایی و البته شکنندگی در این متریال، حداکثر نزدیکی به آن حرف‌هایی دارد که هنرمند به دنبال بیان آن است. ضمن اینکه مخاطب اثر، رنگ‌های موجود در کادر را گاه، به اجبار از پس قابی شیشه مانند به تماشا می‌نشیند؛ قابی که جاهایی از آن به چرک نشسته، جاهایی از آن شکسته و از تناسب خارج شده. 

در اثر اصلی هنرمند که با انعکاس عکس‌ها روی بوم، تاویل‌های مختلف و متفاوتی می‌پذیرد و مخاطب- کاراکتر، خود انتخاب می‌کند که کدام سوزن را از کجای کالبدی نمادین (نقش شده روی بوم) بردارد، وجه دیگری از هوشمندی در ارائه پیام توسط هنرمند دیده می‌شود. وجه هوشمندانه‌ای که انگار از متن اسطوره‌ها به صفحه بوم راه می‌یابد. از متن یکی از اسطوره‌های پرشمار آفرینش در روزهای نخستین. در اسطوره‌شناسی یونانی زئوس که بر قله کوه المپ می‌زیست، هدیه‌ای برای مردان تدارک دید. از هپاستوس خواست خاک و آب را در هم آمیزد و پیکری بسازد. پیکری به زیبایی و جمال الهه‌ای جاودانی. همه خدایان نیرومند به یاری‌اش آمدند: آتنا به آن موجود تازه وارد، مهارت‌های دستی آموخت، آفـرودیت تناسب و اشتیاق و هرمس، شاید از سر شوخی، به او یاد داد چگونه دروغ بگوید و اغوا کند. آن موجود پاندورا بود با ظاهری آن جهانی، در حالی‌که انسان بود؛ همچون پیکره مات شده روی بوم خالی، در متنی زرّین.... کنایه‌ای درخشان به متن زندگی! یا همچون زن تصویر شده در آثار ناصر شاکری که وجه این جهانی و آن جهانی را توامان دارد. 

زئوس، پاندورا را به عنوان هدیه به اپیمتوس، برادر پرومتئوس داد که فردی حواس پرت، بی‌دست و پا و احمق بود. قبلا به او اخطار کرده بودند که هدیه‌ای از زئوس نپذیرد، ولی پاندورا با گردن بند مروارید، در ممتازترین لباس‌ها در میان گل‌ها مانند موجودی بهشتی بود. با این حال این زن، دامی بود. چهره‌ای تاریک بود از زن اثیری ... از آن پس مرد تنها نبود، بلکه باید با زن سازش می‌کرد، با نیازهایش و هوس‌‌ها و.... ناچار بود دل او را برباید، راضی‌اش کند و زندگی را طوری فراهم کند که در شأن او باشد تا بتواند صاحب فرزند شود. او اغوا شده احساس حسادت می‌کرد و زن را مِلک خود می‌شمرد، به طوری که گاه ظالم می‌شد. از آن وقت همبستگی، درک هماهنگ و صلح از میان رفت. رابطه مرد و زن، انگار دچار نوعی فروپاشی درونی شد. یک فروپاشی ناگوار که انگار تا امروز هم ادامه یافته است. به خوانشی دیگر، شاید آثار هنرمند در این مجموعه، تصویر کردن همین فروپاشی باشد. 

پاندورا با خود جعبه اسرارآمیزی آورده بود که اجازه نداشت بازش کند. اما وقتی به عنوان همسر شروع به زندگی کرد، سخت کنجکاو شد و سرانجام روزی جعبه را گشود ... در نگاهی اسطوره‌ای باید گفت که آنچه از جعبه بیرون آمد، همان سوزن‌هاست که بر پیکره انسان برای همیشه نشست. چهل سوزن که حتی وقتی از کالبد بیرون کشیده می‌شود، اثرش برای همیشه روی آن باقی خواهد ماند. 

... جعبه خالی شد و آنچه ته جعبه مانده بود چیز کوچکی بود که جای زیادی نمی‌گرفت. چیزی که مثل سایرین نجهیده بود، بلکه آرام و به خود مطمئن بود. آن چیز امید بود. امید ته جعبه مانده بود، انگار حق نداشت در همه جا گسترش یابد. امیدی که اثرش را در طنین صدای نوزاد در ابتدای شروع سفرمان می‌شنویم. پاندورا شرّی دوست داشتنی بود: نماد همه تضادهای انسان. انسانی که سرشار از تناقض است. سرشار از سوزن‌های نوک‌تیزی که بیش از همه، خودش را زخمی می‌کند. نماد ظلم در کالبد خسته انسانی به قدمت تاریخ. 

مجموعه "چهل درزن" مخاطب را به تفکر دعوت می‌کند. اندیشه کردن به هر آنچه در این جهان برساخته. همه آن چیزی که بر سر مادر- زمین آورده. پیکره‌ای مثله شده، تکه تکه شده از رنجی خودخواسته. آنجا که مادر-زمین را آزرده، آنجا که زن را که عنصر لطافت است در آوردگاه سبوعیت، تهی از زیبایی دیده و تا توانسته در کادرهای سنگین قرارش داده. کادرهای محدود و خفه؛ همچون قاب‌های حجیم تابلوهای ناصر شاکری.

لازم به یادآوری است؛ نمایشگاه میکس‌مدیا "چهل درزن" ناصر شاکری تا 25 مرداد در گالری دنا برپاست. علاقه‌مندان می‌توانند به نشانی خیابان سپهبد قرنی، بعد از چهار راه طالقانی، کوچه سوسن، پلاک 4، طبقه 2 مراجعه کنند.