سرویس تجسمی هنرآنلاین: قباد شیوا متولد ۴ بهمن ۱۳۱۹ در همدان است. او که دانش‌آموخته رشته نقاشی از دانشگاه تهران است، از ابتدای جوانی به سمت نقاشی‌های تبلیغاتی گرایش پیدا کرد و از نخستین طراحان گرافیک ایران به شمار می‌رود. او در طی چندین دهه فعالیت هنری، با خلق آثار گوناگون توانست به نوعی گرافیک با ویژگی ایرانی دست پیدا کند و همین ویژگی باعث شد بعضی از آثارش به موزه‌های مختلف جهان راه پیدا کند. آثار او بارها در نشریات جهانی چاپ شده‌ و در چندین نمایشگاه‌ داخلی و خارجی به نمایش درآمده است. آخرین نمایشگاه انفرادی آثارش با عنوان "زمزمه‌ها" زمستان 1397 در گالری دیلمان برگزار شد و اردیبشهت 98 نیز مجموعه‌ای از آثار او در نمایشگاه "پوسترهای موسیقی ایران در دهه ۴۰ و ۵۰ " در فرهنگسرای نیاوران به نمایش درآمد. به همین مناسبت گفت و گوی  قباد شیوا با هنرآنلاین را بخوانید.

 

آقای شیوا، می‌خواهیم ابتدا به قبل از دوران فعالیت حرفه‌ای شما و حتی دوران کودکی و نوجوانی‌تان برگردیم تا ببینیم شما در چه فضایی بزرگ شدید که باعث شد به هنر و گرافیک گرایش پیدا کنید. اولین جرقه‌های علاقه‌مندی به هنر در شما چگونه شکل گرفت؟

من در یک خانواده فرهنگی بزرگ شدم و تحصیلات ابتدایی تا اخذ دیپلم را در همدان گذراندم. پدرم کارمند اداره ثبت احوال استان همدان بود و خط و صدای خوبی داشت. در خانه ما حضور ادبیات و موسیقی احساس می‌شد اما از هنرهای تجسمی خبری نبود. زنده‌یاد پدرم دوستی به اسم آقای کارگر داشت که نقاش بود. پدرم هر وقت می‌خواست به سراغ آقای کارگر برود من را هم می‌برد و من آنجا نقاشی را می‌دیدم. او یک تابلو به پدرم داده بود که پدر آن را به دیوار اتاقش زده بود و من از روی آن با مداد رنگی نقاشی می‌کردم. در دوره دبیرستان یک کلاس کاردستی داشتیم و دبیرمان هم زنده‌یاد سیف‌الله گلپریان بود. معمولاً بچه‌ها در زنگ کاردستی برج ایفل را می‌ساختند ولی من از روی یکی از کارت‌پستال‌هایی که برای برادر ناتنی‌ام از آمریکا رسیده بود، نقاشی می‌کشیدم. کار من نقاشی بود نه کاردستی و به همین خاطر فکر کردم آقای گلپریان مرا دعوا می‌کند اما ایشان از کارم تعریف کرد. آقای گلپریان یک آتلیه نقاشی داشت و من دلم می‌خواست به آتلیه ایشان بروم تا چیزی یاد بگیرم ولی آتلیه ایشان دخترانه بود. علاقه‌ام را با پدرم در میان گذاشتم و چون ایشان با آقای گلپریان دوست بود، سفارش من را کرد و آقای گلپریان هم گفته بود چون شما از خانواده نجیبی هستید اشکال ندارد پسرتان به کلاس بیاید. پس به آتلیه شخصی زنده‌یاد سیف‌الله گلپریان رفتم و تا دیپلم آنجا بودم و کارم کشیدن منظره و دورنما بود.

کپی می‌کردید یا خودتان مناظر را می‌کشیدید؟

در آتلیه کپی می‌کردم ولی خودم با سه‌پایه و بقیه وسایلم به بیرون شهر همدان می‌رفتم و از طبیعت نقاشی می‌کردم. تا اینکه در کنکور نقاشی دانشگاه هنرهای زیبای تهران شرکت کردم. سال اول قبول نشدم چون در کنکور آن سال، کار با ذغال بود و من اصلاً ذغال ندیده بودم. اما سال بعد دو ماه زودتر به تهران آمدم و به آموزشگاه استاد حمیدی که اهل همدان و مدرس دانشگاه تهران بود رفتم و دو ماه با ذغال کار کردم و این‌بار در کنکور قبول شدم.

چه سالی وارد دانشگاه شدید؟

سال 1340. آن موقع دانشکده هنرهای زیبا سه رشته نقاشی، معماری و مجسمه‌سازی را داشت و من در رشته نقاشی که ایده‌آلم بود قبول شدم. در دانشگاه با آدم‌های مختلفی آشنا شدم و بعد چند نمایشگاه گذاشتم. آثاری از بیابان‌ها و طبیعت همدان کار کرده بودم که وقتی مهندس هوشنگ سیحون آن کارها را دید، یک نمایشگاه از آن آثار در سالن دانشکده هنرهای زیبا گذاشت. بعد من و تعدادی از دوستان با هزینه خودمان گالری ایران را روبه‌روی دانشگاه درست کردیم و آنجا نمایشگاه گذاشتیم. بعدها که منصور قندریز، یکی از اعضای گروه‌مان فوت کرد اسم گالری را به قندریز تغییر دادیم.

قباد شیوا

شما در دوره‌ای به دانشگاه رفتید که نسل هنرمندانی که بعدها در هنر ایران بسیار تأثیرگذار شدند در همان دوره آغاز به کار کردند. کمی در این مورد توضیح بدهید و بگویید آن موقع با چه کسانی همکلاسی بودید و چه گرایش‌های هنری بین‌تان وجود داشت؟

هم‌کلاسی‌های من آنهایی که یادم هست، عباس کیارستمی، آیدین آغداشلو و خسرو بیات بودند و مرتضی ممیز هم سال بالایی ما بود. سیستم آموزش در دانشکده هنرهای زیبا این‌طور بود که هر هفته یک پروژه را در ویترین اعلام می‌کردند و ما می‌بایست تا آخر هفته آن را انجام داده و شنبه ساعت 12 تحویل می‌دادیم. وقتی کارها را ژوژمان می‌کردند، روی آنها مُهر مانسیون، مانسیون اول، نیم مانسیون، مانسیون کامل و یا مردود می‌زدند و کارهای من همیشه مانسیون یا مانسیون اول می‌گرفت. دوره خیلی خوبی بود.

آن موقع در رشته نقاشی بیشتر چه گرایش‌هایی رواج داشت؟

دانشکده هنرهای زیبا مثل همه جای دنیا آکادمیک کار می‌کرد. مثلاً داخل ویترین اعلام می‌کردند که این هفته برنامه سال اولی‌ها اسکیس است. موضوع اسکیس را هم نوشته بودند، مثلاً روزنامه‌فروش، و همه دانشجویان سال اول باید بر اساس آن موضوع کار می‌کردند. سال‌های اول استادها مشترک بودند و در رأس آنها زنده‌یاد محمدعلی حیدریان از شاگردان کمال‌الملک بودند که نقاشی‌ کلاسیک را آموزش می‌دادند. استاد جواد حمیدی و استاد محمود جوادی‌پور هم تدریس می‌کردند. یک روزهایی آقای حیدریان می‌آمدند نقایص کارهایی که کرده بودیم را می‌گرفتند و یک روزهایی هم آقای حمیدی و آقای جوادی‌پور. تا اینکه در زمان آقای سیحون سیستم عوض شد و آمدند به هر کدام از اساتید یک آتلیه دادند و خودشان انتخاب می‌کردند که هنرجوها برای آموزش به آتلیه کدام استاد بروند. سه آتلیه بود؛ آتلیه آقای حمیدی، آتلیه آقای جوادی‌پور و آتلیه خانم بهجت صدر و من در آتلیه آقای جوادی‌پور بودم.

این تقسیم‌بندی‌ها بر اساس شیوه کاری هنرجوها انجام می‌شد یا معیار خاصی نداشت؟

این انتخاب‌ها بدون معیار انجام می‌شد. یک پروژه‌هایی هم بود به اسم کمپوزیسیون تزئینی که من در اجرای این برنامه‌های کمپوزیسیون تزئینی همیشه کارم یا مانسیون بود یا مانسیون اول. استاد این پروژه‌ها هم آقای مهندس سیحون بود. آن موقع اصلاً بحثی راجع به گرافیک نبود و ما چیزی داشتیم به اسم نقاشی تبلیغاتی. طبیعتاً من به دلیل اینکه پدرم بازنشسته بود و می‌دانستم به سختی پولی برای من می‌فرستد، یکی از کوشش‌هایم این بود که در حین تحصیل، کار هم بکنم. همان زمان یک جایی بود به اسم کانون آگهی زیبا که من پاره وقت به آنجا می‌رفتم و کار می‌کردم. هنوز کاری که می‌کردیم اسمش گرافیک نبود و به آن می‌گفتیم نقاشی تبلیغاتی. کار ما بیشتر تبلیغات محصولات تجاری بود و آن را دوست نداشتم اما به هر حال حقوق ماهیانه داشتم و برای گذران زندگی خوب بود. همزمان سازمان‌های تبلیغاتی دیگر می‌خواستند من را به طرف خودشان بکشند و می‌گفتند ما به تو دو برابر دستمزد می‌دهیم تا بیایی اینجا کار کنی. مهندس سیحون هم من را خیلی تشویق کرد که به طرف گرافیک بروم.

تشویق آقای سیحون بر اساس همان چیزی بود که در پروژه کمپوزیسیون تزئینی از شما دیده بودند؟

بله. ما بعدها فهمیدیم موضوع پروژه‌هایی که در کمپوزیسیون تزئینی به ما می‌دادند همان گرافیک است. مثلاً می‌گفتند یک نمایشگاه گل وجود دارد و شما برای آن آرم طراحی کنید. یا می‌گفتند به طراحی مجسمه برای یک میدان فکر کنید. مدتی در سازمان‌های تبلیغاتی کار کردم تا اینکه در مجله‌ای به اسم "تلاش" مشغول به کار شدم. کارم در آنجا خیلی خوب بود. موضوع مجله بیشتر فرهنگی بود و من آنجا تصویرسازی می‌کردم و این کار را دوست داشتم. یادم هست که لی‌اوت مجله را هم فرشید مثقالی انجام می‌داد و گاهی اوقات کارمان را با هم عوض می‌کردیم.

آقایی به اسم دکتر صفا که عضو هیأت تحریریه مجله تلاش بود یک روز به من گفت تو که کارهایت به این خوبی است چرا نمی‌روی تلویزیون کار کنی؟ من هم یک مجموعه از نقاشی‌ها، عکس‌ها و طرح‌های تبلیغاتی‌ام را آماده کردم و چند دفعه به دفتر تلویزیون رفتم. در این میان با دیدن برنامه‌های تلویزیون در ذهن خودم تصور می‌کردم که اگر طراحی دکور آنها را بر عهده داشتم، چه دکوری می‌ساختم و بر این اساس چند ماکت کوچک از آنها ‌ساختم. پس از چند بار رفت و آمد نهایتاً مرا به خانم فریده گوهری، سرپرست واحد دکور تلویزیون معرفی کردند. روزی که به دفتر او رفتم دو نفر وارد اتاق شدند که یکی از آنها ایرانی بود و دیگری فرانسوی. داخل اتاق هم طراحان دکور حضور داشتند. آن دو نفر آمدند رد شوند که اسلاید کارهای من را دیدند. فرد ایرانی گفت: خانم گوهری اینها کارهای کیست؟ ایشان را بگیرید! بعداً فهمیدم او رضا قطبی بوده است و این‌طور شد که من را دعوت به کار کردند.

قباد شیوا

در تلویزیون وارد بخش طراحی دکور شدید؟

بله. آن موقع در تلویزیون اصلاً گرافیک وجود نداشت ولی برای تئاترهای مختلف طراحی صحنه می‌کردیم. سال 47 که دومین جشن هنر شیراز برگزار شد یک روز خانم گوهری به اتاق دکور آمد و گفت هوشنگ کاظمی در زمان طراحی پوستر این برنامه تاریخ جشن هنر را اشتباه نوشته و 18 هزار نسخه از آن پوستر چاپ شده است. گفتم خانم گوهری می‌شود پوستر را به من نشان بدهید؟ تا نشان داد گفتم این مشکل راه ‌حل دارد. من شبانه رفتم جایی که تاریخ اشتباهی نوشته بود را با سیلک اسکرین پوشاندم و با همان خطی که زنده‌یاد هوشنگ کاظمی چاپ کرده بودند تاریخ جدید را نوشتم. در حروف چینی و چاپ تجربه بسیار زیادی داشتم و فردای آن روز پوسترها را تحویل خانم گوهری دادم و بعد همه آنها تصحیح شد. پس از آن به‌عنوان دکوراتور در تلویزیون استخدام شدم.

به جز تئاترها برای چه برنامه‌های دیگری دکور طراحی می‌کردید؟

 بیشتر کار تئاتر می‌کردم و برای خانم لیلی گلستان که بخش کودکان را برعهده داشت هم کار می‌کردم. یادم است من تصویرسازی یک داستان را برای بچه‌ها انجام دادم که در نمایشگاه اخیر گالری دیلمان هم به نمایش گذاشته شد. در هر صورت خانم گوهری به من گفت ما بعدازظهر ساعت 3 جلسه جشن هنر داریم و تو نمونه تصحیح شده پوسترها را بیاور. وقتی در را باز کردم بیژن صفاری، رضا قطبی و فرخ غفاری را دیدم و آقای صفاری می‌گفت کاش برای نمایشگاه مجسمه‌سازی و نقاشی که در شیراز برگزار می‌شود هم پوستر درست می‌کردیم. خانم گوهری گفت فرصت نداریم و هوشنگ کاظمی 6 ماه طول کشید تا این پوستر را طراحی کرد. من از جلوی در گفتم من بکشم؟ گفتند تو مگر بلدی؟ گفتم شما که برای نمایشگاه‌تان پوستر ندارید، بگذارید من بکشم و اگر خوشتان آمد استفاده کنید و خوشتان نیامد هم استفاده نکنید. گفتند پس بکش. من در مسیر رفتن به واحد دکور پوستر را در مغزم کشیدم و وقتی به دفتر رسیدم آن را در یک ورق 100 در 70 گلاسه پیاده کردم. فردا صبح با زنده‌یاد صفاری تماس گرفتم و گفتم من یک پوستر طراحی کرده‌ام و شما باید این را ببینید. ایشان گفتند من ساعت 11 می‌خواهم به تلویزیون بیایم و به شما هم یک سر می‌زنم.

پوستر را با چه متریالی کار کرده بودید؟

سیاه و سفید کار کردم چون می‌دانستم اگر بخواهم رنگی کار کنم به چاپ نمی‌رسد.

اولین پوستری بود که برای یک رویداد جدی در این سطح کار ‌کردید؟

اولین پوستر من برای برنامه کودک "خاله سوسکه" لیلی گلستان بود.

به اینجا رسیدیم که قرار بود آقای صفاری را ببینید...

بله ساعت 11 آقای صفاری آمدند و گفتند این پوستر را چه کسی کشیده است؟ گفتم من. گفتی کِی کشیده‌ای؟ گفتم دیشب! تعجب کرد و گفت خیلی خوب است ولی آیا به چاپ می‌رسد؟ گفتم خودم چاپش می‌کنم. حالا بماند من در آن زمان طراحی دکور و صحنه هم می‌کردم، منتها به اسم خانم گوهری! چاره‌ای نداشتم. با این حال من زیر این پوستر امضای خودم را گذاشتم و دیگر نمی‌توانستند کار را به اسم ایشان بزنند. از آنجایی که قرار بود جشن هنر هفته بعد برگزار شود، من این پوستر را با یک رنگ ساختم، منتها در هر صد نسخه، رنگ اول پوستر را تغییر می‌دادم تا کار متنوع شود.

چاپ سیلک کردید؟

بله. آقایی با نام صادقی فسایی بود که من در کانون آگهی زیبا با او آشنا شده بودم. او در تهران یک کارگاه سیلک اسکرین داشت و من پوسترها را به او دادم تا چاپ کند. پوستر یک فرم و در چهار رنگ بود که وقتی چهار رنگ را کنار هم می‌گذاشتیم جذاب بود. خلاصه سال بعد برای پوستر جشن هنر شیراز به من سفارش دادند و من یک پوستر کار کردم که مورد استقبال جامعه خودمان و مهمانان خارجی قرار گرفت. زمانی که کار بخش دکور تلویزیون شروع شد، کسانی که می‌دانستم در واحد گرافیک کارشان خوب است نظیر فوزی حسن‌تهرانی، علی‌اصغر محتاج و پسر زنده‌یاد گلپریان را دعوت به کار کردم. آن موقع من دیگر شناخته شده بودم و سفارشات بیشتری می‌گرفتم. دوست داشتم در زمینه گرافیک فرهنگی کار کنم و هنوز هم کارم همین است. خودم را به گرافیک تجاری آلوده نکرده‌ام.

قباد شیوا

سفرتان به امریکا چگونه پیش آمد؟

سال 56 بود که به نیویورک رفتم و در دانشگاه پرت رشته طراحی ارتباطی خواندم. یادم است روزی که با همسر و فرزندم به نیویورک رسیدیم، من به خانواده‌ام گفتم اول بروم این دانشکده را پیدا کنم و بعد به هتل می‌آیم. از قبل برای دانشکده پرت نیویورک نمونه کارهایم را فرستاده بودم و فردای آن روز برای ثبت‌نام به دانشکده رفتم. خانم منشی به من گفت شما بعدازظهر به طبقه چهارم ساختمان بیایید. فکر کردم این جزء قوانین‌شان است اما وقتی وارد اتاق شماره 18 شدم، دیدم یک عده آنجا نشسته‌اند و کارهایی که من از ایران فرستاده بودم روی میز آنهاست. این مربوط به زمانی بود که پوسترهای من جایزه پوستر ورشو را هم گرفته بود. آنها به من گفتند تو که این همه کارهای خوب داری چرا به اینجا آمده‌ای؟ گفتم من حسی رشد کرده‌ام و حالا می‌خواهم کمی علم این رشته را هم یاد بگیرم. گفتند ما نمی‌دانیم شما چه چیزی می‌خواهید ولی از میان واحدهایی که ارائه می‌دهیم  هر کدام را که می‌خواهید انتخاب کنید. من گفتم درس دیزاین گرامر را می‌خواهم. گفتند این درس که برای کلاس اول است! گفتم من همین را می‌خواهم. به هر حال دو سال طول کشید تا از این دانشکده فوق لیسانس گرفتم. نمره‌هایم در دانشگاه همه درجه یک بود چون کار را بلد بودم. زمانی که دانشگاهم تمام شد خداحافظی کردم و سال 59 به ایران برگشتم.

در امریکا فعالیت حرفه‌ای هم داشتید؟

آنجا یک طراح با نام "میلتون گلیزر" بود که کارهایش کاملاً روحیه شرقی داشت. پیش از اینکه به آمریکا بروم مجلات خارجی که به ایران می‌آمد را مطالعه می‌کردم و در یکی از این مجلات مطلبی درباره گلیزر چاپ شده بود که گفتم این مطلب را ترجمه کنند و آن را در مجله "تماشا" منتشر کردیم. زمانی که می‌خواستم به آمریکا بروم با خودم گفتم من این آدم را پیدا می‌کنم. از طریق دانشگاه آدرس او را پیدا کردم و رفتم آقای گلیزر را دیدم. به او گفتم کارهای شما را دوست دارم و آمده‌ام شما را ببینم. آقای گلیزر دست من را گرفت و به اتاقش برد و زنگ زد چند طراح دیگر هم آمدند کارهای من را دیدند. پرسید در نیویورک چه‌کار می‌کنی؟ گفتم دارم در دانشگاه پرت درس می‌خوانم و دنبال کار می‌گردم. گفت از هر ساعت که دلت خواست بیا اینجا کار کن و من هم رفتم با آتلیه ایشان همکاری کردم.

با توجه به اینکه در آمریکا کار هم داشتید چرا آنجا نماندید؟

به هر حال اخلاق‌ها فرق می‌کند. مثلاً زمانی که در نیویورک بودم، پدرم وقتی از اخبار می‌شنید درآمریکا بارندگی است تماس می‌گرفت و می‌گفت قباد نفت داری؟ من به خاطر خانواده و پدرم برگشتم. خوشحالم که برگشتم چون از کارهای آنجا هم بدم می‌آمد.

وقتی به ایران برگشتید فعالیت خود را چگونه ادامه دادید؟

پیش از آنکه به امریکا بروم سازمان ملی رادیو و تلویزیون ایران به این فکر افتاده بود یک واحد انتشاراتی درست کند. اسم سروش را هم زنده‌یاد محمود جعفریان انتخاب کردند. من با زنده‌یاد ایرج گرگین آشنا بودم و ایشان به من گفتند تلویزیون می‌خواهد یک انتشاراتی با نام انتشارات سروش تأسیس کند و آیا تو می‌توانی فردا یک آرم برای این انتشارات درست کنی؟ من آرم را درست کردم و تحویل آقای گرگین دادم. این‌طور شد که از واحد تولید تلویزیون به انتشارات سروش آمدم. در واحد تولید تلویزیون نمی‌شد آدم یک کار را کاملاً آن‌طور که می‌خواهد انجام بدهد و عوامل متعددی در طراحی دکورهای من تاثیر می‌گذاشت. هیچ‌وقت نشد یک کاری انجام بدهم که به دلم بچسبد ولی گرافیک انتشارات "سروش" دست خودم بود و با یک آدم فرهنگی و فرهیخته به نام ایرج گرگین روبه‌رو بودم. در ادامه مجله "تماشا" را پایه‌گذاری کردیم که از نقطه نظر استاتیک و یا زیبایی‌شناسی هنوز نظیر آن نیامده است. بسیاری از تصویرسازی‌های آن مجله برعهده خودم بود. در ادامه تصویرگرهای مختلف را هم استخدام کردیم. تولیدات انتشارات سروش به لحاظ گرافیک آنقدر خوب بود که کانون پرورش فکری کودکان هم از چارت ما الگو گرفت. همان‌طور که گفتم سال 56 به نیویورک رفتم و سال 59 که به ایران برگشتم بار دیگر در انتشارات سروش مشغول به کار شدم تا سال 72 که بازنشسته شدم. در مقطعی هم دانشگاه‌ها من را برای تدریس دعوت می‌کردند.

در کدام دانشگاه‌ها تدریس کرده‌اید؟

برای تدریس به دانشگاه تهران، دانشگاه الزهرا (س)، دانشگاه هنر و دانشگاه کیش می‌رفتم ولی الان همه را رها کرده‌ام چون دیگر نمی‌شود درست تدریس کرد. هیئت علمی‌ها ضعیف است. الان فقط آتلیه‌ خودم را دارم و در کلاس‌های آتلیه خودم تدریس می‌کنم.

در صحبت‌هایتان به جوایز خارجی که گرفتید اشاره کردید. در چه رویدادهای بین‌المللی شرکت داشته‌اید و کارهایتان در کجاها دیده شده است؟

در هر صورت گرافیک لهستان یکی از بهترین گرافیک‌های دنیاست و من کارهای طراحان آنجا را تعقیب می‌کردم. خودم در یکی از دوسالانه‌های آنجا شرکت کردم. آن موقع لهستان هنوز زیر نفود کمونیسم بود و رفتن به کشورهای کمونیستی بسیار سخت بود. برای دوسالانه پوستر ورشو کار فرستادم و دوست داشتم خودم هم بروم آثار این دوسالانه را ببینم. آنجا یک خانم لهستانی را به من معرفی کردند تا من را به محل برگزاری بی‌ینال ببرد. زیر برخی از پوسترها یک دایره قرمز کشیده بودند. من از آن خانم پرسیدم این دایره‌ها چیست؟ گفت این پوسترها جایزه برده‌اند. گفتم این کار من است. گفت واقعاً این کار شماست؟ بعد من را نزد رئیس بی‌ینال برد. آن موقع جایزه گرفتن از بی‌ینال ورشو برای آدم یک افتخار بود چون زمانی که دنیا نمی‌دانست گرافیک چیست، در لهستان بی‌ینال گرافیک برگزار می‌شد. کارهای من در موزه هنرهای مدرن نیویورک و موزه هوکایدو ژاپن هم وجود دارد. حتی چند وقت پیش پسرم از کانادا تماس گرفت و گفت یکی از کارهای قدیمی‌تان را یک نفر در یک حراجی نیویورک خریده است.

گرافیک یک هنر غربی و وارداتی محسوب می‌شود ولی ایران کشوری است که یک فرهنگ متفاوت از غرب دارد. سال‌ها در ایران این مسئله مطرح بوده که آیا گرافیک ما باید نشانی از ایرانی بودن داشته باشد و رنگ و بوی شرقی پیدا کند یا اینکه در دنیای مدرن چنین مرزبندی وجود ندارد. نظر شما چیست و آیا به ایرانی بودن آثار گرافیک تأکید دارید؟

صد درصد. سوال من این است چرا می‌گویند گرافیک لهستان یا گرافیک آلمان ولی نمی‌گویند گرافیک ایران؟ در تمام کارهایی که انجام داده‌ام ایرانی بودن اثر در ذهن من بوده است و این کار سرانجام به نتیجه رسید، یعنی برای اولین بار در دایره‌المعارف بریتانیکا که هر 5 سال یک‌بار ویرایش جدید می‌شود، در بخش گرافیک، پوسترهای من را در زیرشاخه گرافیک ایرانی چاپ کردند.

این زیرشاخه از چه سالی به دایره‌المعارف بریتانیکا اضافه شد و اثری که از شما به چاپ رسید دارای چه ویژگی‌هایی است؟

تقریباً 12 سال پیش. به این ترتیب من به یکی از اهدافی که داشتم، یعنی اینکه دنیا هم گرافیک ایران را بشناسند، رسیدم. پوستری که از من در این دایره‌المعارف منتشر شد مربوط به هشتصدمین سال تولد سعدی بود. پدرم یک کتاب دست‌نویس و چاپ سنگی از گلستان سعدی را به من داده بود که هنوز هم آن را دارم. من یک صفحه از آن کتاب را بزرگ کردم و در زمینه پوستر گذاشتم و روی آن یک حالت اسپیرال اسلیمی طراحی کردم.

قباد شیوا

افراد دیگری هم از ایران هستند که اثرشان در دایره‌المعارف بریتانیکا به چاپ رسیده باشد؟

از ایران هیچ‌کس در دایره‌المعارف بریتانیکا کار ندارد ولی مرکزی هست با نام AGI  (AllianceGraphique Internationale) که بزرگان طراحی گرافیک دنیا عضو آن انجمن هستند و ورود به آنجا بسیار مشکل است. اولین کسی که از ایران عضو AGI شد زنده‌یاد ممیز بود و من هم چند سال بعد عضو این مرکز شدم. کارهایم در موزه‌های دنیا و بخصوص موزه‌هایی که درباره دیزاین است وجود دارند.

در حال حاضر سازمان AGI یک کتاب از کارهای من چاپ و در دنیا منتشر کرده، در حالی‌که این کتاب هنوز وارد ایران نشده است چون واردکننده ایرانی می‌رود چیزهایی که راجع به کامپیوتر هستد را وارد ایران می‌کند. در حرفه گرافیک بسیار مهم است که سازمان AGI با هزینه خودش برای یک طراح ایرانی کتاب در بیاورد. در ایران هم نشر نظر هم تصویرسازی و هم پوسترهای من را چاپ کرده است.

اشاره کردید در تمام این سال‌ها به گرافیک فرهنگی پرداخته‌اید، یعنی همان چیزی که مورد علاقه خودتان هم بوده است. از آنجایی که گرافیک همیشه سفارش دهنده دارد و به یک نهاد و فرد وابسته است، به نظر شما سفارش‌دهندگان چقدر دیدگاه هنری به این کار دارند و اساساً سفارش‌دهنده چقدر حق دارد که به طراح در مورد کارش نظر بدهد؟

سفارش‌دهنده در هر صورت سرمایه‌گذار است و اوست که کار را پیش می‌برد، بنابراین سفارش‌دهنده هم حقوق خودش را دارد. اما من اگر ببینم سفارش او به روحیه من نمی‌خورد، گرافیست دیگری را به سفارش‌دهنده معرفی می‌کنم چون نمی‌خواهم به خاطر پول هر کاری را انجام بدهم. اصولا کسی که به سراغ من می‌آید آثارم را می‌شناسد و دخالتی در کارم نمی‌کند اما در عین حال پیشنهادات زیادی داشته‌ام که با سلیقه من هماهنگ نبوده است و آن را نپذیرفتم.

از زمانی که گرافیک به صورت دستی بود و همه کارها توسط هنرمند انجام می‌شد تا زمانی که فضا تغییر کرد و همه چیز کامپیوتری شد یک مرحله گذار طی شد. شما این مرحله را چطور طی کردید؟

من الان در دفترم یک تکنسین کامپیوتر دارم و خودم به کامپیوتر دست نمی‌زنم چون وسیله بسیار خطرناکی است و طراح را گول می‌زند. در واقع آرتیست‌های بزرگ دنیا هم همین کار را انجام می‌دهند، یعنی طراحی و اتودهای اولیه با دست انجام می‌شود و چیدمان و خروجی نهایی در کامپیوتر شکل می‌گیرد. منتها گرافیک در ایران تبدیل به مطربی روی کاغذ شده است و هرچه کامپیوتر در اختیار گرافیست بگذارد را استفاده می‌کنند.

در حال حاضر می‌بینیم اغلب کارهای گرافیکی جوانان وابسته به تکنولوژی است.

این چیزی که من می‌گویم عقیده من تنها نیست، بلکه عقیده فرهنگ دنیاست که از ابتدای بشریت تا الان هر کجا که خلاقیت صورت گرفته، با دست اتفاق افتاده است. حالا ممکن است بعداً تکنولوژی آن خلاقیت را تصحیح کرده باشد. ما اگر بخواهیم رابطه بین ذهن و دست را قطع کنیم و به سراغ ماشین برویم، چه بخواهیم و چه نخواهیم تحت تأثیر آن قرار می‌گیریم. من همیشه سر کلاس‌هایم می‌گویم کارهای کامپیوتری مثل فرش‌های ماشینی است. فرش‌های ماشینی بسیار قشنگ و ارزان هستند ولی حس آن فرشی که با دست بافته شده را ندارند.

دانشکده هنرهای زیبا وقتی سال 47 رشته گرافیک را پایه‌گذاری کرد، فقط 10 نفر را می‌گرفت. آنقدر آدم‌های ماهر در مملکت بودند که آن 10 نفر را تغذیه کنند اما در سال‌های بعد تمام شهرها رشته گرافیک را به دانشگاه‌های خودشان اضافه کردند و متأسفانه افرادی کم‌دانش به هنرجوها درس می‌دهند که این یک فاجعه است. ما به این همه طراح گرافیک نیاز نداریم. در طول سال در تمام ایالت‌های کشور آمریکا حدود 300 نفر گرافیست فارغ‌التحصیل می‌شوند، در حالی‌که در ایران هر سال چند صد نفر گرافیست از دانشگاه فارغ‌التحصیل می‌شوند. تنها راهی هم که برای آنها وجود دارد این است که بروند معلم شوند و آنچه خود بلد نیستند را به دیگران آموزش دهند.

دوره‌ای در ایران بود که گرایش جوانان به گرافیک بسیار زیاد شد. به نظر شما این موضوع چه دلیلی داشت؟

شنیده بودند در گرافیک پول وجود دارد. در گذشته همه می‌گفتند یا باید دکتر شوید یا مهندس ولی حالا می‌گویند یا دکتر و مهندس یا گرافیست!  الان اغلب کسانی که به کلاس من می‌آیند طراحی بلد نیستند. همیشه گفته‌ام ایران در فضای فعلی تنها کشوری است که طراحان آن طراحی بلد نیستند. در واقع دست قطع شده است. در چنین شرایطی است که وقتی یک طرح در نرم افزاری وجود دارد، شما آن را هم در آگهی پسته می‌بینید و هم در آگهی سالروز فوت. این اتفاق که به وسیله فارغ‌التحصیلان انجام می‌شود به نوعی فحشای گرافیک است و واقعاً جای تأسف دارد. اگر فرض کنیم همه آدم‌هایی که وارد این حوزه می‌شوند هم آدم‌های با استعدادی باشند ولی همه بیکار هستند. پس می‌روند زیر قیمت بازار کار می‌کنند که این خطرناک است چون بازار را بد سلیقه می‌کند و سفارش‌دهنده می‌خواهد کارش را به شخصی بدهد که از همه ارزان‌تر است.

مسئله وابسته بودن به تکنولوژی در همه کشورهای دنیا وجود دارد و شاید حتی بیشتر از ما هم از تکنولوژی استفاده کنند، ولی این مشکلات ما را ندارند. فکر می‌کنید دلیلش به آموزش برمی‌گردد؟

در حال حاضر مهم‌ترین طراح گرافیک آمریکا میلتون گلیزر است که نشان هنر را از دست اوباما رئیس جمهور سابق آمریکا گرفت. گلیزر هم در دفترش کامپیوتر دارد منتها به‌عنوان تکنسین. خودش بغل دست تکنسین می‌نشیند و به او نکات لازم را می‌گوید. کامپیوتر برای دیزاین کردن خوب است ولی برای خلاقیت اصلاً خوب نیست. آقای گلیزر همیشه یک دفترچه نقاشی دستش داشت و اگر می‌دید یک نفر چشمان قشنگی دارد سریع چشمان او را طراحی می‌کرد. کدام یک از طراحان الان دفترچه طراحی دارند؟ در حالی که بین دانشجویان ما این بحث وجود دارد که کدام نسخه فتوشاپ را دارند. البته من نمی‌خواهم همه را رد کنم و عده‌ای از طراحان جوان هم رشد پیدا کرده‌اند، ولی اغلب آنها شاگردان کلاس‌های شخصی من بودند و می‌گویند هیچ‌وقت در دانشکده این چیزها را به ما یاد نداده‌اند. شیوه‌های آموزش گذشته طوری بود که تحصیل‌کرده‌هایی مثل زنده‌یاد ممیز، آقای مثقالی، آقای علی‌اکبر صادقی و بنده یک چیزهایی یاد گرفتیم ولی بیشتر فارغ‌التحصیلان الان چیزی نمی‌دانند. یعنی اگر کامپیوتر را از دست آنها بگیرید فلج می‌شوند. هیچ کجای دنیا این‌طور نیست. سال‌هایی که در دانشگاه پرت بودم کامپیوتر هم وجود داشت، منتها همه معلمان می‌گفتند با دست اتود بزنید و با کامپیوتر اجرا کنید.

شما جزء بنیان‌گذاران انجمن صنفی  گرافیک هم هستید. زمانی که قرار شد این انجمن تأسیس شود چه اهدافی مدنظرتان بود؟

بله، حتی آرم انجمن را هم خودم طراحی کردم. هدف‌مان ارتقاء کیفی گرافیک ایران بود که محقق نشد. همین‌طور عضو را زیاد کردند. در حال حاضر گرافیک موجود ما حالت هنری ندارد. البته افرادی هم هستند که کارهای خوبی انجام می‌دهند. من درباره انجمن صنفی با زنده‌یاد ممیز اختلاف داشتم و می‌گفتم سطح انتخاب را بالا بگیرید که بچه‌ها کوشش کنند تا خودشان را به آن سطح برسانند ولی با راحت شدن عضویت در انجمن، سطح آن مدام پایین آمد.

من حتی در کلاس‌های آموزشی می‌بینم که هنرجوها کم‌کاری می‌کنند و در واقع بخش زیادی از این افت به خود آدم‌ها برمی‌گردد و نه صرفاً سیستم آموزشی. شاید یک باور غلط در بین دانشجویان به وجود آمده که پس از آموختن دو نکته ابتدایی به خودشان می‌گویند من این کاره هستم و می‌توانم این کار را انجام بدهم. وزارت فرهنگ و ارشاد باید جلوی این ماجرا را بگیرد و بگوید تو چه سوادی داری که حالا کلاس آموزشی هم گذاشته‌ای! یکی از وظایف ارشاد جلوگیری از همین ماجراست.

آیا انجمن گرافیک نباید بر کار کسانی که کار گرافیک انجام می‌دهند نظارت کند؟

در گفته‌هایشان چنین حرف‌هایی را می‌گویند ولی عملاً چه تأثیری گذاشته است؟ در یک رویداد تخصصی می‌بینیم آثار برگزیده را معرفی می‌کنند، در حالی که آن اثر هیچ ارتباطی با محصولی که برای آن طراحی شده است ندارد. یا تایپوگرافی یعنی شما کاری بکنید که خوانایی حروف تشدید شود اما الان در زمینه تایپوگرافی کارهایی خلق می‌شود که باید مدت طولانی دقت کنید تا بفهمید چه نوشته است. گرافیک، تسهیل در ارتباط است. گرافیک حل معما نیست.

دقیقاً یکی از مسائلی که توجه من را هم جلب می‌کند همین مسئله است. به نظر می‌رسد یک گرایش به‌وجود آمده است که همه چیز عجیب و غیرقابل خواندن باشد!

هر جا نوشته هست برای خواندن است. شما چرا این نوشته را تبدیل به معما می‌کنید؟! که چه شود؟ متأسفانه معلم‌ها هم هنرجوها را تشویق می‌کنند که نوشته‌ها را پیچیده و ناخوانا کنند. استعاره خوب است اما نه اینکه شما نوشته را تبدیل به معما کنید. ممکن است تصویری که شما در پوستر دارید بسیار زیبا باشد اما منظور را نگوید. در این صورت نوشته را که می‌خوانید بلافاصله متوجه می‌شوید این پوستر مثلاً برای جشنواره تئاتر است. اما الان نوشته‌ها را هم طوری می‌کنند که شما نمی‌توانید آن را بخوانید. الان فونت‌های فارسی که در کامپیوتر وجود دارد، به‌جز یکی دو تا، بقیه واقعاً زشت هستند. حروف‌ فارسی هستند اما از نوشته‌های فرانسوی و انگلیسی تقلید کرده‌اند. در حالی که این امکان‌پذیر نیست چون حروف‌ فارسی به هم چسبیده است و حروف‌ فرنگی جداست.

قباد شیوا

تحصیلات شما نقاشی است و کارتان را با نقاشی شروع کردید اما بعد جذب یک فضای متفاوت شدید. آیا در طول این سال‌ها به نقاشی هم می‌پرداختید؟

بله. کارهایی انجام می‌دهم اما فعلا درباره آنها صحبتی نمی‌کنم. اول باید خودم را راضی کنم که تمام شود و هر وقت به جایی رسید که حس کردم خوب است، این آثار را عرضه کنم.