سرویس تجسمی هنرآنلاین: نقاشی‌های چند گوشه‌ای امیر حسین بیانی در نگاه اول بازنمایی از مناظر دریا، جنگل، پاییز و زمستان است، اما پس از سپری شدن اندک زمانی تمام معادلات ذهنی از پیش ساخته شده مخاطبش را برهم می‌زند و تمام قوانین و نشانه‌های تا به اینجا شناخته شده را به زیر سوال می‌برد.

دریایی که در تلالو نور خورشید می‌درخشد، محبوس شده در خطوطی که در همنشینی با یکدیگر اصرار بر درک فضایی سه بعدی دارند. گویی این خطوط ترسیم شده بر روی مناظر همان لحظه فاصله‌گذاری است، فاصله بین چیزی که از قبل می‌شناختیم و چیزی که بایستی از نو درک کنیم. مناظری چشم‌نواز که از قاب چهار گوش بوم رهایی یافته‌اند اما در فضای سه بعدی و گاها مکعب مستطیلی ترسیم شده خطوط به دام افتاده‌اند. حالا دیگر می‌فهمیم که هان اینها دیگر جنگل و دریا و کوه نیستند و در ادامه از خود می‌پرسیم پس بازنمایی از کجا؟ چه چیز؟ چه وقت؟ چه واژه؟ چه اسم یا چه نمادی هستند؟ در اینجاست که تمام نظام‌های نشانه‌شناسی‌مان که از کودکی تا به حال فرا گرفته‌ایم، دچار فروپاشی می‌شوند و مجبوریم برای آنچه می‌بینیم در ابتدا ادراکی دست و پا کنیم تا در ادامه اگر پیشرفته حاصل شد به آوایی خود ساخته از آنچه در مقابل دیدگان‌مان است برسیم. حالا دیگر به هیچ عنوان نمی‌توانی بگویی شاهد چه هستی و این همان فرار هوش‌مندانه به هنرمند از قواعد و چهار چوب‌هاست که تا بحال وضع شده ولی در ادامه ناگزیر هنرمند اعتراف می‌کند که با تمام این تلاش‌ها در جایی به دام چهارچوب‌ها و قواعد خواهد افتاد. رسم خط‌هایی که فعلا نمی‌توان برای آن نامی گذاشت، خطوط ترسیم شده روی نقاشی‌ها گاهی ما را به فرم خطی مکعب مستطیل نزدیک می‌کند و در جایی دیگر به فرم خطی و سه بعدی ترسیم از چند پلکان می‌رساند. خطوط مدام درحال تغییراند و تنها موردی که از آن تبعیت می‌کنند اصرار برحبس شدن و خط‌کشی کردن بخشی از فضا است. معادل‌های بیرونی این خطوط هر نامی را می‌توانند به خود گیرند. از خطوط مکعب مستطیل و فرم‌های مشابه تا مذهب، دین، سیاست یا هر آنچه در آینده تحت عنوان بایدها و نبایدها که به موجوات زنده گوشزد یا معرفی خواهد شد. 

حالا داخل این رسم خط‌های سه بعدی جادویی هنرمند هرچه می‌خواهی بریز. بیانی مناظر چشم فریبش را ریخته و من شاید تصویری از اجتماع انسانی را در رسم خط‌های بیانی در ذهنم بگنجانم. شاید به این واسطه تمام آواها و نشانه‌ها را از روی روابط میان این موجودات زنده بردارم و از نو در ذهنم روابط یا قواعدی جدید بنا کنم، چه بازی سرگرم‌کننده و دلفریبی، شاید هم دکان دوست فروشی‌ای در همان حین بنا کنم. اما وقتی در همین بازی هم رو به جلو می‌روی به رهایی مطلق نمی‌رسی این ذهن سرکوب‌گر است که بخشی از شادی‌ها و قهقه‌های ذهنی‌مان را با پُتک هنجارشکن پس مانده، هزار تکه می‌کند.

تابلو حجم‌های بیانی حتی در تقلای بی‌پایان از چهارچوب‌های تعیین شده و در فرار رو به جلو از دیوار گالری هم فاصله گرفته و خود را چند قدم نزدیک‌تر به مخاطبش عرضه می‌کند. نمایشی از تلاشی تحسین‌برانگیز برای فرار از تمام قواعد، اما در نهایت باز هم در حجم مابین دیوارها، مجبورند که چینشی خاص به خود بگیرند. باز هم مجبورند که تلاش کنند و راهی برای رهایی یابند. گویی فضای تاریک گالری با اندک نورهای متمرکز به مثابه ذهن و نقاشی‌ها به مثابه افکار و رهایی به مثابه تمنای قلبی. رهایی آویی که بر اساس قوانین نشانه‌شناسی سرسری می‌شناسیمش اما تجربه‌ای‌ست کمتر به وقوع پیوسته و در آخر یک سوال برایمان باقی می‌ماند. آیا واژه‌ای مثل رهایی که تجربه‌ای ناپایدار و شاید غیرواقعی باشد، می‌تواند آواهایی بسیار البته قابل فهم برای عموم به تعداد انسان‌ها داشته باشد؟