سرویس تجسمی هنرآنلاین: مصی دیواندری متولد خرداد 1353 در سبزوار و بزرگ شده شاهرود است. او رشته گرافیک را در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران خوانده و کارشناسی ارشد گرافیک را از دانشگاه هنر شاهد گرفته است. او نقاش و گرافیست است و این دو را از هم جدا نمیبیند. مصی دیواندری هنرمندی است که آثارش هم زنانگی دارد هم شاعرانگی. ریشههای فرهنگ و هنر و از همه مهمتر فلسفه شرق در آثارش پیداست و آن را بیاغراق و بدور از هر بزرگنمایی پیش چشم مخاطب گذاشته است. حقیقت برای او خاکستری است؛ نه مطلق سفید نه مطلق مشکی. به مناسبت نمایشگاه انفرادی او در گالری سیحون به نام "گام سکون" با او به گفت‌وگو نشستیم.

 

خودتان را بیشتر نقاش می‌دانید یا گرافیست؟

نقاشی کار همیشگی من بوده، اما شاید به دلیل تحصیل در رشته گرافیک مدتی به سمت گرافیک کشیده شدم و البته بسیار راضی بودم. فرصت شاگردی اساتیدی همچون مرتضی ممیز، محمد احصایی، رضا عابدینی، محمدعلی بنی‌اسدی و... حضور در جریانات هنری و هنرهای بصری مرتبط، به من کمک کرد تا مهارت‌هایم در این حوزه بیشتر شود و معتقدیم این شرایط یکی از بزرگ‌ترین شانس‌های من بوده است. هنرمند وقتی اثری خلق می‌کند دلش مخاطب می‌خواهد تا از نگاه آن‌ها واکنش‌ها را ببیند و آثارش را معرفی کند. من خودم را بیشتر نقاش می‌دانم؛ چون نقاشی بودم که به وادی گرافیک رفتم و از این بابت خوشحالم. من نقاشی را با استاد حسین مهرگان که از نقاشان برجسته شاهرود بودند به صورت خصوصی و پیشرفته آموختم. بخش قبل از دانشگاه اینقدر برایم با ارزش است؛ چون بخش مهم و مثبت آگاهی خودم، نسبت به نقاشی را قبل از دانشگاه می‌دانم.

در دوره کودکی چه اتفاقی افتاد که به سمت هنر کشیده شدید؟

خانواده‌ام اغلب هنرمند هستند. برادرم شیشه‌گر و مجسمه‌ساز است. دو تا از خواهرانم استاد طراحی لباس هستند و یک خواهر دیگرم موسیقی خوانده است و خواهر بزرگترم نقاش است. در چنین خانواده‌ای به صورت اکتسابی به سمت هنر می‌روی. من از دوران کودکستان دائماً برای نقاشی‌هایم جایزه می‌گرفتم. وقتی مسابقات کشوری در رشته خوشنویسی یا  نقاشی برگزار می‌شد، شرکت می‌کردم و جایزه می‌گرفتم. هرچند استعدادم در ریاضی باعث شد در رشته ریاضی دیپلم بگیرم و البته هم زمان به لطف خانواده، کلاس‌های خصوصی نقاشی هم می‌رفتم.

مسیح دیواندری - فاطمه دیواندری

پدر و مادرتان هم در زمینه هنر فعالیتی داشتند؟

بله، پدرم بسیار اهل دل بودند، نی می‌نواختند و صدای زیبایی داشتند. این محیط، این موسیقی و اهل دل بودن خانواده را در نقاش شدنم مهم می‌دانم. دبیرستانی که بودم، از اینکه ریاضی می‌خواندم پشیمان شدم و دلم می‌خواست نقاشی کار کنم؛ همین موضوع باعث شد نمره‌هایم در دبیرستان پایین بیاید. اما باز هم هنر نقاشی غلبه کرد.

چه شد که رشته نقاشی را انتخاب کردید؟

همیشه در مقاطع مختلف از خودم یک سوال می‌پرسم؛ اینکه مثلا در فلان سن خاص، در فلان شرایط خاص باشی آیا راضی هستی؟ فکر کردم اگر در 45 سالگی یک ریاضیدان باشم آیا راضی هستم؟ وقتی به خودم رجوع کردم فهمیدم، اصلاً دوست ندارم. بنابراین تصمیم گرفتم کنکور هنر شرکت کنم. قصدم دانشگاه تهران و رشته گرافیک بود. بدلیل اینکه شنیده بودم رشته گرافیک دانشکده هنرهای زیبای تهران پربارتر از نقاشی تدریس می‌شود. از گرافیک لذت می‌بردم. این هنر، وسواس، آگاهی، شناخت و معرفتی دارد که خیلی زاویه دید آدم را به هنر نقاشی تغییر می‌دهد و فکر می‌کنم در آن سال‌ها، اساتید نقاشی دانشگاه تهران اساتید خوبی نبودند؛ اما اساتید گرافیک برجسته‌ای داشت. دلم نمی‌خواست خودم را از سواد اساتید گرافیک محروم کنم.

تکلیف نقاشی در دانشگاه چه شد؟

تکالیف گرافیک زیاد بود؛ اما مهارتی که محصول کلاس‌های خصوصی نقاشی من با استاد حسین مهرگان در شاهرود بود در انجام تکالیفم به من خیلی کمک کرد. در خوابگاهِ دانشگاه با وجود فضای کمی که داشتیم، من همیشه مشغول نقاشی کردن بودم و گرافیک را به سمت نقاشی می‌کشاندم و آن را از حالت تجاری (بیزنسی) خارج می‌کردم. در حال حاضر هم تمام کارهای گرافیکی من فرهنگی و هنری است. کارهایم یک آشتی میان این دو است. در تمام کارهای دانشجویی من، شاعرانگیِ نقاشی وجود داشت. بعد از کلاس‌های استاد احصایی در زمان دانشگاه، من بیشترین تاثیر را در کارهایم از ایشان گرفتم. یک درسی داشتیم که طراحی حروف بود و استاد احصایی چند جلسه از ما خواست آن سواد علمی که در رابطه با طراحی حروف داریم را کنار بگذاریم و حروفی خلق کنیم که طراحی‌اش مربوط به خودمان باشد. کم کم متوجه شدم کاراکتر کارم باید چطور باشد. وقتی استاد احصایی این را خواست، احساس کردم باید به سمت نقاشی بروم و کارها را با همان تکنیکی که در نمایشگاه دیدید انجام دهم. خوشبختانه از بین دانشجویانِ استاد احصایی، فقط من متوجه صحبت ایشان شده بودم  و برای همین هم  مورد تشویق استادم قرار گرفتم . استاد جسارت بروز احساسات‌مان در خلق اثر را  دائماً به ما یادآوری می‌کردند. من همیشه قدردان زحمات استادم بوده و هستم.

پس خواستگاه نمایشگاه آخر شما بر می‌گردد به دوره دانشجویی؟

بله، نطفه‌اش از همان جا شکل گرفت. بصورت جدی و کمک استاد احصایی کارم را از همان موقع یعنی سال 1378 شروع کردم؛ اما تا دو سال پیش هم نمی‌خواستم این کارها را به نمایش بگذارم. دلم می‌خواست از نظر هویتی و شخصیتی، آن معرفتی که نسبت به علم نقاشی دارم، زمانی دیده شود که من در جایگاه خودم باشم و آثارم به پختگی مطلوبم رسیده باشد. من به مخاطبانم احترام می‌گذارم و فکر می‌کنم هرکاری را نباید در نمایشگاه بگذارم. باید انتخاب شده، پر محتوا و سرشار از یقین باشد.

مسیح دیواندری - فاطمه دیواندری

یعنی ترجیح می‌دهید که اثر یا ایده‌ای که در ذهن دارید اول برای خودتان جا بیفتد بعد با کسی تقسیم‌اش کنید؟

به سکوت و پختگی قبل از معرفی کردن، خیلی اهمیت می‌دهم. در واقع برایم مثل یک نوع مراقبه است بین من و کارم. اگر کارم خام باشد به هیچ عنوان نشان داده نخواهد شد.

ایده اولیه کارها از کجا شروع می‌شود؟

برای خلق اثر، زمزمه‌هایی در ذهنم دارم اما زمان ندارد. یک پیش فرض‌هایی هست، بخشی برگرفته از اطلاعات آکادمیک من و بخشی مربوط به دانشم نسبت به زیباشناسی است. نمی‌توانم برای پیش‌فرض‌ها زمان مشخص کنم. هنرمند نمی‌تواند بگوید مثلاً امروز 10 تا کار انجام می‌دهم. شرایط روحی و درونی بسیار مهم و تاثیرگذار است. اول باید در ذهن‌مان جرقه زده شود.

و آن جرقه کجا زده می‌شود؟

صحبت از یک سکوت است. قبل از آن دچار یک تحولاتی هستم برای خلق اثر و همیشه به آن فکر می‌کنم. اتفاقات لایه لایه‌ای در ذهنم بوجود می‌آید و ته‌نشین می‌شود؛ خودم آگاهم که چه زمانی باید خلق اثر داشته باشم و جرقه زمانی بوجود می‌آید که احساس می‌کنم یک فضایی بین من و خودم هست که نه با موسیقی اقناع می‌شود، نه با دیدار یک دوست، نه با معاشرت با خانواده و یا کتاب خواندن، آن موقع است که دلم می‌خواهد نقاشی کنم. من اسم این لحظه را گذاشته‌ام "گامِ سکون". لحظه‌ای که تمام لایه‌های ذهنم حرکت می‌کنند.

غالب آثار شما در یک فضای سیاه و سفید شکل گرفته؛ فضایی که حس و حال شرقی دارد و به اعتقاد من  انتخاب رنگ در ایجاد این حس بسیار اثرگذار است. ما در فرهنگ‌مان خیر و شر و یا غلبه سپیدی بر سیاهی داریم که در کارهای شما به وضوح دیده می‌شود. دلیل انتخاب این دو رنگ تا چه حد تحت تاثیر اقلیم و تا چه اندازه به مراقبه‌ای که گفتید مربوط است؟

نمی‌خواهم از مراقبه و ذن صحبت کنم، ولی به یک نوع مراقبت ذهنی معتقدم. معتقدم یک آرتیست و اصولاً هر آدمی باید از ذهن و خودش مراقبت کند. وقتی صحبت از مراقبت می‌شود، اول به ذهن ما هرس شدن می‌آید. در مراقبه افکاری که مسموم هستند، هرس می‌شوند. این اتفاق در ضمیر ناخودآگاه ما دائماً حضور دارد و در میان ضمیر خودآگاه و ناخودآگاه سیال است. یک دوره که مراقبت داریم آنقدر در این جریان قرار می‌گیریم که ناخواسته چیزهایی از ذهن‌مان پرت می‌شود که می‌توانم بگویم آن موقع هرس اتفاق می‌افتد. نوع کار من مینی‌مال است. فکر می‌کنم سفید و مشکی قانع‌ترین و بهترین رنگ برای بیان آنچه من در ذهن دارم است. به نظرم سفید و مشکی می‌تواند پر رنگ‌ترین بحث‌ها را بوجود آورد. خالی بودن یا پر بودن، فراموشی و غیر فراموشی، قهر و آشتی مکمل هستند. در کل آدم خلاصه‌گویی هستم شاید یکی دیگر از علت‌های آن آگاهی من به گرافیک باشد. در گرافیک خلاصه‌گویی داریم و لُب کلام را می‌توانیم به مخاطب نشان دهیم. در کل عوامل گوناگونی در این جریان تاثیر دارند.

ایده اولیه از کجا شکل می‌گیرد؟

سوال سختی است مثل یک دگردیسی در طبیعت است. از کودکی یا شاید قبل‌تر از جریان زندگی؛ مثلاً برای دیدن یک صاعقه یکسری اتفاقات مثل تبخیر، میعان و... اتفاق افتاده و ما در یک لحظه باشکوه، صاعقه را می‌بینیم که چند لحظه بیشتر نیست و ما از گذشته صاعقه در ذهن‌مان چیزی نداریم؛ پیش فرض همان تبخیر و میعانی است که اشاره کردم. چندین سال طول کشیده تا به این صاعقه و لحظه با شکوه رسیده است. برای یک هنرمند هم یک دگردیسی اتفاق می‌افتد و آنقدر مولکولی و دانه دانه است که وقتی این سوال از من پرسیده می‌شود، نمی‌دانم چطور مبحثی به این بزرگی را توضیح دهم. مبحثی که رشد من، تغذیه من، اقلیم من، فرهنگ و تربیت خانوادگی من، دانش، خرد، هنرهای زیبا و ... همه در آن سهم دارند و مثل یک پکیج است. هنرمند پس از گذراندن دوره‌ای در دانشگاه، به صورت اکتسابی در مقوله هنرهای بصری، چاپ و.. مشتاق است از سبک و سیاقی که احساس نزدیکی می‌کند، تقلید کند. مثلاً من به کارهای پیر سولاژ، فرانز کلاین علاقه زیادی دارم و همین‌طور هنر چین و ژاپن. با این حال معتقدم هنرمند باید به زبان خاص خودش برسد و به آن آگاه شود. معتقدم یک هنرمند باید چکیده و زبان خاص خودش را داشته باشد که حرف الان من مهم است. دلیل انتخاب رنگ سفید و مشکی این است که سیاهی نور را از همه بیشتر جذب می‌کند و در کنار سفیدی بیان واضحی دارد.

مسیح دیواندری - فاطمه دیواندری

اثری که خلق می‌شود در لحظه است، "آنی" میان قلم و اتفاقی که بین رنگ و بوم و آنچه در درون شما با آگاهی است. درباره آن لحظه می‌توانید صحبت کنید؟

کارهای من شکل نیمه تصادفی است چون در همان پکیجی قرار دارد که صحبت‌اش را کردیم. هنرمندی می‌تواند این کار را انجام دهد که سواد آکادمیک، علم و معرفت دارد؛ در آن لحظه امکان ندارد که آگاهی در این اتفاق نباشد. من برای اینکه از آن لحظه استفاده کنم محیط را سیال می‌کنم. بخشی از سیال بودن در اختیار من است و بخشی از آن نیست. آن چیزی را انتخاب می‌کنی که پکیج‌اش برای ارائه دادن بسیار آماده است. من در کارهایم که اتفاقاً امضای من است تاش قلم ندارم. جایی که بخواهد برای من ابزار اینچنینی باشد وجود ندارد به همین دلیل، کارهایم یونیک هستند. دلم می‌خواهد فضای بین من و بوم خاص و پایه‌ای باشد، از قلم مو استفاده نمی‌کنم که جای تاش قلم هم نباشد. سیال بودن به خلق نقش ذهنی من و نقش روی بوم کمک می‌کند.

این محدود نشدن به ابزار، حس رهایی دارد که این رهایی در آثار شما دیده می‌شود. رنگ رها می‌شود و اجازه می‌دهید خودش مسیرش را انتخاب کند.

بله، البته پیش آمده که با حرکتی باید مسیر را تغییر بدهم. فکر می‌کنم ذاتاً این رهایی را دوست دارم. نقطه عطف کارهای من، نقطه تشخیص من است. در کارهایم از عناصری به اسم انسان، گل، صخره، ستاره و... استفاده نمی‌کنم و پیگیر المان خاصی نیستم. انگار خودم با هنرم به شکل محض روبروی هم هستیم و قصداً هم در این رویارویی از اکریلیک استفاده می‌کنم تا سیال بودن اتفاق بیفتد. رهایی بخشی از ضمیر ناخودآگاه ماست که همیشه برای آن هم تاوان پس دادیم هم لذت بردیم؛ شاید رهایی است که دوست دارد خودش را نشان دهد. در پشت رهایی آرامش هست. فکر می‌کنم با این ابزار می‌توانستم اینکار را بکنم. بعد از خلق اثر، من تا مدت‌های طولانی به شدت آرامش دارم و کاملاً اقناع هستم و با خودم آشناترم. به همین دلیل اسم نمایشگاه را گذاشتم "گام سکون". سکون و ایستایی برای آن بخش است که شما، دوستان دیگرم و یا هنر دوستان رو به روی آن می‌ایستید و کار را می‌بینید. شما پرسیدید جرقه کی آغاز می‌شود؟ یک آرتیست همیشه یک سکون قبل از خلق اثر دارد و جالب اینجاست که وقتی من شروع به کار می‌کنم شاهد سیال بودن و حرکت آن سکون هستم؛ آن لحظه حرف اول را می‌زند. باید شاهد باشی و با بینش ناظر برداشتن گام سکون‌باشی که روی سفیدی بوم اتفاق می‌افتد.

همانطور که گفتم حس و حال کارهای شما شرقی است و کاملا گویای شرقی بودن هنرمند است. روی این مساله تاکید خاصی دارید؟

خیلی خوشحالم این را می‌شنوم، چون من در دیالوگ‌هایی که داشتم، این را گرفتم که کارها مشخصه‌های شرق را ندارند در صورتی که از نظر خودم کاملاً آگاهانه این ویژگی را دارد. فکر می‌کنم کارهای من اصراری برای خودنمایی ندارند؛ این اصرار نداشتن دوباره می‌گردد به جریان متواضع بودن؛ اینکه دو رنگ انتخاب و هرس شده. گاهی حس می‌کنم آنقدر هنر ما به سمت انحراف و بزک رفته و اینقدر در این انحراف در گالری‌ها تایید مخاطب را داشته که از ذات هنر دور شدیم. کارهای من اصراری برای خودنمایی ندارند، فکر می‌کنم این کارها خیلی شهودی هستند. درحالی که هنر امروز به نظر من دارد به سمت صنعت کپی‌پیست می‌رود.

آن چیزی که در رابطه با ابزارهای سنتی بودن و اقلیمی بودن می‌شناسیم به نظرم اسمش هنر نیست، چیزی است که هوشمندانه انتخاب می‌شود از جایی کپی و در جایی پیست می‌شود. حالا می‌تواند این فضای بوم، فضای فتوشاپ، عکس یا هر جای دیگری باشد. متاسفانه آنقدر این کارها تاییدیه گرفته‌اند و مردم از آن‌ها استقبال کرده‌اند که گالری‌ها پر شده از این چیزها؛ اتفاقا شاید بتوانم بگویم من قصد داشتم که بر خلاف آن جریان باشم ولی روح کارم، آن شرقی بودن را نشان دهد، هرچند هیچ المانی از شرق به صورت نقوش در آثارم ندارم. فکر می‌کنم آن بخشی که هنرمند می‌خواهد مخاطب جهانی داشته باشد اتفاقاً بسیار اهمیت دارد؛ من دیالوگی به شکل نقاشی، دارم که می‌توانم آن را جدا از مرز و بوم با هنرمندان دیگر به اشتراک بگذارم.

نمایشگاه بعدی هم ادامه همین جریان است؟

فعلاً از فضای مشکی و سفید بیرون نمی‌آیم و می‌دانم رنگ‌ها تغییر نخواهد کرد. کارهایی که دارم فکر می‌کنم رهایی بیشتری دارند اما سبک و سیاق شان و کاراکترشان همین است.

تاچه اندازه آثارتان محصول آنچه زندگی می‌کنید است؟ آیا تجربه‌ای که از جامعه و زندگی روزمره دارید را به تصویر می‌کشید؟

صحبت جالبی است من خیلی این پالس را می‌گیرم که خودم را نقاشی می‌کنم. خوشحالم از این اتفاق؛ چون من بیانی غیر از خودم ندارم و فکر می‌کنم در روند زندگی‌ام سعی کرده‌ام به خودم نزدیک‌تر باشم. این اصلاً شعار نیست که بگویم به خودم نزدیک‌تر باشم یا بگویم درگیر خودشناسی هستم. من فکر می‌کنم همه ما الزاماً دچار این حس هستیم که می‌خواهیم از خودمان شناخت داشته باشیم. جالب است زمانی که بخواهم این حس را با بوم تقسیم کنم باز می‌بینم دارم خودم را بیان می‌کنم. این برای من یک شاعرانگی دارد که باز هم هرس شده است و دروغ ندارد و برای من جذاب است. من دائماً دارم خودم را می‌بینم، یک زن ایرانی که بیشتر وقتش را در آتلیه‌اش می‌گذارند و از خودش مراقبت می‌کند. در جریان اینکه هنرمند گاهی خودش را تعریف می‌کند، ضمیر ناخودآگاه خیلی موثر است و چه بهتر که آدم از خودش شروع کند. من این پالس را خیلی می‌گرفتم انگار که با کارهایم آمیخته شده‌ام  و خیلی‌ها تصور این را داشتند که انگار من با موهایم نقاشی می‌کنم، این برای من جالب بود و لذت می‌بردم.

اقلیم چه تاثیری در روال کار یک آرتیست دارد؟

فکر می‌کنم سنت، فرهنگ، گویش، دیالوگ، روزمره‌گی‌ها و  ... می‌تواند روی کار هنرمند خیلی مؤثر باشد. از نظر من بدن و ذهن از نگاه هنرمند همیشه در حال حمل این ویژگی‌هاست و هنرمند جا به جایی آن را به عهده گرفته است. ما عوامل ورودی، تبدیل و خروجی بسیاری داریم و اقلیم هم بخشی از آن است.

 می‌دانم که خیلی به موسیقی علاقه دارید و به صورت حرفه‌ای موسیقی گوش می‌دهید و اصولاً هم جایی که کار می‌کنید موسیقی پخش می‌شود. موسیقی چقدر در کارتان تاثیر دارد؟

آنجا که پرسیدید قبل از وقوع کار چه اتفاقی می‌افتد فراموش کردم بگویم من به موسیقی سنتی علاقه زیادی دارم و در حین کار و قبل از آن ساعت‌ها شجریان گوش می‌دهم. صدای ایشان برای من فوق‌العاده تصویرسازی دارد. آنقدر در بحر موسیقی می‌روم که شور و هیجانی در من به وجود می‌آید که آن شور و هیجان را فقط می‌توانم با نقاشی ابراز کنم. امکان ندارد من نقاشی داشته باشم که قبلش موسیقی نباشد و یک ساعت بیشتر یا کمتر. مغز من با موسیقی ایرانی ارتباط بسیار خوبی دارد همیشه پیش از رفتن به سمت کار یا در حین کار موسیقی پخش می‌شود.

مسیح دیواندری - فاطمه دیواندری

و حرف آخر ...          

در رابطه با فضای مشکی چیزی که یادم رفت بگویم خیلی از هنرمندها هستند که سفید و مشکی کار می‌کنند اما بخش اعظم کارهای من که اتفاقاً می‌خواستم شناخته شود رنگ خاکستری است. جالب است که ما خاکستری را زمانی داریم که رنگ مشکی و سفید دارند با هم ترکیب می‌شوند؛ این بخش امضای کار من است. همان خاکستری‌ها؛ فکر می‌کنم تبعیض بین سفید و مشکی آنجا از بین می‌رود و کار به یک توازن می‌رسد.

اگر به طبیعت نگاه کنیم، سحر برای ما یکی از پر رمز و رازترین مقاطع زمانی است و توصیه می‌شود که در این زمان ما نیایش داشته باشیم. دقیقا به پایان رسیدن شب و روز یا جنگ شب و روز است که در یک هارمونی خاکستری رنگ به شکل سحر بروز می‌کند؛ این در طبیعت و در خودمان هم هست. اصلا از نظر خود من حقیقت همین خاکستری است در واقع نه مطلق سفید نه مطلق مشکی. در این کارها فلسفه زیادی هست در واقع هویت این کارها خیلی فلسفی هستند.