سرویس تجسمی هنرآنلاین: نشست تخصصی پیرامون مباحث امروزین در مجسمه‌سازی ایران با حضور تونی کرگ هنرمند انگلیسی – آلمانی و بهرنگ صمدزادگان، روز یکشنبه 9 اردیبهشت‌ماه در سالن اجتماعات موزه هنرهای معاصر تهران برگزار ‌شد.

در ابتدای این جلسه بهرنگ صمدزادگان با اشاره به گفت‌وگویی که در زمان برگزاری نمایشگاه "ریشه‌ها و سنگ‌ها" با تونی کرگ انجام داده بود گفت: این گفت و گو به فارسی ترجمه نشد و حالا قصد داریم بخش‌هایی از آن را در این جلسه تکرار کنیم. تونی کرگ از نسلی می‌آید که هنر مینیمال و کانسپ‌چوال مسلط است و حاکمیت این نوع هنر در دانشگاه‌های غربی مسجل است. اما بخشی از فارغ‌التحصیلان این دوره موافق حاکمیت مطلقه این دو گرایش نیستند و تونی کرگ یکی از این افراد است.

تونی کرگ نیز با اشاره به اینکه این اتفاق دارای دو جنبه است گفت: رویکرد من یک جنبه شخصی و یک جنبه توسعه هنری دارد. وقتی در 19 سالگی وارد دانشگاه هنر شدم اتفاقاتی مانند لندآرت، هنر مفهومی و مینیمالیزم در حال توسعه بودند. من ابتدا قصدی برای ورود به مجسمه‌سازی نداشتم اما یک تمرین مجسمه‌سازی به من داده شد و برایم خیلی جالب بود که چگونه می‌توانم مواد را تغییر دهم و به آنها مفهوم بدهم. به عنوان یک دانشجو چیزهایی که می‌دیدم طیف گسترده‌ای از امکاناتی بود که از دهه 60 شروع شده بود و هنرمندان بزرگی فضای پویا در مرکز اروپا ایجاد کرده بودند. من در 20 سالگی قدرت و توانایی تحلیل نداشتم و فقط یک انتخاب ذاتی انجام دادم.

کرگ افزود: بحث پیچیده‌تر این است که در قرن 19 بیشتر مجسمه‌ها فیگوراتیو بودند و به موضوع انسان یا حیواناتی با کیفیت انسانی می‌پرداختند. آن زمان اتفاقات جالبی در نقاشی، ادبیات و موسیقی رخ می‌داد ولی در مجسمه‌سازی اتفاقات کمی وجود داشت چون مجسمه‌سازی در انحصار آکادمی‌ها بود و آنها بودند که به هنرمندان سفارش می‌دادند. این موضوع باعث تضعیف مجسمه‌سازی و کلیشه‌ای شدن آثار می‌شد. درست است که مجسمه‌ها خیلی زیبا بودند اما به صنعت تبدیل شده بودند.

این هنرمند ادامه داد: تعدادی از هنرمندان که تحت حمایت آکادمی نبودند سعی کردند از بحث فیگوراتیو جدا شده و به سلایق شخصی خود بپردازند. در قرن 20 شاهد تغییرات ریشه‌ای بیشتری هستیم و با توجه به استعمارگری اروپا در کشورهای دیگر، اروپایی‌ها متوجه شدند در همه جای دنیا با مجسمه مواجه می‌شوند اما در این مجسمه‌ها آناتومی انسان وجود ندارد. ولی با وجود آناتومیک نبودن آثار ، بیان احساسی خیلی قوی در آنها وجود داشت.

کرگ با اشاره به آثار مارسل دوشان گفت: او متوجه شد در فرآیند تولید انبوه صنعتی، انرژی زیادی صرف شکل اشیای مصرفی می‌شود. او اولین کسی بود که فهمید چگونه می‌شود با مواد مختلف کار کرد و چگونه این مواد تبدیل به یک زبان می‌شوند. دوشان سعی کرد عبارات را وارد هنر کند ولی آنها را تغییر داد و این کار باعث شد عبارات دیگری به وجود آید که قدم بزرگی در مجسمه‌سازی و بحث مطالعه مواد بود. او از مواد حاضر و آماده استفاده کرد و با جابه‌جایی بستر یک ماده آماده، اطلاعات موجود در آن را تغییر داده و آن را به معنای دیگری تبدیل می‌کند.

او با اشاره به اینکه آن زمان سه دیدگاه به مجسمه‌سازی وجود داشت افزود: سه رویکرد شکل دهی، یافتن معنا در اشیا و بحث ساختاری، همیشه در تضاد بودند و رقابت شدید با هم داشتند ولی به نتیجه خاصی نرسیدند و کسی نتوانست جایگزینی ارائه دهد. پس از آن مینیمالیزم تنها راه سازش بود و وجود آن اجتناب ناپذیر به نظر می‌رسید.

کرگ افزود: سال 1972 به این نتیجه رسیدم که نمی‌خواهم بخشی از این حرکت مینی‌مالیزم باشم و می‌خواهم خودم را پیدا کنم. شانس من این بود که در رویال کالج لندن درس خواندم که موزه تاریخ طبیعی و زمین شناسی پشت آن بود و فرصتی برایم به وجود آمد که اشکال طبیعی را بررسی کنم. روش سنتی در هنر این بود که چیزی را ببینید و سپس نقاشی کنید، من هم به شیوه خودم به دنیای هنر نگاه کردم  و برای همین هیچ وقت احساس نکردم به گروه خاصی تعلق دارم.

در ادامه صمدزادگان گفت: با نگاهی به آثار شما می‌توان فهمید به ماده و مجسمه به عنوان ساختار و زیربنای زبان نگاه می‌کنید و در پی انعکاس یا بازنمایی شکل خاصی نیستید. بلکه بیشتر در تکاپو برای بهره‌گیری از مجسمه برای خلق زبانی جدید هستید.

کرگ در پاسخ به این موضوع گفت: من فکر نمی‌کنم که زبان جدیدی را ایجاد می‌کنم، بلکه بیشتر بحث عدم رضایت از مصرف مواد است. ما هر روز خود را در مواد گوناگون مانند لباس، ساختمان و... غرق می‌کنیم. این گستره استفاده از مواد وارد فرهنگ زیست ما شده و دائم در حال تولید چیزهایی هستیم که به شکل ناباورانه‌ای کسل کننده شده و در فکر و احساس ما هم رسوخ کرده است.

کرگ ادامه داد: ما مسئول تضعیف شکل‌ها در زندگی خود هستیم و به سرعت به سوی کاهش ارزش‌ها حرکت می‌کنیم. به همین دلیل مجسمه‌سازی یک نیاز واقعی است و تنها هنری است که از مواد نه برای جنبه اقتصادی یا کاربردی خاص، بلکه برای بیان ایده استفاده می‌کند. ساده سازی هندسی مبنای کار من است و شکل هایی ارگانیک در آنها وجود دارد.

صمدزادگان با بیان اینکه خیلی از هنرمندان جوان در تکاپو برای یافتن محتوای معاصر هستند، از کرگ پرسید، به نظر شما هنرمند معاصر بودن وابسته به محتوای خاصی است؟

کرگ پاسخ داد: در دنیایی زندگی می‌کنیم که کمتر و کمتر بصری شده است. ما امروزه با اتم، مولکول، دیجیتال و چیزهایی سر و کار داریم که قابل دیدن نیستند و جمع عظیم اطلاعاتی در اختیار داریم که کیفیت غیر بصری دارند. هنری که سیاسی و اجتماعی است نشات گرفته از یک تمایل نسبت به ارائه پیام سیاسی و اجتماعی است، ولی ما باید عمیق‌تر شویم و به داخل هستی برویم. هنرهای اجتماعی سعی دارند چیزی که از نظر هنری چندان جالب نیست را به شمایل اجتماعی درآورده و ارائه دهند. اما هنر و محتوا باید به طور موازی با هم توسعه پیدا کنند.

کرگ ادامه داد: من با ماده سر و کار دارم و سعی می‌کنم تمام احساس خود را در آن بگذارم. این کار باعث خلاقیت است و چیزی که با استفاده از مواد ایجاد می‌کنم چیزی معنادار و زیباست. چگونه اندیشیدن به درون مایه اثر است که می‌تواند فعالیت خلاقانه ایجاد کند و وابسته بودن به موضوع سیاسی و اجتماعی عامل معاصر بودن نیست. هنرمند بودن ایستادن بر یک موقعیت انتقادی است و نیازی نیست که حتما عقاید سیاسی و اجتماعی در آن گنجانده شود تا انتقادی شود.