سرویس تجسمی هنرآنلاین: چین شناس مشهور فرانسوی مارسل گرانه درباره‌ی مفهوم زمان و مکان در فلسفه‌ی چین می‌گوید: "هیچ فیلسوف چینی نخواسته است که زمان را به مثابه استمرارِ مدتی یکنواخت، متشکل از توالی لحظاتی که متحرک به حرکاتی ساده و مساوی با یکدیگر، بیناگارد، و نه کسی سودی در این دیده است که مکان را فضایی ساده که می‌توان در آن عناصر متجانسی با یکدیگر را در سطح افقی کنار هم قرار داد و یا قسمت‌های مختلف آنها را در سطح عمودی روی هم انباشت، بپندارد. همه مایلند که زمان را متشکل از ادوار و فوصل مختلف بدانند و مکان را مجموعه‌ای مرکب از اماکن گوناگون و جهات مختلف تصور کنند."

آنچه گرانه درباره‌ی مکان در تفکر چینی می‌گوید با بینش اساطیری قابل انطباق است. مکان نیز بسان علیت، زمان اساطیری کیفی است و متعمین به جهات گوناگون و ساختهای متعدد است.

در مفهوم مکان اساطیری نیز اصل جزء کل است و کل جزء آمده است. در حالیکه مکان متجانس هندسی "فونکسیونل" یعنی نقطه‌هایی که در این مکان گرد هم آمده‌اند فقط در حکم تعینات بعدی هستند و سوای ارتباطاتی که از وضع این نقاط نسبت به یکدیگر مستفاد می‌شود، محتوای دیگری ندارند، مکان اساطیری برعکس، مکانی است بنیانی زیرا بر خلاف مکان هندسی، بخشهای گوناگون آن نامتجانس‌اند و سه جهت اصلی اش یعنی: پیش و پس، بالا و پایین، راست و چپ، یکسان نیستند.

در مکان اساطیری محتوا از محل جدا نیست و نمی‌توان ارتباط جوهری‌ای را که بین شیء واقع در مکان و کیفیت خود مکان هست از هم تفکیک کرد، بنابراین در مکان اساطیری، هر اینجا و هر آنجا اینجا و آنجای ساده نیست یعنی "اینجا" و "آنجا" نقاط ارتباطات کلی نیستند که علی رغم محتوای متفاوتشان، همواره یکسان بمانند، بلکه هر نقطه، هر عنصر موجود در بخش مکانی، رنگی خاص، طنینی خاص و کیفیت عاطفی خاص دارد و بنابراین هر قسمت مکان ارزی خاص می‌یابد. این رنگ عاطفی خاص از سوی دیگر منوط به تفکیک بین جنبه‌ی دنیوی و ملکوتی بخشهای مکانی است که برحسب اینکه مظهر تجلی بخصوصی باشند یا خارج از حیطه‌ی فضای مقدس، تبرکّ و فیض می‌یابند و یا بی محتوی و خالی می‌مانند. اساسی‌ترین خاصیت مکان اساطیری اینست که مکان در بینش اساطیری مظهر یک ساخت کلی است و تمام مکان طبق طرحی که در مرکز این فضا مستتر است نظام می‌یابد و در این ساخت، هر بخش، هر جهت، هر ناحیه، جایگاه نیرویی، قرارگاه خدایی، عبادتگاه بتی یا طبقه‌ای از اجتماع است و هر بخش، نه فقط محل وقوع نیروها و خدایان است، بلکه عین آنان است. در مکان اساطیری نسبت شیء به فضایی که این شیء اشغال می‌کند، نسبتی کیفی، جوهری و مرموز است. هر بخش فضا، مظهر فضای کل است و در دل هر ذره فضایی، آفتابی متجلی است. جمع کل فضا به انضمام کائنات و افلاک براساس طرح و نمونه‌ای خاص ساخته شده و این طرح ممکن است هم در معیار بزرگ یعنی در معیار کیهانی جلوه کند و هم در معیار کوچک‌تر و ریزتر. فی المثل، طرح محراب، انعکاس طرح معبد، و معبد انعکاس شهر، و شهر انعکاس طرح کشور، و کشور انعکاس طرح کیهان است و در کلیه‌ی مراتب هستی و در همه‌ی بخشهای مکان اساطیری، یک طرح ازلی منعکس است و این طرح خود انعکاس صورت نوعی اساطیر است.

هم فضای اسطوره‌ای و هم فضایِ ادراکِ حسی تماماً آفریده‌های ملموس آگاهی هستند که در آنها تمایز میان "وضعیت" و "محتوا"، که شالوده‌ی بنای فضای هندسی است، نه به وجود آمده و نه می‌توانسته به وجود آید. در فضایِ اسطوره‌ای و فضایِ ادراک حسی، "وضعیت" چیزی نیست که از محتوا جدا باشد یا به منزله‌ی عنصری یا مدلولی مستقل در مقابل متحوا قرار گیرد. تنها چیزی را، می توان، گفت، "هست" که محتوایی مشخص یا محتوای حسی منفرد یا شهودی داشته باشد. از این‌رو در فضایِ حسی، مانند فضایِ‌ اسطوره‌ای، هیچ "اینجا" و "آنجایی"، اینجا و آنجای صرف یا اصطلاحی محض نیست که بتواند در رابطه‌ای کلی، بدون توجه به محتوای آن، قرار گیرد. زیرا هر نقطه یا عنصری، نوعی کیفیتِ خاصِ خود را دارد. این کیفیت خاص را نمی‌توان در قالب مفاهیم توصیف کرد بلکه می‌توان بی‌واسطه تجربه کرد. این کیفیت خاص به جهت‌هایِ فضایی و نیز وضعیت‌های فضایی وابسته است. در تقابل با همگونی فضایِ مفهومی هندسه، در فضای اسطوره‌ای وضعیت، و جهت، گویی، خاصیت ویژه‌ای دارد. این خاصیت همیشه به خاصیتِ اساسیِ اسطوره‌ای، یعنی تقسیم جهان و امور آن به مقدس و غیر مقدس باز می‌گردد. محدودیت‌هایی که آگاهی اسطوره‌ای برقرار می‌کند و از طریق آنها به قالب‌ریزی فضایی و عقلی خود می‌پردازد بر پایه‌ی محدودیتِ من انسان، به منزله‌ی نفس اراده کننده و عمل کننده است. من، در رویارویی با واقعیت جهان خارج، موانع خاص خود را که با احساس و اراده‌ی او پیوند دارند، ایجاد می‌کند. اختلاف اساسی میان مکان‌ها یا جهات گوناگون فضا به همین تفاوت میان دو قلمرو از هستی باز می‌گردد. یکی قلمروی‌ست همگانی و در دسترس، و دیگری قلمروی مقدس و محصور که از محیط پیرامون خود متمایز شده است و به دور آن حصاری کشیده‌اند تا آن را در برابر محیط پیرامون غیرمقدس حافظت کند. تصاویر و شکل‌های اسطوره‌ای همواره همین اختلاف اساسی را نمایش می‌دهند. بدین ترتیب اندیشه‌ی اسطوره‌ای دستگاه مختصات فضاییِ خاص خود را برپا می‌دارد. اما این دستگاه مختصات نه برای اندازه‌گیری‌های عینی بلکه برای نشان دادن ارزش‌های عاطفی و ذهنی به کار می‌رود.

فضای اسطوره‌ای، در تقابل با فضایِ فونکسیونل ریاضیات محض، ساختی است. کل در فضای اسطوره‌ای بر اثر تکوینی شدن عناصر آن و طبق قاعده‌ای معین آفریده نمی‌شود؛ بلکه میان کل و اجزایش رابطه‌ای ذاتاً ایستا وجود دارد. هر اندازه کل را تقسیم کنیم درتک تک اجزای به دست آمده فرم یا ساختِ کل را می یابیم. اما در تحلیلِ ریاضیِ فضای هندسی، کل به عناصرِ همگون و در نتیجه بی‌شکل، مانند خط و نقطه، تجزیه می‌شود. در فضایِ اسطوره‌ای، با تقسیم پیاپی، ساخت از میان نمی‌رود؛ و به نظر می‌آید که کل جهانِ فضایی و همراه با آن، کیهان بر طبق الگویی مشخص ساخته شده باشند، الگویی که می‌تواند خود را در ابعادی بزرگ یا کوچک نشان دهد. اما ساخت در هر دو مقطع یکی است. همه‌ی روابطِ فضایِ اسطوره‌ای سرانجام به اینهمانی آغازین متکی‌اند. همه‌ی آن روابط [یا نسبت‌ها] نه به قانونی دینامیک بلکه به یکی بودن آغازین جوهر باز می‌گردند. با آوردن یک مثال خصلتِ فضایِ‌ اسطوره‌ای را بهتر می‌توان نشان داد.

مصریان قدیم معتقد بودند که آفریدگار (ایزد ـ خورشید) از آب‌های متلاطم سربرکشید و با خاک خشک تپه‌ی کوچکی درست کرد تا بتواند روی آن بایستد. این تپه‌ی نخستین را، که آفرینش از آنجا آغاز شده بود، پرستشگاه خورشید در هلیوپولیس می‌دانستند. و هر ایزدی نیز، در مقام ایزدی خود، مبدأ قدرت آفرینندگی بود. از این‌رو در سراسر سرزمین مصر قدس الاقدس هر پرستشگاهی را با آن تپه‌ی نخستین [= نمونه‌ی ازلی = آرکه تیپ] یکی می‌انگاشتند.

بر پایه‌ی همین عقیده درباره‌ی پرستشگاه فیلئا، که در سده‌ی چهارم پیش از میلاد ساخته شده بود، گفته شده است: "این پرستشگاه هنگامی آفریده شد که هیچ چیز موجود نبود و چیزی آفریده نشده بود و زمین هنوز در تاریکی و تیرگی قرار داشت." برای دیگری پرستشگاه‌ها نیز همین ادعا را می‌کردند.