سرویس تجسمی هنرآنلاین: از اصول و شرایط پایداری هر اثر هنری، هماهنگی اجزاء بیانی آن است و به عبارتی دیگر، روشن ساختن اجزاء تشکیل‌دهنده‌ی هر اثر که بایدها و چگونگی‌های آن با یکدیگر، همخوانی و هماهنگی معنی داشته باشند. چنانچه ناهمخوانی و ناهمگونی در اجزاء تشکیل‌دهنده‌ی یک اثر هنری وجود داشته باشد، آن اثر به دلیل عدم ایجاد ارتباط با مخاطب، کامل نیست و در مجموع یک اثر هنری، هر چند از قابلیت‌های بیانی کاملی برخوردار باشد، اما چنانچه ناهمگونی اجزاء تشکیل‌دهنده‌ی همان اثر شامل، فرم، ارکان، محتوا، اندیشه و ترکیب را دارا نباشند، دارای تضاد یا لغزش محتوایی خواهد بود. این تضاد و ناهمگونی که ناشی از بیان اندیشه صاحب اثر است و پایه بنیاد دید از اثر را در هر مخاطب مورد نکوهش و در نتیجه، بیان هر اثر هنری را موجب می‌گردد، عناصر ناهمگونی هستند که موجب پیدایش ضدیت در اثر هنری خواهند شد، و ناهماهنگی‌های عالم وجود، تخیل، تفکر و دریافت را در عالم حیات اندیشه هنرمند مورد اشاره قرار نمی‌دهند.

به‌کارگیری این‌گونه عناصر و عوامل فرهنگی به تنهایی کارساز در خلق یک اثر هنری نخواهند بود و وجود کمال مطلوب یک اثر را جانی ادیبانه، هنرمندانه و بلکه اصلی مطلوب و آشنا نمی‌بخشند که لازمه‌ی وجودی هر یک، همان ایجاد هماهنگی اجزا و عناصر اثر است و در دوره‌ای از گستـرش که نـوعی از اندیشـه در قالب‌های به ظاهر هنرمندانه که حاکی از بیان مفاهیم سیاسی و فرهنگی است، حرکتی را طراحی می‌نماید که از ناحیه‌ی عناصر صادرکننده‌اش با صاحبان اندیشه برخوردی نابخردانه داشته باشد و در نتیجه، فرم‌های شکل گرفته‌ی هنرهای دهه‌ی قبل از دهه‌ی معاصر را ترسیم می‌کند و درونمایه‌ی فرهنگی‌اش همان نظام فرهنگ‌یافته‌ی گذشتگان است. که، صورتی نه چندان عمیق می‌پذیرد. و تفکر عنصر غرب‌اندیش در بیان فرم‌های مکاتبه‌ای اندیشه از آن جهت که طریق حرکت و چگونگی آموزش‌های بیانی هنرمندانه را در رعایت فرمول‌های آکادمیک هنری به جوامع تحت سلطه انتقال می‌دهد این صورت بیانی را منطبق با اندیشه‌ی قراردادی برگرفته از یک حرکت سیاسی که قصد نفوذ فرهنگی را تعقیب می‌کند، بیان می‌دارد و عدم پذیرش اکثریت مورد تقاضایش، تنها راه تعیین‌کننده‌ی تکلیف اجزاء حضوری آن، به عنوان اهداف ابداعی و اندیشه‌ای خواهد بود و برخورد نافذانه‌ی آن، باطل جلوه می‌کند. و طریق گریزگرایی برای بیان واقعیت‌های فهم مزیدی است. که، همواره ارزش بیانی را دارا می‌باشند. و در پیدایش تکلیف و حفظ اصالت و، اثبات، هنر بومی خویش، از ادامه‌ای خودپسندانه برخوردار می‌باشد.

اصل خویشتن‌یابی در نگرش‌های حقیقت‌شناسانه به ستایش‌های الگویی در فرهنگ منجر به خودیابی ارزش‌های اصیل بومی می‌شود و به دنبال آن است که این‌چنین حرکت‌هایی در قوام فرد و مرام‌های مردم‌پسندانه نگرش‌هایی جاودانه را خواهد داشت، و همانا خوب اندیشیدن که ناشی از آزادی رأی و بیان، قلمداد می‌شود خواهد توانست رأی و نظر قاطعی را در نظر و قالب‌های هنرمندانه عرضه و بازگو نماید.

همه‌ی رخدادهای هنری معاصر جهان که به طریق و گونه‌ای نجات‌دهنده‌ی جریان اصیل هنر مشترک و بوم انسان بوده‌اند، در برخورداری آنها از یک علل هماهنگ فکری، بومی، اجتماعی، انسانی، هماهنگی یافته‌اند که باعث رعایت نظر شاهدگرایانه صاحب هنر بوده‌اند. و، به مخاطب که موضوع اصلی مورد بحث را از ابتدا، ایجاد و شروع کرده است، قوت و نقطه‌ی اثرگذاری کرده است، و مورد بحث می‌باشد. که، همواره غرب در برخورد با انسان، تعالی و هنر در همسویی با آن دو تعارض و تظاهر را به بیان عالی و بنیان تخریبی تبدیل می‌کند. این واقعیت به ظاهر اثرگذار، یک جنبه‌ی بی‌نهایت تخریب‌گر عمیق نیز به همراه دارد و آن را بی‌هویت‌انگاری پایه‌های نهادی انسان، همان انسانِ برخاسته از دیدگاه جوامع سعادتمند می‌دانند.

این حرکت در مخالفت با ساختار جوامع و به خصوص جامعه‌ی ایران تا قبل از دهه‌ی معاصر که تناقض در بوم و فرهنگ اقوام گوناگون ایران وجود داشته است و چگونگی تنوع و گونه‌های مختلف فرهنگی بر ایران سیطره یافته بود، خود جای اشاره و تأمل دارد. در اولین حرکت‌های چرخش دهه پنجاه که چرخش به سمت دفاع از ارزش‌های فرهنگی گذشته و نگرش به عمق انتخاب و اجزا صورت پذیرفته است. و، انتخاب اجزاء اولیه، کمتر مورد توجه و عنایت از ناحیه‌ی طراحان و برنامه‌ریزان بوده است و نظامی که برابر هویت فرهنگی خویش، هویت، رفتارها و گونه‌های مختلف فرهنگ را نادیده نگاشته است، جا دارد که در سبک و شیوه‌ی هنرمندانه‌اش از معنای رفتاری خویش در یافتن پهنای وسیع و مسلک جوامع معاصر، در نگرش‌های رفتاری به درون توفنده‌ی این جریان تفکر برانگیز در رنسانس خویش پیشی می‌گیرد و از آن در بازگشت به سبک و سمت انسان در هنر و با توجه به سیر رو به تعالی که جاودانگی هنر معاصر را شکل می‌بخشد ارمغانی نو خواهد داشت. و این از جهات و نقاط مشترک که وجوهی حرکت‌آفرین باشد، خود میدان و بیان جامعی است که در عرضه هویت از خویش جلوه‌ای را بروز می‌دهد که از تفاوت یا وجوه و مشترک چنین حرکتی می‌توان بیان هویت هنر قبل از «وسطی» یا «رنسانس» را بررسی هنری کرد و این نگرش در فرم‌های متفاوت هنر از آن جهت به انسانیت و حقیقت‌شناسی به چیزی می‌ماند که به حساب آوردنش را در دوران گوناگون هزارساله خویش غفلت و چرخش به سمت شناخت «به ظاهر حقیقت» غرب پنداشته‌ایم و حال به آن پشت کرده‌ایم. و اکنون حاصل چنین پنداشتی تسبیت دوران تفکری است که خدا، محور همه‌ی اندیشه‌ها واقع گردیده است و این مضمون صحیحی است که انسان را باید در اندیشه و حضور هنرمندانه، محترم به شمار آورد و یا اصل تفکر اندیشه انسان از خلقت تا معاصر پایه‌ی اندیشه‌ی هنرمند معاصر واقع گردیده و صورت سبک و ظهور قالب بعد از اعتراف به خضوع تفکر هنرمند در این واقعیت انجام و شکل می‌پذیرد و این حال، معنای جامع انسان مخلوق و اصل اعتباری اندیشه محسوب می‌شود.

هنر و نقاشی‌های دوره‌ی رنسانس و اندکی بعد از آن نگرش و تفکر هنرمند به جنبه‌های گوناگون تفکر و انسان، بوده است با توجه به هیئت و شکل و فرم‌های تأمل شده‌ی هنرمندان، که تا حد قابل توجهی این نگرش را، وقوعی قابل تأمل داشته است.

این تفاوت در مسیر حرکت قبل و بعد از رنسانس، حتی گاهی قابل تحسین و تجلیل نیز می‌باشد، این مطلب گواه صادقی است که انسان حقیقتی، در حوزه‌ی تفکر هنرمندانه است و خضوع هنرمند به معنای انسان، نهایت درک و آگاهی صاحب اثر از اندیشه‌ی انسان متعالی مخلوق است، این صورت انسانی و شبیه به عام، در همه‌ی اندیشه‌ها کشف نشده و بعد از رنسانس در کلیت مسیر هنر تجسمی به شهود می‌آید.

رویش این تفکر که همواره مورد علاقه و وجود و قابل ترویج الگوهای هنر انسان متعالی مخلوق بوده است و بعید هم نیست که همواره با ترسیم نقش انسان متعالی مخلوق با رعایت اصل خلقت صورتی انتزاعی داشته است و مقدس بودن انسان در کلیت‌های آثار هنری آنقدر گسترش عام یافته است که در زندگی روزانه، همگی اجزا تابلو را با انسان‌هایی که هاله قداست را به صورت خویش دارند، ترکیب می‌کنند و حامل بیان تعالی، از همان چهره وضوح داشته است و این اثر در صورتی‌که در آن، انسان را محور اندیشه‌ی هنرمندان قرار دهیم دریافت می‌کنیم که بیان جلوه‌های اثر در محدوده‌ی هنر و ادبیات بازشناسی انسان متعالی مخلوق و شاخه‌ای از بیان آنها را نمادهای خالق، قلمداد کرده است.

در واقع، توجه به انسان متعالی مخلوق در هنر، با نگرش تازه‌ای در چند قرن اخیر قوت پذیرفته است و به تعبیری تازه‌تر هنر معاصر در غرب در جستجوی یافتن معنای اُمانسیم تازه‌ای است. حال هنرمند به عنوان فرد یا گروه و قوم یا ملت، خصوصیات یک انسان متعالی مخلوق را می‌جوید، بلکه در شناختی نو انسان را با توجه به جنبه ارزشی تفکر شناخت انسان میل به روان‌کاوی و بالاخره دریافت‌های جامعه‌شناسانه انسان دارد و همواره احترام به ذات انسان از جوهره‌ی هنر تراوش می‌کند.

همه‌ی مجامع و انجمن‌هایی که نظر به احیاء اندیشه‌ی انسان در مجموعه‌ی تلاش‌های خود دارد جهت‌های مختلفی را برای حفظ حرمت انسان نگهداشته‌اند. و سایر گرایش‌هایی که در هر جریان تکریم‌کننده‌اش، انسانی است و در مقابل تعظیم به انسان پیش می‌آید، درست که دقت کنیم با سیری همگون حرکت می‌کنند و هم حرکتی متوسط را توسط جناحی از شناخت تفکر به ارمغان می‌آورند و به عبارتی مانع از هبوط انسانند، همان انسانی که در سطح کشاکش وسیع اندیشه تلاش و کوشش می‌کند تا اثبات خویش را در هستی بیابد و همواره اندیشه داشته است که عنصری مقدس، معنوی و روحانی بماند و نیز پدیده‌ای است ساخته و پرداخته شده از نمادهای طبیعت و خالق خویش.

اندیشه‌ی حقارت‌آفرین قرون وسطی، سمتی از نحوه‌ی نگرش به انسان را بیان داشته است که همیّت آن با اوهام و خیال همراهی داشته است و در جمع، بیانگر اندیشه‌‌‌ای زنده در هر ملت است و ملاک اندیشه و اصل اندیشه‌ی آنهاست و بدون آن هیچ ملتی را زنده قلمداد نمی‌کنند و در جایی دیگر، در پاسخ به ریشه‌ی روزافزون اندیشه، خواست خویش را در محدوده‌ای که زندگی کرده‌اند می‌جویند و این قضاوت و منطق هنرمندی بوده است که وجه اشتراک با انسان را در همدستی جوهره‌ی اندیشه‌ی خویش ندانسته است و حقیقت مقدس روحانی اندیشه را در چهارده قرن در لابه‌لای لایه‌های باقی‌مانده از معنویات و قبل از آن با توسل به زمینه‌های فرهنگ انسان که جدا از ملیت‌ها بافت پیدا کرده است. جلوه‌هایی از مشاهده‌ی انسان را به پاس آنکه یک موجود مستقل است، به عالم غیرفیزیک رجوع داده است و در اثبات آن کوشیده است. اینها، هم اصالت و هم واقعیت دارد و هر مکتبی سعی کرده است تا این ادعا را به یک طریقی که اثبات آن هم چندان ساده نیست، پی‌ریزد. و، بیان جلوه‌های مورد استفاده‌اش را به نحوی روشن بنمایند. و همه یک چیز را می‌خواهند و هر کس به راهی توسل جسته است و این قضاوت و تطبیق، شکلی فرهنگی است که هر یک از آنها دارا می‌باشند که عمیقاً در شناخت معنای انسان متعالی مخلوق درست و دقیق از بررسی‌های غیرحقیقی به صورت نادرست باز شناخت شده‌اند و در چنین شرایطی است که دولت‌ها هیچ وظیفه‌ای ندارند که قلم‌ها را به یک سوی خاص هدایت کنند و آنها را از یک نوع جوهره یا اندیشه و نظر معین پر کنند و این اشاره‌ای است به واقعیت‌های آزادی و اندیشه و تفکر و قلم در جامعه‌ی متعالی و انسان مخلوق معاصر، در برابر ملت و ملیت و مملکت. چرا که، در دوران رستاخیز تفکر بشر، آزادی، چنانچه تا امروز نیز چنین بوده است، از مسئولیت وسیع‌تری برخوردار بوده است. و همواره با تأکید بر مشتقات و اهمیت‌هایی که بر وظایف و اهمیت رسالت رسانه‌های گروهی و نقش آنها در پیشبرد جوامع و شکل‌دهی جوامع متعالی با توسل به جوهره‌ی اندیشه، وجود دارد از کاربردهای روزنامه‌های کثیرالانتشار تا برآوردهای تأثیر صدا و سیما از دیگر گام‌های متفاوت مطرح می‌شود و یا اصولاً اطلاعات و اخباری که شکل و معماری مسائل گوناگون را در اجرای برنامه‌های فرهنگی و شناخت وظائف خاصی که بر عهده‌ی هنرمندان صاحب اندیشه است، در همین ارائه نظر و توجه به ریشه‌ی بیان فرهنگی است که صاحبان اندیشه را بعنوان ناظری آگاه در جامعه مورد ستایش و بهره‌گیری قرار می‌دهد، از جهات رعایت احترام و قرار دادن صاحبان اندیشه در مجرای دریافت اطلاعات روشن، ضمن بررسی و ارائه نظـری که مسائـل جامعـه را پیگیری و کنترل کند، چنین انسان‌هایی، برای طراحی سیستم‌های اندیشه‌ای که بتوانند ساختار نوین تفکری جامع را بنیانگذاری کنند، بسیار مورد توجه می‌باشند.

از آنجایی‌ که رسالت و وظیفه‌ی اندیشمندان، صاحبان هنر و متفکران در پی‌گیری و طراحی شکل و ساخت جوامع در هر دوره چنانچه آمیخته با مجموعه‌ی حرکت جامعه باشند و مورد تأیید و توافق، مجموعه‌ی اداره‌کننده و برنامه‌ریز جوامع قرار می‌گیرند، حاصل چنین اندیشه‌ای هم از نظر عرضه‌ی تفکری گسترده بر جنبه‌های گوناگون جوامع و هم از جهت درک مجرای متعلق به قوای ناطقه‌ی جامعه که خویش را دارای نقش و نفس مطمئنه دانسته‌اند، تصویری شفاف و روشن از دریافت‌های تفکری پیشینیان را، به قضاوت می‌گذارد. این تصویر دریافت شده و اثبات شده‌ی انسان معاصر، یعنی همان تصویر اخذ شده از معنای قرآن است که چگونگی معیار و معنای آن روشن است و چنانچه آن را پرورش و تعمیم دهیم، از اصل اینکه شکل قانون پرورش یافته‌ی این اندیشه را گستردگی دهیم، ارزش متعالی را دارا می‌باشد، و اینک همواره با تأکید بر اهمیت وظائف رسانه‌های گروهی و نقش آنها در پیشرفت جوامع یادآور می‌شویم، آنچه در صفحات روزنامه‌ها یا در برنامه‌های صدا و سیما از دیدگاه‌های مختلف و متفاوت مطرح است یا اطلاعات و اخباری که درباره‌ی مسائل گوناگون در اجرای برنامه‌های تصویری از وظایفی که برعهده هنرمندان است کمک می‌گیرد، به همین جهت است که از نظر کلی هنرمندان در مقام نماینده‌ی یک نماد و تفکر قابل احترام قرار دارند، و این احترام به هنرمند در فرهنگ هر قوم ریشه‌ای دیرینه دارد که امروزه با صاحب فکر و اندیشه به عنوان ناظری آگاه در جامع برخوردی شایسته صورت می‌گیرد و همواره مورد احترام واقع می‌شود و هر صاحب اندیشه، حتی اگر صاحب هنر نیز نباشد با ارائه نظر در حدود مسائل فرهنگ و جامعه، دینی را که در قبال جامعه دارد ادا می‌کند. و، چنین انسانی همواره مورد تکریم است.

رسالت و وظیفه اندیشمند و صاحب قلم در خدمت به جامعه همواره مورد تأکید قرار گرفت است، چراکه اندیشه و نظر از آنِ همه است و انسان متعالی مخلوق دارای قلب و نقش سلیم و قوه‌ی ناطقه و همچنین دارای نقش و نفس مطمئنه است و این تصویر انسان قرآنی است که همواره از اندیشه و هنر عارفانه منشعب است و در آموزش‌های مکرر خویش این معنا را کسب کرده است که روشن‌کننده‌ی همه‌ی زوایای تفکری وی باشد، و اینک شاعر عارف چگونه رسالت غربت جاودانه خویش را در این کره‌ی خاکی باز گوید، تا در نهایت، امری باشد به یک اندیشه‌ی بهتر و برتر که منتهی شود و تجدید حیات انسان را ارزشی دوباره و مضاعف بخشد و در سیر و حرکت هنرمندانه که از یک نقط ضعف بر یک نقطه‌ی عطف بر سر چگونگی شناخت خویش قرار گیرد تا در شرایط ممکن در محیطی روشن از جهتی معین برای خویشتن‌یابی خروجی را بر هراس خویش غلبه ندهد.

این نگرش و وقوع بستگی دارد به کل فضا و مکان و ممکن است ایجاد وجودی را نابرابر کند. در زیبایی‌ها که زندگی را حیاتی مجدد و همه‌جانبه می‌بخشد، مفهوم آن است که تاریخ حیات معاصر بر همه‌ی جوانب اندیشه و نظرگاه‌هایش در همه‌ی نظرها و انگاره‌های هنرمندانه یک شکل معین و شبیه داشته باشد، و این تفکر و تنوع در بیان تصویرهای معاصر است.

انسانی که در این عرصه و عصر در غربت خویش ماندگار و مداوم از یک پایگاه در حیات برخوردار باشد. هیچ‌گاه ندانسته است که نگرش خویش را بر مبنای پایمال کردن معنی قرار داده است و یا آن را نگران چرخشی کرده است که دیگران نگرشی‌هایی اعتقادی و جامع به تداوم حیات خویش داشته‌اند و انسان را همانند کبوتری سفید و عزیز بر مبنای بام بلند آفرینش در مقام و مرتبه‌ای عزیز، مورد احترام قرار داده‌اند و این بلند جایگاهی است از سوی زمین که مجموعه‌ی آفرینش و در قالب حیات و خاک، این بستر را چنین به سوی نهایت افلاک سوق داده است که انسان حافظ نیروی برون خویش قرار گیرد. و چنین خطابه‌ای را در یک سفر از تمام حرف‌های همین انسان خاکی که صاحب جام جم است و صاحب جام جهان‌بینی خود، و در وادی والای تمنای بیگانه، همان خویش خود را رقم می‌زند و می‌خواند.

این آزادی، نه تنها در معنا، بلکه در شکل انتقاد و بیان عالمان اندیشه و در حدود قلمی توانا بروز پیدا می‌کند، چرا که ادوار حیات بشر به هر شکل مشتقی است از اندیشه‌ای توانا که در دوران تازه حیات بشر هر کس به وسیله‌ای توانسته است از حدود موازین اندیشه‌اش که موازی با معنی انسان متعالی مخلوق است خواه در قالب هر اثر یا در تراوش‌های تجمسان یک اثر ادبی و خواه در بیان اعجازگر تصویر انسان، و یا در حدود یک ساخته‌ی سینما و یا اندیشه‌ای خوب در هنگام به میدان آوردن همه‌ی توان‌های افکاری که محک و سنجش آن زبان و زمان خاص می‌برد. و متأسفانه در طی این سال‌ها در بسیاری از موارد نتوانسته‌ایم نظرهای موافق یا مخالف را در این حدود بسنجیم و یا از آنها نگرشی دقیق داشته باشیم به محتوای حقیقی هر معنا، چراکه درست در زمانی که معنا در هنر، مبنایی تازه یافته است، چگونگی معانی حیات انسان معاصر در قالب تفکر نوین اندیشمندانه‌اش حضور یافته و این حضور تفکری است که متفکرین معاصر را به بیان وسیع و و تفکر عارفانه دعوتی عام می‌دهد. تا حرکت امروز جامعه را مشتقی از حقیقت همه‌جانبه آن بروز دهد و براساس رعایت دو اصل استقلال و آزادی، خمیرمایه یک تفکر هنرمندانه می‌تواند در حدود پذیرش سیاست‌های فرهنگی هر نظام، که اصول رعایت و حقوق جامعه را طرح و تدوین می‌نماید و شکلی منطبق با محتوای فرهنگی همان جامعه داشته باشد، و به همان گونه که به‌وجود آورنده‌ی صورت است، دارای معنا نیز باشد، هر کدام از فرهنگ‌های بَدَوی دارای یک اسطوره‌شناسی در هنر بوده‌اند و از نوعی هنر برخوردار شده‌اند و به نظر می‌رسد که بیش از همه، قدیمی‌ترین هنرها و پالوده‌ترین هنرها، نقاشی بوده است. این نظریه‌ی که هنر، یک محصول ره‌آورد تمدن و یک زائده زینتی فرهنگ معاصر یا روکش اجتماعی در فرهنگ امروز است با معنای قدیمی هنر که دلالتی بر استدلالی بودن آن است، تفاوت و ناسازگاری خاص دارد.

نظریه فوق با اعتقاد اغلب هنرمندان که معتقدند هنر چکیده‌ی زندگی است و آن هم زندگی انسانی و حقیقی‌ترین پیشینه‌ی بینش و احساس است و نیرومندترین جوامع فرهنگی بدون هنر در قیاس با ابتدایی‌ترین قبیله‌های بدون نقاشان یا بت‌تراشان وحشی و فقیر، هماهنگی ندارد و هر موقع که یک جامعه را به راستی دارای فرهنگ به معنای قوام‌شناسی و نه در معنای عام و بشکل اجتماعی آن، در همان ابتدای تکوین و نه در اواخر آن هنر زاده شده و به راستی هنر، غایت همان تکامل انسان است، چه اجتماعی و چه انفرادی و ابتذال آن مطمئن‌ترین نشانه زوال هر قوم در تداوم حیات انسان می‌باشد. و، رشد یک هنر جدید یا یک سبک نوین، کاملاً پیروی از یک ذهن نو و جوان خواهد بود.

این چنین هنری که باید چنین نقشی را در تکامل انسان ایفا کند، یک پیشه‌ی روشنفکرانه نیست! اما، برای زندگی روشنفکرانه ضروری است. هنر حقیقی این نیست. اما، با این رشد می‌کند و بخدمت آن درمی‌آید و به مقدار زیاد، تعیین‌کننده‌ی چگونگی ترویج این نیرو نیز می‌تواند باشد، البته در اینجا قصد، آن نیست تا به یک بحث طولانی درباره‌ی وجود و جوهر هنر و طبیعت هنر یا وظیفه‌ی آن وارد شویم و در فصل‌های آینده در مبحثی که موضوع آن یکی از جنبه‌های هنر، یعنی تأثیرپذیری و تأثیرگذاری فرهنگی آن است در حد اشاره‌ای سخن خواهیم گفت و اینجا به عنوان دیباچه، ما، توصیفی را که از هنر وجود دارد، با ایجاز بیان می‌کنیم. و فقط می‌توان گفت که نیروهای برانگیزاننده‌ی هنرمند، نوآوری‌ها و تحرک در عالم ذهنی و تفکری او هستند که به هنر منتهی می‌شوند و در واقع نه خود هنر بلکه در حکم دهلیزهای طویلی‌اند که به هنر منتهی می‌شوند.

هنرمند نه تنها می‌بایست که معنی مستور صورت‌ها را بشناسد، بلکه شعور یافتن معماها را می‌بایست که دریافت داشته باشد و در همین عمل است که عظیم‌ترین و مشخص‌ترین توانایی‌های تخیلی در هنر بروز می‌کند و در حالت نقل از باطن به ظاهر و در حالت شکل از تجسم عینیت می‌یابد. این دگرگونی در شکل ابتدایی اندیشه و ساختمان یا معماری هنر- قطعیت یا تکنیک بیان اندیشه را مشخص و معین می‌سازد که بدون آن تقلید یا ابداع از شکل بیرونی هر اثر که نهاد یا صورتگری در هنر می‌باشد هول و هراسی است که در آثار اغلب هنرمندان یافت می‌شود.

شعف و سروری را که در اندیشه یک هنرمند می‌گذرد جز خویشتن او کسی را واقف نمی‌باشد و سحر بیان اندیشه چگونگی انتقال ذهنی است که همانا صورت بیان هنری را پدیدار می‌آورد و از میان تمام قسمت‌های سازنده‌ی یک اثر هنری طرح و ارائه اندیشه، اهمیت اول و ثانی را دارد، مجموعه‌ی این اعمال، نغمه‌ها و اندیشه‌های انجام شده را که موقوف بر تقلید از حقیقت شکل است را به همراه دارد و بلکه ذات و عمل و تحرک هنرمند را نیز سبب می‌گردد که حیات او نیز بر آن معنی استوار است. معنای ساده‌ترین واژه را آن هنگام که از رؤیت صورت‌های تیره در حال حرکت در شب مه‌آلود می‌گوید در نظر می‌گیریم. در این معنا، انتقال یک خیال و ادراک ما این است که یک اثر هنری، یک صورت می‌شود. این صورت، ممکن است یک صورت پایانی بماند. یک ساختمان، یک گلدان، یا یک تصویر می‌تواند صورتی پویا مانند یک ملودی و حتی نظیر عبور یک رشته رویدادهای کاملاً تخیلی و درک کردنی که در ذهن خواننده یک اثر هنری بجای بگذارد. و یا صورتی باشد، که به تخیل داده می‌شود. لیکن، این صورت هنری همیشه یک کل درک کردنی مانند خود هم خواهد داشت، و مانند یک موجود طبیعی، از خصلت یک وحدت برخوردار می‌باشد و از واقعیت منفرد برخوردار بودن بدین‌گونه است که یک اثر هنری به عنوان یک نمود و نه به عنوان یک تفسیر بر فراسوی ماده در دنیا یا به عنوان خاطره‌ای خوب یا بد و یا شاید بالنسبه ضعیف، که بیانگر احساس انسان به این صورت می‌باشد و چگونگی خیال، چیزی را به احساس یا هر چیز دیگری را با احساس بیان می‌کند. اول ببینیم در اینجا مقصود از «بیان» چیست و از چگونه «بیانی» صحبت داریم.

«واژه در هنر» دو معنی را در اصل خویش دارد، از یک لحاظ بیان به نشانه یا عارضه‌ای از هنر دلالت می‌کند و خود بیان یک واکنش خودانگیخته در برابر یک موقعیت واقعی و حاضر است و یک رویداد و یا یک دوستی و گفته‌های مردم است.

خودبیانی در هنر، حاکی از موقعیت جسمانی و ذهنی ما و عواطف برانگیزاننده ماست و از لحاظ دیگر «بیان» به ارائه یک عقیده معمولاً از راه هنر ترویج و بر خود کلمات اطلاق می‌شود ولی وسیله ارائه یک عقیده در هنر یک نهاد است نه یک نشانه، مثل «شکل و رنگ» در نقاشی و «ذهن و کلمه» در شعر و «کلمات و نور» در هنرهای نمایشی.

یک جمله که ترکیب خاصی از کلمات است تصور بعضی رویدادهای واقع را جهت تخیل سبب می‌گردد و معنی بعضی رویدادهای واقعی را می‌گوید. هنر، اندیشه‌های نو را به عینیت درمی‌آورد و اندیشه‌های کهنه را به حافظه تاریخ انتقال می‌دهد. به‌طوری که همه‌ی مردم چیزهای زیادی را که از دیگران شنیده‌اند یا خوانده‌اند، در ارائه‌های هنری درک می‌کنند. بنابراین، بیان یا نمای معرفت در هنر، معرفت انسان را گسترش داده و از گستره‌ی تجربه فراتر می‌برد.

اگر یک اندیشه در هنر بوسیله‌ی نمادها انتقال داده می‌شود، فهم آن برای منطقیون ساده‌تر از هنرمندان است. ولی به طور خلاصه می‌توان گفت که صورت هنر، صورت طبیعی احساس و خلاقیت است و شکل آن را عوض نمی‌کند. و به گونه‌ای است که ما نمی‌توانیم مفاهیم گسترده هنر را با زبان معمولی و استدلالی شکل ببخشیم، بنابراین، کلمات که ما آن را برای بیان احساس به کار می‌بریم، فقط به انواع کلی تجربه درونی، نظیر هیجان، آرامش، خوشی، غم، عشق، نفرت، و جز آن دلالت می‌کنند. هیچ زبانی نیست که نتواند فرق بین هنر از غیر هنر را تفاوت و شرح دهد، هنر بیان طبیعت و واقعیت هر چیزی است که زبان از بیان صورت و به صورت نمادی و استدلالی آن عاجز است.

فلاسفه پدیده‌ی هنر و عاطفه را غیرتعقلی دانسته‌اند و تنها الگوئی که فکر استدلالی می‌تواند در هنر و عاطفه پیدا کند آن است که رویدادهای برونی به‌وجود آورند. ترس درجه‌های مختلفی دارد ولی تمام آنها از یک احساس ساده یعنی همان ترس نتیجه می‌شود، ولی هنر هنرمند یک ساخت است نه یک تفکر مبهم، هر انسانی دارای یک الگوی پویای پیچیده و ترکیب‌های ممکن و پدیده‌های تازه است و الگوئی است از تنش‌ها و تصمیم‌هایی که رابطه آنها انداموار و معین است و از ضرباهنگ‌ها و انگیزه‌های پیچیده‌ای تشکیل شده است. همه‌ی حیطه‌ی ما یعنی حق تفکر سخت، و همه‌ی گرایش‌های ذهنی و رفتارهای واکنشی به این الگو تعلق سطحی و عاطفی دارد و زندگی انسان را به سمت الگوی پویایی که بیان صوری هنر را بیان می‌دارد بنا نهاده شده است و نه بر یک عارضه عاطفی، یک اثر هنری بیان همان اصولی است که برای تصویر به حرکت درمی‌آید و می‌گوییم بیان‌کننده است.

هر اثر هنری ممکن است علاوه بر کار فوق نیاز «خودبیانی» بیننده را نیز برآورد. اما این، همه‌ی آن چیزی نیست که یک اثر هنری را بد یا خوب کند. در معنائی دیگر ممکن است یک اثر هنری را نماد احساس بخوانیم، چراکه هر اثر هنری مانند یک نماد، تصوری از تجربه‌ی درونی را به ضابطه درمی‌آورد که همین گونه‌ها و تصورات هنرمند را درباره‌ی آن و حقایق و دنیای خارج به کار می‌گیرد. فرق یک اثر هنری با یک نماد اصیل هنری (نماد به معنای حقیقی و کامل) در این است که: هر اثر هنری به جز خود به چیز دیگر دلالت نمی‌کند و رابطه آن با صحب اثر و احساس رابطه‌ی خاصی است که تحلیل آن در اینجا ممکن نیست، در واقع احساسی که اثر هنری بیان می‌کند، مانند معنی و یک استعاره است. هنرمند به گفتگوهای خود از احساس یک اثر هنری یا احساس هنری در یک اثر هنری صحبت می‌کند نه از احساسی که این اثر در نظر دارد و درست هم بگوییم یک اثر هنری چیزی شبیه به رؤیت مستقیم نیروی حیات، عاطفه و واقعیت ذهنی است.

وظیفه اول هنرمند عینی کردن اثر هنری است بنحوی که بتوانیم درباره‌اش بیندیشیم و آن را درک کنیم، یعنی به فعلیت درآوردن تجربه و تفکر درونی توسط یک اثر تفکری و استدلالی در هنر، ممکن نیست، زیرا صورت‌های آن با زبان و مشتقات آن با موازین سمبولیک مقایسه‌ناپذیر است. هنر، ادراک و هوش خودآگاهی و جهان‌آگاهی، عواطف و حالات است که چون کلمات قادر به ارائه تصاویر روشنی از آنها نیستند اغلب تعقلی جلوه می‌کنند و پاک پنداشته می‌شوند. لیکن مقدمه‌ای که تلویحاً در این معنا استمرار دارد آن است که هر چه را که زبان نتواند بیان کند بی‌صورت و غیرعقلی و تعقلی بودنش آشکار است، این عقیده به گمان این قلم رواست و به عقیده‌ی آگاه احساس غیرتعقلی نیست، فقط صورت‌های منطقی آن آگاهانه است. و با ساحت گفتگوها در هر اجتماع متفاوت می‌باشد.

صورت‌ها در هنر چنان پویاست که همه‌ی هنرها شبیه‌اند به یک معنا و هر هنر نمادی طبیعی دارد از تفکری که در پسِ آن است و ما قادریم از طریق آثار تجسمی و دیگر زمینه‌های هنری یا به صورت دراماتیک، آن را بفهمیم که نیروی تفکر و خلاقیت چگونه معنایی ست و در اینجاست که به مسئله اهمیت خلاقیت در هنر می‌رسیم، چنانکه در مصر و یونان و اروپای مسیح و حتی گوتیک گفته‌اند، هنر بازتاب یک ذهنیت صرف نیست و تا آن حد جدی است که پیشاهنگ هر پیشرفت است. غارنشینان و عهد قدیم را هم کنار می‌گذاریم که هنر آنها، تنها چیزی است که درباره آنها می‌دانیم.

ممکن است فرهنگ را با پیشرفت اقتصادی یا سازمان‌های فرهنگی یا غلبه تدریجی تعقل و مهار علمی طبیعت در مقابل تخیل‌های تفکری هنرمندانه همانند بدانیم. ولی هنر علم نیست، هنر فلسفه هم نیست، نه علم است و نه فلسفه، نه دین است، نه اخلاق است و حتی برخلاف عقیده اغلب منتقدان، هنر انتقاد اجتماعی هم نیست، هنر هر چه هست سهم مهمی در فرهنگ ملل دارد. هنر به تخیل صورت می‌بخشد و بعضی از هنرمندان و روشنفکران هیچ‌گاه از معنای آن به عنوان منشاء تمام اعتقادات اندیشه‌ای حرف و سخن نگفته‌اند بلکه آن را منشأ تمام بینش‌ها و اعتقادات صحیح دانسته‌اند. شاید و به عبارتی، تخیل، قدیمی‌ترین و حتی قدیمی‌تر از خرد استدلالی بشر است و صفت ذهنی دارد و فقط به انسان اختصاص دارد. تخیل، احتمالاً منشأ مشترک رؤیا، خرد، دین و تمام مشاهده‌های کلی و حقیقی است. تخیل، قدرت ابتدایی و اولیه انسان است که از آن هنرها به‌وجود آمده است و خود به نوبه‌ی خود و به طور مستقیم از دستآوردهای این هنر سخن‌ها گفته است. شاید جایی در دوره‌ی آغاز تکامل بشر این ابزار شگفت ذهنی پیدایی یافت و وسیله‌ای برای برقراری ارتباط ذهنی میان اعضای هر جامعه شد، لیکن ارتباط فقط یک و شاید حتی اولین وظیفه زبان است، اولین کاری که زبان می‌کند این است که آنچه را که آشفتگی شکوفایی وجود اوست و ادراک و احساس می‌باشد، آنها را به واحدهای دیگر و به گروه‌های تازه و رویدادهای پیاپی یعنی ارتباط‌های عاطفی و ارتباط‌های معلوم بازگرداند و تجزیه کند، همه‌ی این الگوها توسط هنر در ذهنیت بشر تجربه شد و نقش آفرید، ما برحسب اشیاء و روابط آنها فکر می‌کنیم و حرف می‌زنیم، لیکن فرایند تجزیه‌ی تجربه‌های حسی و ادراک‌های هنری فرد به گونه‌های فوق درک‌پذیر است که ساختن معنایی برای حفظ و پذیرش آن مقدور می‌گردد. ساختن واقعیت در هنر یک فرایند است، یک زبان خاص است، یک ابزار ذهنی است، یک جهش فکری است، یک اندیشه ناب است و یک فرض استدلالی است که فرایند تخیل است. و، سرپرستی متقابل همه‌ی قوه‌های قابل رشد را هم به عهده دارد.

آنچه نمادگرایی و سمبولیزم استدلالی، یعنی زبان استفاده در هنر نامیده می‌شود برای آگاه کردن ما از اشیاء اطراف است و درکی‌ست که از اشیاء اطراف انجام می‌دهیم و هنر برای آگاه کردن ما از واقعیت‌های ذهنی است و احساسی است برای درک عاطفه. هرگاه از واقعیت ذهنی سخن می‌گوییم، مراد همان واقعیت تفکر است، هنر به تجربه‌های درونی می‌پردازد و به آن صورت می‌بخشد و بدین‌گونه آن را قابل درک و درک‌پذیر می‌کند. تنها راه تصور واقعی، جنبش و جوششی است که سیال از عاطفه است و به احتمال، همه‌ی حس‌های مستقیم زندگی انسان را از بیان هنری منفک و تجزیه می‌کند و بالاتر از یک سطح عادی نمی‌توان درباره‌ی عواطف هنرمند، استدلالی را قائل شد ولی مع‌الوصف می‌توان آنها را فی‌نفسه شناخت. یعنی همان معنی کردن و به عموم شناساندن و عواطف لزوماً در پی هم و بی‌صورت نیستند. پس از آنکه صورت‌های تجریدی و تجربه‌های ذهنی تا حد بازنمائی نمادین، انتزاعی شدند، می‌توانیم از این صورت‌ها برای تصور و تخیل هنرمندان احساس و درک طبیعی قائل باشیم. خودشناسی یعنی داشتن بصیرت درباره‌ی همه‌ی مراحل حیات و ذهن که از تخیل هنری سرچشمه می‌گیرد که همان ارزش‌شناسی در هنر می‌باشد.

هنرها، عموماً بر زندگی انسان‌ها، ژرفتر از سطح تعقلی آن اثر می‌گذارند و در واقع تجربه‌های عاطفی اثرهای بیرون‌اند. در هر نسل، هنرمند دارای سبک‌های خاص خود است، یک نسل می‌لرزد، سرخ می‌شود و ضعف می‌کند، نسل دیگر با طمطراق راه می‌رود و باز بی‌تفاوت است. و مقطعی از تاریخ که بیانگر اندیشه‌ی هنرمندانه‌ای باشد می‌تواند ستایشگر روحی باشد که قابلیت ارائه یک اثر هنری را در خویش پرورش دهد.

در عاطفه‌ی واقعی و چگونه بودن، می‌توان انسان هنرمند شد، اینها حرف‌هایی غیرصمیمی نیستند، اینها به مقدار زیادی دردها و همان ناخودآگاهی و همان ضمیرهای روشن هنرمندانه‌ای هستند که پی‌آمده‌اند. زیرا به تأثیر هستی و علل اجتماعی آمده‌اند و با علت‌های مختلف اجتماعی آمده‌اند تا بگویند که نخواهند ماند.

آمده‌اند، لیکن نه با پای خویش، که به وسیله‌ی تفکر هنرمندان و نه عامه‌پسندان، آمده‌اند تا بگویند، با بیان روح و نه با زبان خویش و با تصویر شکـل هستی و این به علت بـرانگیختن مـردم است و با داستان‌هایی که عواطف مردم، آمده‌اند. تا گفتن تاریخ را و گفتن انسان را و گفتن درد را نوشته باشند.

تأثیر هر اثر هنری به روی زندگی هر دوره‌ی انسانی، بیان نمادهای انسان‌های دیگر و نمایانگر این حقیقت است که چگونه یک دوره جوشش هنری به پیشرفت فرهنگی در اجتماع و ملل می‌انجامد و راه تازه‌ای را برای حس کردن، ایجاد می‌کند و هر دوره‌اش آغاز یک نهضت فکر است، و آغاز هر عصر هنری است و هر دوره‌اش اثر قابل توجه دیگری را در پی دارد و آن نادیده گرفتن ارزش هنری است و نادیده گرفتن ارزش احساسی است که در بسیاری از مردم قوت این عقیده که ارزش و شناخت ارزش در هنر و هنرمند چیزی نیست جز یک هیجان بی‌شکل و کاملاً ارگانیک و چنان زیاد است که در نظر آنها ارزش‌های هنری توسعه و دامنه می‌یابد و کیفیت آن چندان عجیب نیست، و این گمانی است که از معنی اساسی هنر، در شخصیت هنرمند نهفته است.

هنر، وظیفه‌ای اساسی دارد و برد آن نه آنقدر است که به پیشرفت فرهنگ می‌انجامد، بلکه به تحکیم آن نیز کمک می‌کند و این وظیفه که معکوس و مکمل عینی کردن احساس یا به کلام دیگر نیروی فائق در آفرینش هنر است و دارای حس ژرف‌نگری در مواجهه با دیدن، شنیدن و خواندن است و در خواندن آثار برابری می‌شمرد و این یعنی بازآفرینی آنچه چشم هنرمند دیده است و با جذب مناظر، اصوات، حرکات و رویدادهای عادی با چشم دل به جهان که اهمیت بین و اهمیت عاطفه می‌دهد و آنگاه یک قطعه‌ی تخیل و تبدیل شده است و در صورت خیال به آن قوت حیات هنری دمیده ست و در نتیجه بارور کردن واقعیت‌ها، همان معنایی است که به صورت هنری آفریده شده است و با خود به همراه آوردن معنایی است که شکل بیرونی‌اش را از طبیعت گرفته باشد.

ارزش هنری، دریافت احساسی است که جامعه آن را نادیده گرفته باشد و هنرمند را تسلیم عواطف بی‌شکل کند و این عامل بزرگی از خرد است که مورد استفاده‌ی خودکامگان و عوامفریبان نیست.

تفکر درباره‌ی سازندگی هنر از یکسو و تسلط بر معنای وسیع فرهنگ از سویی دیگر در جامعه‌شناسی هنر امروز، تفکری است نوین، اما چندان عنایتی بر آن نیست و مکانی مناسب را در جامعه‌شناسی هنر معاصر ندارد. اینکه هنر محصول آگاهی هنرمند است و هنرمند محصول آگاهی هر دوره از تاریخ، جهت مخالف هم قرار ندارند، بلکه روشنگر ماهیت تفکر هنرمند می‌باشد، هنر و فرهنگ شبکه ادراکات مفاهیم انسانی و پایه ادراکات هنرمند و مجموعه‌ی امور عینیت­‌یافته‌ی درونی اوست.

هنرمند در فعالیت‌های هنرمندانه خود، آنچه را که بالقوه میان اذهان جمع موجود است به بیرون از خویش می‌کشاند تا معیارها، قواعد رفتاری و آرمان‌هایی را خلق کند که معنای وجودی انسان زمان خویش را در بستر روابط اجتماعی رشد بخشد و نیز بطور مداوم بازمی‌یابد که گرایش به دنیای خارج و نواندیشی در معیارهای هنر از شگفتی‌های وجودی انسان است.

انسان به لحاظ مخلوق بودن، محصول رابطه‌ای شگفت میان روح و خالق است. انسان نه تنها در بدن وجود دارد، بلکه دارای معنای بی‌عدم نیز هست، وجود انسان تعادلی است میان دو جنبه‌ی بودن و داشتن، درون و برون و به بیانی دیگر به طور مداوم در معنای موازنه‌ای قرار دارد و هنرمند است که خالق شکل بیرونی معنا و درون خویش می‌گردد. همه‌ی ارزش در بیان هنری به خاطر آن است که هنرمند دارای موقعیتی بی‌همتا برای بروزدهی معنای درون خود می‌باشد و به خاطر همین توانایی قادر است خود را به دنیای بیرون از خویش برساند و معنی را از درون به بیرون ببرد و سرانجام خود و جهان پیرامونش را به معنای حقیقی انسان توجه دهد.

هنگامی‌که هنرمند پا به محدوده‌ی معینی در هنر می‌گذارد، مرحله‌ی ماقبل بیان است و واقع‌نگری است در جریان هستی، اسباب محرکات و ادراکات هنرمند از پیش معین نیست و هر چند نیازهای بیانی او مشخص‌تر گردد و تعیین‌کننده رفتار بیانی هنرمند باشد. هنرمند در تکاپوی زندگی اجتماعی، قواعد و رفتار خود را دائماً می‌خواند و تعبیر می‌کند تا به نیازها و شیوه‌های زیستن در انسان شکل بخشد، و آنها را خلق کند. تفاوت و تمایز اساسی میان هنرمند و مخاطب در میزان تأثیر عوامل زیستی در رفتار آنهاست. تأثیر این عوامل در هنرمند بسیار زیاد است، غالب انسان‌ها زمانی کوتاه پس از دریافت معنای درون خود به همان معنی مبدل می‌گردند، در حالی که هنرمند برای یافتن معنای خویشتن راهی طولانی را در پیش می‌بیند، البته خصوصیات زیستی در اندیشه‌ی هنرمند که مشخصات اساسی تفکر او را شکل می‌دهد، خصوصیتی است انسان‌گونه که هنرمند را از قید و بند عوامل رفتاری در جامعیت معنی تا حد زیادی رها می‌سازد. یعنی براساس همین خصوصیات زیستی است که هنرمند به سرعت تغییر شکل در معنی نمی‌دهد. و تبدیل به نوع خود نمی‌شود و در نتیجه‌ی تکاپوهای ذهنی خویش عوامل ثابت رفتاری را تعیین و تبیین می‌دارد.

عینیت در هنر امر اجتماعی همه‌ی دوره‌های فرهنگی است. محصولات فکری، ابزاری، مصنوعات فنی و اقتصادی، حکومت، مؤسسات و نهادها همه مخلوق فعالیت‌های دسته‌ای از نیروهای درونی انسان است که در عرصه‌های اجتماعی شکل بیرونی یافته است.

ماجرای شگفت‌انگیز حیات بشر از لحظه‌ای که آغاز شد و بیان معنایی که او را در واقعیت‌ها خارج، از خویشِ اصیل جدا ساخت و بی‌اعتنایی به آفریدگار و به بیان دیگر، بروز نیروهای بازدارنده که جلوه‌های غیرانسانی را سبب گشت، چنان از ماهیت انسانی خویش جدا و بیگنه افتاد، که هنرمند نیز در مقام ناظر نتوانست خود را در بازیابی، جدا از اثر خود بداند و این لحظه را بیگانگی انسان با معنای حقیقی خود دانست و در این حال درماندگی و سرگردانی انسان را محصول تفکر خویش دانست و نیروی خلاقه او را در بیگانه شدن و احساس غربت‌زدگی قوت بخشید.

چنانچه پیش از این اشاره شد، مشروعیت حیات هنرمند را در نظام‌های فرهنگی و مؤسساتی که دارای تمایل شدید به جدایی و بیگانگی از سازندگان خود می‌باشند را برخواهیم شمرد و در این میان تمایل به پدیده‌های تبلیغی از پدیده‌های دیگر عمیق‌تر و شدیدتر است.

مؤسسات فرهنگی به عنوان اتصال‌دهنده افراد و ته‌نشین شدن امر عینیت یافته‌ی انسانی، دارای نهادهایی از پیش ساخته بوده و در جریان هستی اجتماع، خود به خود در تعریف و تفسیر از ایفای نقش هنرمندانه، حتی با ایفای نقش‌های متعدد اجتماعی نیز متضمن نوعی از خود بیگانگی است، زیرا هنرمند نه تنها جزئی از اجتماع است، بلکه در هر لحظه که نقشی ایفا کند، پاره‌ای از خویشتن خویش را از معنی درون به بیرون پرتاب می‌کند، تا اینجا از دو لحظه اساسی در حیات اجتماعی هنرمند سخن گفتیم، لحظه نخست در بیرون‌فکنی هنرمند از خویش و لحظه دوم از عینی شدن خلاقیت‌های ذهنی هنرمند. در این صورت است که میراث فرهنگی و قواعد رفتاری و ارزش‌های اجتماعی که حاصل فعالیت‌های هنری است در شخصیت هنرمند ادغام است و هنرمند با تمایلی درونی بر آفریده‌های تفکری خودگردن می‌نهد تا آنها را بر خود‌پذیر کند و در پذیرش این مفهوم است که شخصیت هنرمند که در معنی جنبه ذهنی ندارد و مفهوم یک فرهنگ است، یعنی فرهنگی که در خارج از قلمرو ذهن آدمی است و عینی است و همان شخصیت انسانی است که جلوگاه ذات خالق است.

اما چنانکه پیش از این ذکر شد و از آنجایی که هنرمند تابع بی‌چون و چرای عوامل خلقت در زیست است هنگامی که پا به جهان می‌گذارد وجودی است نیازمند تلاش و حرکت و برای او واکنش‌های فرهنگی جانشین عوامل ثابت زیستی در نهادهای اجتماعی نیست، به خاطر آنکه نهادهای اجتماعی، خود، فرآورده‌ی فرهنگ هستند و نه مسلط بر غرایز، پس بقا و دوام هر اندیشه، همواره بستگی به ثبات هر نهاد دارد: حال ببینیم چه رابطه‌ای این معنا را به یکدیگر پیوند بخشیده است و انسجام هر لحظه با دیگری چگونه جنبه‌ای را باب یک منظومه در قالب هستی و معنی نظام می‌دهد: زمان موجودیتی است شرطی و شرط ماقبل خود را نفی می‌کند و این مننظومه نشان می‌دهد تمام واحد، همان چیزی است که جامعه‌شناسی غربی از آن غافل مانده است و از همین روست که نتوانسته به نزاع کهن میان نظریه‌های دوقطبی جامعه‌شناسی در هنر یعنی اصالت فردگرایانه و اصالت واقع‌بینانه اجتماعی فایق آید.

در مفهوم اول همه‌ی توجه به لحظه نخستین در منظومه‌ی مورد نظر است و کمتر به لحظه‌ی دوم می‌پردازد، خلاقیت‌های هنرمندانه‌ای که نهادها و ارکان اجتماعی با وجدان جمعی بر آن تأکید می‌کنند در جستجوی خود درکی از لابه‌لای همین معنی است و جریان دومی که ذکر آن گذشت در برابر نظریه‌ی نخستین قرار می‌گیرد و اصالت واقع‌بینانه‌ای در معنای هنر قائل می‌شود، این نظریه‌ی به لحظه‌ی دوم در منظومه‌ی موردنظر تأکید می‌کند. رایج‌ترین این نظریه‌ها، نظریه‌ی «امیل دورکیم» پیرامون جامعه‌شناسی و هنر و نهادهای اجتماعی است که ارکان و نهادهای اجتماعی به گفته «دورکیم» امری اجتماعی در هنر است و امور اجتماعی دارای واقعیتی ممتاز و مستقل در ساختمان‌های ذهنی هنرمند نیست و تصویری خارجی است که همچون شیئی خارج از قلمرو ذهن و تصورات آدمی است که واقعیت دارد و وجود خود را بر فرد و مخاطب می‌نمایاند.

همه‌ی این خصوصیـات تجربی در دومیـن دوره هستی‌پـذیری اجتماعی هنرمند دیده می‌شود، ساخته‌های هنرمند وقتی که ته‌نشین شد و گزیده گردید و به صورت میراث فرهنگی درآمد، به هیئت یک امر اجتماعی رخ می‌نمایاند و در بیگانه بودن با معنا و هستی اندیشه‌ای مقهورکننده می‌گردد. بنابراین برای پیروان این نظریه‌ی در «جامعه‌شناسی هنر، نهادی است عینی و شیئیت یافته که اجتماع را مورد تحقیق قرار می‌دهد و درست به همین خاطر است که موضوع جامعه‌شناسی در هنر، امری خارج نیست و می‌توان آن را با استفاده از روش‌های شناخت ارزش‌ها در فرهنگ یعنی همان تطبیق علوم هستی به‌طور علمی و فرهنگی مورد بررسی قرار داد.

این گفتار خلاصه می‌کند که هنرمند نظام‌دهنده‌ی فرهنگ است و فرهنگ آفریننده ارزش‌ها و همه روشنگرآنند که تاریخ هنر سرشار از یک هیجان دائمی میان هنرمند و مخاطبان است و دردناکی حیات هنرمند از قهر طبیعت یا ناتوانی او در برابر تغییرهای از پیش ساخته‌ی طبیعی سرچشمه نگرفته، بلکه ماجرای شگفت‌انگیز زندگی هنرمند ناشی از ناتوانی درک سازمان‌‌ها و ارکان و نهادهای اجتماعی از پیش تعیین شده در برابر خلاقیت‌های فکری و بازوی محتوایی در هنر بوده است.

به هرحال برای ذهن و اندیشه‌ی انسان حقیقت‌جو دشوار است پذیرش این معنی که در عصر امروزی‌ترین آنهایی که معنای هنرمند را بخود تخیص داده‌اند ناتوان از درک اندیشه‌ای عالی باشند که برآیند نیروهای درونی هنرمندی است که مشتق از انسان می‌باشد، چرا که همه‌ی اینها، مجموعه‌ی درونی بهم پیوسته یک منظومه‌ی واحدند.

هرگاه دانسته باشیم که در فضای حقیقی امروز، حرکت هنر معاصر پیوند روشنگرانه یک اندیشه متعالی با هدایت‌های جوامع دیگر است و دارای تاب و توان متفاوت در پذیرش حقایق در قالب انتقادهای مؤثر و اثرگذار، در بسیاری از موارد توانسته‌ایم به محتوای حقیقی آن نگرشی خاص داشته باشیم و این آزادی نه تنها در حدود بیان اندیشه و قلم محدود و مطرح نمی‌شود، بلکه در دوران تازه‌ا‌ی از حیات بشر نیز هر کس به وسیله‌ای توانسته است اندیشه‌اش را که موازی با معنی انسان است، خواه در قالب اندیشه، خواه در بیان و فرم‌های هنرمندانه محک زند و بیان کند و متأسفانه در طی این سال‌ها در بسیاری از موارد فوق روشنگری واقعیت‌های اساسی بسته و مخدوش نگهداشته شده است و هرگاه با ایمان به آن نگاه شود بهروزی و پیروزی همه‌جانبه‌ای را در عرصه‌ی کوشش‌های هنری معاصر ایران در بردارد و به دنبال شناخت چگونگی خویش از اثر، دریافتی عمیق‌تر خواهد داشت و این اصل گسترده نخواهد شد و این اندیشه یگانه بیانی وسیع نخواهد داشت الی به تعالی یک نگاه عمیق و ظریف هنرمندانه که گستردگی همه‌ی پیام‌های انسانی را پیکره‌ای عرش گستر داده باشد. که، این در تعالی و حقیقت فرافکنی‌های آرزومند از نحوه‌ی تفکر معاصر به گسترش کانون‌های جمعی رسیده باشد و ایجاد تفکری است توحیدی که جامعیت همه‌ی افراد را مشمول گشته و در شرایط تداوم نحوی خویش بصورت یک پیوند تازه‌ی نامحدود نگاشته شده است که پندارهای چندگانه خویش را با ادراکات کافی و به موازت گسترش‌های اجتماعی به نهادی می‌گمارد که توجه هرچه بیشتر به آن جنبه‌ی عمل نوین اصطلاحی داشته است.

شاید با آنچه در مقدمه ذکر شد، خلاصه‌ی بیان این معنا که جوهر تفکر معنوی در هنر علاو بر این محیط بیرون، یک عالم درونی هم دارد و عالم درون در مرکزیت اندیشه هنرمندانه است و خیال، چنان مأوائی است که محیط بیرون را به عالم درون نزدیک می‌دارد و برای برخورد، یک شرط ضروری واضح محسوب می‌شود. اما فرهنگ یک صبغه عمومی‌اش این است که می‌خواهد اثبات آن کند که انسان همین عالم است و درونش برگرفته از دانش بیرون است و اصالتش قائم به سبک عالم و طبیعت است و این اصل اثبات شده است و اصالت‌دار و در عالم درون، اصل خویش را محاط به پیرامون و گرایش خویش می‌داند. و مبنای گرایش آن را بر خویش از ابتدای هستی، همان مبدأ آفرینش می‌داند و جهان که شروع به پذیرش حقیقت آن داشته است در قالب بیان که خارج از عالم درون است و اصل که بر محیط بیرون نهاده شده است گرایشی ایجاد می‌کند که دانش قرن معاصر را با بیانی هنرمندانه که به گرایشی انسان‌شناسانه دست یافته است و از طرفی در علوم جامعه‌شناسی نیز سعی در اثبات این امر دارد، واقعیتی صورت‌ پذیرد دانست.

«تولستوی» نمونه‌ی روشنی است از بیانی هنرمندانه و گواه و ذکر حقیقتی است که عنصر متعالی در قالب بیان‌های اندیشه‌ای چگونه یک سیر انسانی از درون را به نوعی از تعالی سوق می‌دهد و بیان هنرمندانه‌ای است که سمت دارد و همت می‌گمارد و کوشش می‌کند تا به تعالی دست یافتنی و دربرگیرنده‌ی نهادها و تنزل‌‌دهنده‌ی محیط بیرون نیز برسد و متشکلی ایده‌آل و بیانی است مطلوب، جهت عرضه‌ی تمامیت وسعت اندیشه در هنر.

این محیط آمیخته از چیست؟ چگونه قالبی دارد؟ معناهای تعالی را در چه سیری سوق می‌دهد؟ در خویش چگونه غربتی را جستجو می‌کند؟ محیط کودکی است یا محیط معاصر و اکنون؟ با معناهای تغزلی خو گرفته است یا نه؟ تغزل در این اندیشه چگونه تصویری دارد؟ کشش حسی او نسبت به دریافت از هستی تا چه حد قابل تشخیص است؟ عالم دیگر و چگونه‌هایش را در اندیشه‌ی خویش چگونه بروز می‌دهد؟، آنها را در منشأ وجود با کدام مکتب بینشی توجیه و بیان عقلانی می‌کند؟ معلوم و عدم بازیاب‌ها را تا کجای ناگفته‌ها بیان می‌دارد؟ بیان‌های سرکوب‌شده‌ی اندیشه را چگونه نگاه می‌دارد؟ آیا همه‌ی تصوراتش آرمان‌های سرکوب‌شده‌ی انسان‌های ماقبل اوست؟ آیا نهانخانه‌ی درخواست‌هایش همان مأوای کودکی اوست؟

پاسخ تک‌تک پرسش‌های فوق سیری بر معنای حیات است که گوشه‌ای از مجهولات درون روان بشر را رقم زده است و ناگفته‌های شنیده شده را پی می‌گیرد، اما، همواره منشأ این نگرش و تفکرها ماهیتی است بیرونی و دست‌یافتنی و بقای حقیقی را پی می‌ریزد که کشف پهلوهای غیرملموس درونی‌اش تقدسی است که انسان مخلوق را به تحلیلی از خاک می‌کشاند و بیان علت‌ها را که از کسی یافت شده است در استنتاج نتایج پاسخ‌ها فوق توجه می‌دهد و در نتیجه عبور یک تقدس را میل به تعالی می‌دارد آن ماهیت، یک مکانیزم در تزاید است که رو به صعود دارد و همواره بالا می‌رود و بالا می‌رود و تقدسی است دور و دست‌نیافتنی که ذهن و حیات را پیوند با مادیت نمی‌دهد، در پسِ این کشف و بیان، اساس و یک دریافت اندیشه‌ی هنرمندانه متعالی است و تا وقتی فضای عبور یک حقیقت هنری به‌وجود نیامده باشد، همواره اجتماعی است که جمع صورت‌های هنری‌اش پیوندی ناستودنی داشته است و چگونگی‌های رو به تزاید را پاسخی در خود نخواهد گفت و به شکل و قالب‌های گوناگون بیان هنرمندانه و گرایش‌های هنراندیشانه را بیانی مطلوب می‌داند و اصولاً بحث در اعتقاد حیات اندیشه‌ی هنرمندانه دوگونه است. نخست جهت‌پذیری و دوم جهت‌گیری‌هایی که در محدوده‌ی میدان‌ها و مغناطیس‌های هنری بروز می‌کند و در خارج از حوزه و حدود واقعی خویش هر یک کلیت‌ها و بازتاب‌هایی را شمول گردیده‌اند. و کل آنها جنبه‌ی تقریب و ضریب آفرینش ذهن را دارا می‌باشند، این شرط اندیشمندانه و این اندیشه‌ی هنرآفرین در جهت تسریع با زحمت و بهره‌ی ذهنی آمده است تا در رفع منابع فردی و فکری خویش، بیانی هنرمندانه را آغاز نماید و کمتر مورد توجه و دقت فرهنگی قرار گرفته است، اما ریاضت هنر و هنرمند، حقیقتی است که دست‌نایافتنی است.

اما مسئله این حقیقت دست‌نایافتنی از سویی دیگر و در یک بعدی نو، نقلی تازه دارد و اشکال اساسی آن شکل و نگاه منتقدانه به هر یک از آنچه در ادامه‌ی این فصل حاصل شده است می‌باشد و این رخدادی است فراسوی همه‌ی این تجمع‌های بظاهر هنرمندانه و اساساً قراردادهای حصول هر یک از آنها به علت تقریب از نظر شهود بیان هویتی است که صاحب اندیشه از مجموع درآمدهای نهادی خویش، برخوردی به متفکرانه ایجاد می‌نماید. این شکل به جنبه حیات‌پذیری آرمانی هر شیئی یکم جنبه و جهت پذیرش آرمانی هر شیئی و در جنبه‌های دیگر، بمنظور پذیرش از برای هر یک از شکل‌های نهادی خویش ارائه‌ای نو می‌دهد. تا ناقدانه در امر تشکیل هویت آن شکل چگونگی خود را دریافت نماید، پس مسئولیت پذیرش هر یک از آثار ارائه شده با توجه به نظرات این گونه‌ای که ناقدانه صورت می‌پذیرد امری است دانسته و حاوی چگونگی حس خویشتن‌نمایی هنرمندانی است که در رهایی و آزادی اندیشه در هنر آنهم به رسم عادات دیرینه‌ی شرق گام برداشته و سوق تفکری آنها بر طوق‌پذیری اندیشه بیگانه تاخت داشته و آنها را در هجوم تخریب‌گرانه‌ی خود از دم تیغ اندیشه‌ی نامأنوس عبور داده‌اند. اما مهمترین کمکی که ناظرین و ناقدین آگاه به مراکز اینگونه‌ای و اندیشه‌‌های هنرمندانه می‌توانند داشته باشند سیری است که از انتخاب و پیدایش هراس‌ها به‌وجود می‌آید، و برآیند مجموعه‌ی آن چنین است که یک نحو یا مسئله‌ای که بحران تازه‌ای را در محدوده هنر به‌وجود می‌آید قابل لمس و حل می‌داند و هرگاه چگونگی اندیشه‌های هنرمندانه بروزی نامتعادل داشته باشد، هزینه‌های فرهنگی را به گونه‌ای سمت‌دهی می‌کنند که اثر سازندگی خویش را بر فعل دادن به هویت فرهنگ از دست نداده باشند. و این موجبی است تا این قدام، احساس کاری باشد که جهت و سمت و سوی آن، تازگی اندیشه را از دست نداده باشد.

اما زمان وقوع هر یک از تأثیرات چنین اندیشه‌ای در وقوع هر یک از روابط اجتماعی هنرمندانه، سیر و شکل تاریخی‌اش را در عصر خویش نهان می‌دارد. و اما اینکه آیا هنرمندان چگونگ روح زمانه معاصر خویش را در کلیت و حصول هر فرهنگ شناور که عناصر متشکله آن تغییر بستر چشمه‌های جوشیده از منشأهای تفکری است شناخته باشند شک نباید داشت. این معیار محکی هنرمندانه می‌خواهد و شکل جدایی‌ناپذیر هر یک از آثار حداقل در جنبه تجسمی آن با مصادیق خویش قابل بحث و نقد است. البته جدایی‌ناپذیری اندیشه هنرمند از جهت حرکت‌های مردمی نامی است که مدعی خلاقیت در آن نقش ایجادکننده‌ی محتوا را خواهد داشت.

هر یک از این عناصر که عملاً دیدی نافذ و ناقد در صلاحیت و رد جوابیه‌های خویش از خود باقی می‌گذارند بر حقیقتی واقع می‌شوند که تک‌تک آنها جزء مواردِ روشن‌شده‌ی حقیقت‌پذیر، نام می‌گیرند. چنین تفکری که جوشیده از بستر تفکر هنرمندانه و معیارهای مردم‌پسندانه است در قالب‌های اندیشه‌ای عرضه‌ای نوین دارد و بعد از این در هر دهه هر رخدادی شکل همان دهه را در حوزه‌های هنری زمان خویش بروز می‌دهد. و، نه تنها با شکفتن غنچه‌های تازه‌ی تفکر مواجهه نخواهیم بود، بلکه این ثمر را تکرار واژه‌ی فرهنگ بسط‌پذیر محسوب می‌داریم و به این ترتیب است که رقابت‌های جوانان هر یک با تکراری مستمر و سالم نقش‌آفرین آثاری سالم‌اند و برخوردار از قابلیت‌های اثر هنری را دارا می‌باشند.

این آثار خود در حیطه‌ی هر یک از نمودهای هنرمندانه با حدود و مسئولیت تعیین‌کننده‌ی میزان اثر روبرو می‌باشند و با یک تکرار بجا و دقیق، هویت هر دهه‌ی پیش از خود را با کنکاشی دقیق به بازساخت و تکمیل نزدیک می‌دارند. رابطه‌ی هر یک از سه عنصر اصلی، هنرمند، مخاطب و منتقد، چگونه و براساس کدام یک از اصول دقیق و معلوم شکل و هویت منطبق و اصالت را به‌دست می‌آورد و این گواهی است که در جای خود نمایان حقیقتی است آشکار. هرچند بیان این حقایق رازگشایی جمعیتی است که در گردونه‌ی اندیشه‌های خویش با بکارگیری بیان‌های رازآمیز اندیشه و تبسمی است جاودان که «مونالیزا» در پهنه‌ی همیشه‌ی تاریخ گواه آن می‌باشد و اوج شایستگی‌اش هیچ‌گاه قابل فراموشی نیست و این راز دارای کلیتی است توأم با خیال و در آثار هنری و تأویل و تأثیری از عنصر، خاک، انسان و ابدیت است. و مبنای برگرداندن هر یک یعنی چیزی را از مبنای خویش برگرداندن و آن چیزی است که در عدم رکود اندیشه به صورت بیان و گفتار در هر صورت خویش بیان شده باشد. و، بر گرداندنش به نهایت و در غایت همان بیان طبیعت است. پس عنصر متعالی و خدایی در خلق هر اثر چیزی جدایی‌ناپذیر است. و جامعه با سیری که دارد، همواره در رفت و آمدی دیگر، دگرگون و ناهماهنگ نخواهد شد، منتهی او می‌رود و دیگری برمی‌گردد و با تلاش، فرهنگ پیشینیان و به طبقه و به عناصر و اجزاء فرهنگ و روابط فرد و جامعه می‌انجامد، فرهنگ که در ورای اخلاق و معنویات گوهری است دست‌یافتنی و چیزی نیست که تصور کند ایماژ، از جایی دیگر آمده باشد و تنها بازتاب‌های شکل‌پذیر هر یک از معناهای خویش است و تعریف معین دارد. و از طرفی نیز روبنای دنیایی و معیشتی دارد، پس این هم مطلق بودنش رد است و هم مقدس بودنش روشن و در واقعیت خویش، هنر است و می‌بینیم که هم فرهنگ و هم شاخه‌های هم‌گرایش آن نیز در همین مسیر سیر می‌کند و می‌بینیم که عنصر همواره اثبات شده‌ای است. و یک آغازی دارد که آغاز آن مربوط می‌شود به همان آغاز عالم بالا و مربوط می‌شود به ظهور آدم.

پس می‌بینیم که همه‌ی علوم نیز، چون فیزیک، شیمی، فیزیولوژی و خلاصه همه‌ی علومی که چنگالشان به طریقی به انسان و منشأهای فکری آن بند می‌شود، همواره سعی بر آن داشته‌اند که در این سیر تثبیت شوند. که انسان متعالی مخلوق جدای از سرشت خاکی خویش بنیه‌ای دارد، تفکری که قابل رؤیت نیست، الا به مدد بیان تفکرها و مصادیق بیرونی آن و این انسان هیچ جز حقیقت متعالی خویش در بیرون از خود ندارد و هر یک از انسان‌ها مبنایی جدا و برای خویش دارند که او را از بقیه‌ی موجودات منفک و جدا می‌سازد. حال در این طبیعت و حدود آن چگونه کورکورانه ره می‌سپارند و چگونه است که یکی در حدود این وسعت و دیگری در خروج از آن می‌رود؟ بر اثر نتازع بقاست یا بر اثر شناخت حقیقتی دیگر، همه‌ی صاحب امور در اندیشه، ملهم از چنین اندیشه‌ای می‌باشند و صورتی است از یک مجموعه که در نهاد خویش ذات خود را حفظ می‌کند و در بیرون از خویش تجلی می‌یابد.

و از همین جاست که سرشت انسان خمیره‌اش شناخته می‌شود، ولی این هم صورتی دیگر است از همین دست صورت‌ها که در نهاد خویش قابلیت شکنندگی دارد و زیبایی را در استدلال‌های اخلاقی پی می‌گیرد و در تفسیرهای زیباشناسانه هنر، همواره ارزش‌های مستقل زیبائی حیات را در معرفت انسانی می‌یابد. چرا که دریافتی دقیق از ابعاد بیان زیبایی در هنر با استدلال‌های اخلاقی و مرحله‌ی مقدماتی درک معنای وجودی زیبایی است و وسیله‌ای مفید برای نیل به غایتی برتر در امتداد رهنمودهای انسانی است.

حقیقت زیبایی چیزی است که معنایش مربوط می‌شود به اصل و بنیادهای اندیشه در هنر، که منشأهای وجودی خویش را از واقعیت می‌گیرند. این معنای وجودی همواره بر امتداد دو قطب مخالف «عینیت» و «ذهنیت» می‌لغزد.

هرگاه معنای زیبایی از جهت وجودی روی یک قطب قرار گیرد، نظریه‌ای در خصوص قطب مخالف به‌وجود می‌آید که حذف‌کننده آن است.

اگر «عینیت» و «ذهنیت» را در سرفصلی مشترک یعنی مقوله‌ی تقلید جای دهیم و خواسته باشیم که نقش اصلی این دو فعالیت، اقتضا و تقلید باشد، مبدأ تقلید، حقیقت است و معنی زیبایی در هنر از تقلید واقعیت شکل می‌پذیرد.

تقلید از طبیعت، غریزه‌ی بنیادی و خصوصیتی مستقل در هر انسان است. «ارسطو» می‌گوید: تقلید، طبیعت انسانهاست و از زمان کودکی در آنها آشکار می‌گردد.

انسان استعداد زیادی برای تقلید دارد و از راه تقلید، شناخت ابتدائی برای هر مسیر میّسر می‌گردد. تقلید چشمه‌ی لایزال لذات هم هست و به این دلیل است که انسان از دیدن تصاویر حقیقتاً هنری مشعوف می‌شود و از دیدن حیوانات بسیار زشت و یا لاشه‌ی آنها مشمئز می‌گردد.

«ارسطو» اصل زیبایی‌شناسی در هنر را بیشتر یک امر اکتسابی و تجربی و عقلی وصف می‌کند، نه دریافت‌های ناشی از وجود استعدادهای صرفاً زیبا دوستانه و گفته است: آموختن از طریق زیباشناسی بسیار مطبوع است، با این تفاوت که خرسندی ناشی از دیدار تصاویر به این جهت است که انسان از نگاه کردن به تصاویر و حقیقت‌های زیبا از آنها مطلب می‌آموزد و از راه استنتاج می‌فهمد که هر تصویر بیانگر چه معنایی است.

در ظاهر امر، چنین به نظر می‌رسد که این اصل، فقط قابل اطلاق به هنرهای تصویری است. اما، تعمیم آن به سایر صورت‌های هنر، کاری آسان است. به‌طوری که موسیقی، نوعی از نقاشی واقعیت است. نواختن «نی» چیزی جز تقلید کردن از اصوات طبیعی نیست، چرا که نوازنده به کمک اوزان موسیقی خلقیات و افعال و انفعالات مردم و محیطش را تعبیر می‌کند.

«هوراس» سراینده‌ی لاتینی، شعر را مثل نقاشی را شعر خاموش خوانده است.

این نکته را باید همواره در خاط داشت که محکم‌ترین نظریه‌های زیبایی‌شناسانه در باب تقلید، هیچوقت مدعی نشده‌اند که آثار هنری چیزی جز تقلید صرف از واقعیت است و تمام اندیشمندان، استعداد آفرینندگی هنرمند را تا حد اعلا در خلق هر اثر هنری مؤثر دانسته‌اند. اما بهرحال آشتی دادن این دو نظریه آسان نخواهد بود. «هوراس» نظریه «وسیمونیدس» را رد کرد. از نظر او هنر، توصیف عالم محسوس و ملموس نیست، هنر بیانگر لبریز شدن هیجانات و انفعالات فکری هنرمند است. «روسو» منشأ یک انقلاب فکری جدید است. «روسو» با رد نظریه‌ی تقلید در هنر، از ظاهر طبیعت، که قرن‌ها رواج داشت، بینش تازه آرمان‌طلبی را ترویج کرد و از این تاریخ به بعد است که می‌‌بینیم این اصل جدید در هنر اروپا رونقی تازه می‌گیرد و اندک‌اندک پیروز می‌گردد. این اجزاء در واقع در لحظات تنهایی خویش فرآیندهای آفرینش‌های هنری را تشکیل می‌دهند. این نکته چه در مورد هنرهای صرفاً بیانی و چه در خصوص هنرهای تجسمی مصداق دارد. البته این حقیقتی است که هنرمندان بزرگی قادر به حس کردن عمیق‌ترین تأثیرات هستند و هنرمندی که قادر به درک احساسات نیرومند نباشد هرگز چیزی جز آثار سطحی و سبک نمی‌تواند بیافریند.

به‌طور کلی هنر را صرفاً یک استعداد فطری می‌توان تعریف کرد. که در هر هنرمند وجود دارد و به کمک آن می‌تواند پرده از روی تمام احساسات و شناخت‌های خود برگیرد.

«کالینگوود» می‌گوید: غرض هنرمند این است که هیجان خاصی را بیان کند. بیان این هیجان و شایسته بیان کردن آن می‌تواند پرده از تمام احساسات درونی خود برگیرد و در این حالت هر بیانی از حقایق درون طبیعت یک حرکت تأثیری از آن و یک اثر هنری محسوب می‌گردد.

تقلیدگرایی یا بازآفرینی ظاهری واقعیات آن طور که خالق هستی به آنها واقعیت بخشیده، نیست، هنر یکی از راه‌هایی است که به بینش عینی از اشیاء و جلوه‌های حیات انسان می‌اندیشد.

هنر، توصیف و تقلید نیست، بلکه نوعی کشف از واقعیت است. با این توصیف، طبیعتی راغ که هنرمند از خلال آثارش کشف می‌کند، آن طبیعتی نیست که علما از آن سخن می‌رانند. زبان توصیفی و زبان تجسمی در هنر، دو عنصر اساسی هستند که ما را مجاز به تثبیت و تعیین مفاهیم راجع‌به جهان خارج و درون می‌نمایند.

هنرمند اگر ادراکات حسی خود را زیرستونی از مفاهیم و قواعد هنری گردآورد و طبقه‌بندی کرد، می‌تواند به آنها معنای عینی ببخشد، این چنین طبقه‌بندی نتیجه‌ی کوشش پیوسته‌ای بسوی ساده مطرح کردن ذهن است، لازمه‌ی آفرینش هر اثر هنری نیز تلاشی در جهت تمرکز و به سهولت رسیدن ذهن، در بیان‌های عینی یک واقعیت است.

هنر، فی‌نفسه یک کل کامل است و وحدت جسمانی یا ساختمانی موجود زنده را دارا می‌باشد، اما هنرمند باید تمام جنبه‌ها و بلکه جوانب بی‌بشماری را برای آفرینش هنری در نظر بگیرد و در کلیه ابعاد هر دوره برای شکل بخشیدن به یک اثر هنری مطالعه کند، استقلال جوانب نسبت به یکدیگر اعتبار زیبائی و حقیقت را معین و مشخص می‌سازند و هر کدام در هنر تشدیدکننده بعدی از واقعیت هستند.

هنر در جستجوی کیفیت و علل امور است و می‌خواهد یک تصویر شهودی از صورت‌ها عرضه نماید، با این همه به هیچ‌ وجه این توهم نباید پیش بیاید که هنر تکرار ساده هر چیز است. هنر یک کشف و یک ابتکار است، هنرمند صورت‌های گوناگون طبیعت را کشف می‌کند، همان‌طور که دانشمند پرده از روی واقعیات قوانین طبیعت برمی‌گیرد.

از اینجاست که اینگونه هنر، تنها هنر حقیقی به حساب می‌آید و اگر بر مبنای یک احساس باطنی و ساده‌ی فردی استوار گردد نسبت به آنچه در اطرافش می‌گذرد نظری جامع نخواهد داشت.

این هنر چه از اندیشه‌ی انسان بدوی سرچشمه گرفته باشد و چه از حواس ملتهب انسان معاصر یک حقیقت واحد و زنده انسانی است.

بعد از «روسو» نظریه‌‌ی زیبایی‌شناسی در هنر وارد مرحله‌ای تازه شد و هنر مبتنی بر دریافت‌های اجتماعی، بر هنر تقلیدگرایی محض به صورتی قاطع پیروز آمد. برای درک معنای حقیقی هنر بر دریافت‌های اجتماعی آن از تفسیر جانبدارانه نیز پرهیز شد.

تکیه بر جنبه‌های هیجانی اثر هنری به تنهایی کافی نیست، چراکه هرگونه هنر مبتنی بر دریافت‌های اجتماعی عبارت است از طغیان طبیعی احساسات هنرمند، ما همواره مجبور نیستیم بدون قید و شرط این تعریف را پذیرا باشیم و به تعبیر قاطع در معنا می‌اندیشیم، در این صورت، هنر همان تقلید محض نخواهد بود، منتهی بجای تقلید از طبیعت و اشیاء مادی از عوالم درونی و عواطف و هیجانات تقلید می‌کند. به این اعتبار، اگر بخواهیم یکبار دیگر موضوع موردنظر را با فلسفه زیبایی‌شناسی بسنجیم، می‌توان گفت: مطابق نظریه مذکور، هنر مقصودی را بیان می‌کند ولی نمی‌توان بدون دریافت‌های اجتماعی بیانگر مطلبی باشد این جنبه از هنر در حوزه‌ی حواس هنرمند متحقق می‌گردد و در این خصوص قادر خواهیم بود بگوییم هنرمند که در حال به وجود آوردن یک اثر هنری است. به محض اینکه از نگرانی و ترس وارسته شد در اطراف خود معنایی را می‌جوید تا روح خود را در آن بدمد.

بسیاری از زیبایی‌شناسان عصر جدید، این عامل معنا را ناچیز دانسته‌اند و یا اصلاً اشاره و اعتنایی به آن نکرده‌اند و فقط به بهانه‌ی نفس بیان هنری، در اجرا نظر دارند و معتقدند، نحوه‌ی بیان به خصوصیات و ارزش هنری در فرم بستگی ندارد و آنچه قابل اعتنا باید باشد قوه‌ی کشف و شهود هنرمند است. و زیبایی‌شناسی در هنر یک معنی روحی است که صرفاً بر روحیات و معنویات هنرمند تکیه دارد.

به موجب این نظر، تمام نیروی معنوی هنرمند فقط در امر صورت‌پذیری، یعنی قوه‌ی کشف و شهود متمرکز و صرف می‌گردد.

موقعی که این فرآیند پایان گیرد امر آفرینش هنری نیز خاتمه می‌یابد و فقط یک تقلید از فرم وجودی در معناست که از خارج صورت می‌پذیرد و برای تفهیم و انتقال شهود به دیگری لازم است و این تقلید، از جهت ذاتی فاقد معنا نیست ولی از لحاظ یک نقاش، یک موسیقیدان و یا از بینش یک سخن‌سرای بزرگ، رنگ‌ها و خطوط و اوزان و کلمات، اجزاء و ابزار خلاقیت هنرمند هستند.

اما مسئله از سویی دیگر یک بعد تازه نیز دارد و شکل اساسی آن اینست که نگاه منتقدانه بر هر یک از آنچه در دهه‌ی اخیر حاصل فرآیندهای این مجتمع بظاهر هنرمندانه است و اساساً قرار دادن حصول آنچه به فعلیت از نظر صاحب جمع درآمده نه تنها یک برخورد متفکرانه است، بلکه جنبه و جهت پذیرش هر یک از نظرات این گونه، ناقدان را رد دانسته و حاوی چگونگی‌ها و برخورد شخصی نامیده‌اند، پس مسئولیت به اثر خویش حس می‌شود، چه رسد به دیگری.

آن هم مجموعه‌ای که عادت کرده‌اند تا خود را در توجیه این چنین رخدادها قانع اعلام کنند.

اما مهمترین کمکی که ناظر ناقد بر مراکز فرهنگی می‌تواند داشته باشد، نحوه‌ی طرح مسئله فرهنگ، نقش و نظر و خلق اثر است که موضوعی در سطح عموم ندارد. جامعه‌ی هنرمند در گردونه خود چه بخواهد و چه نخواهد با تغییری اندیشمندانه مواجه می‌گردد و این موجبی است تا احساس خلق آثار تازه، درباره‌ی زمان و وقوع تفکر نو در کار و روابط آدم‌های اجتماعی معاصر، با محکی روشن، رقم بخورد.

اینکه آیا هنرمند معاصر در گردونه‌ای این‌چنین، تجربه‌هایی آگاهانه کسب داشته ‌است، یا نه؟ جوابی است به مکتب و حصول یک فرهنگ شناور که عناصر تشکیل‌دهنده‌ی چشمه‌های جوشیده تفکر، که در آن صلاحیت جواب، وارد باشد، قرار نمی‌دهند. بعد از این، در وقوع هر رخدادی، در حوزه‌های هنری، نه تنها با شکفتن غنچه‌ای از اندیشه مواجه نشدیم، بلکه، این روش ثمره‌ی تکرار واژگانی است که با رقابت‌های خود در حیطه‌ و حدود مسئولیت تعیین میزان بیان محتوای هر اثر دخیل بوده‌اند و به تکرار آنچه در دهه‌ی گذشته رخ نموده است به کرات نشسته‌اند. اما، طرح مشکل اصلی اینجاست را که رابطه‌ی بین عنصر اصلی، هنرمند مخاطب و منتقد چگونه بر اساس یک رابطه‌ی نامعلوم شکل و هویتی منطبق، بر مبنای اصالت اندیشه در هنر دارد که کماکان جای حقیقی خود را نیافته است.

چنانچه بیان‌های هنرمندانه در الگوهای رفتاری برخاسته از جنبه‌های بینشی مذاهب آسمانی را نمادهای اندیشه‌ای حقیقت‌ پندار وجود بیرونی انسان بدانیم، این‌چنین چیزی در مجموع رفتارهای خویش که نهادی برخاسته از فطرت انسان غرب است کمتر مورد پذیرش واقع می‌گردد و در این معنا، الگوی رفتاری خویش، بیان عینیت‌های انسان‌گونه‌ای است که شکل‌های رفتاری را مایه‌ی بینش خویش قرار می‌دهد، و تطبیق رفتارهای قرون وسطایی‌ست. و، درست همانند رفتارهای اندیشه‌ای که خود گواه وجودند، و اگر مذاهب در قرون وسطی یک سیر اندیشه‌ای را پی‌نریخته بودند تا حال سیطره‌ی قرون وسطی نمود نمی‌یافت و همواره در جهت نمادهای آنها طرح اولیه‌ی هم حرکت‌های پنداری برای مخالفت با مذاهب در سیر عمومی پیدا نمی‌کرد.

این جریان تفکر در تاریخ هنر، یک جریان جدی جدائی‌ناپذیری است که همواره در جهت تقابل خویش که وقوع آن یک نگرش رفتاری در مقابل خوداندیشی است و نمودهای دعوت شمردن انسان است که در پناه ناسازگاری‌های گروه و گروه‌هایی کورکورانه جهان غرب را خصوصاً در جهان معاصر که تحت سلطه‌ی غرب باوری خویش و پذیرش از نمادهای رفتاری آن راه پیموده است و مصداق آن همین بس که می‌بینیم در جهان‌بینی غرب، توجیه انسان در معنای ظاهری هر یک، رفتاری ستیزناپذیر دارد. و، گواهی است از شبه اندیشه و بیان دارنده‌ی آن در معنای قرون وسطایی‌اش با توجیه معنای ظاهری خویش و جایگاهش در معنویت یعنی مقام و معنای انسانی آن به منتها درجه‌ی وجودی خویش سوق پیدا می‌کند، و خود بیرون را که ساکن است بر زمین و بر مبنای همه‌ی تفکر هستی در وسعت خویش می‌داند و بدان معتقد است که افلاک باید بدان اقتداء نماید، هرچند در پاره‌ای از وجود ابعادی، اینگونه نگرش‌ها و در سمت بینشی آن می‌توان به باوری این‌چنین دلخوش داشت، اما هرگز، مبنای وجودی پیدایش و ظهور اندیشه آدمی را نباید به این دریچه از دیدگاه استوار پنداشت و این عنصر خاکی مخلوق هرگاه بر خویشتن‌یابی خویش قدمی در پس و یافت‌های مرکز هستی‌شناسی خویش برداشته است، توأم با وقوع بیان‌های مبنا در پذیرش خلقت، آثار تمدن را در باب هستی بعد از انسان به رخدادهای تفکری خویش قلمداد کرده است. چرا که در باب حرکت از نجوم به نظریه «بطلیموس» یا «ارسطویی» اعتقاد دارد و نخواهد دانست که وقتی این چنین در شکل فرضیه‌ای است که از نظرگاه فلسفی مود تردید و در سیر شناخت آن نظرگاه عمومی بر رد آن واقع صورت می‌گیرد و این همواره آنچه را غرب در تقلید از اقتدار فرهنگی خویش داشته است، حاصل یک غرور کاذب خویش اندیشمندانه در اتصال و ایجاد لاینقطع به دوران تفکر گردش و چرخش سیر اندیشه دانسته و بدان باور است که پندار این تکیه بر گفتار اصلی است و محیطی و انسانی است که حدود حیات را در وظائف خویش داشته باشد.

این نگرش متکی بر فرهنگ پایه‌ای و نه نگرشی هنرمندانه است و ستیزی است غرب‌باورانه و در حدود چراهای موجود که بر همگان و شمایان نیز آشکار است و همان گفتاری است که نسبت لاینقطع پیدا کرده است با تکرار، با توجه به اینکه مبناء این نگرش را به یک مرکزیت تازه و عمل نوین چرخش داده‌اند.

هنر معاصر، اندیشه‌ای را ترویج می‌دهد که مبنای انسانی دارد و آنجایی که این تصاویر بروز داده می‌شود، دارای شکاف معنایی خواهد بود. و آن بارز بودن فرم است که در مغرب زمین عنصری محتوایی مطرح می‌شود و همواره دارای یک مفهوم غیرتاریخی و فرهنگی است که با مظاهر رنگ و شکل بدون ارائه فرمی معین به نمایش گذاشته می‌شود و گاه نیز آشکارا در جنبه‌های تقدس و متعالی بودن اندیشه تحت‌تأثیر نهایت‌ها، بصورت قدیس طرح می‌گردد. اگر این نگرش به معنای انسانی در اصل تخیل هنرمندانه پیوندی همه‌جانبه با همه‌ی هستی داشته باشد، بررسی این معنا که انسان از کجا هستی یافته است و نوعی چندین‌باره می‌یابد، این سؤالی است که همواره و در همه جا در معنای تعالی هنر معاصر حضور می‌یابد و حقوق آزادی‌خواهی در هنر در این قالب، هیئت و بیان و ظهور می‌یابد و پاسخ به این سؤال که خمیرمایه هستی و نهاد وجودی انسان چیست و برخورداری‌های آن از چه ارزش‌هایی سود برده است شکل می‌پذیرد که جامعه‌ی‌‌شناسانه، نگاهی است وسیع به نهادهای جوامع بشری که بدون یافتن ماهیت‌های درونی و عنصرهای تقدسی آنها قابلیت دوام دارد. یعنی چیزی که باید وجود و هستی یافته باشد از مجال همه‌جانبه‌ی خویش که مقبول و مورد ستایش قرار گیرد ولی از جنبه‌ی واقعیت‌شناسی ارزش‌های ذاتی که همواره در شکل بیرونی‌اش متجلی نشده است غافل است، و مجال تجلی را نیافته است. و، این، همان پرسشی است که نمی‌توان در محدوده و مقطع معینی از تاریخ برایش پاسخی روشن داشته باشیم و معلولی است که دست‌یابی به علت‌هایش را در تسلسل گفتار و در همه‌ی مباحث این سطور باید کنکاش نماییم. و نه تنها در کلّیت و کسب ارزش‌های دست‌یافتنی برهان وجودی خویش امکان ارائه مبحث گسترده‌ای را در بیان یک ارجاع و تفکیک‌کننده‌ی موضوع که معنای هستی را برمی‌شمارد، شکل خاص بیان‌های هنرمندانه را خواهد داشت! بلکه، اگر به گونه‌ای بخواهیم در جامعه ارزش تعالی در اندیشه را بازشکافیم در قالب‌ ارائه فرم که سلسله‌اش قائم به ذات مطلق است، شکل و اعتبار شناخت شناسانه را وقوع می‌بخشد و تردیدی نیست که در بینش جوامع پیشین که مذاهب مبنای شناخت‌های زیبایی‌شناسانه را تعیین کرده‌اند در طریق شناخت خالق پذیـرش قطعی در یک معنا را همواره نظم ستایش‌شونده، و بیان‌کننده هستی دانسته و هستی، را پیوندی ناگسستنی با نفس خالق و هستی بیان می‌دارد و همواره راه تکاملی می‌پیماید و در طی تاریخ، همگام با دگرگونی‌های اجتماعی و فرهنگی به فراخور ارزش‌ها، در هر دوره، محتوا و شکلی متناسب با زمان می‌یابد. از طرفی دیگر، انسان‌ها فارغ از کاربردهای مفهومی در هنر، تعاریف خاصی را برای آن قائل نیستند و به اقتضای اصول و ارزش‌های فرهنگی خود، نسبت به نگرش و زاویه‌های گوناگون، روشی را اتخاذ می‌کنند. ابعاد وسیع هنر معاصر بر اساس نگرش و کارگزاری‌های آن در شکل و محتوا همواره در ساخت و ایجاد شبکه‌های فرهنگی در هر نظام اندیشه‌ای امر تعیین‌کننده است. ولیکن، هنوز در بعضی از جوامع به سطح عام تسری نیافته و هنر به عنوان یک پدیده‌ی حظ‌آفرین و شادی‌بخش تلقی می‌گردد، و این، بدان‌معنی است که، پدیده‌های تفکری و پژوهشی در بازیابی‌های معنا و گستردگی هنر، قلیل بوده و انتظار دریافت مفاهیم فرهنگی از طریق ارائه‌های هنری تکوین نیافته است.

گردآوری و جمع‌بندی‌های مختلف از مفاهیم و معنای هنر با توجه به گرایش‌های مبتنی بر پایگاه‌های فرهنگی در اسلام و دیگر نظام‌های اندیشه‌ی، شاید بتواند تلاشی باشد برای روشن ساختن نقش و تفکر هنرمندانه و گامی فراسوی برداشت‌های ظاهری از هنر.

مبحث حاضر، کوششی بود در ارائه این معنا و محدودیت آن در قبال گستردگی و وسعت هنر، آشکار و چشمگیر است، ناگفته نماند که جمع‌بندی مباحث مربوط به هنر در عین پراکندگی، اگر محال نباشد، لااقل مستلزم تلاشی زمان‌سوز است.

این قلم، با آگاهی از گسترده هنر بر آن است تا در سلسله‌ای از مباحث جایگاه و نقش هنر معاصر را در حد توان بازشناسد و البته در محدوده‌ی امکان‌ها، و بیشترین کوشش را به عمل می‌آورد و بی‌گمان از سهو و خطا نیز در امان نیست و امید بر آن است تا در زمانی ممکن پیشبرد از گزاره‌ها را به کمال نزدیک دارد.

باید توجه داشت که در فرهنگ اسلام سیر هنرها همواره در دوره‌های مختلف تاریخی بسوی هنر متعالی و بی‌آزار رانده شده است، یعنی هنری که مخالفت و تعارض با مذهب و ارش‌های الهی و انسانی نداشته باشد. یکی از مواردی که روشنگر این خصوصیت بارز فرهنگ اسلامی است، نمودهای هنر اسلامی در تاریخ جهان می‌باشد که در کنار آثار هنری سایر جهان‌بینی‌ها، درخشش خاص و ویژگی شایانی را در حفظ ارزش‌های انسانی داشته است.

اما از آنچه سبب رشد کلام، نسبت به سایر رشته‌های هنر در فرهنگ اسلامی است علل متعددی را می‌توان برشمرد، ولی دلیل مهم، همان منع هنرهای دیگر از لحاظ دین است. و، در هر حال، هنر می‌بایست راهی را برای خود پیدا می‌کرد. با این حال، باید به علل و عوامل دیگری هم توجه داشت و دیدیم که چگونه ایرانی که در دوران قبل از اسلام، از لحاظ بیان و کتابت و ایجاد آثار ادبی، شاخصیت چندانی نداشت، یکباره در چنین سیری قرار گرفت. و چنان شد که می‌توان نمونه‌ی هر نوع اندیشه را در آثار ادبی ایران بعد از اسلام دید و نه تنها در حدود سی‌ چهل کتاب درجه‌ی اول، چه در نظم و چه در نثر که پیرامون تفکر و ادبیات اسلامی داریم. بلکه از چهار کتاب بزرگ می‌شود یاد کرد که در حقیقت فشرده و عصاره‌ی فرهنگ ایران بعد از اسلام را در خود منعکس کرده‌اند. و آن همان چهار اثر معروف «مثنوی» غزل‌های «مولانا»، «سعدی»، «حافظ» و «شاهنامه» است.

پذیرش مفهوم و معنای هنر بدانسان که در ظاهر می‌نماید، یعنی فارغ از چگونگی و شیوه‌های بیان، ساخت و ارائه فرم و روندهای آن، از عادات رایج دهه‌های اخیر است. فزونی و تداوم پدیده‌های معاصر و مناسبات و شکل‌پذیری معنای تفکر در هنر را می‌توان از دلائل این گونه شناخت و پذیرش مفهوم، در هنر معاصر دانست.

شاید تنوع پدیده‌ها و فراوانی دستاوردهای بشری فرصت و مجال ژرف‌اندیشی را باقی نمی‌گذارد و این در حالی است که هنر به گونه‌ی پدیده‌ی معاصر هر زمان به لحاظ وجودی خود روند تحولی را می‌پیماید.

زبان هنری غرب در عین فصیح بودن، زبانی محدود و قبیله‌ای است با همان مفهوم محدود ذهنی پیرامون انسان و هنری که برجسته‌ترین نمودش معنای حقیقی انسان باشد و لازمه‌ی وجود آن فرهنگی است چند بعدی که پردامنه باشد در طول سال‌ها و قرن‌ها و طی تجربه‌های متفاوت فکری و ذهنی معانی تازه و عمیقی را در خود جمع آورده باشد و این چیزی است که غرب فاقد آن است و تنها می‌تواند متعلق به کشورهایی چون ایران، مصر و...باشد.

هر چند غرب در تلاشی تاریخی است تا در برخوردهای فرهنگی خویش با ملل دیگر دامنه‌های وسیع تاریخی را بر قدمت فرهنگی خویش بیافزاید، اما نباید از این حقیقت روشن گذر کرد که آنها برای ظرف و زبان شعری و هنری خود ظروف‌هایی با ارزش را یافته‌اند، یعنی، دقیقاً در مقابل همان چیزی قرار گرفته‌اند که برعکس آن در نظام فرهنگی ممالک مستعمره و یا سرزمین‌های در حال فتح فرهنگی صورت می‌پذیرد و بر آن تلاشند تا با زبانی قابل فهم، نفوذ فرهنگ استعماری خود را در جهان، حوزه‌ای وسیع بخشیده باشند.

دلیل عمده‌ی دیگر این تلاش را باید در تغییر ارزش‌های اجتماعی و سیاسی جوامع غرب بحساب آورد، چرا که در ماهیت هر نظام حکومتی به هنر اجازه‌ی رشد استعدادها داده نمی‌شود و استعدادهای هر طبقه با توجه به امکانات موجود در اجتماع به درون همان طبقه‌ی رسوخ و رسوب داده می‌شود و این خود در نظام‌های استعماری بزرگترین مانع رشد فرهنگی است که همواره سدی طویل در راه بروز استعداد و شکوفایی‌ها به‌وجود آورده است. باور این دگرگونی در ارزش‌ها چندان مشکل نخواهد بود.

اگر از نداشتن یا نبودن یک اثر منظوم یا منثور فکری، فلسفی، اندیشه‌ای گفتیم و کمی هم تأکید نکردیم به لحاظ وجود فلسفه که در رسوب فرهنگ هر جامعه است. البته فلسفه نه به مفهوم عبارت و اصطلاح رایج فلسفی، بلکه به عنوان نهایت و غایت عمق اندیشه و دریافت هر انسان از معنی وجودی خود در هستی و حیات. بر این اساس، چگونه ممکن است فرهنگ با همه‌ی وسعت و عمقی که در دامنه و ژرفای نهادی خود قائل است، بدون درک باشد؟! هـر نظام فرهنگی، که رو به تعالی داشته باشد. حتماً، ته‌نشین و رسوب نیز خواهد داشت. حتی اگر اثری از درد در چهره‌ی هنرمندش نمایان نباشد.

 

بن‌نوشت‌ها

منابع و ماخذ

1. تاریخ نقد هنر (از یونان تا نئوکلاسیسم) لیونلو ونتوری - مترجم: دکتر امید مدنی ـ انتشارات فردوس - انتشارات سیمین - 1373

2. فلسفۀ تاریخ هنر- آرنولد هاوزر- مترجم: محمدتقی فرامرزی- انتشارات نگاه - 1363

3. تاریخ اجتماعی هنر (جلد اول)- آرنولد هاوزر- مترجم: امین مؤید- انتشارات چاپخش- 1357

4. تاریخ اجتماعی هنر (جلد دوم)- آرنولد هاوزر- مترجم: امین مؤید- انتشارات چاپخش-1357

5. تاریخ هنری جهان- ادوارد آپچان- وینگرت پل سی ورمالر- جین گاستون – مترجم: هوشمند ویژه- تهران- نشر دانشجو- 1348

6. هنر و ماتریالیسم- «هنر در ایران» دورۀ جدید- شماره 1

7. شناسایی هنر نو- تهران- ناشر: ابن سینا (بی ت)

8. کالبدشناسی هنر نو- به نو پارک سر- مترجم: جمشید مداحی- انتشارات تهران 1351

9. هنر چیست- لونیکلایه ویچ- ترجمه و حواشی: کاوه دهگان- چاپ چهار- امیرکبیر 1352

10. اصالت در هنر و علل انحراف در احساس هنرمند- احمد صبور اردوبادی- شرکت سهامی انتشار- 1352

11. هنر امروز- هربرت ادوارد رید- مترجم: سروش حبیب- امیر کبیر -1353

12. معنی هنر- هربرت ادوارد رید- مترجم: نجف دریابندری- شرکت سهامی کتاب‌های حبیبی- 1352

13. هنر و اجتماع- هربرت ادوارد رید- ترجمه: سروش حبیب- تهران- امیرکبیر-1352

14. رئالیسم در ادبیات و هنر- ژان پل سارتر- ترجمه- هوشنگ طاهری- پیام 1340

15. بحثی در مبانی هنر- زیبایی- رضا کاویانی- ابن‌سینا- 1340

16. کلیات زیبایی‌شناسی- بند توکروچه- ترجمه: فؤاد روحانی- بنگاه ترجمه و نشر کتاب- 1350

17. ضرورت هنر در روند تکامل اجتماعی- ارنست فیشر- ترجمه: فیروز شیروانلو- تهران- فرهنگسرای نیاوران- 1368

18. خاستگاه اجتماعی هنرها- آرنولد هاوزر- هربرت رید- جرج تامسون- س- اسپرگ والتر سورل- ژرژ سارول- فرهنگسرای نیاوران- 1356

19. زیبایی‌شناسی و هنر- ترجمۀ محمدتقی فرامرزی- پویا- 1352

20. هنرهای اسلامی- ارنست کوئل- ترجمۀ هوشنگ طاهری- ابن‌سینا- 1347

21. پیدایش دین و هنر- مورگان- تهران- گوتنبرگ

22. نیما یوشیج- ارزش احساسات در زندگانی هنرمندان- تهران- صفیعلیشاه -1335

23. زندگانی هنرمندان- هانری مورژه- ترجمه: ابراهیم الفت- (بی‌نا)

24. ماجرای یک مسیحی فقیر- ایگنا تیسیو سیلونه- نمایشنامه- ترجمه محمد قاضی- نیل- 1352

25. پنج حکایت- ویلیام شکسپیر- ترجمه علی اصغر حکمت- پروین 1321 – شامل: تاجر ونیزی- افسانه دلپذیر- مکبث- طوفان- قصۀ زمستان

26. نمایشنامه غم‌انگیز- ویلیام سکسپیر- آنتونی وکلئو پاترا- ترجمه: علاء الدین بازارگادی- بنگاه ترجمه و نشر کتاب -1344

27. مرده‌ها- محمد جلیل قلی‌زاده- ترجمه: هما ناطق و محمد پیغون- دنیای دانش- 1353

28. انحطاط هنری- اندیشه و هنر- (بهمن و اسفند 1337)

29. سیر انحطاط علم و هنر در ایران- علی- جلالی- اطلاعات ماهانه- شماره 2- اردیبهشت 1327

30. هنر عصر سلجوقی- آندره گدار- بنگاه ترجمه و نشر کتاب- 1346

31. هنرهای زیبای دنیای اسلام و نفوذ آن در هنرهای اروپا- هانری- کریشت- ترجمه: مصطفی علم- میراث اسلامی- تهران- مهر-1325

32. هنر مدرن در ایتالیا- کتاب هفته- ش 45- شهریور 1341

33. تاریخ مصور هنر غرب- اروین او- کریستن سن- ترجمه: مریم جزایری و اسماعیل نوری علا- نگین- شماره 5- مهر-1334

34. ارمغان‌های ایران به جهان معماری و هنر- محمدکریم پیرنیا- هنر و مردم- شماره 136-137- بهمن و اسفند 1352

35. تحقیقات باستانشناسی ایران در سیر زمان- منوچهر شجاعی- اردیبهشت 1346

36. بیوگرافی استاد حسین بهزاد و آثار او- سیمین دانشور- نقش و نگار- بهار 1334

37.پیکاسو، نقاش اسپانیایی الاصل- سالنامه دنیا-1351

38. پیکاسو و مکتب سورئالیسم و کوبیسم- کاوش- شماره 9- بهمن 1341

39. گوگن- نقاش آواره- جهان نو- شهریور 1330- 170-169

40. پیامبر روشنایی- کلود مونه- رودکی- ش 5- بهمن 1350

41. استاد من پیکاسو- ژان کوکتو- ترجمه: سیروس ذکاء- سخن- شهریور 1336

42. سخنی چند درباره ویکتور وازارلی- ایرانداخت محصص- نگین- شماره 52- شهریور 1348

43. شکل نو در تئاتر- مارتین اسلین- ترجمه: فرنوش مشیری

44. کرگدن- کالبد شکافی یک واقعه- مهرداد رهسپار- نمایشنامه- اوژن یونسکو- رودکی- ش 5- بهمن 1350

45. معنی زیبایی- اریک نیوتن- ترجمه: پرویز مرزبان- بنگاه ترجمه و نشر کتاب -1350

46. هنر چیست- لئون تولستوی- ترجمۀ کاوه دهگان- امیرکبیر- چاپ ششم- 1356

47. رنج و سرمستی- استون، ایرونیگ- 21903- ترجمه و تلخیص – پرویز داریوش (تهران). امیرکبیر- همکاری فرانکلین- چاپ دوم- 1344

48. نامه‌های ونگوگ، ونسان ونگوگ- ترجمه رضا فروزی- تهران- انتشارات آتلیه- 2 جلد- 1341

49. لامور، پی‌یر- مولن‌روژ- هوشنگ پیرنظر- چاپ دوم- تهران- امیرکبیر- 1348

50. نقاشی دیواری و انقلاب مکزیک- میکلی- مترجم، مهدی سحابی-نشر گلشایی- تهران 1352

51. زندگانی بتهوون- رولان- رومن- ترجمه محمود تفضلی- تهران- مجلۀ تلاش 1328

52. سرگذشت موزارت- کافمن،هلن- ترجمه ماه ملک بهار- تهران- معرفت 1341

53. سایه موسیقی بهجت‌الروح- صفی‌الدین ارموی- تهران- بنیاد فرهنگ ایران- 1346

54. موسیقی و فارابی- برکشلی- مهدی- تهران- مرکز مطالعات شورای عالی فرهنگ و هنر- 1354

55. کاووشی در جامعه‌شناسی هنر- ایبسن- آشوب‌گرای- انجمن تئاتر ایران- نشر سپهر- 1348

56. ضرورت هنر- ارنست فیشر- مترجم- فیروز شیروانلو- انتشارات طوس- چاپ هفتم- 1358

57. زندگی من در هنر- کنستانتین استانیلاوسکی- مترجم: علی کشتگر- امیرکبیر- چاپ اول- 1357

58. تحقیق در تعریف هنر- محمدیوسف قطبی- انتشارات زوار- (بی‌تا)

59. هنر اسلامی – پروفسور ارنست کوئل- چاپ دوم- 1355- مترجم: مهندس هوشنگ طاهری- انتشارات طوس

60. مائده‌های زمینی- ژید، آندره؛ ترجمه، پرویز داریوش و جلال‌آل‌احمد- انتشارات اساطیر- چاپ چهارم 1376

61. رید، هربرت، فلسفۀ هنر معاصر – مترجم، م فرامرزی- تهران، انتشارات نگاه، 1362

62. نیچه، فریدریش، فراسوی نیک و بد- مترجم، داریوش آشوری- تهران، انتشارات خوارزمی، چاپ اول 1362

63. نیچه، فردریش؛ شامگاه بت‌ها- مترجم، عبدالعی دست‌غیب- تهران، مرکز نشر سپر، سال 2537

64. نیجه، فردریش؛ اکنون میان دو هیچ- مترجم، علی عبداللهی- تهران، نشر نارنج، چاپ اول 1377

65. نیچه، فریدریش، چنین گفت زرتشت- مترجم، داریوش آشوری- انتشارات آگاه، تهران، 1363

66. هاوزر، آرنولد؛ تاریخ اجتماعی هنر. (جلد، اول، دوم، سوم، چهارم)- مترجم، امین مؤید- تهران نشر چاپخش، چاپ سوم 1373

67. هیدگر، مارتین؛ مابعدالطبیعه چیست؟ ترجمۀ محمدجواد صادقیان- تهران، نشر پرسش، چاپ اول 1373

68. گرگ بیابان- هسه، هرمان؛ ترجمۀ کیکاوس جهانداری- تهران، انتشارات اساطیر، چاپ چهارم، 1368

69. هنر و معنویت اسلامی- نصر، سیدحسین؛ مترجم، رحیم قاسمیان- تهران، دفتر مطالعات دینی هنر، چاپ اول 1357

70. انسان تک ساحتی- مارکوزه- هربرت؛ مترجم- تهران، انتشارات چاپ

71. مددپری، محمد؛ تجلی حقیقت در ساحت هنر- تهران، انتشارات برگ؛ 1پ اول 1372

72. عبور از خطر- یونگر، ارنست؛ ترجمه و تقریر: دکتر محمود هومن- تحریر- جلال آل احمد، به همراه «آخرین دوران رنج!» سیدمرتضی آوینی تهران: انتشارات برگ، 1370

Ch. Baudelqire, critique d’art,ed

C. Pichois, 1992, p. 354

73. در ستایش دیوانگی- ارسموس، دسیدریرس؛ ترجمه، مقدمه و حواشی از دکتر حسن صفاری-تهران، مجموعۀ سپهر اندیشه، چاپ دوم 1376

74. سیر فلسفه در ایران- اقبال لاهوری، محمد؛ مترجم، دکتر ا.ح. آریان‌پور- موسسه فرهنگی- منطقه‌ی سال 1347، نشر اول- تهران، انتشارات بامداد، 1354

75. مدرنیته و اندیشه انتقادی- احمدی، بابک، تهران، نشر مرکز، چاپ اول 1373

76. هستی‌شناسی حافظ- آشوری، داریوش؛ تهران، نشر مرکز، چاپ اول، 1377

77. ما و مدرنیست- آشوری داریوش؛ مؤسسه فرهنگی صراط- تهران، چاپ دوم 1377

78. هنر و جامعه- باستید، روژ، مترجم، غفار حسینی- تهران، انتشارات توس، چاپ اول 1374

79. داداوسورئالیسم- بیگزبی، سی، و. ای؛ مترجم، حسن افشار- تهران نشر مرکز، چاپ اول 1375

80. در جستجوی زبان نو- پاکباز، روئین، تهران، انتشارات نگاه، چاپ دوم 1374

81. معنی هنر- رید، هربرت؛ مترجم، نجف دریابندی- تهران، انتشارات آموزش انقلاب اسلامی- چاپ سوم، 1354

82. کتاب هنر- رید، هربرت؛ مترجم، دکتر یعقوب آژند- تهران، انتشارات مولی 1367

83. فلسفه در بحران- داوری اردکانی- رضا؛ تهران، انتشارات امیرکبیر، سال 1373

84. مقام فلسفه در تاریخ دورۀ اسلامی ایران- داوری اردکانی- رضا، تهران، دفتر مطالعات فرهنگی و برنامه‌ریزی فرهنگی، وزارت فرهنگ هنر، سال 2536

85. وضع کنونی تفکر در ایران- داوری اردکانی، رضا؛ تهران، انتشارات سروش، چاپ 1357

86. مبانی نظری تمدن غربی، داوری اردکانی، تهران، انتشارات توشه، سال 2535

87. آسیا در برابر غرب- شایگان، داریوش؛ تهران، انتشارات باغ آینه، چاپ دوم 1371

88. بت‌های ذهنی و خاطرۀ ازلی- شایگان، داریوش؛ تهران، انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم 1371

89. زیر آسمان‌های جهان گفت و گوی داریوش شایگان با رامین جهانبگلو، مترجم، نازی عطیما- نشر فرزان‌ روز، تهران، چاپ دوم 1376

90. هیچ انگار تمام عیار- پیرسون، کیت استل؛ مترجم محسن حکیمی، تهران، انتشارات خجسته، چاپ اول 1375

91. هنر در گذر زمان- گاردنر، هلن؛ مترجم، م، فرامرزی- تهران، انتشارات آگاه، چاپ اول، 1365

92. زندگی و آثار داستایوفسکی- گروسمان، لئونید، ترجمۀ دکتر سیروس سهامی- تهران، نشر نیکا، چاپ اول، 1370

93. پله پله تا ملاقات خدا- زرین‌کوب- عبدالحسین؛ تهران، انتشارات علمی، چاپ ششم 1373

94. تاریخ هنر- جنسن، هـ و؛ مترجم، پرویز مرزبان- تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی (مؤسسه انتشارات فرانکلین سابق)- سال 1356

95. مدرن ما- جهانبگلو رامین، نشر مرکز، تهران، چاپ اول 1376

96. مولوی، نیچه، اقبال – عبدالحکیم خلیفه، مترجم؛ محمد بقایی(ماکان)- انتشارات حکمت، تهران، چاپ اول 1370

97. اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر، سارتر، ژان پل؛ ترجمۀ دکتر مصطفی رحیمی- تهران، انتشارات مرواید، چاپ هشتم 1361

98. عشق صوفیان- ستاری، جلال، تهران، نشر مرکز، چاپ اول 1374

99. هبوط در کویر- شریعتی، علی؛ تهران، انتشارات الهام، چاپ ششم 1376

100. انسان- شریعتی- علی؛ تهران، انتشارات الهام، چاپ ششم 1376

101. هنر- شریعتی، علی؛ تهران انتشارات چاپخش- چاپ ششم 1376

102. مردم‌شناسی و هنر- شاربونیه، ژرژ؛ ترجمۀ حسین معصومی همدانی- تهران، انتشارات گفتار، چاپ اول 1372

103. بیگانه- کامو، البر؛ مترجم، جلال آل احمد و علی اصغر خبره‌زاده، انتشارات نگاه

104. فلسفۀ پوچی – کامو، البر؛ مترجم، محمدتقی غیاثی- تهران، انتشارات پیام سال 2536 چاپ چهارم

105. سنّت، مدرنیته، پست مدرن- گنجی، اکبر؛ گفتگوی اکبر گنجی با داریوش آشوری، حسین بشیریه، رضا داور، موسی غنی‌نژاد (دفتر نخست)- تهران، مؤسسه فرهنگی صراط- چاپ اول 1375

106. ضرورت هنر در روند تکامل اجتماعی- فیشر، ارنست، مترجم، ف. شیروانلو- تهران، انتشارات توس، 1348

107. مسخ- کافکا، فرانتس؛ مترجم، فرزانۀ طاهری- تهران- انتشارات نیلوفر، چاپ دوم 1371

108. فلسفه در قرن بیستم، لاگوست ژان، تهران، انتشارات سمت، سال 1375، مترجم، رضا داوری