سرویس تجسمی هنرآنلاین: قبل از هر چیز باید اشاره کنم که سهروردی در رساله‌ی منطق هنر، نظریات خود درباره‌ی فلسفه‌ی هستی، هنر و قابلیت‌های انتقال معنی در هنر را با این عقیده پیوند می‌دهد که چیزی که نام اصل هنری یا معنی مابعدالطبیعه را از وجود خویش ارائه دهد یک معنی و یک بوم هنری است، اما آنچه به جز این باشد و نافی حقیقت، تنها چیزی است که برای اثبات موجودیت فیزیکی خویش خلق شده است، اما در هنر معاصر و در نظریه‌ی احساس یگانه‌ و یا رمزآفرینی هنر که این احساس خود برخاسته از حیات نامفهوم است، متأثر از همین احساس متمایل به غیر مابعدالطبیعه است و سهروردی کوشیده است نا نشان دهد که میان جوهر هنر و فیزیک در یک ارتباط هنری تنها یک ذات فلسفی است که می‌تواند پیام‌رسان باشد. اما چگونه پرسش‌های فلسفی هنر که هر یک از آغاز یک پیدایشی نظری و منطبق با مفاهیم زبان در سیر تاریخ حیات بشری ریشه دوانده‌اند قابل بررسی و پاسخگویی‌اند، مبحثی است که مطابق با زبان به صورت جاری در زمان شکل و ارائه تازه‌ای از خود بروز می‌دهند، و لذا این رساله در توجیه مسایل وجودی و هستی‌شناسی ذات هنر هرگز به بن‌بست و دیوار بی‌پاسخی برنمی‌خورد و تا مسئله کشف و شهود و تا مسئله رمز حیات ابهام و حیرت معنایی دارد، کنکاش در هستی‌شناسی و پی بردن به ذات و جوهر هنر یک عمق بی‌انتهایی است که جای بازبینی، طرح سئوال و بررسی معنای تازه‌ی انسانی را حکم می‌کند.

منطق ذات در هنر در درجه اول خود ذات هستی و امور مداخله‌گر در شناخت‌شناسی بشری است و هیچ‌کدام از سه وجه ذاتی، معارفی و اندیشه‌ای آن خالی از پرسش نمی‌ماند، هرچند توضیح بشر از آنها یک توضیح علمی است و یا هر چند که نیروی بازیافت اندیشه یک نیروی متافیزیکی و یا اسطوره‌ای است، اما توضیحی که سهروردی از امور در معنی می‌دهد، خارج از قسم اول است، یعنی این توضیح جزء حاکم بر پوسته‌ی ظاهری ادراک‌ها نمی‌باشد و پرسش‌های فلسفی طرح شده از نظر سهروردی متمایز از توضیح علمی است و عمده‌اش مبتنی بر ذات است که هیچگاه نمی‌توان به‌طور جدی به این پرسش‌ها نزدیک شد و یا پاسخی درخور برای چرایی هر یک مطرح ساخت.

به همین دلیل، درمی‌یابیم که توضیحات و یا اظهارات و یا ادراکات فلسفی هنر از جمله آنچه خود شیخ اشراق به زبان فلسفی هنر و خارج از محدوده‌ی ادراکات معمول زبان در زمان توانسته است طرح نماید از جهت صورت به مثابه یک تحلیل از استعاره‌ی معنی در هنر است و آوردگاه آن برخاسته از چرایی آن چون ذاتی است که در شکل بیرون اندیشه متجلی می‌گردد.

آیا از نظر شیخ اشراق اعتبار مابعدالطبیعه در اندیشه هنرمندانه و فراتر از آن اعتبار فلسفه‌ی هنر با توجه به بازی معمولی ادراک از هستی هنر صرفاً یک شیوه‌ی سلبی توجیه‌پذیر است؟ در پاسخ به این پرسش می‌توان گفت: شیخ اشراق پاره‌ای از راه‌های اثباتی را برای ملاحظه فیزیک و مبنای آن پیشنهاد کرده است. ازجمله، او معتقد است که، گرچه تصاویر غیرمتافیزیکی خالی از تصویرند، یعنی بار کلامی ندارند، اما از طرفی، تفکری که با این تصاویر عرضه می‌گردند، فوق‌العاده مهم هستند و این بدان معنی است که توصیف‌های تأکیدی را بر این اهمیت از حیث نتایج تاریخی در برابر ادعای دیگری از شیخ اشراق بیاوریم. و آنجاست که او در عرصه‌ی عمل از اعتقاد به طرح فرم و فلسفه در ارائه یک اندیشه پرهیز می‌کند، شیخ اشراق فلسفه را بیشتر یک شوخی فلسفی می‌خواند و فلسفه‌ی هنر را یک اعتبار بیانی در برابر تاریخ، فلسفه و هنر می‌داند و معتقد است که نخستین علم و یا اصیل‌ترین پرسش، فلسفه‌ی چرایی ذات است و ذات نیز خاستگاه اجتماعی‌اش را در قالب و ارائه‌های هنری عرضه می‌کند و از این‌رو برای اثبات حقیقت در هنر می‌رود تا به یک باور همگانی برسد و این امر چنانچه خارج از عالم وجود و خارج از بازی‌های قراردادی با زبان معمول یا عالم گفتار به کار گرفته شود، دیگر، آن زبان نیست‌انگاری را که صرفاً. و به کمک آن اظهارات مابعدالطبیعه را ساخته‌اند درباره‌ی وجود موجودات سخنی سخت گفته‌اند و از این‌رو درباره‌ی هستی که مبحث هستی سنتی از نگاه هنرمند است و فلسفه‌ای است سنتی، سخنی نمی‌توان راند و در این طریق باید خاموشی گزید. و همه‌ی معانی آن را در خاموشی رها کرد. و درباره‌ی وجود اندیشه‌ی هنری نه ایجابی و سلبی نه باید دید، پس، بوم و هستی رنگ و آنچه از خامه‌ی قلم نقاش و تصویرگر ارائه می‌گردد با آن توصیف از هستی و تفکر، آن گونه که شیخ اشراق ارائه می‌نماید یک حقیقت نیست! بلکه، یک مجزا است.

و این عملی است که در محدوده‌ی علوم طبیعی است و اشکالی ایجاد نمی‌کند، اما مشکـل بسیـار بزرگ ایـن است که ایـن درک خود به مثابه بازی نیمه‌کاره‌ای است که پایان نپذیرفته باشد.

اگر چنانچه معنای هنر را چونان موضوعی که در آن به بیان آورده می‌شود تعریف کنیم، موضوعی از تعریف هنر تلقی می‌شود که هنرمند همواره سعی کرده است تا در پیدایش راهی هنری برای آنکه به موضوعیت متن بپردازد از ایفای آنچه در گفتار به آن رسیده است پرهیز کرده است و به ایجاد متن‌های بدیع و بی‌سابقه دست یافته است، این مبنای تفاوت فردیت متن با جوهر هنر است.

«واگنر» بر آن شده است تا متن‌های موسیقی را نسبت به متن‌های تابع شنیداری خویش تعریف کند و این به ادراک و فهم انسانی از موسیقی معطوف می‌شود به پیدایش نظریه‌ی واگنر، و این همان متنی است که از معنای اجرای اُپرا و موسیقی به‌دست می‌آید و بدان معنی است که هر یک از متن‌های موسیقی و اُپرایی یک معنای مستقـلی را در متـن خویش نهفتـه دارد و ایـن از نقطه‌نظر مفهومی به همـان متـن‌های ناخـوانای موسیـقی شبیـه است که از سیستم‌های موسیقایی است و هر از چندگاه، نیز هر یک از متون هنری در متن خویش تکثیر می‌شوند و این تکثیر نماهاست که در تداوم زمان متن‌ها را که به دنبال یکدیگر می‌آیند به ثبوت متن، مقیّد به سبک می‌رسانند و از ترکیب این دو رخداد جدید، پیشاپیش مُفَسرها و منتقدان هنری، اقتضائات متن اثر را تحلیل می‌کنند و به قضاوت می‌کشانند و همواره ممکن است این پرسش بشود که چگونه می‌شود که ممکن است در اثر تلاش و تحرکی در متن و پیدایش یک اثر هنری شکل می‌پذیرد و همه‌ی استنباط‌ها را نفی کند و اگر هیچ متن هنری مسبوق به ارائه استقلال هنری متکی نباشد و این دو یعنی هنر شنیداری و هنر اصیل تجسمی و حتی هنرهای نمایشی نیز هیچ‌کدام متکی به متن هنری خویش نباشند. بدان معنی است که هنر موسیقی و هنر درام بازگوینده‌ی معنای متفاوت هستند؟!

در هنرهای تجسمی که اجسام به عنوان روان و روح معنی رشدپذیر و شکل‌یافته می‌شوند، هر کدام از عناوین و نشانه‌های رفتاری معنی در خویش به شکل زیبا و دلپسندانه‌ای که خاستگاه واقعی پیدا کرده باشد برای ملاحظه‌ی مخاطب به شیئی مبدل می‌شود که هم دارای حجم است و هم دارای پرده‌های چشم نواز نور و رنگ، یعنی برخوردار از ویژگی‌های شناخت روانی صاحب اثر است، در هر شکل و بهر صورتی که تصویر ارائه گردد برای هنرمند تجسمی هیچ تفاوتی ندارد که وجه عظیم هنر را مجزا از نمادهای هنری و بصری خویش بخواهد.

در اینجا وظیفه‌ی هنرمند ایجاد رابطه صحیح فردی از طریق شناخت‌های فکری است و این رابطه‌ای است بین انسان، محیط و اشیاء که در این حالت برای هر یک از مضمون‌های فکری می‌شود شکل، نماد و یا مأخذ ترسیم کرد.

و در این‌ حـال سطـح معیـن هـر شیئـی در نمایـاندن ارزش خودکامگی‌ها تأثیر اجمالی بر کارها صورت مثبت می‌یابد و همچنان که زمین می‌بیند، پی به موجود بودن در اشیاء خواهد برد. و اجمالاً باید اظهار داشت که آنچه می‌بینیم، هرگونه دلیلی که ارائه گردد معنای غلبه‌ی احسـاس است بر خصـوصیات بیـرونی هر یک از آثار هنری و خود دلیلی قانع‌کننده است بر دلالت وجود وضع اولیه در بیان هنری، یعنی اظهار این نظریه که هنر امری غیرشخصی و خصوصی است و این خود به تنهایی نفی رمانتیسم است و همواره هنر همین تأثیر چنـد کثرت‌گرایی را به همراه دارد. یعنی التزام به امری ورای احساس و دریافت‌های احساسات‌های روانی بی‌شمار و این، راه را برای کشف اهمیت ذهن باز می‌گذارد. برای اثبات استدلال درباره‌ی نیروی عظیم حکم حاوی اصل اعتباری پیشینی و مستقل از تجربه‌ی خاص هنـری خویش بر انسـان. و، چنین بیان شـده است که جز نقد خرد ناب یا اثبات توانایی وجودی تفکر در ظهور خلاقیت‌ها هرگز بر حکم کردن اثباتی بر حسب اصول، داوری ناقض نداشته باشد، و اگر نتوانست روش حکمی در هنر را در مقام بخش ویژه‌ای از حضور تفکر دربرگیرنده باشد، چون قدرتی که مربوط به شناخت انسان است و همچنین مدعی است که دارای ارزش و قوه‌ی بیانی مستقل است، بخشی از قدرتی را که همواره و بیشتر مرتبط است به حکم اثباتی اصل و بلکه در چنین مقامی در والاترین مرتبه‌ی موضوع تفکر وجود عینی دارد و در باب بحث اثبات حضور در این باب از لحاظ معنی نباید اصول حاکم را آنگونه که نیستند در آنجا مورد نیاز قرار داد.

یک نظام فلسفی هستی از باب آنکه زیر عنوان نظام متافیزیک عام قرار دارد و بنظر می‌رسد که اگر قرار است در آینده به یک نظام نقداندیش تعریف و تفسیر گردد، بنای تقویت چنین اندیشه ای را برای اثبات ظهور قوه‌ی اجرایی اندیشه در هنر بر یک محور وجودی تفکر باید جستجو کرد. و آن ناحیه‌ای است که ژرفای خلاقیت بنام اکنون و حاصل تجربه‌های گذشته، حال و آینده‌ی فردیست شکل می‌پذیرد و از این‌رو شالوده‌ی قدرت شکل‌دهنده‌ی تملک اصلی هریک از اقتدارها تقدم دارد بر این حضور و ظهور اندیشه‌ای و این طور است که هیچ‌گاه از بنای نادیده انگاشتن شالوده‌ی حیات اندیشه نوگرایی وقوع و واقع‌ نمی‌شود.

در همین فضا و بوم اندیشه‌ای هنرمندانه است که مفهوم زیبایی‌شناسی و چگونگی‌های مفهوم و شاخص‌های اثباتی آن پرسش‌های بسیاری را برانگیزد، اما هر پرسش از هر متن هنری لاجرم و الزاماً پاسخ هر پرسش را بصورت جواب به دنبال نخواهد داشت و مقام خلقت و خلاقیت‌های هنری در چگونگی شکل‌گیری مخلوق هنری در هر صورت پرسش زیبایی‌شناختی متصور است و منوط به دانستن اثری است که چیزی اثبات و حیاتش را به خود مرتبط نماید و در این اصل، هر اندازه پرسش زیبایی‌شناسی جدی‌تر و عمیق‌تر بیان شود مفهوم اندیشه حضور در مبحث زیبایی‌شناسی گاهی به مرجعیت تفکر زیبایی‌شناسی نزدیک‌تر است. به نحوی که کانون شناخت مفهوم زیبایی از نقطه‌نظر اهمیت متن در زیبایی‌شناسی همان معنای کلاسیک حضور متن در اصل رخدادهای هنری مجالی وسیع را برای اتکاء مفهوم به غایت هستی و همان یگانه پرستی در شکل دوم زیبایی معنا بخشد و طبیعت و هنر در حکم غایی مبتنی باشد بر همان اصول ذوق‌شناسی و زیبایی‌شناختی در منشاء و ارجاع داده شود به همان متن اصلی هرمنوتیک، یعنی همان جایی که هنر متصور می‌شود که ظهور و بروزش از حکمیت زیبایی‌شناختی مفهوم می‌یابد. و این زیباترین انتقال حکمیت و انعکاس خصوصیت ناخواسته بودن مفاهیمی است که به صورت ظهور شوق و ظهور ذوق به تو ارائه می‌شود. و صرفاً در مقام مرجعی تو که همان مقام حکم اجرایی نسبت به امکان اصل و نفی اصل بی‌طرفی باشد، می‌تواند مشاهده گردد. و، در نتیجه بینهایت ذهن زیبایی نسبت به اجزای اصلی هر رخداد هنری باشد.

و در نهایت بر حسب تکیه به چنین مفاهیم و معنایی است که اصول و اصل حاکمیت و مشاهده‌ی معنی واژه‌ی «زیبا» مفهومی ورای معنای مرجعی و تفسیری می‌یابد و غایت شناسانه‌ی آن بر اصولی استوار می‌گردد که به تولید بالفعل استحکام بخشد و این بدون اشاره به مفهوم شکلی است که مشکل معنای تولید را برای بالفعل شدن در آثار هنری به‌وجود می‌آورد. و نحوه‌ای است برای بیان مفاهیم بالفعل شدن و مشکلی است برای تعیین شیوه‌های اجرایی آثار هنری در محدوده‌ی تولید یک محصول هنری و در اینجا به اختصار با اشاره به تکیه بر مرجعیت مفهومی متن اثر می‌توان در معنایی راستین از نگاشتن و یا زمان‌بندی بهره‌ای تازه یافت و به تفصیل خواهیم گفت که زبان متناظر است بر فهم‌های بشری و فاهمه بخودی خود هیچگاه شایستگی آن را ندراد تا برای تفسیر متن‌های هنری یگانگی و انضمام معنایی به‌وجود آورد. و یا ارمغانی را از زبان ذاتی خود با وجود کلماتی در شکل و ارائه عالی‌ترین معنای آن از نوخاستگی به مثابه مرجع ارائه دهد. ساختمان اصلی زبان و یا به عبارتی نشانه رفتن در بیان مفاهیم از یگانگی خواهد گفت و آنچه در ذهن بر اثر ادراک از معنای هستی ارائه و اثبات وجود می‌یابد، راهی است که بر تفسیر هنری از باب شناخت زیبـایی صورت می‌بخشـد. و از این باب زبـان در هنر چون مؤلفه‌ای است که هیچ‌گاه مؤلفه‌ی تازه‌ای را از واژه‌های منظومی و اثباتی دربر نخواهد گرفت و علائم مرتبط با خویشتن را هرگاه که با لفظی مکتوب و اثباتی به خویش باز می‌خوانیم مرتبط خواهیم شد به یک اصل پیشین که تفسیر هنری را به عالم وجود ارائه داده است.

در این ظهور، پیش از آنکه موضوع اندیشه را با ارائه‌ای نو از آفرینش و تفسیر وجودی زیبایی باز گفته باشیم وارد خواهیم شد بر استواری متن که همان بوم و سطح اندیشه‌ی هنری است و از اینجا اشاره‌ای خواهیم داشت که معادل‌ متن آن در پهنه‌ی وسیع فرهنگ جهانی منهای مفاهیم بین مرزی آن درهم یافتن همان سطحی است که القائات شعوری به دیواره و کف آن به صورت افقی و عمودی نقش حیات می‌پذیرند و این مفهوم مرز خاص و مستلزم بودن را هیچ‌گاه با خویش ندارد. و متن، مطلقاً به آنچه تفسیر از آن آغاز شده است ارتباط پیدا نمی‌کند. و متن، متناظر است به عناوین شناختی اندیشه از ظهور و اثرات مثبت و در عین حال اثبات حیات هنری را القاء می‌کند و نزدیکی ارتباط معنوی دو واژه را برای ظهور حاکمیت خاص لغوی و در بازشناسی قابلیت‌های وجود خویش از اثبات و بازگو کردن دیدگاه‌های خویشتن منشأپذیر است و همین دیدگاه هرمنوتیکی و یا ساختگرایانه که در آثار هنری دریدا مشاهده شده است مفهوم اصلی حیات را به گونه‌ای که اثبات نگاه و نظر در متن هنری مطرح کرده است را به دنبال دارد و باید گفت: متعالی‌ترین واژه‌ی فهم رفیع انسانی از هنر وجودی خویش، همان واقعیت اثباتی نو از همین عقیده است، و تا مشکلی جدی از مفاهیم آن ادراک نداشته باشیم پی به گفته‌ی وجودی عمیقش نخواهیم برد.

این یک تمایز و این یک شاخص و این یک تعریف و این یک ترسیم، و یک طریق و یک مسیر برای ادراکی نو از جوهر حیات ذاتی است که آثار هنری متبلور از قوه و قریحه ذاتی آن است و بر ادراک خواننده و یا بیننده چنان می‌نشیند که متن اصلی و عنوان نهایی این ظهور هنری منشأیی پیشین دارد، این منشأ پیشین همان ادراکی است که صاحب قلم با استواری اندیشه‌ی ادراکی از مراجعه به مرجعیت غایی و از دریچه‌ی زیبایی‌شناختی خویش با اشاره به اصول مسلم ادراکی و از طرف کشف حجاب از خویش که به معنای نظاره‌ی شهودی است در تقارن و تقابل بیرون شکل تازه‌ای می‌گیرد و در قالب و اثر هنری بروز می‌کند.

و در این مباحث می‌توان گفت که منشأ بروزدهی ارائه آثار هنری که جنبه‌ی اصیل و مآخذی ادراکی و ذهنی دارد، نیست، الا به غایت هستی و کشف از نهایت ضمیر و وجود ارتباطی با هیچ منشأ دیگری ندارد و جز اتکا به عقل ضمیری و ارجاع تفکر صاحب هنر به نهایت وجودی خویش که همان مبدأ ذات خویش یعنی فطرت انسانی که برگرفته از غایت ذات الهی انسانی آسمانی یعنی همان پرتو وجود ذات خالق است هیچ مبنا و غایت دیگری ندارد و اوست که اندیشه‌ی ادراکی شهودی خردمندانه‌ی عقل ستیر، عاشقی را برای ادراک زیبایی در جوهره‌ی خلقت تو، انسان الهی، آسمانی و زمینی شده به رعایت و امانت و به مثابه نشانه‌ای از وجود فطرت تو که برگرفته از جوهر وجودی اوست به ارمغان می‌آورد. و جلوه‌های بارز درک هستی از معنای وجودی خویش را به تو در شکل کشف رمز و راز در قـالب و تفسیر و نظرهای هنرمندانه از خویش بروز می‌دهی و این در نهایت، شکل برمی‌گردد به انتهای ادراک شهودی که خود را با منظری شهودی ادراک کنی و معنی تازه‌ای ببخشی و با این درک نفی دوگانگی در متن خویش را بازشناسی.

اما مسئله اصلی، یک ‌تمایز است که در ارائه آثار هنری، بخصوص در زمان معاصر آنچه متن اندیشه را تفکیک می‌دهد از متن اجرا و ارائه اثر، تفاوتی است که تفکر صاحب هنر را به سمت ارائه متن سوق داده است و اثر از چنین معنایی، به خودی خود بروز کرده و شکل حقیقتی خود را به نشانه‌ی مصداق در آن بارور کرده است و این مصداق به آن چیزی اطلاق می‌شود که وجود مسایل غیرذهنی را سبب شده است و در برابر این اثر و یا به عبارتی در طرف دیگر این ساخت اندیشه، یک اندیشه برداشت‌کننده، منتقد، یک برداشت‌کننده‌ی پذیرنده و یا یک برداشت‌کننده‌ی ناپذیر اما بی‌تفاوت قرار دارد.

همان‌گونه کـه بین دریافتگر متن اثر هنری به صورت تفسیرهای گوناگون اشاعه‌هایی صورت می‌پذیرد. بین هر یک از مضامین و الگوهای مرتبه‌ای اخلاقی نیز بر همین اساس یک رابطه مؤلف، خلاق و مصنف به عبارت یک پدیده تاریخی شکل می‌پذیرد. و این شکل‌پذیری از بعد تاریخی ریشه در خاستگاه تاریخی قرون وسطی و قبل از آن نیز دارد.

از طرفی دیگر هیچ نقطه‌ی ثابت و تعیین‌کننده‌ای برای منشأ سخن که ابهام تاریخی معنا را شفاف و روشن ارائه دهد، وجود ندارد تا آنجایی‌ که صاحب هنر که تعیین‌کننده مفاهیم هنر در تکوین تاریخی هنر بوده است نیز به متن هنری تاریخ برسد. و از سویی دیگر خالق اثر که خاستگاهش بیان مفاهیم تکوین‌یافته‌ی جدای از تاریخ است، از نظر ذیل مفهوم، ربط است به اتکا و ادعای تاریخی و همان نقطه مفهومی و تحقیقی است که عقیده و اندیشه را به معنای تازه‌ای یعنی محصول حقیقی اندیشه در هنر که محور شعور و ادراک را محصول هنر و انسان محسوب دانسته‌اند به آزادی برخاسته از مفهوم کار روی آورده است و استقلال رأی را در بازبینی به تعبیری هنرمندانه حتی اگر کار هنری نیز سراسر گویای اندیشه و نظریه و شخصیت صاحب هنر باشد، باز نشان‌دهنده‌ی همان متن اثر خواهد بود و موضوع استقلال در پهنه‌ی بوم و سطح اثر اتفاق می‌افتد.

لارنس می‌گوید: هرگاه به احساس بیان حقیقت در یک اثر هنری بپردازیم، احساس حقیقت‌شناسی میل به سمت تعالی در هنر را از دیدگاه انسان برمی‌انگیزد و این همان نگرش حقیقت‌خواهانه است و یک برداشت ضد رمانتیک و ضد امپرسیونیستی‌ست. و این نگاه تازه و دوباره و نویی است بر شخصیت ارائه شده براساس حضور دوباره‌ی هنر در انسان و مطلبی است غیرشخصی و موضوعی است که از خاستگاه جامعه‌شناسی در هنر قابل بررسی، مطالعه و تحقیق است. منظور از ارائه یک نظر تازه، برداشت‌های منابع خیال در ارائه آثار هنری است، آنگونه که بُعد اندیشه و هنر در مسیر و بستر پدیدارشناسی خیال، رشد یابد، تأکید به قصد قربت و نزدیکی به مفاهیم انسان الهی را می‌رویم تا در مقایسه با یک اثر تازه خلق شده‌ی دیگر موضوع‌بندی نماییم و آنگاه، خود خیال در وسعت پدیدارشناسی حامل تصدی تازه می‌گردد و اینجا نقطه‌ی ابتدایی ظهور شخصیت و بازنگری تفسیر راستین هنر معنی می‌پذیرد، اما متنی که مورد تفسیر و توجیه است، بی‌آنکه در تفسیرهای تازه درباره‌ی تقلیل رمانتیسم به متن صرفاً تقابلی تبدیل می‌شود بر امور غیرواقع و در معنی تخیلی می‌پردازد و یا به عبارتی، خیال، نقش اول را در تعیین محتوی به عهده می‌گیرد.

برای «دریدا» به واقع این یک تصویر ارائه شده از متن خاستگاه و فلسفه هنر در بقیه تاریخ است و تشکیلی در متن از آئینه شفاف‌تر و بازیافتنی است از قطب حقیقت‌اندیشی انسان که ادبیات و هنر را پهنه‌ای برای بروز آراء و داستان زندگی خویش نهاد.

اما، اصل زیبـایی‌شنـاسی که خود پرسش‌هـای بی‌شماری را برمی‌انگیزد، پرسش از هنر در تاریخ، پرسش از خلق‌وخوی هنری و چگونگی هر یک از زوایای معنایی در مفهوم آنها و بررسی مقام معنایی هنر و یا اینکه خلاقیت و مخلوق و خالق هرکدام در نگاه و نظر نقادانه جا و شأنی معین دارند یا خیر.

در هر صورت اصل پرسش زیبایی‌شناسی منوط به آن است که اتفاقی رخ دهد و تفسیر و معنایی صورت پذیرد و هر اندازه که پرسش زیبایی‌شناسی جدی‌تر باشد، اصل دانستن مفهوم نیز جدی‌‌تر خواهد شد. و این به آن معناست که موجودیت و مرجعیت تفسیر متن و خالق اثر هنری هر یک از اصل مفهومی خویش را به یک مورد، تفسیر هنری تلقی کند. و متنی را بیافریند که قابلیت خلاقیت را در کانون نهانی خویش بازشناسد، بنحوی که اصول متکی به خلاقیت اثر را به مبنای مبانی آن حفظ کند و نخستین کانون تفسیر هنر را شکل می‌دهد و در مجالی وسیع‌تر که طول زمان را به عنوان بعد چهارم برای تکمیل آن قائل می‌شویم مجالی وسیع‌تر داشته باشد که در نهایت برای نگاه به این آثار که در زمان حال با خلاقیت هنر و اندیشه و زیبایی‌شناسی توسط صاحب قلم خلق شده‌اند، این تاریخ است که مفهوم اصلی آن را شکلی نوین می دهد و از همینجاست که کلمه‌ی کلاسیک در هنر همیشه بار اعتباری و بار اعتنایی و بار هرمنوتیک دارد. و هرمنوتیک نیز اعتباری خواهد بود و حکم آن حُکمی است مبتنی بر حکم ذوق‌آفرینی و زیبایی‌شناسی که این اصل با ارجاع به اصل تعینات در حکم هنری. که، پس از تعینات، حکم مرجعی است. یعنی بررسی ارزش محتوایی در هنر، سایر تعینات حکم از تعینات مفهومی و شناختی برخوردار می‌گردد. حکم زیبایی‌شناسی بر مبنای مفهوم شادمانه زیستن یک ملاک دائم ارزش تفکر است که انعکاس خلاقیت را برای ارائه مفهومی بی‌طرف به معانی مکانی می‌برد.

آنچه تاکنون به عنوان یک نگاه تازه قابل بررسی است از نظـر «امبرتواکو» هرمنوتیسین ایتـالیایی که در دهه‌ی 60 می‌زیست و تلاش داشت برای آنکه در تبیین آنچه وی آن را «حق متن» و «حق مفّسر» می‌نامید، بپردازد، انگیزه‌اش از طرح چنین نظری، مبالغه‌ای بود آسان‌گرایانه که برگرفته از مفهوم تفسیری اثـر هنری باشد در حدود یک نگاه از بعد هرمنوتیک آنچه صورت‌پذیر است تفسیر رساله‌ای عالم هرمنوتیک هنر می‌باشد و این رساله‌ی نظری در علم نشانه‌ها و در علم رموز، خود نقش زندگی عالمانه را بازبینی می‌نماید و تلاش در شاخص بازنمایی اکو بُعدها، خود عقیده‌ی «پیرس» درباره‌ی اهمیت ارزش زیبایی در ابعاد زندگی است. و رمز و نشانه‌های نامحدود آن تا به این نتیجه منجر شود. و، خود رهیافتی است برای درک همه‌ی معیارها، بدان مفهوم که هر کُنش برای تفسیر هنری خویش می‌تواند یک پایان خوشی بر همه‌ی مفاهیم ارائه دهد.

به زعم ترجیح بر مبنای اکو برای متن باید تفسیری معادل معنا قائل شد. که، براساس آن بنیادهای وجود معنا را در آن عالم و از خود آن عالم یعنی به مثابه متن بزرگ نظری ارائه دهیم و آنچه از تجربه‌های هرمنوتیک ادراکی در متن حاصل شده است از نااصل تمیز داده می‌شود.

در این حالت، عالم نشانه‌ای است، برای رسیدن به نقطه معنایی اثر و نام آنچه را که خود اطلاق می‌کند به نام متن برای بررسی ارزش تفسیری اثر می‌توان آن را نام مرجع اثر نامیده و از آن برای مخاطب نقل مفهوم داشت و هنر نوشتن در آغازین روزهای خلاقیت ابداعی آن یک امر بدیع و بسیار شگفت‌ جلوه می‌کند، از آنجایی‌که از عظمت پیدایشش، هر چند از کاشفان آمریکایی‌اش در گذشته و حال، می‌توان گفت که همه‌ی کسانی که در مواجه با آن قرار می‌گرفتند دچار حیرت و بُهت آنها بودند و اگر می‌دیدند که یک انسان با کتاب مخالف باشد، با ظهور اندیشه‌ی بیان و تأثیر به‌وجود آمدن این نگرش، قشر تازه‌ای از مردمان از دانش و آگاهی تازه‌ای برخوردار می‌شوند و اعتمادِ به نفسِ قابل توجهی در خویش می‌یابند و در جنب و جوش خانواده‌های اصل و نسب‌دار از همان مفاهیم اندیشه‌ای بازگشتی صورت می‌پذیرد و بدین‌صورت طبقه‌ی متوسط قوی رو به رشد از لحاظ اندیشه‌ای موقعیت تازه‌ای به‌دست می‌آورد. و روز به روز آگاهی بیشتری نسبت به رشد بی‌میلی در کشیدن یوغ اطاعت از اربابان زورمدار و اشرافی مَآب در اندیشه انسان ظهور می‌کند و درک و شناخت این حقیقت که انسان زاده نشده است تا به اطاعت بی‌چون و چرای دیگران سرسپارد، بیداری مفهوم تازه‌ای را نشان می‌دهد.

تناقض موجود میان قدرت ظاهری از یک سو و شناخت حقیقت قدرت واقعی اندیشه در انسان از سویی دیگر به مفهومی نو می‌رسد که انسان برتری‌اش را از ظهور خلاقیت‌هایش کسب می‌کند و اختیارات قانونی‌اش را با توجه به حوزه‌ی استحقاقی عقلانی‌اش تنظیم می‌کند و در اینجا نیز مانند همه‌گاه، و، همه‌جا، جنگ میان قدرت ظاهری و قدرت حقیقی یعنی طیف اشرافی نمای متکی به قدرت بیرون و اقتصاد با طیف حقیقت‌طلب که همواره متکی به مبانی انسان اندیشمند بوده‌اند، ظهور می‌کند و مبارزه‌ی طبقاتی از این جا با شکلی تازه شعله‌ور می‌شود و به ستمدیدگان و روستاییان هم که به حد نهایی سرکوب شده‌اند از این انرژی، حیاتی نو و دوباره می‌بخشد و تمام شکاف‌های جامعه درهم شکسته می‌شود. و نظامی نو برای تعیین ماهیت اندیشه‌ای انسان سر برمی‌آورد و تفکر که جوهر حقیقت‌خواهی است با پشتوانه‌ی اندیشه‌ی هنری، جانی تازه می‌یابد. همزمان با این رویدادها نیز تربیت اندیشه و فرهنگی بصورت عمیق‌تر و گسترده‌تر پیشرفت می‌کند و سروده‌های آزادی‌خواهی، برقراری ارتباط پهلوانی در بین اقوام و ایجاد فضاهای فکری بین نسل‌ها رونق و ترویج می یابد، انواع تازه‌ای از نگرش‌های انسانی در سروده‌ها، اشعار، داستان‌ها و بخصوص در تصاویر و نقاشی بروز می‌کند، موضوع اندیشه و هنر با یک جوهره تازه‌ی انسانی به میدان نقد و ارزیابی می‌آید، زیرا تعداد کسانی که هستی و زندگی را از زاویه‌ای نو و در صراط مستقیم نظام‌های فرهنگی و نه از نوع سنتی می‌بینند نسبت به کسانی که زندگی را در صراط حاکمیت و اطاعت از اشرافیان و اشراف‌زادگان می‌بینند، پیشی می‌گیرد. جابجانماهای سیاسی، فقدان تأمین های اقتصادی و در نتیجه‌ی آن سرنوشت‌های رنگارنگ و گوناگون که از انسان ترسیم می‌شود، همه رو به تزاید شخصیت فکری انسان است و روشن‌تر و اعتماد به نفس قوی‌تری را برای دفاع از خویش به ارمغان می‌آورد.

و انسان را بر آن می‌دارد تا هیچ‌گاه هشداردهنده‌ای دلسوز جز برای خویش نباشد و امید و سرخوردگی همیشه در برابر هم قرار دارند و ریشخند از ناحیه‌ی یکدیگر می‌شوند و هرگاه که از ناحیه اندیشمندان و هنرمندان و ظریف‌اندیشان سخنان تکان‌دهنده‌ای بر زبان جاری می‌شود، هرگاه کسی که از هر جهت در حال رهایی برای قبول حاکمیت استبدادی طبقه‌ی اشراف تلاش می‌کند ناچار است تنها به نیروی خود متکی باشد و این‌گونه است که پایگاه فرهنگی، هنری و اندیشه‌ای حاکمیت سرمایه، زور و استبداد از نهاد روحی انسان و امور شخصی و خصوصی آن با قدر مهمی رخت برمی‌بندد.

انسان فرهنگی و انسان فرهیخته‌ی صاحب هنر، همیشه انسان و جهان را با دیده‌ای تیزبین و از دیگران متفاوت نگریسته است، مجسم ساختن دقیق هر یک از جزئیات که موضوع اصلی و رویدادهای قابل لمس و حس کردنی است یکی از علل اساسی و دلنشین این موضوع است و علل اصلی شعر هومر نیز توجه به همین دلبستگی است و این تعریف بدان معناست که از همان زمان، هومر سعی کرده بود که برای ساختن تصویر اشکال ذهنی انسان روزگارش ملایمت‌های حقیقی و حرکات دلنشین دست‌های رنج‌دیدگان عصر خویش را دستمایه‌ی هنری بیان شعرگونه اش قرار دهد و او استاد با قوام و آفریننده‌ی این معنی در بیان شاعرانه است، خصوصاً که در ترسیمِ وضعیتِ مصریان استعداد خاصی را برای تجسمِ ساختن اشکال تجسم، یعنی، لذت‌بری از شوخ‌طبعی خویش را در هر زمان نمایان می‌سازد. از این گذشته، برای مطالعه‌ی روش نوین و زندگی انسان معاصر، حق همان است که در آیین و روش و رسوم زندگی‌اش مطابق با فرصت‌های بی‌شمار دست به اقدام‌هایی برای سودبری‌های تازه بزنیم و برای آنکه هر یک از قاتلان اندیشه‌ی نو نتوانند در بازیابی حرکات حزبی اندیشه‌ای خود، مغلوب جنگ و تبعید اردوگاه حاکمیت سرمایه باشند. بهتر آن است تا در یک خیزش تفکری تعریف مهاجران آرام جزیره‌ی انسانیت را برای احیایی دوباره به رزمگاه آوریم تا در فرصتی مناسب از برای مهاجران در محلی مناسب امانتی دائمی داشته باشیم، چراجویان فکری که خود را همواره در خدمت هرکسی قرار می‌دهند، در پی آنند تا با در هم آویختنِ ستون‌های فرهنگ اقوام و ملل، مایه‌ای از وضعیت هموطنان خویش حکایت کنند که در فاصله‌های زمانی مُعین در میان صخره‌هایی که به پرستشگاه پیشگویان سایه افکنده است یک جوهره‌ی بیانی تازه‌ای ارائه شود.

معرفت و دانش هنری همچون فن زبان و نوشتن، همچون بهترین وسیله‌ی مبادله‌ی اندیشه‌ها، در خدمت رواج کسب دانش و بیان عظمت روح انسان‌ها قرار گرفت، البته خط و نوشتار از دیرباز در وسعت بیشتری مورد استفاده‌ی این امر قرار گرفت اما از ادراک‌های هنری بی‌گمان باید در وصف هر یک از دوره‌های پیدایش خلاقیت توصیفی مجزا داشت، در حال حاضر یادداشت‌های هر هنرمندی می‌تواند بیانگر این حقیقت باشد که زمینه‌ی کسب معرفت هنری زمینه‌ی حیرت‌آوری است و در درک وسعت به این قدرت و پهنه‌ی عظیم هجایی انسان و اخیراً نیز در ساختمان‌های یادبود از این قابلیت محتوایی برداشت‌هایی سهل‌الوصول انجام می‌دهند، از همان زمانی که ماده‌ای سهل‌الوصول به جای زمینه‌ی سخت و سیستماتیک در پرتو گسترش اندیشه‌ی هنرمندانه ظهور کرد این مضیقه مرتفع گردید که از مغز لطیف و هوشمند انسان است که می‌تواند تصویرهای مقصودیافته شکل گیرد و در بیان حروف و کلمات، تصویر و اصوات نیز بُرنده‌ترین و می‌توان برای انتقال پیام‌های حقیقی و انسانی شهر به شهر و مرزها و کشورها را درنوردید و از قرن‌ها نیز عبور کرد و پایدار ماند و حتی گواهی صادق و حقیقی بود بر تلاش همواره و بی حد و مرز انسان‌ها در ادوار تاریخ، در بعد زمان و قرن‌ها، انسان و تفکراتش دست به دست در اجرای هنرمندانه ارائه شده از طرف صاحب هنر عرضه می‌شود و در تلقی با اندیشه‌ها جابجایی‌ها در مفاهیم انسانی و حرکات زندگان، معنویت و هستی، شکلی از نو می‌یابد، هستی سرعت می‌گیرد، به‌طوری که تأثیر این ارائه آثار در ادامه‌ی استمرارها معرفتی تاریخی می‌شود و شعرخوانی و نقاشی که هوش و گوش و حواس می‌خواهند برای ادراک‌های ایمایی خویش وسیله پیام‌رسانی همدوره‌ی همه‌ی اعصار تاریخ بشر می‌شوند و تا آنجا پیش می‌روند که بوم و گستره‌ی انسان معاصر را با لحن شاعرانه و توصیف زیبای یک اثر هنری در قاب زیبای یک تابلو نگاه می‌کنیم و در این حالت لذت بردن و فراغت سنجیدن و با درهم آمیختن همه چیز است که با آخرین سخن‌هایت از قید و بندهای خودی رهایی می‌یابی و صورتی منظوم از بدو هستی را که با نثر آغاز کرده‌ای به تمنای ادراک‌های هنری جوابی روشن می‌دهی.

اندیشه و باور انسان به مثابه ظرفی است که شریف‌ترین ذهنیت‌ها و خلاقیت‌ها را با زلال‌ترین و روشن‌ترین باورها به صورت محتوای اندیشه‌ای از خود بروز می‌دهد و این بروزدهی گاه به صورت یک جلوه‌ی انسانی ظهور می‌کند.

هنر، یکی از جلوه‌های بیان اندیشه‌ای انسان است که طول عمر آن همزاد با قدمت حیات بشر است و در این رهگذر هرگاه که محققان، مورخان، انسان‌شناسان و جامعه‌شناسان از شناخت تاریخی درمانده‌اند با تکیه بر یک دوره از خلاقیت و آثار هنری انسان‌های پیشین به بسیاری از مجهولات تاریخی پاسخی روشن داده‌اند، چراکه خاستگاه هنر، خاستگاه متعالی انسان حقیقی است و کامل‌ترین زیبایی‌ها را به‌وجود آورده است، انسان از زمانی که حقیقت وجودی خویش را یافته است با هنر نیز از همان اندیشه‌ای که برخاسته است زیسته و انسان نیز از هستی آن، هستی یافته است، یعنی تفکر، خلاقیت، باور، هوشمندی و در نهایت شناخت عظمت خلقت هستی که انبوهی است از آورده‌های انسان از خالق و از شناخت حقیقت وجودی خویش از طریق خلاقیت‌ها و در ارائه‌های هنری به نسان معرفی شده است.

منحنیِ رشد و تعالی انسان از دو فرآیند متفاوت همواره رو به تزاید و رشد دائمی است، از یک سو به سمت قوانین مادی و از سویی دیگر به طرف شناخت‌های معنایی و عاطفی خویش و از سویی دیگر نیز از قانون مجاورت، تصورات شایسته و همنوع زیستی خویش بهره‌های پایدار همزمان و متقابل می‌برد، مثلاً نه تنها تصور دوستی و دلبستگی بلکه تصور هستی و درون‌گرایی از او برای سکونت و سکینه شدن در ذات وجود دیگری نوعی لذتِ هستی‌بخش است که آثار و معانی پدیدارهای طبیعی بشر را به صورتی خارق‌العاده ارائه می‌دهد. و سبب ارتباط با منافع روحی و فعالیت تأثیری قوی او بر خویش و محیط می‌گردد که این نیرو را نیروی قابلیت‌دار می‌نامند و علت این امر را نیز تجربه‌های درونی انسان از خویش و به دلیل شناخت این تجربیات، فعالیتی ارادی و عقلانی می‌خوانند.

در پی این نخستین شناخت و گام‌های پیدایی اندیشه که منشأ ظهور هنر و فلسفه‌ی هنر است در این گام ناآگاهانه تجربه‌ی دیگری نیز هست، به این اعتقاد که هر اثری که از فعالیت‌های ارادی انسان ناشی شود ناخواسته یک تجربه‌ی افزوده بر موضوع طبیعی بشر را نیز به دنبال خواهد آورد و هر فلسفه که آثار و آوردگاهش از رویدادهای تکراری تعریف انسان منشأ ناپذیرند و ارتباطی است واحد از عوامل زنده و صاحب اراده‌ی آن رویدادها که این جوهر اصلی خلاقیت در هنر محسوب می‌شود.

این عوامل همانند خود انسان از منشأ فعالیت ارادی حضوری دیگر واقعیت یافته‌اند و فلسفه‌ی خلاقیت در هستی، یعنی اتکاء به ذاتِ خالق خود به خود به اثبات رسیده است و از این رو آنها دارای یک غرایز طبیعی، تمایلات روحی، عواطف و احساسات و مقاصد انسانی هستند و نیز می‌انگارند و می‌اندیشند که خلق‌کنند، پس خالقی عظیم که مقاصد انسانی را رهنمون باشد نیز وجود سودمند و منشأ آفرینش حیات است و زیبا و زیباخواه و زیباپسند و زیباشناس، چرا که زیبایی‌شناسی، نگاهی است به جلوه‌ی ذات و جمال سودمند و سبب خوشبختی و خوش‌زیستی انسان و متضاد با مایه‌های بدبختی و یا بازدارنده از تمام جلوه‌های نازیبا و اگر منشأ آثار سودمند باشد، تمام جلوه‌های جمال هستی را که آثار منشأ موضوعات طبیعی است از زندگی انسان دور می‌دارد، مثل بوی هر گلی که به انسان می‌آموزد که چه چیزهایی دارد که وجودش دال بر وجود حقیقی اوست و با اینکه به چشم نمی‌آید و یا اینکه با دست قابل لمس نمی‌باشد که در واقعیت وجودی او تردیدی عمیق ایجاد شود، او را متوجه این معنا می‌نماید که اشیایی هستند که توان وجود خودشان را دریافت می‌کنند و چنین انسانی با دیدن سایه‌ها که اشکالشان با اشکال سیال فکری برابری دارند از اجسام ملموس به حیرت وجودی خویش پی می‌‌برند، اما بیشر اینها همان عکس‌های رنگی ذهن خلاق هستند که در ظهورهای دوباره به معنایی تازه در قالب‌های هنری به هستی انسان و قلمرو تفکر بیرون راه یافته‌اند و برای اوقات پدیدارها رؤیایی را از تعبیری نو و از نوعی دیگر به‌‌وجود می‌آورند. ما غالباً گمان می‌بریم که نقش اشیا در حیات بیرون از خویش وجود ندارد، اما کسانی در جاهای بسیار دورتر از خویش بسر می‌برند که از واقعه چنین تفکری در هر نقطه‌ای از جهان با مسلکشان ملاقات نفسی می‌کنند و نفوسشان را از اعتقاد به نفوس خالق جدا نمی‌دانند و در حالاتی نیز به او دست می‌دهد و ما در حالت‌های عدم درک به بروز چنین حالاتی بیان هذیان و یا سرسام می‌گوییم و این حالات را مانند خواب‌های آشفته و اضطراب‌انگیز ناشی از برانگیختگی اعصاب به علت گرفتاری و یا گرسنگی‌های طولانی و یا پرخوری‌های ناگهانی می‌خوانیم.

اما اعتقاد مردمان به نیروی بسیار بزرگتر از نفس و با فعالیت‌های خاص و مستقل که بیرون از حوزه‌ی اعتقادی آنها رخ می‌نماید و از طریق ارتباط با اندیشه‌های دیگر شکل می‌پذیرد که با حوزه‌ی ارتباط حسی مرتبط نیستند و از قلمرو اعمال ارادی فرد خاستگاه دارند تا وقتی‌ که زندگی درونی فرد را به عادت‌های یکنواخت شکل می‌دهند، هر کدام به منشأ امید و مبدأ و مصدر خواست‌ها و اراده‌ی انسانی برمی‌گردند و هرگاه که از درون منقلب شود، چنان به سرخوشی از باده‌ی می خلاقیت‌ها تن می‌سپارد که همین نقطه‌ی وقوع رویدادهای تازه به‌وجود آمده‌ی هستی را برحسب یک روشنایی مرتبط با مبدأ هستی از بصیرتی جامع و در طریق‌های مقایسه‌ای از اختیار ذهن با خاصیتی نو شکل می‌دهد، و هرگاه که مقاومت‌ها در برابر بروز چنین احساساتی از حالت انفعال به حالت ارتکاب عکس‌العملی تبدیل شود تمام ارتکاب‌های چنینی از حالت عملی به حالت نظری تبدیل خواهد شد، و در این حالت نیرومندترین جوانه‌های اعتقادی به باورهای اندیشه‌ای خویش در کنار اوضاع و احوالی که از خاموش زیستن شکل فردی گرفته است به تغییرهای ناگهانی تبدیل و از ناظر تغییر به ژرفترین باورها اثربخش می‌شود و اینگونه نیست که این حالت همیشه در یک وضعیت و صورت در خواب شدن و بیدار شدن تدریجی صورت گیرد. و این استنتاج‌هایی که از پایان یافتن ظهورهای فکری صورت می‌پذیرد هیچ‌گاه برای بعمل آوردن یک مفهوم معین خاموش روی نداده است و این چیزی نیست که موجودیت زنده یک زندگی حقیقی را به آن مفهوم تلقی دهیم و لاینقطع اندیشه‌ای قابل قبول‌تر از زندگی از میان رفته‌هاست.

نظریه‌ی ماده‌ی نخست، سببی است که تفکر در این باره از طریق سه راه مختلف پیش می‌رود، و الا مقامی که صاحب هنر در میان اقوام برای دسترسی به معنای انسانی دارد و ممکن است از آسمان کسب شده باشد و همیشه مصون از زمینی شدن است و ناچار برای پی بردن به موجودیت آن به یک کسب حقیقی و یا خیال تن می‌سپاریم و حوزه‌ی گسترش آن بیشتر به تخیل انسان درباره‌ی هستی وسعت پیدا می‌کند، خصوصاً گریزان‌ترین و نیرومندترین آنها، یعنی حوزه‌های سرکش بشری برای دست‌یابی به مفاهیم نو به شکل متفکرانی عمل می‌کنند که خلاقیت اصل همه روزه‌ی زندگی آنهاست و این به تدریج، صورت واقع می‌گیرد و همینکه پذیرفته شود که اصل همگن با شیوه‌های تردیدی در عین ترتیب، اعتبارِ احکامِ خودش از حیث ارزش هنری اعتباری بنیادین می‌باشد، در همین مرحله از مراحل و مقام آسمانی، هنرمند یک خاستگاه متعالی انسانی را در منظر انسان کامل به‌دست می‌آورد و در هر یک از مراحل خاستگاهی که میل کند توقف حاصل می‌نماید. انسان با هر یک از روزهای زندگی وقتی که از تصورات کودکانه‌اش و در زمینه‌ی رشد تفکری‌اش تقریباً هر روزه و به طور کامل از رفتارهای کودکانه‌اش به صورت کامل کناره‌گیری می‌کند، گرچه اعتقادی به ذهن خلاقه خویش پیدا نکرده است اما گنبد زیبای همیشه آبی آسمان سرپوشی به شکل ناقوس آبی همیشه از راز و رمز هستی را در پهنه وسیع تخیل خویش می‌جوید و می‌تواند با هر یک از حرکات موزون و منظم دائمی طلوع خورشید با جدایی از سایر ستارگان به طریق و حرکتی دائمی مثل افق پیش چشم خویش را برای جهانیان بازخواند و در زیر قرینه‌ی چشم او این فرض برای استقرار او و استقرار اصلِ انسانی‌اش شکل تازه‌ای از هستی می‌یابد و قابل اعتماد است.

زیبایی طبیعت و شکل الهی همه‌ی فرشتگان که از منظر خدایان درباره‌ی همیشه‌ی انسان وجودی ادواری داشته‌اند، در درجه‌ی دوم فن قرار دارند و به‌وجود آمده از نظریه علمی دور از هیاهو در بازارهای الهی و در سایه عبارت‌گاه‌ها از نخستین حکیم به ترسیم تازه‌ای از هستی دستی نو در بنای دوباره‌ی معنای هنر و اندیشه از دریچه‌ی انسان نو بوجود آورده‌اند و تا غنای فرهنگی او را تجسمی از نو نبخشند در هیچ رشته‌ای از بقایای آثار هستی، هم از حیث معنی و هم از حیث غنی و معنی ناخوشایند نبوده‌اند و هیچ‌یک تمثیلی خالی از تمنا نیستند و از همان آغاز افسانه‌ای هستند بهتر از اسلاف انسان و تارهای تنیده‌ای هستند و مُشبک‌های روح فیلسوفانه‌ی صاحب هنر و به اوضاع و سیاست زمان نه قابل تغییرند و نه قابل حذف، بلکه دخیل و مؤثر هر وقوعی هستند که از خلف انسان تا به امروز در رازهای نهفته‌ی خویش باز می‌گوید و الهام‌بخش هر کلّیتی هستند که از مرد آکنده از غرور اعتماد به نفس تازه از سر هیچ ‌کس فرود نمی‌آید و در هنگامی که این نوجوان از شدت وقوع در تپه ماهورهای سرسبز هستی و گرم و مرطوب به اطراف شهر و به جاهای تازه می‌نگرد از این بابت، اطراف زندگی و قوانین بوقوع پیوسته از هستی را که همواره نگاه حاکم بر هستی از او دارند در ذهن کنجکاو، همان شاعر کودکان و نقاش تصویرگر می‌شود و قومش و خانه‌ی خالی‌اش را برای رهایی از تصاویرهای گذشتگان به شیفتگی دوباره‌ی جان تهی ارزانی می‌بخشد و در این سیر مراحل و سلوک روح از آنچه در اندیشه‌اش وقوع یافته است، یک ظهور هنرمندانه را به خدایان پدیدآورنده‌ی انسان ارزانی می‌دارد تا بازتابی از ذات خالقی هستی‌بخش را در احترام به انعکاس تازه از مظاهر اعتقادات بینشی خودش زیست‌گاه مجلس شاعرانه‌ی هستی نماید و به همراه خود همیشه می‌برد این وسعت روح را شاید کمتر کسی درباره‌ی شاعران و هنرمندان و متفکران چنین بیاندیشد و در برابر بعضی از اصول زندگی سخت به هریک از تفکیک‌ها پای‌بند به احساس زبان و از نوع ادراک به نگاه‌ها باشد و به راستی هم به سخنانی چون سرخوشان باده هستی نگاهی نو داشته باشد و اوضاع سیاسی و اخلاقی دوره‌های بشریت نیز بمنزله یک ظهور نو به هر یک از گرایش‌های باورگونه او چون یک احترام به هستی از سینه‌ای قوی‌تر از قدرت الهی خویش هر چند تابع فشارهای یوغ‌شکن باشد و توان طاقت‌فرسای گریز از وابستگی به قدرت‌ها را فراهم آورد و این نگاه منشأ یک پدیده‌ی نوگرایانه به تنزیل از سطح عالی اخلاق به عمق یک پدیده‌ی غیراخلاق باشد، و سبب نشده باشد تا استقلال ملی تنها در معاوضه‌ی با منافع شخصی به معاوضه گرفته شود، اما از این گذشته، زمینه‌ی این‌گونه سقوط اخلاقی سبب بروز تلاش‌های نوگرایانه در زمینه‌های فرهنگی می‌گردد و دلبستگی به تجمل و آداب و رسوم شرقی را در عین حال که خشونت را نفی می‌کند تا اندازه‌ای به اصل و تعادل و تعدیل تبدیل می‌کند و جای شگفتی نیست که معلم اخلاق تاریخ بشریت یعنی هنر که خاستگاه ذاتی دارد، همواره به تبعیت از هر کدام از اوضاع متغیر زمان سیاست‌های تاریخی به فراز و فرودهای ناخواسته‌ای از جهت مردم‌داری و مردم‌باوری و حفظ حرمت‌ها و حریم‌های مردمی دستخوش این تغییرات باشد و در سرزمینی دور از وظیفه‌ی تازه‌ی رشد یافته از احترام، گاهی نیز به موجب رشد شهوت و شهرت می‌شود و از گرانبهاترین ارزش‌ها به دفاع از بی‌محتواترین موضوع‌ها می‌پردازد.

رسوم شرقی که در عین تأثیرگذاری به محتوای هنر در تعیین طریق زندگی انسان شرق نیز تأثیر وضعی داشته‌اند، همواره از مفاهیم و معانی هستند که دستمایه‌ی هنرمندان بلندآوازه‌ی مشرق زمین بوده‌اند، این آیین تا حدی که اعتدال و مناسبات صحیح اجتماعی را ترسیم و تنظیم می‌نمایند در زوایای زندگی و در ادوار تاریخ بشر به وضوح حضور و وقوع داشته‌اند و در عین حال که خشونت‌های حاکمان و جباران را تا اندازه‌ای به تعدیل کشانده‌اند، سخت‌گیری اخلاقی ستمگران را نیز سست‌تر ساخته‌اند. پس، جای هیچ شگفتی نیست که معلم اخلاق، همواره آئین‌های الهی و آسمانی بوده‌اند و در اینجا، پاسداری از آیین‌هایی که همواره ناجی بشر بوده‌اند بر هنر و هنرمندان رسالتی روشن و پرمعنا باشد و همین زاویه‌ی نگرش بر حفظ آیین‌های اخلاقی است که هنر را در پهنه و صحنه و بوم زندگی وسعت و معنی می‌بخشد.

هرگاه به دنبال سقوط سلسله‌ها و سلطه‌گران، فضایی و فرصتی تاریخی پیش می‌آید تا تنفس انسانی در قلمرو فرهنگ اتفاق افتد، مفهوم دموکراسی یا به عبارتی مفهوم حاکمیت مطلق انسان به حضور در حوزه‌های تفکری خویش بر جهانیان نمایانگر شده است و بهرحال در شکل‌دهی مبارزات تاریخی و در فروپاشی سیطره سلطه‌ی کاذب اشرافیت‌های شکل گرفته در تاراج روح معنوی بشر هر شکلی که ساخت‌دهنده اعتقاد تحقیرگر انسان باشد از حوزه‌ی هنر و اندیشه طرد و مطرود گردیده است. اصالت انسان و هر کلیتی که در نظریه‌ی حفظ حرمت انسانی معنی و مفهوم‌پذیر باشد خود وسعت و دستمایه‌ای است تا در پاسداری از ماده و جوهر انسانی آن را بصورت یک رگه‌ی کاملاً اصالتی در نظریه رعایت ارزش اصولی طبیعت شکل‌پذیر نمایند. این نخستین نقطه و نطفه شکل‌پذیری زمینه‌های تفکری در حوزه‌ی طبیعی انسان است و روحی است که با رشته‌های مهم به هم پیوند ناگسستنی می‌خورد و زندگی طبیعی و ذهنی را بر فراز روح همیشه سرشار انسانی به اهتراز درمی‌آورد که همچون طاقتی عظیم به فراز حوزه خودشناسی انسان قرار می‌گیرد و تبلورهای آن را بصورت جهت و شیوه و شکل و تصویر و شعر و تصور به بنیان انسان نزدیک می‌سازد و تلقی نظام طبیعت را به اعتقادی فسادناپذیر برای همیشه تثبیت می‌کند و همه چیز را در معنی آن برای همیشه لاتغیر می‌دارد.

صورت‌های آفرینش در هنر غنی‌تر و روشن‌تر است، همه چیز گویای معنایی است که همیشه خرسندی شاعرانه همان‌گونه که روح سازشکارانه انسانی، نظام طبیعت را پذیراست همچون نظامی قانونی بر روحیه استوار انسانی شکل‌پذیر می‌گردد. و، از این‌رو روح بی‌آرام انسان همیشه در تکاپوی خاستگاه روحی انسان سلفش از هرگونه صبر و حوصله در اموری که خرسندی‌های نخستین بشر را تعیین می‌کرد است اصالت را در مرتبه‌ی بلندتری از وجود زمینی خویش قرار داده است. و، از این حیث، در عین حال به عنوان مبدأ حرکت، حیاتِ موجوداتی را در ذهن همچون عنصر حیات رشد داده است که همیشه زنده و جاوید بوده‌اند و خاموشی آنها را هیچ‌گاه نپذیرفته است و هرگز نخواسته است به صورتی تنزل یابند که زمینی شوند، پیمودن دایره‌ی کوچک قطر زمین همیشه برای تخیل دایره‌ی بزرگ هستی انسان اللهی، منحنی کوچکی بوده است، ساخته شدن در ذهن و ویران گردیدن در واقعیت از حوزه‌ی میدان‌های نقد و ویران شدن از حوزه‌های عقلی و ساخته شدن از حوزه‌های اندیشه‌ای عشق و عاطفه و ساخته شدن دوباره، قانونی است که بین بنای عقلانیت و احساس همه‌ی منحنی همیشه‌ی حرکات زندگانی را شکلی اعم از کوچکترین و بزرگترین مفهوم، پر می‌سازد، خود کیهان و هستی هر چند بار که به ویرانی کشیده شوند، جوهره‌ی اندیشه هنر خود جریان دوگانه‌ای است که در این فاصله‌های معین، هرچند یکبار اما بسیار طولانی دوباره ساخته می‌شود و روی می‌دهد تا شکوفایی تفکر در حوزه‌های خلاقیت هنر و اندیشه اتفاقی بزرگ به‌وجود آورد.

مطالعات روح عظیم زمین‌شناختی و همین زمینه بر کلّیت عقب‌نشینی فلاسفه از حوزه‌ی هنری سبب شد تا در دیر زمانِ ممکن احساسی روشن از وسعت کنونی و نظریه انسان زمینی، نظریه‌ی بنیادی انسان الهی خود را دوباره در وضعیت ممکن قرار دهد و بدین‌سان همانگونه که زمین از تحول بزرگ تخیل سیراب شده است، دوباره اعتقاد و مبانی بشر بر حوزه‌ی وجودی هنری خویش نیز شکلی معین می‌پذیرد.

البته این فرضیه حاوی تناقض‌هایی با حقیقت جوهر انسان و ارزش تخیّل در شکل‌دهی واقعیت‌ها دارد اما همین تناقض‌ها با اشیاء و طبیعت و هم تناقض‌هایی که با اصول تعالیم در خود ما بوجود می‌آید نمی‌دانیم تا چه حد برای آنکه به توجه‌های خویش باور‌های اصولی داشته باشیم پای بند هستیم.

می‌گویند آتش تفکر از بخارهایی که از رطوبت ذهن ساطع می‌شوند، تغذیه می‌کند تا حیاتی سرشار داشته باشد، ولی آیا با کاستن همیشه از این بخار سرانجام نابود شدن تخیل فرا می‌رسد؟ آیا منبع تغذیه تخیّل در اینصورت از میان نمی‌رود؟ به علاوه وقتی حجم مغز انسانی رو به کاهش باشد، ماده سبب گرمی و افزایش چه موجودیتی می‌شود، ماده چگونه در فضایی که پیش‌رو دارد رو به افزایش می‌گذارد.

فضاهای پهناور خلاقیت که مولکول‌های حقیقی و نهایی متصور در ذهن هستند امکان اندیشه‌ی دوباره‌ را چگونه بازمی‌یابند، فرض فضای خالی تفکر در خلاقیت‌های هنری چگونه به‌وجود می‌آید؟

آیا بدین‌جهت هر سببی را که در جهت تبخیر رطوبت ذهن فعال بوده است باید سرزنش کرد؟ به هیچ وجه، در مورد حقایقی که از نظرها پنهان می‌ماند چه باید کرد؟ آیا پس از شناخت حقایق علت در تأخیر قبلی را باید غفلت خواند، خاصه در مورد حقایقی که حسب طبیعتشان در نظر پنهان است، از این‌رو اغراقی که کاشفان در حوزه‌ی هنر برای کشف شهودی و رمز و رازها دارند چگونه باید به زبان منظم شود، مخصوصاً وقتی قُربتی بین عشق و عقل و عاطفه اتفاق می‌افتد.

هرگاه بخواهیم آثار بی‌شمار حقایق روح‌ والای انسان اللهی را برشمریم باید گفت بُرج و باروی حوزه‌های تفکری او منبع گوهرهای گرانبهای بی‌شماری است که جوهر هنری خاستگاه حقیقی‌اش یکی از این دستاوردهای بی‌انتهاست، گوهرهای بی‌شماری که گنجینه‌ی فکر و علم انسان افزون بر هر یک از اندیشه‌های اغراق‌آمیز هنری آفریده است آنچنان در معانی بزرگ خویش نهفته است که چنانکه باید و شاید شرح هرکدام در یک راستای تاریخی میسر می‌گردد.

نمی‌دانستیم در شرح این تفصیل سخن از چنین خاستگاهی به میان می‌آید و از این آغاز راه است که در پیشگاه ادراکی این حکم شرح نظریه‌ی راجع به تأثیر عامل ذهنی در هنر را به ادراکات حسی خویش یعنی به حکم ثانوی پیشین خارجی واحد ارتباط دهیم و در حالات حسی و ادراکات مختلف در افراد را از جنبه‌های مختلف و حتی در فردی واحد و در حالات مختلف او اثر تأثیر می‌بخشیم، یکی از این احکام حکمی است که از نظریه‌ی نسبیت منتج گردیده است، و این شناخت که قرار نبود در زمانی معین و دراز دور از دسترس متفکران اتفاق افتد، آری تنها این شناخت می‌تواند یک فکر را از جنبه‌ی تخیل به دروازه‌های صعب‌العبور شاکیان اجرا نزدیک کند و در بی‌معنی شدن آن از مصون نگهداشتن بطن نظریه‌ی نسبیت همان‌گونه که پنهان نیمه‌ی هر شیئی حکایت از نیمه‌ی آشکار آن می‌کند بازگوی معنای تازه‌ای باشد و همین‌طور است که این شناخت برای رهیابی در ریشه‌های پیدایش عقاید و قوانین و سازمان‌هایی که برای هر یک از دوره‌ی تحول تعریف انسانی شرط و شرایطی را قائل شده‌اند، عقاید و قوانین سودمند را مضر تلقی کرده‌اند.

هیچ قاعده‌ای برای همیشه در تعریف نهایی انسان پایدار نمی‌باشد، مشروعیت هر قاعده‌ای می‌شود صورت‌های گوناگون هستی، انسان و زندگی‌اش در ادوار گذشته صورت‌های گوناگونی را پذیرفته و طبیعت آدمی با شرایط مختلف زمان و مکان‌های متفاوتی سازگاری یافته است، درک و فهم این صوّر گوناگون و این تجلی‌های مختلف طبیعت آدم، تنها زمانی از عهده‌ی شیوه‌های متفاوت در پهنه‌ی گیتی، از خلاقیت مفهوم می‌پذیرد که شیوه‌ی فکری برآمده از تجلی‌های مختلف خود طبیعت معنی آدم‌ها را از عهده‌ی شیوه‌ی فکری آنها بازگوید و تغییر و تبدیل‌ها انعطاف‌پذیر باشند تا از عهده‌ی شیوه‌های متفاوت فکری که همه بسوی رستگاری است برآیند و فقط در ثبات و تحجر نباید بجویند که تفاوت‌ها در کجا و در چیست و هر تغییر و تبدیلی را باید شیوه‌ای از تسلیم در برابر خلاقیت‌ها دانسته باشند و این دلبخواهی‌ها در برابر شیوه‌های تعیین شده را نیز به کام اندیشه‌ی هنر برشمارند.

پس به دشواری می‌توان باور کرد که حکیم طبیعی باستان در دوره‌ی باستان‌شناسی، دارای چنان بینشی است در حوزه و مورد جامعه‌شناسی هنر که درست در همین دوره، سخن بسیار از جوهرِ بسیار روشن و بسیار شفاف و آشکار هنر گفته است، همه‌ی اشیا و همه‌ی موجودات یک واقعیت پندارگونه هنرمندانه دارند و اگر قطعه‌ای از تاریخ را که از گذشتگان به مارسیده است بازشکافیم در مفاهیم رفتارهای هر دوره نمایانگری‌های ارزش ذاتی اشخاص در خلاقیت‌های هنری در هر دوره آشکار می‌گردد.

با همه‌ی ژرفی و گوناگونی خلاقیت‌ها که در بعد تاریخ هنر در اندیشه‌های گوناگون هنرمندان به وقوع پیوسته است هنوز از بزرگترین خلاقیت‌های هنری در اندیشه‌ی هنرمندان شاهد رخدادهای هنری هستیم و هر چه انسان از مبدأ فطرت خویش دوری می‌جوید جوهر بیان ارزشمند این گوهر اندیشه‌ای در پهنه‌ی زندگی انسانی مطابق قاعده‌های معینی روی می‌دهد که سرانجام نتیجه‌ی پیدایش آن تعریفی می‌شود از همه‌ی عالم وجود و تابعی می‌شود از قاعده‌ی هستی و به عبارت دیگر هر چقدر سختگیر و استثناء‌پذیر می‌شود و پای‌بندی‌های انسانی‌اش غنی‌تر و قوی می‌شود.

انسان با پی بردن به اینکه در وسعت وجودی خویش همه چیز مطابق هستی خویش است، تن به خلاقیت‌های متفاوت معین می‌دهد و یک اعلام قاعده‌ی استثنایی را سبب می‌گردد و علیت‌گرایی در هنر مثل آنست که خورشید از اندازه‌ی حقیقی خود، تن بیرون ننهد! و اگر بنهد، خدایان از او انتقام می‌گیرند.

حقیقت هنر، همواره در دوره‌های تاریخ حیات بشر، چون گرمای خورشیدی است که تن به بیرون از هستی خویش می‌نهد. تا حامیان شناخت‌های هنرمندانه‌، خود، با باوری تنومند روبرو گرداند. و، کسی که عالم از برای او از آتش هستی یعنی از ماده‌ی نفس حیات ساخته شده است، چگونه ممکن است در تعمیم‌هایی از پدیدارهای خلاقیت در شکل هنر حقیقتِ زندگی و طبیعت زندگی و طبیعت خویش را به پدیدارهای اجتماعی ناشی از پدیدارهای حقیقی و صادق خویش پیوند ندهد! و، همین امر خود منشأ تعمیم‌های فراگیر علت‌های وجودی خلاقیت است. که، مهمترین آنها شناختِ حکومت و حاکمیت عقل بر عالمگیر بودن احساس، عشق و عاطفه است، که این رویداد تاریخی و جهانی و تا بی‌نهایت انسانی تمام شناخت هستی را بر همه‌ی امور عالم در عالی‌ترین شکل، هدف علمی می‌دهد. و گرایش خاص او در استمرار از وجود نظریه شناخت حقیقت اشیاء یک نظریه بسیار زیبا، ظریف و هنرمندانه قلمداد می‌شود که در جای خود ستودنی و شایسته است.

کمتـر کسی است که توانستـه باشـد ماننـد یک هنـرمند، تمام تصویرهایی را که از مفاهیم هستی در اندیشه و شناخت او نقش بسته است از حوزه‌ی محدود خاصی به مخاطب عرضه نماید، آنچه در حوزه‌ی اندیشه‌ای هنرمند در همه‌ی انواع ادراک‌هایش شکل‌پذیر است، مراتب موجودیت او از هستی است. که، از خلال هر دو دنیای طبیعی و بزرگ زندگی نقش ذهنی و روحی می‌یابد، چنانکه پیشتر اشاره کردیم لازم نیست که نقش شکاف بین طبیعت و نفس و نقش طبیعت در ایجاد پرده‌ای تصویری در ادراک‌ها از نظر ماده‌ی اولیه برگزیده شود، اما کسی که عالم برای او از آتش یعنی ماده‌ی که از نفس ساخته شده است، چگونه ممکن است برای تعمیم‌هایی که از پدیدارهای شناختی مختلف در زندگی به‌دست می‌آورد، تصویری را ارائه ندهد.

در مورد پدیدارهای روحی و پدیدارهای ذهنی و پدیدارهای عقلی که هر یک منشأ شناخت‌های عینی، امور سیاسی، عقلی، اجتماعی از آن پدیدارهاست که مهمترین آنها، شناخت قانونی و عملگرایی است که فراگیر و عالمگیر است از همه‌ی رویدادهای جهانی منشأ تعمیم فراگیر می‌یابد.

اما، اثربخشی اصلی یک اندیشه‌ی هنرمندانه بر جهان و در جهت نخستین بخشیدن فرد، از خصوصیات شخصی و فردی است که از کلیتی نفوذ ناپذیر منشأ می‌یابد. و، در نحله‌ی رواقی نقطه‌ی مقابل شخصیت فرد نفوذ گرایش‌های افراطی مکتب اندیشه‌ای خود را با بینش انعطاف‌پذیر بروز می‌دهد. که همه‌ی کسانی ‌که دارای روحیه‌ی تسلیم و رضا در برابر سرنوشت هستند، پذیرش تأثیر آثار هنری بر آنها، از همینجا نشأت‌پذیر می‌شود و این دوره‌ی جدید، به استثنای قدرت روشن‌بینی عقل، چشم‌پوشی اعتقادات عامه از گرایشات رواقی اکراه گونه به اعتقادات عامه است و هر چه واقعی‌تر به جنبه‌های سیال عقل نزدیک‌تر باشد موافق پذیرش آن می‌گردد و این سخنی معروف است در هنر.

هرگاه روشنگری خلاقیت‌ها و حماسه‌آفرینی ملت‌ها و دلبستگی به لذایذ زندگی در اندیشه دولت‌ها در این جهان به فزونی گراید و یا اینکه هرگاه جهان بیرونی از طریق سوق دادن به سمت لاقیدی‌ها و بی‌فکری‌ها به چنین امری منجر شده باشد، آنچه بصورت انعکاس و عکس‌العمل تأثیریافته چنین پندارهایی، خواه با غنی شدن و قدرت یافتن طبقات جامعه، جهان‌بینی توده‌های میلیونی به‌صورت بازتاب‌های اندیشه‌ای در هر یک از گوشه‌های جهان بر جامعیت جامعه حکمفرما شده باشد، بهرحال در هر یک از چنین شرایطی، هنر و خلاقیت در ثبت و تثبیت هرگونه سیمایی در چنین ماهیت‌هایی نقشی اساسی بعهده داشته است و نیز هرگاه بی‌نشاطی و تیرگی و تاریکی تفکر، روز به روز به احاطه‌ی بیشتری بر جوامع اندیشه‌ای و انسان‌ها دست ‌یافته است در این زمان نیز، اندیشه و هنر از خاستگاه توجه انسان به سمت فلاح، گرایشی به میان حقیقت‌ها و بازگو کردن نخستین باره‌ی شناختِ زیبایی‌ها را مطرح و از این، طریق برای شناخت حقیقت به سمت تعیین مرزها و رسوم نو رفته است و این هنر و اندیشه‌ی هنرمند است. که، همیشه برای نخستین بار، برای مخاطب نمایان می‌سازد که اعتقادات و شباهت‌های عمیقی را می‌توان یافت که دریافت حقیقت میان آنها و تأثیرگذاری این شناخت حقیقت بر آئین و مناسبات حیات در اعتقاد به ناباوری‌ها، کمکی شایان می‌کند. و، این نقطه از آغاز زندگی هر قوم و ملّتی به علت هر تحولی به علت‌های تأثیرپذیری تفکر هنری جهت بخشیده است. و، درباره‌ی آنها در تمام ادراک‌های اندیشه‌ای در هنر به تفصیل بحث و گفتگو شده است و تصورات و تمام ادراک‌ها در انعکاس حقیقت جهان به انسان، در تلاش‌های هنرمندانه صورت پذیرفته است.

نظریه‌ی جدید شناخت انسان در جهان‌بینی هنر معاصر، بواسطه‌ی پوسته‌ی پیوسته‌ایست که عموماً و غالباً در داوری‌های دقیق مورد ارزیابی صاحب‌نظران قرار می‌گیرد. اگر، آنچه تاکنون درباره‌ی هنر کلاسیک و هنر معاصر گفته شده است در آراء بیانی به خطا نرفته باشد و عزم و پایه این نظرها به انبوهی از اختلاط‌های حقیقت و خیال نکشیده باشد و بیشتر جنبه اعتباری و حقیقت‌شناسی داشته باشد! همچون، قابلیت جوانه ‌زدنی است که در پوشش نازکی از خیال و حقیقت‌شناسی به صورت سیال در رفت و برگشت قرار گرفته است، هرگاه، در پی یافتن پایه‌های مفاهیم و علت پیدایش این نظریه‌ها و بطور عادات در نظریه‌های کوتاه‌نظرانه،از سمت مغرب فکری به طرف مشـرق اشـراقی و اندیشه‌ای نگـرش شـده باشد غروب تفکر اندیشه‌ای در شرق را در نوشته‌های بی‌اساس شرق‌شناسان غربی به کرّات بازمی‌خوانیم و در عین حال نسبت به بالاترین شکل نقطه‌ی نزدیکی تفکر شرق و غرب می‌توان منظم به خرسندی براساس واقعیات بود و هرچند دقیق‌تر زاویه‌ی نگرش غرب را به مدرنیته و هنر معاصر مورد تأمل و تأنی قرار داد. و، حتی در مواردی، امکان رهایی سیطره و سلطه‌ی غرب به هنر شرق فکری را مورد بازنگری قرار داد. زیرا این حرکت مرکب، ممکن است نامرتب و ناممکن جلوه کند و این، در حالی است. که، پرتوهای حرکات جزیی در تجزیه حرکات ترکیبی، تأثیری به‌وجود آورد که موجب دوقطبی شدن اندیشه و خرد هنرمند در شرق و غرب شده است، ولی آنان که در نظریه‌ی فوق توانسته‌اند منصفانه درباره‌ی نحوه‌ی تفکر پویندگان هنر در هر کدام از وادی‌های شرق و غرب بپردازند، ارائه نظر و نتیجه‌ی تحقیقات و دستاوردهای تحلیلی آنها قابل بررسی و تأمل است.

هرگاه و در هر یک از جوامع وضعیت ایجاد ستم و خودکامگی‌های سیاسی بر افکار عمومی هم از حیث نظر و هم از حیث اخلاق و هم از جنبه‌های فرهنگی، حاکمیت داشته باشد و از طرفی وضعیت مناسبات اجتماعی نیز بگونه‌ای باشد که افکار عمومی نیز نتواند اعمال قدرت و رفتار نماید که وضعیت کنونی را به وضعیت مطلوبی نزدیک نماید و همچنین توانایی سازگاری با وضع موجود را نیز در توان جامعه نداشته باشیـم. چنیـن جامعـه‌ای ناگـزیر می‌شـود جلوه‌های اعمال غیرطبیعی و عصیان‌بار افراد و گروه‌های رهایی‌بخش را در جهت ایجاد هنجارهای جامعه پذیرا گردد و این فعالیت‌ها غالباً در ابتدای شکل‌پذیری به هسته‌های فرهنگ‌سازی و انعکاس توان‌های فکری خود از طریق دسترسی به حوزه‌های اندیشه و در شکل ایجاد تعادل از طریق برون‌فکنی افکار راه‌گشا در شکل و اجراهای هنری و از طریق هنرمندان صورت می‌پذیرد. رشته‌های پیچیده‌ی پیوند هنر پیشرو و در حالت شکل‌پذیری با جامعه‌ای که هم‌اکنون در هم‌گویی هم‌نوایی و با تحقق یافتن واقعیت‌های فرهنگی مورد بررسی قرار می‌گیرد. از نظر ضرورت تاریخی، ایجاد رابطه‌ی مثبت و درستی که شکل اجرایی داشته باشد به مفهوم قلمرویی دقیق و حس ایجاد رابطه‌ای بازآگاهانه و عمدتاً آزادانه از جنبه‌ی منفی و نادرست خویش می‌شناسد و بدین‌سان است که هنرپیشه و هنر فرنگ پدیدار کارگزاری می‌گردد و رسمیت می‌یابد.

هنر مردمی حتی در زمینه‌ی ایجاد فرهنگ نیز ناگزیر است از حضور اندیشه‌های پیشرو تبعیت کند چرا که علاوه بر در ستیز بودن با ماهیت هنر قراردادی و رسمی، آنچه را که هنر افراد استثنایی نامیده می‌شود، پذیرای همان معانی است که هنر پیشرو با اعلام مواضع ضد بورژوازی بودن خود، از بهم ریختن هنجارهای تصنعی جامعه پا جلوتر می‌گذارد و آنها را در شکل به‌وجود آوردن هنجارهای اصیل ناتوان می‌شمارد و می‌رود تا با جایگزین ساختن دگرگونی‌های به‌وجود آمده، هر یک از رؤیاهای مربوط به مخالفت با بورژوازی و حاکمیت سرمایه را نقش عینی دهد و در جهت رشد و توسعه این دگرگونی نیز هنرمند پیشرو به مثابه هنرمند دوره‌ی رومانتیسم، غالباً جامعه را جامعه‌ای جدید و مسئول خطاب می‌کند و در واقع این فراز پیشتازی در اصلاح مناسبات اجتماعی را برخاسته از ذات تکاملی و پیشتازخواهی نظام اجتماعی قلمداد می‌کند و انعکاسی است از هنر پیشرو که خاص نظام اجتماعی ماست و جز در جامعه و فرهنگی، چون جامعه و فرهنگ کنونی ما، قابل تصور نیست و اگر مورد بررسی قرار گیرد، بدینسان حتی اگر انسان بپذیرد که این نظام اجتماعی یک نظام خفقان‌آفرین باشد، حتی ضرورتاً در اقلام‌های فرهنگی که قبول توسعه هنر در یک اصل نظام اجتماعی می‌تواند هنر پیشرو خوانده شود تعریفی از مناسبات بین هنرمند و جامعه معاصر را در یک دوره‌ی فرهنگی سازنده‌ی رشته‌های پیچیده‌ی پیونددهنده‌ی هنر پیشرو و با جامعه‌ای که این هنر هم گویی بدان تعلق داشته باشد مورد بررسی قرار می‌گیرد و از نظرگاه ضرورت تاریخی نیـز این یک رابط مثبت فرهنگی، هنری، اجتماعی تعریف می‌شود.

رشته‌های پیچیده‌ی پیوند هنر پیشرو با جامعه‌ای که این هنر، گویی هم بدان تعلق دارد و هم ندارد. باید از دیدگاه خاص و مشخص واقعیت‌های فرهنگی نیز بررسی و مورد ارزیابی قرار گیرد. از نظر ضرورت تاریخی، این رابطه مثبت و یا درست اگرچه بنظر برسد، به مثابه رابطه‌ی والدین با کودک می‌نماید و در سطحی ژرفتر و در قلمرویی که محدودتر نسبت به مفهوم دقیق‌تر کلمه فرهنگ نامیده می‌شود، این رابطه می‌تواند یک رابطه‌ی بازآگاهانه، عمداً و آزادانه از جنبه‌های مثبت، ساختاری، فرهنگی و هنری باشد و مفاهیم درست و نادرست را بخود بگیرد. و بدین‌سان هنر پیشرو و فرهنگی پدید می‌آید که خود کارگزاری و نقش‌آفرینی آن در نهایت ضدیت با جامعه و بویژه با فرهنگ قراردادی است که رسمی نیست.

در اینجا باید به خاطر داشت که این نظریه را نخستین‌بار منتقد معروف، «فون‌سی دوو» برای تعریف ویژگی‌های خاص زوال ‌ناپذیر هنر، در اروپا به کار گرفت. این نظریه‌ی، حتی با اعتباری بیشتر و بدون هیچ قید و شرطی در مورد هنر نوپرداز به عنوان یک پدیده‌ی کلی و نو، مصداق می‌یابد و در مفهوم یک فرهنگ منفی است که واژه‌ای متناقض است و فقط به صورت یک استعاره‌ی فرهنگی و به معنای نفی فرهنگ جاری در پی داشت‌های تازه از این اصطلاح که بیشتر به مفهوم نفی بنیادی است و در بستر یک زوال زمانی پدید می‌آید که هنر پیشرو در جامعه‌ی معین تضادی بین دو فرهنگ به صورت موازی باشد.

بدین‌سان هنر پیشرو، در مقام فرهنگ امنیت، فرهنگ اکثریت را به مبارزه می‌طلبد و آن را نفی می‌کند، یعنی حمله‌ی خود را متوجه فرهنگ همگان می‌کند که اخیراً در جهان به علت رشد رسانه‌های همگانی، آگاهی همگانی و آموزش پدیدارهای رایج را، سبب شده است.

فرهنگ همگانی هم‌اکنون در جوامع پیشرفته که برخی از آنها نمونه‌های بارز تمامی جوامع جدید و آزاده‌گرا، مردمی، طبقه متوسط، فنی و صنعتی هستند و به اوج خود در بعد از توسعه‌های سیاسی، فرهنگی، اقتصادی رسیده‌اند. هنر پیشرو، لااقل به طور نظری به خود جامعه و کمتر از تمدن و فرهنگی که آن جامعه آفریده است، واکنش نشان می‌دهند که از جنبه‌های نظر و فرهنگ، همگن با فرهنگ کاذبی است که اقلیتِ حاکم بر توسعه به‌وجود آورده‌اند.

هنرمند نوگرا و هنرمند پیشرو، در نظام کیفی ارزش‌ها، در وفاداری به تعریفی واحد از انسان با ارزش‌های کلی جامعه هم احساس می‌شود و هم نوعی حالت عصیان او در تکوین اجتماعی شرایط ذهنی ناگزیر از عواقب عملی دستخوش اندوهی خاص می‌شود که این احساس باعث تکوین یک آگاهی در هنرمند نسبت به تمدن‌های قبل از او و حتی با وجود برخورداری کمتر از احساس انزوا را تجربه می‌کند و تخیلی از گذشته و آینده را اوهامی دیگر از منشأ تفکر خود می‌یابد که منبع پیدایش هنر او می‌شود.

این شرایط اجتماعی و روانی که ویژگی وضع پرآشوب فرهنگ جهانی کنونی‌ست، از خودبیگانگی فرهنگی نامیده شده است و در سطوحی گسترده سعی در تقابل و تعارض با آن از کارآمدی ساقط و در نتیجه حرکت‌های انفعالی در پذیرش چنین رخدادی را در فرهنگ ملل پذیرا شده‌اند و خواسته‌اند تا خصایص اصلی آن نیز مورد شناسایی قرار گیرد. در حال حاضر با برگرداندن روند معمولی آن بحث درباره‌ی سنخیّت شکل فرهنگ جهانی موردنظر است که آن را عارضه و پدیده‌ای مزمن و ناگزیر خوانده و ادامه داده‌اند.

در واقع می‌توان گفت فقط زمانی این عارضه صورت پایانی و انتهایی می‌یابد که هنرمند پیشرو از صحنه‌ی زندگی تاریخی و فرهنگی خودی ناپدید شده باشد و یکی از دلایل اصیل اعتبار بشر از طریق اعتبارهای بیانی هنر پیشرو که اعتبار گفته‌های هنرمندان و منتقدان با شور را مورد بررسی قریب‌الوقوع قرار دهد و اینست که هنوز اندیشه‌ی زوال‌ناپذیری و قریب‌الوقوع بودن هر رخداد هنری در جامعه پیشرو و معاصر که خاستگاه تمدنی آن برای محکوم به نابودی کردن باشد پای‌بندی‌های تحمل‌سازی از سطح یک نظام اجتماعی به اجتماعی متفاوت را ممکن می‌سازد و در آن فقط فرهنگ همگانی تنها وسیله و بستر زیست فکری قابل تحمل برای بشر امروز خواهد بود، اگر در جهان معاصر فقط تعدادی جامعه‌ی تام‌گرا و یکپارچه کافی است.

شرایط و حالتِ «از خود بیگانگی» فرهنگی و هنری در جوامع کنونی را باید نخست از دریچه‌ی ظهور علت این «از خود بیگانگی» مورد بازبینی، سنجش و مطالعات جامعه‌شناسانه قرار داد و واژه‌ی «از خود بیگانگی» را که «هگل» از فرهنگ قضایی به عاریت در فضای فرهنگی اندیشه‌ای آورده است و در زمینه‌ی روانشناسی فردی با برخی از اشارات اخلاقی، دینی و ویژگی‌های بشری شکل پذیرفته است. با برخی روند زوال و دلسردی تعریف شده است و در سخنی، کوتاه از خودبیگانگی احساس بطالت و انزوایی است که در فرد و یا جامعه تقویت می‌شود و با بدست آمدن چنین وضعی یعنی زمانی که فرد احساس می‌کند که کاملاً از جامعه‌اش کنده شده است و در آگاهی‌های فردی از شرایط انسان و رسالت تاریخی خود با از دست داده‌های تاریخی‌اش از خود نیز بی‌خود و، بیزار می‌شود. مفهوم از خودبیگانگی را بیشتر می‌توان در قالب روانشناسی تاریخی بازبینی و از آن مفهوم دقیق‌تری را بازشناخت و به‌طور اخص در مورد وضع هنر نو باید به نگاهی نوپردازانه در این مفهوم رسید.

حتی در یک آغاز جدید و با یک تحلیل روانشناختی پدیده‌ی بیگانگی از خویش و پدیده‌ی بیگانگی فرهنگی و بیگانگی هنری را آنگاه می‌توان مشاهده کرد که این عارضه، فقط یک حالت درد آور ذهنی بشمار آید. و، دردی است که جنبه‌های عینی، مثبت و سودمند آن نیز، منبع شور و سرافرازی آن همان جنبه‌های مثبت و سودمند انسانی باشد. و، در واقع بسیاری از هنرمندان رمانتیک و پیشگامان پرشور نسل‌هـای متوالی در هنـر، این‌گونه شرایط ذهنی را مایـه‌ی غرور و سرافرازی خود انگاشته‌اند.