سرویس تجسمی هنرآنلاین: اسطوره در کنار افسانه، حماسه و فولکلور یکی از عناصر شکل‌دهنده‌ی فرهنگ و هویت قومی و ملی جوامع بوده است. بعضی از اسطوره‌شناسان آن را دینِ تمدن‌های اولیه و دوران پیش از گسترش ادیان توحیدی می‌دانند.

در واقع اسطوره، بخش نظری فرهنگِ انسانِ پیش از تاریخ و به بیان دقیق‌تر، انسانِ پیش از مرحله‌ی دانش است. انسان تا به مرحله‌ی دانش نرسیده و تا به دانش آراسته و آموده (مجهز) نشده است، اساطیری (و به تعبیری دیگر بدوی یا وحشی) می‌اندیشد. این انسان صریح‌ترین و خشن‌ترین پدیده‌ها و قوانین طبیعت را هم در الگوی راز و رمزآمیز جهانِ خویش می‌بیند. بنابراین پُر بیراهه نخواهد بود که او را در هزارتوهای تاریک ـ روشن تاریخ دنبال کنیم و مسیر این پویش و جویشش را به نظاره بنشینیم:

انسان ابتدایی به حکم زندگی، ناگزیر از آن است که نمودهای هستی را بشناسد و حوادث عالم را برای خود تبیین و با معنی کند. از این‌رو عملاً و نظراً به تلاش می‌پردازد. اما چون تجربه‌ی کافی ندارد و نمی‌تواند با مشاهده و آزمایش، بسیاری از اشیا و امور پیرامون خود را بشناسد، به ناچار برای فرونشاندنِ خلجان و بی‌تکلیفی خود، به خیال پناه می‌بَرَد و با تخیل ابتدایی خود، هستی را تبیین می‌کند و به این طریق پاسخ‌هایی برای برخی از مسایل بی‌شمارِ زندگی می‌یابد و موافق آنها برای تسلط بر حوادث پیرامون خود، دست به فعالیت‌هایی می‌زند. این‌گونه فعالیت‌ها که زاده‌ی خیال‌پروری و امیدند و به موازات کارهای مثبت تولیدی جریان می‌یابند، «جادو» نام گرفته‌اند.

در جامعه‌ی ابتدایی جادو در همه‌ی مظاهر زندگی مخصوصاً مظاهر پیچیده‌ای که به دشواری شناخته و مطیع اراده‌ی انسانی می‌شوند، راه دارد. همه‌ی وجوه رفتار انسانی مخصوصاً زادن و زناشویی و تولید اقتصادی و درمان بیماری و مرگ در همان حال که موضوع شناخت تجربی انسان قرار می‌گیرند، با جادو می‌آمیزند. مثلاً انسان در همان حال که عملاً می‌کارد و آبیاری می‌کند و می‌دروَد، به مراسمی جادویی که به‌نظر او برای بارآوری کشتزار لازم‌اند، تن درمی‌دهد. کار عملی باعث تغییر طبیعت و رفع نیازمندی‌های انسانی می‌شود و کار جادویی به تغییر ذهن یعنی آرامش خاطر و امیدواری می‌انجامد.

انسانِ جادو ـ کارِ ابتدایی برای تبیین حرکات خود و طبیعت، باور می‌دارد که چیزی یا نیرویی در همه چیزها جریان دارد، و همه‌ی تغییرات زاده‌ی آن است. بومیان مه لانزی و پولی‌نزی این نیرو را مانا/ Mana می‌خوانند، سرخ‌پوستانِ آلگون کوین/ Algon quin بدان مانی‌تو/ Maniton می‌گویند و سرخ‌پوستان دشت‌های بزرگ/ Great Plains آن را واکان/ Wakan می‌نامند. به گمان مردم ابتدایی، هرجا که مانا باشد، قدرت و نشاط هست. بومیان جزایر مارکِز بر آن‌اند که هرکس از مانا تهی شود، به نادانی می‌گراید. مردم برخی از نواحی پولی‌نزی مثلاً تاهی تی معتقدند که اقتدار رئیس قبیله نتیجه‌ی بهره‌ی عظیم اوست از مانا، درست همچنان که مردم برخی از جامعه‌های متمدنِ قدیم رهبران و پادشاهان خود را دارای فره/ Charisma یعنی موهبتی آسمانی می‌دانستند و برای آنان حقوق الهی می‌شناختند.

بر اثر تحولات گوناگون جامعه، رفته رفته مفهوم مانای مرموزِ هستی‌گسترِ هستی‌بخش به صورتِ مفهوم جان یا همزاد/ Anima درمی‌آید. به این معنی که انسان ساده‌اندیشِ ابتدایی برای تبیین مظاهر گوناگون طبیعت اعتقاد می‌کند که هر چیز دارای جان یا همزاد یا مانایی مستقل است و جنبش و آرامش آن از حرکت و سکون یا حضور و غیاب جان یا همزاد می‌زاید.  پس انسانِ ابتدایی یا جانِ اشیا را موافق خود گرداند. با تکامل بعدی جامعه و درهم شکستن تجانس اجتماعی/Social homogeneity و تقویت فکر انتزاعی، مفهوم جهان یا همزاد که در آغاز، مستقل از نمودها به‌شمار نمی‌رود، از جسم تجرید می‌شود. انسان باور می‌دارد که جان چیزی است متفاوت و مستقل از جسم و دارای نظامی متفاوت از نظام اشیاء محسوس. پاره‌ای از آزمایش‌های زندگی مانند رویا و بیماری و مرگ که برای انسانِ ابتدایی روشن نیستند، به تجریدِ مفهومِ «جان» کمک می‌کنند. در نتیجه، مفهوم ساده‌ی جان به مفهوم‌هایی پیچیده تبدیل می‌شود و اعتقاد به جان یا همزادگرایی/ Animism به صورتِ دینِ ابتدایی درمی‌آید. [32؛ 426-425]

انسان ابتدایی در شیوه‌ی آنی‌میسم (= جان‌گرایی)، فلسفه‌ی تاریخ خود را با اساطیر و افسانه‌ها توجیه می‌کند، زیرا اغلب عقاید و مراسم زندگی دینی او، آمیخته به تخیلات و احساسات خیالی است؛ تفسیرات تاریخی آنها نیز با تخیلات و تصورات خیالی آمیخته است؛ چرا که حیات فکری و فعالیت‌ ذهنی انسانِ ابتدایی، مانند کودکان ما، غیرمنطقی و خیال‌آمیز است، همانطور که کودک، افسانه‌گرا و اسطوره‌پسند است و توجیهات و تفسیرات افسانه‌ای را بر حقایق جدیِ تاریخی و جریان طبیعی ترجیح می‌دهد، جان‌گرایانِ ابتدایی نیز، دارای این‌چنین بینشی هستند.

روی این اصل، جان‌گرایان نیز، مانند توتم‌پرستان، همه‌ی اعمال و عقاید دینی خود را با اساطیر تخیلی توجیه می‌نمایند. اسطوره‌گرایی، هم در شیوه‌ی توتمیسم و هم در روش آنی‌میسم، حکایت از نفوذ نیاپرستی در آنها می‌نماید که به خاطر زنده نگهداشتن خاطره‌ی اجداد، اساطیری درباره‌ی آنها، و همچنین درباره‌ی چگونگی پیدایی جهان و مخلوقات، در جشن‌های دینی و در انجمن‌های خود تعریف و توصیف می‌کنند.

در میان همه‌ی قبایل بومیِ جان‌گرا، در همه‌جا، موضوع اسطوره‌گرایی و میتولوژی/ Mythology رواج دارد و اساس عقاید و مناسک دینی آنها را تشکیل می‌دهد. ولی نحوه‌ی اساطیر در هر محیط و قبیله‌ای شکل ویژه‌ای دارد و حتی در یک قبیله، متخصصان اساطیر، اسطوره‌ها را به صورت‌های مختلف توجیه و تفسیر می‌کنند و معانی تفاسیر خود را از دیگران پنهان می‌دارند.

از ویژگی‌های اساطیر جان‌گرایی این است که وقایع و حوادث افسانه‌ها با اعمال سحر و جادوگری و با کارهایی همراه است که در آنها ارواح و شیاطین دخالت دارند. آثار این‌گونه اسطوره‌گرایی ابتدایی در داستان‌های قدیمی و در متون قدیم، مانند هزار و یک شب باقی مانده است که در آنها جادوگران و اجانین و دیوها قهرمانان داستان‌ها هستند.

گذشته از اعمال اجداد و قهرمانان قدیمی قبیله، بیشتر مضوعات اساطیر مسایل آفرینش آسمان و زمین، ستارگان، حیوانات و انسانِ اولیه که جد نخستین هر قبیله است، می‌باشد.

در آفریقا، قبیله‌ی دوجون/ Dogon درباره‌ی پیدایی قبیله‌ی خود اسطوره‌ای نقل می‌کنند که اجداد اولیه‌ی آنها، یعنی منشأ نژاد افراد قبیله‌ی آنها، هشت نفر بودند و در آسمان سکونت داشتند و در آنجا از میوه‌های خوب تغذیه می‌کردند؛ ولی به علت تمام شدن خوراک در آسمان به زمین آمدند و قبیله‌ی آنها را بوجود آوردند. از این جهت قبیله‌ی آنها به هشت عشیره و هشت طایفه تقسیم شده است.

قبیله‌ی بانتو نیز در آفریقا درباره‌ی چگونگی خلقت جد اولیه‌ی آنها و آفرینش جهان، اسطوره‌ی جالبی نقل می‌کنند؛ قبیله‌ی بامبارا/ Bambara نیز اسطوره‌ای شبیه اسطوره آنها تعریف و نقل می‌کنند، مبنی براینکه: در آغاز، جهان خالی از همه چیز بود و یک نیروی متحرکی بود روحانی که به نام زو/ Zo خوانده می‌شد که از آن همه‌ی موجودات پدید آمدند. [29؛ 315- 314]

بشر ابتدایی همه‌ی اعمال و عقاید و افکارش را با اساطیر و افسانه‌ها توجیه و تفسیر می‌کند. بنابراین، موضوع میتولوژی/ Mythology جهان‌بینی و فلسفه‌ی تاریخ انسان ابتدایی را در ادیان بدوی تشکیل می‌دهد. طرز تفکر و جهان‌بینی انسانِ ابتدایی، مانند طرز تفکر کودکان است. همان‌طور که کودکانِ کنونی افسانه‌گرا هستند و آن را بر هرگونه حوادث تاریخی و مطالب علمی و استدلالی مقدم می‌دارند، و در عالم خیال و رویاهای اوهام به سر می‌برند، بشر ابتدایی و قبایل توتم‌پرست هم همان حال را دارند. یعنی اگر از یک توتم‌پرست پرسیده شود که چرا یک حیوان را منشا خود قرار داده و آن را تقدیس می‌کند؟ پاسخ آن را با افسانه و اسطوره می‌دهد. جان ناس می‌گوید: «اساطیر ممکن است از آنجا تکوین یافته باشد که در یکی از روزهای اوایل از شخصی که دارای قوه‌ی تصور نیرومندی بوده، سؤالاتی به عمل آمده از این قبیل: جهان را کی ساخت؟ آدم اولی از کجا آمد؟ چرا خرس دُم ندارد؟ و چرا مار پا ندارد؟ پس آن مردِ متفکرِ اولیه از قوه‌ی تصوریه یا از خواب و خیال خویش پاسخ‌هایی برای آن سؤالات تراشیده است. این قصه‌سرایان و افسانه‌پردازان اولیه، هرچند ساده‌لوح و سطحی بودند، ولی به نظر می‌رسد که آنها خود را در یک نوع کارِ فکریِ عملی، سرگرم می‌کرده‌اند. اسطوره‌ها تجسم احساساتی هستند که ندانسته بعضی افراد برای تقلیل و یا اعتراض برامور نامطلوب و غیرعادلانه، که در سازمان‌های قبیله‌ای خود مشاهده می‌کنند، بیان می‌نمایند و از این حیث، اسطوره‌ها راز و رموز و کنایات پرمغز و با معنا می‌باشد که چون آنها را کراراً نقل می‌کنند یک نوع آرامش فکری در ذهن آنها ایجاد می‌کند».

این عقیده‌ی جان ناس را کاملاً نمی‌توان پذیرفت که همه‌ی اساطیرِ کهن زاییده‌ی اوهام و خیالِ انسانِ اولیه باشند در حالی‌که برخی داستان‌ها و اسطوره‌ها اشاره به بعضی حوادث طبیعی و حقیقی دارد.

قبایل توتم‌پرست در اجرای جشن‌های دینی، اساطیری مربوط به قهرمانان قبیله و اجداد طایفه را با سرودهایی می‌خوانند و با هیجان جزییات آنها را برای شنوندگان نقل و تکرار و تفسیر می‌کنند و به‌خصوص افسانه‌هایی را که منشا آنها را با توتم‌های خود توجیه می‌کنند، تعریف و توصیف می‌نمایند که مثلاً در آغاز، یک روح آسمانی نازل شده و در قالب توتم و قهرمان قبیله‌ی آنها حلول کرده است. توتم‌پرستان آن زمان را، یعنی وقتی که روح اجداد از آسمان نازل شده و در قالب توتم حلول نموده، به نام زمان رویایی. Dreamtime می‌خوانند که منظور از آن شاید عالم خیال و رویا و یا جهان روحانی باشد.

عقاید کلامی توتم‌پرستان در همین اساطیر گنجانیده شده است. مطابق این‌گونه عقاید اسطوره‌ای، بعضی توتم‌پرستان استرالیا معتقدند که جسم انسان دارای یک موجود باطنی است که همان روح باشد؛ بعضی قبایل زنان را فاقد چنین روحی می‌پندارند. درباره‌ی تولد کودک معتقدند روحِ یکی از اجداد در جسم طفل در شکم مادر حلول می‌کند و بچه‌ای بوجود می‌آید. روح اجدادِ قبیله در جسم توتم متمرکز است. [29؛ 242-241]

به هر منوال، نخستین راه تسلط بر طبیعت که بشر به آن پرداخت سِحر و جادو بود که به تدریج تحول و گسترش یافت و دارای آداب و رسوم تشریفاتی گشت. به عقیده‌ی فرایزر، در حیات فکری و دینی بشر، از نظر سیر تکاملی فکر و دین، جادو و سحر مقدمه و آغاز بوده است برای پیدایی دین‌های اولیه.

اساطیر بخش مهمی و گاهی تمام دین را منعکس می‌کند. دین چیست؟ مجموعه‌ی باورهایی که رابطه‌ی خدا(یان) را با انسان و زمین و انسان را با آنان معین می‌کند. در واقع، اساطیر مادر ادیان است، در طول تاریخ و همراه با روند تکامل اجتماعی، دین‌ها از اساطیر زاده شده با آن همزیستی کرده، از آن فاصله گرفته‌اند، اما هرگز آن را رها نکرده‌اند. به تعبیر دلنشین یکی از ایرانیان، اساطیر سر بر زانوی خدای قادرِ متعال نهاده و آرمیده است.

لوسین لوی برول جامعه‌شناس فرانسوی با تجزیه و تحلیل مدارک مربوط به اقوام بدوی به این نتیجه می‌رسد که اساطیر ابتدایی اقوام بدوی حاکی از ساخت فکری خاصی است که می‌توان آن را «پیش منطقی» دانست. در محیطی که این اقوام زندگی می‌کنند، طبیعت جلوه‌ای جادویی دارد به این معنی که کلیه‌ی اشیاء و موجودات در یک شبکه از ارتباطات مرموز ظاهر می‌شوند و ارتباط فرد به «توتم» نوعی ارتباط سحرآمیز است که می‌توان آن را «همجوهری مرموز» دانست. به نظر وی آدم بدوی هر اتفاق خوب و بدی را که رخ می‌دهد به نفوذ نیروهای مرموز و سحرآمیز نسبت می‌دهد. اقوام بدوی فقط به معلول توجه می‌کنند و علت را ناشی از موجودات و نفوس مرموزی می‌دانند و ارتباط بین علتِ مرموز و معلولِ مشهود را بی‌واسطه می‌پندارند و به حلقه‌های میانه‌ای که علت را به معلول می‌پیوندند اعتنایی نمی‌کنند. بجای اینکه زمان را مدتی متجانس، متشکل از لحظات مساوی و قابل تقسیم در نظر بیاورند و آن را بر اساس نظام توالی تصور کنند، برعکس بدان صفات و خصایص درونی و کیفی می‌بخشند و بجای اینکه مکان را به شکل بعدی متجانس، انتزاع کنند که در آن اشیاء را می‌توان کنار هم قرار داد، آن را، برعکس مملو از ارواح مرموز و مشحون از کیفیات گوناگون می‌پندارند، و هر یک از موجودات واقع در آن را آراسته به فضیلتی خاص و مزن به نیروی خاص می‌انگارند. لوی برول درباره‌ی زمان اساطیری می‌گوید: «هنگامی که اقوام بدوی می‌گویند که جهان اساطیری آغاز همه‌ی چیزهاست این فقط به این معنی نیست که جهان اساطیری به گذشته‌ای متعالی و ورای تاریخی تعلق داشته باشد، بلکه بیشتر این معنی را القاء می‌کند که هر آنچه آفریده شده از جهانِ اساطیری، هستی یافته است، یا به عبارت دیگر جهان اساطیری آفریننده است».

اهمیت تحقیقات این محقق در اینست که به کیفیات خاص زمان و مکان و علیت آن طوری که در جهان اساطیری جلوه می‌کنند پی برده است ولی با گفتن اینکه بینش اساطیری مرحله‌ی «پیش ـ منطقی» ذهن آدمی است خود را محدود کرده است، زیرا با پیدایش مکتب روانشناسی اعماق، می‌دانیم که اگر مقولات خاص بینش اساطیری با قوانین منطقی صدق نمی‌کنند، دلیلش این نیست که پوچ و وهمی باشند، بلکه بینش اساطیری دارای نظامی است خاص که اصولاً از ساخت دیگری از وجود حکایت می‌کند. این ساخت نه فقط منطبق با اصول عقل استدلالی نیست بلکه ضد آنست و در برخی موارد تسلطی کامل بر عقل استدلالی دارد. یونگ درباره‌ی مفهوم «پیش ـ منطقی» لوی برول می‌گوید: «ذهن اقوام بدوی نه منطقی است و نه غیرمنطقی، آدم بدوی نه مثل ما زندگی می‌کند و نه مثل ما می‌اندیشد. آنچه برای ما غیرطبیعی و مرموز است برای او کاملاً عادی است و جزیی از تجارب زندگی اوست. برای ما گفتن اینکه : این خانه آتش گرفته زیرا که رعد بدان اصابت کرده است عادی می‌نماید، ولی برای آدم بدوی گفتن اینکه: این خانه آتش گرفته است زیرا افسونگری، از رعد استفاده کرده و این خانه را سوزانده است، بهمان اندازه عادی و طبیعی است».

فیلسوف آلمانی ارنست کاسیرر در کتاب سه جلدی خود معروف به فلسفه‌ی صور تمثیلی در جلد دوم که به آگاهی اساطیری معروف است، مقولات بینش اساطیری را بررسی می‌کند و اینان را به اصول عقل استدلالی و شیوه‌ی تحقیق علمی مقایسه می‌کند و نشان می‌دهد که بینش اساطیری و مقولات مضمر و مستتر در آن، با اصول متعارف شیوه‌ی عقلانی یکی نیست و دنیای اساطیری در ساحت دیگری از وجود است و روش جادویی و کیمیایی آن بیش‌تر در جهت ایجاد ترکیب است تا تجزیه، بیش‌تر به ادغام چیزها در هم توجه دارد تا به تحلیل و جدایی مقولات. در بینش اساطیری برای مرتبط ساختن چیزها با یکدیگر، فقط یک بعد وجودی هست و آن نیز، بعد اتصال، همجوهری، همسانی است. ارتباط بین چیزها ذهنی و انتزاعی نیست، بطوری که بتوان آنها را هم از یکدیگر جدا کرد و هم به یکدیگر پیوست، بلکه این ارتباط شباهت به نوعی «سیمان» دارد که همه‌ چیزها را بهم می‌چسباند، آنها را روی هم انباشته می‌کند و گرد هم می‌آورد، هر قدر هم عناصر روی هم انباشته نامتجانس، متفاوت، و حتی متضاد باشند. فی‌المثل در شناخت علمی، عناصری را که پدیداری را تشکیل می‌دهند، ابتدا از هم تفکیک می‌کنند و ارتباطات آنها را براساس نسبت و وجه اشتراک و وجه افتراق تعیین می‌کنند و بعد آنها را بر پایه‌ی نوع و جنس و کم و کیف و غیره دسته‌بندی می‌کنند، ماهیتشان را معلوم می‌کنند و در صورت لزوم به آنها از نو ترکیب می‌بخشند، اما عناصری که در بینش اساطیری تماس پیدا می‌کنند ـ خواه این تماس زمانی باشد، خواه بعدی، خواه فقط بعلت شباهت ظاهر باشد، خواه بسبب تعلق به نوع و جنس مشترک ـ خصایص و وجوه افتراق خود را از دست می‌دهند و وجودی مشترک می‌یابند و اساساً همجوهر می‌شوند. به‌نظر این اندیشه‌گر بینش اساطیر به معنی راستین کلمه کنکرت/ Concert یعنی واقعی، انضمامی، محسوس است، البته اگر این کلمه را از فعل کن ـ کرسکره/ Con-Crescere لاتینی که به معنی رشد بواسطه تراکم، روی هم انباشتن است، در نظر بیاوریم. بهمین جهت است که در بینش اساطیری کل و جزء، بزرگی و کوچکی، بالا و پایین، جوهر و کیفیت و جمله مقولات دیگر عقل استدلالی مصداق و مفهومی ندارند و ممکن است هر چیزی با هر چیز دیگر ادغام شود و عین آن گردد؛ جزء کل است و کل جزء زیرا این دو با یکدیگر همجوهرند. نوع در فرد است و فرد در نوع، چه «نوع» خود رد فرد حضوری مرموز دارد. ارتباط انسان با اجداد و نیاکان واقعی است و نه نسبی؛ و ارواح نیاکان در محرابی که خاطره‌ی آنان نگهداری می‌شود، همانقدر حضور دارند که فلان شی‌ء محسوس که در مقابل ما قرار گرفته و به همان اندازه «ملموس» و واقعی و حاضر است. [8؛ 131-130]

اساطیر، تاریخ انسان پیش از تاریخ هم هست زیرا قهرمانان او، زندگی او و فراز و نشیب آن تنها در الگوهایی بیان می‌شود که خدایان و نیروهای برون از طبیعت در آن انبازند. خارج از آن الگوها زندگی آن انسان معنایی نداشته است. در بخش‌هایی از اساطیر رنگ تند تاریخ سایه می‌افکند چنان که در اسطوره‌ی جمشید، گسترش جامعه‌ی آریایی، در اسطوره‌ی ضحاک برخود آن با جامعه‌ای که بافت دیگری داشته است و در اسطوره‌ی سیاوش مراحل چندگانه باورهای ایرانیان (توتم اسب، پدید آمدن یک شاه، خدای ایرانی و تبدیل آن به یک الگوی کهن و دلخواه) را می‌توان دید.

انسان اسطوره‌ساز، کسی است که به عصر تاریخ و بهتر بگوییم به عصر علم نرسیده است. (گرچه دانش نه از فلسفه که فلسه و دانش هر دو از اساطیر زاده شده‌اند.) او در باورهای خود عناصری را می‌گنجاند که وجود خارجی ندارند یا به طبیعت، آسمان و ... قدرت‌هایی را می‌دهد که ندارند. او حتی به انسان قدرتی می‌بخشد که ندارد و آن انسان هیچگاه خود او نیست. او خود را می‌شناسد و می‌داند که آن توانایی‌ها را باید فقط در فراخود جستجو کرد. چنین انسانی ممکن است متعلق به یک قبیله‌ی پیش از تاریخ در آسیا، اروپا یا آفریقا باشد و ممکن است در غیر جای تاریخی خود هم‌اکنون استاد دانشگاهی در کنگو، استرالیا، ایران یا هر جای دیگر باشد. اگر اسطوره‌ساز است و اگر اسطوره را باور دارد، دانشی را باور ندارد. می‌دانیم که انسان پیش از تاریخ می‌توانست مسیر و مدت سیر سیارات را اندازه‌گیری کند. دانستن احکام نجوم نیازمند دانستن ریاضیات و داشتن توانایی محاسبه است، اما در بنیاد، اعتقادی اساطیری است. از اینجا روشن می‌شود که آمیختن اساطیر و علم هم چیز تازه‌ای نیست و چنان کهنه است که دست تاریخ به آن نمی‌رسد.

گفتیم که انسان اسطوره‌ساز با ساختن و پرداختن اسطوره، در واقع برای خود ایدئولوژی می‌سازد. ایدئولوژی، دلایل رفتارهای او است و رفتارهای او بر مبنای منافع او. پس، اساطیر روشنگر منافع انسان اسطوره‌ساز است و به همین دلیل است که اغلب، در اساطیر، منافع طبقه‌ی حاکم یعنی بهروران منعکس می‌شود. ایدئولوژی را حاکم بر جامعه می‌سازد، نه محکوم. اساطیر ساخته حکّام است و بیانگر منافع آنان. طبیعی است که در این نظام ایدئولوژیک حاکمِ نیرومند، محقّ و محکومِ ناتوان، بی‌حق، پست، کثیف، پرخور، بی‌شعور و شهوتران معرفی شود. کافی است بنگریم که در شاهنامه، اسفندیار (قهرمان طبقه‌ی حاکم) دارای همه‌ی صفات اخلاقی نیکو و ملکوتی است (در هفت خوان اسفندیار) و رستم (قهرمان توده‌ی مردم) پرخور، سنگین و گاه چنان گول که اسب، سیمرغ یا جادو به کمک او می‌آید، وگرنه کارش زار است. (عزّتی را هم که رستم در شاهنامه دارد، مدیون روایات جدید، بویژه فردوسی است وگرنه در مدارک کهن زرتشتی نام او هم نیامده است.)

با همه‌ی این، قهرمانان طبقه‌ی حاکم می‌میرند و قهرمانانِ توده می‌مانند. اسفندیار (در اوستا به معنی آفریده‌ی مقدّس) با همه‌ی صفات آسمانی و با وجود تن روئین مقدسش می‌میرد و رستم با همه‌ی پرخوری و بی‌خردی می‌ماند و در رستم‌نامه‌ها حتی به دست حضرت علی مسلمان می‌شود. مردم، قهرمانان محبوب خویش را نگه می‌دارند و از مرز تاریخ هم می‌گذرانند.

به این ترتیب ملاحظه می‌کنیم که اسطوره هم مرگ دارد. هر چیز که ساخته‌ی بشر باشد. به صرف انسانی بودن زنده نمی‌ماند هر چند انسان حتی به دلیل علائق خود آن را مدتی در خلاف جریان تاریخ با مشقّت فراوان به همراه بکشد. چیزی زنده می‌ماند که در گذر تاریخ بتواند به یاری مردم بیاید. پهلوانانی که مرگشان در خود اساطیر ترسیم شده یا خود به مرگ خود اعتراف کرده‌اند، چگونه ممکن است زنده بمانند؟ یاد رستم برای شیعیان در مقابل ستمِ حکّامِ عرب الهام‌بخش بوده است، به همین دلیل او را، آن هم به دست حضرت علی، مسلمان کرده‌اند. این ویژگی ایدئولوژی است که باید با گذرهای انسان در طول تاریخ هماهنگ باشد، وگرنه خواهد مرد؛ هرچند سرمایه‌داران جهان بخواهند آن را در جهت منافع خویش زند نگهدارند. اما اگر با طبع محرومان جهان که اکثریت با آنان است سازگار بود، زنده خواهد ماند؛ هرچند بازاریان به چکمه‌های شاهان دست یابند و آن را زیر پای بکوبند.

عصر ما و به طریق اولی عصر آینده، دوره‌ی اسطوره نیست. برای عبورِ صحیحِ یک فضاپیما از خطِ سیرِ تعیین شده و رفتن به حیطه‌هایی که در خیال انسان صد سال پیش هم نمی‌گنجیده، هیچ چیز به اندازه‌ی محاسبه‌ی دقیق مهم نیست و امروز آن محاسبه را هم یکی از دست ساخته‌های انسان انجام می‌دهد.

یکی از عواملی که انسان را از طبیعت جدا می‌کند ابزار است. ابزار به شکلی (با واسطه) جای اسطوره را می‌گیرد. (این را نباید با فن ـ خدایی اشتباه کرد.) هرچه ابزار پیچیده‌تر شود، ایدئولوژی نوین، پیچیده‌تر خواهد شد و از اسطوره فاصله خواهد گرفت. پیشروان عصر ما از اسطوره فاصله دارند و انسان آینده فاصله‌ای بیش‌تر. دورانِ علم نسبت به طول عمر انسان تازه آغاز شده است و دلیل آن اشتباهات فراوان و آزارنده از جمله در آلودن محیط زیست، مداوای بیماران و... است.