سرویس تجسمی هنرآنلاین: شکل اثر هنری، در حکم بیان ارزش متعالی تفکر هنرمندانه است. و، آنجائی که در رسالت انتقال پیام، مخاطب را به تفکر دعوت می‌کند، مثل بسیاری از قله‌های مرتفع دست نایافتنی می‌ماند که ما هر چقدر میل به صعود به ارتفاع را در خود فزونی دهیم با سیر به طرف قله، فاصله‌ای طی نشده را پیش‌رو داریم. هر مخاطب به لحاظ اندیشه‌ی معیشت و به لحاظ دوره‌ی تاریخی تفکر جامعه‌ای که در آن سیر حیات داشته است از منظر و دیدگاهی متفاوت به آثار هنری می‌نگرد، هرگاه، در مقابل هر یک از آثار هنری بپنداریم که به رفیع‌ترین قله‌های فکری در ارایۀ اثر هنری دست‌یابی داشته با اندیشه‌ای برداشت‌ناپذیر روبرو گشته‌ایم.

امروزه و همواره و در همه‌ی اعصار، تعبیرهای جامعه‌شناسانه از آثار هنری، با شناخت و دستاوردهای تازه‌ی بشر از نوع فرهنگی خود و در جهت بیان اندیشه‌ای تازه، در صدد بیان آخرین گفتارها و نظریه‌های کلامی و تصویری، صورت گرفته است. این دید، هنوز به یک پایه، با همه‌ی محدودیت‌های تفکر انسان منجر نگشته و بررسی آثار هنری با مراجعه به تمام آراء منتقدان و صاحبان اندیشه با تغییر و تعبیر جامعه‌شناسی معاصر دارای بعدی معنوی و ستودنی می‌باشد. که، آمیخته است با اعتقاد و ساختارهای ذهنی جوامع گوناگون و بالاتر از ضرورت بیان هر نکته در ارائه یک اثر هنری‌ست که خود، مستلزم دریافت‌های فکری صاحب اثر است. و هیچ جای انکار یا اثرگذاری نیست. و، درون‌کاوی متعاقب هر اثر، فارغ از جنبه‌های صوری و نظری آن پرداخته‌ی، هنرمندانه‌ای است که صاحبان اثر با ارائه آن، جذابیت‌ها و ابداع‌های اثر را تکوین بخشیده‌اند، از آنجایی که بافت‌های اندیشه‌ای در میان مفاهیم فکری، مراحل رشد و تکوین بینش‌های هنرمندانه را با گشودن راه‌های تکنیکی و با ایجاد مناسبات اجتماعی هموار می‌سازد.

ضرورت ارائه یک تصویر زیبایی شناسانه، که همواره برخاسته از مهم‌ترین و نافذترین هدف‌ها و فعالیت‌های تفکری هنرمند است تلاش فکری هنرمند را با تأثیرپذیری افسون بر انگیزش از واقعیت ظاهر و یافتن شیوه‌های فوق واقعیت در بازیابی توان حقیقت‌جویانه در هنر، میزان دسترسی فکری صاحب اثر با شناخت واقعی از حقیقت هنر، فهم حقیقت حیات را، رقم زده است.

در ساخت و معماری هر تفکر، صورت‌های هنرمندانه، شکلی تکوینی به خود پذیرفته است. اما، بازیابی حقیقت زندگی بشر، در ارائه‌های هنرمندانه، که خود کوتاه‌ترین دریافت‌های اندیشه‌ای است نه فقط کتمان ظاهر زندگی است! بلکه، تلاشی است مضاعف در بیان واقعیت بازگردانده از حقیقتی که کتمان‌ناپذیر است. که، بزرگی و هویت زندگی را بنحو تأویل و تعبیر بیان می‌کند، و در این حالت، بیان انسان است که با همه‌ی کفایت‌ها و عدم کتمان‌ها، بیشترین و در بهترین شرایط و در اوضاع آشفتگی نیز ساختارهای اجتماعی را با ارائه پدیده‌های نوین حیات در ارائه مفهوم و معنای آن بر متقاعد ساختن مخاطب، رنج هموارکننده‌ی روح را به دنبال دارد و این نابنیادی‌ترین و نادسترس‌ترین بخش از زندگی است.

البته، تمایز بین این معنا و نگرش بر روح مروّت و فتّوت برای ارائه قوانین هر چند پیچیده‌ی صرفاً صوّری هنرمندانه و بیان نوباورانه، جنبش و تکاپوهای روحی است. و، اگر فقط حرکات، نظام‌یافته‌های ذهنی صرف باشند، مطـرود و درک ناکـردنی باقی خواهند ماند. اما، این‌چنین استنباطی آشنا، فقط می‌تواند تا فاصله‌ای از زمان با عرضه‌ی نوینی از یک اندیشه، برای مخاطب قانع‌کننده باشد. و، عدم درک باور نکردنی هنر، در یک روند طولانی برای به‌دست آوردن یک نرمش روح، ایجاد نوعی احساس است. و، هرگاه مخاطب در مسیر دریافت افکار و هدف‌هائی که هنرمند از طریق بیان آثارش سعی در عرضه‌ی آنها دارد، مفاهیم آن را، برای آگاهی خویش و مخاطب می‌تواند معیار قرار می‌دهد و حتی، او درصدد ایجاد دریچه‌ای تازه در دیدگاه هنرمندانه است و در این حال، غافل از درک حقیقت زیبائی در یک اثر هنری نخواهیم بود.

هرگاه، یک اثر و منظر هنری را به چهارچوب و یا دریچه‌ای برای روئیت هستی، انسان، و آفرینش حیات، و یا سیر چگونگی آن تشبیه کرده باشیم، این دریچه، بسوی بی‌انتهایی فناناپذیر باز شده است که با حضور در زاویه‌ی دید آن، قادر خواهیم بود، مقایسه صورت‌های عرضه شده در تبادل بینش هنرمند و مخاطب را در مسیری موازی با یکدیگر منطبق نمائیم.

ستایشگری و پذیرش شکل مطلوب تبلیغ و قالب‌های تندیس حیات، توانایی خداوندگان اثر را بر مخاطب بیان می‌دارد، و ناگفته نماند که بیان شیوه‌های فرم، هر کدام در جای خود به‌طور دقیق قادر هستند در هنگام طغیان و فزونی احساس با از خود بیگانگی اجتماعی هنرمند به ستیز برخیزند و هرگاه هنرمند در سیر حیات خویش همچنان با کناره‌گیری مداوم از حیات پیرامونش به منشأیی از تفکر خود دست می‌یابد. و، نگرش خود را از ظاهر اشکال عبور می‌دهد و بر آن است تا با دست‌یابی‌هایی نو، نسبت به شناخت ماهیت شیئی به هدفی مستقل دست یابد. و هرگاه جوامع در شناخت‌های فکری خویش از آثار هنرمندان به بیان و ارزش درک یک معنویت وحی که برخاسته از آفرینش‌های فرهنگی هنرمند است و به‌طور عمومی جنبه‌های زیبایی‌شناسانه‌ی فردی را در طول تاریخ با کشف و شهود به روئیت می‌رساند.

هنرمندان عصر تیره، در تلاشی مضاعف همواره بر آن سیر، تطور و تلاش داشته‌اند که از روزنه‌ی ارتباطی عمیق، مخاطب خویش را به منزلی روشنگر رهنمون باشند و از این رسالت حقیقت‌جویانه بهره‌های اندیشه‌ای برگیرند و با عرضه‌ی میدانی وسیع‌، جوامع مشتاق را در منظرگاهی خوش‌سیرت قرار دهند، عصر روشنگری هنرمندانه حتی در یونان نیز بوده است و بیان مفاهیم فرهنگی جامعه، کوششی همه‌جانبه و برعهده‌ی هنرمندان است که حقیقت حیات و ماهیت کشف یک نظریه را، هم در بیان عینیت و هم در عرضه‌ی معنویت با بیان ارزش‌های هنرمندانه آشکارا قلمداد کنند.

هرگونه اندیشه‌ای را که در هنر و بیان خویش بازتاب دهیم، مهم همان عیار بازتابنده‌ی معنای جامع آن است که نشأت گرفته از حقیقت حیات می‌باشد. لاکن، آنچه این مهم را تابع فراموشی و ابهام کرده است نقصانی است که در بیان ارزش‌های انسانی با تمسک به قدرت‌های سیاسی داشته‌اند. و، به همان اندازه که آغشته با نظرگاه‌های سیاسی‌اند به همان حد نیز از حقیقت و ایمان دور گشته‌اند. و، تا در آنجا که معنایی در عرصه هنر، جانبداری منافع ضد جامعه را به دنبال داشته است با درصد آگاهی کمتری از منبع با خبط و خطا رو به ‌رو گشته‌اند، و این در حالی است که وقوع یک حادثه در اندیشه هنرمندان هر عصر، عنصر تفکر هنرمندانه را با بازنگری‌های اندیشه مواجه ساخته و مبناهای زیبائی‌شناسانه را بازتاب و تثبیت بخشیده است. و، وابستگی‌های اجتماعی را نیز سست و به تدریج کاملاً قطع کرده است.

هنرمند در بیان هر موضوع و در ارائه فرم و قالب‌های هنرمندانه از هر دریچه‌ای که به موضوع نگریسته باشد، باز با بیان ترجمانی ناشیانه از اندیشه و آرزویی که زبان بیان آن را جستجو کرده است روبه‌رو می‌گردد و به‌طور مطلق و روشن در مسیر دست‌یابی به آن، از انحنا و شکاف و جهش‌هایی هولناک پرش می‌کند.

این‌چنین بیان‌هایی با ایجاد شرایط مادی در گذر از یک عبور معنوی در عرضه اندیشه‌های هنرمندانه با تغییر درونی احساس همراه است و امکان تجسم و بازنگری هویت فکری خویش را در هنرمند منسوخ می‌نماید.

عبور از یک پدیده‌ی ناآشکار و محقق ساختن یک اندیشه‌ای به ظاهر دست ‌نایافتنی، پدیده‌ای غیرمعتبر را در شکل انتزاعی خویش بروز می‌دهد که در اندازه‌گیری نوسانات پایه‌های تفکری حتی در حوزه‌های معقولانه آن نیز سختی و دشواری‌هایی را به همراه می‌آورد. این شرائط به مجرد وقوع شرائط طبیعی آن و به مجرد درک حقیقی هنرمند، قبل از عبور به مرحله سختی در بیان تفکر، به سمت قلمروی اندیشه‌ی معنوی که فاصله بین رخداد و تفکر است سیر می‌کند و صرفاً، از این راه، با پر کردن شکاف‌های روحی با زیباترین فرم در رفع نواقص و نارسائی‌های زیبائی‌شناسانه در ارائه هر فرم هنری می‌کوشد با عرضه‌ همه‌ی پیچیدگی‌های اندیشه انسان متعالی مخلوق و با بکارگیری فرم‌های مجرد در بیان‌های هنرمندانه به ساقط ساختن فرم‌های انتزاعی دست یابد.

با این رخدادها و با توجه به اندیشه‌ی هنرمندانه به اگزوتیسم که در پی یافتن خویشتن خویش به گردش معنایی انسان از پیدایش تا معاصر که مظاهری از جهت معنایی برای آن قایل شده‌اند، بنگریم، این نگرش خود جوششی است بر دست‌یابی به انتهایی‌ترین گنجینه نهفته در دل و سینه‌ی تاریخ هنر، که شیوه‌های دست‌یابی به معنا را با خود نگهداشته است و عرضه تصاویر موجود در محدوده‌ی کلیات و عرضه هر یک از آثار با توجه به تفاوت‌های کلی اندیشه در قرن اخیر که با کشف تصویر و بیان قواعد نوین که پیدایش اندیشه‌ی «پیکاسو»، «براک» و «ماتیس» را برای آفرینش هنر مدرن به‌وجود آورد و شکل عرضه‌ی زیبایی‌شناسی را با رعایت معیارهای اعتباری، ارزش اصل نهفته شده در تمام هنر و به منزله‌ی یک سرچشمه الهام‌بخش برای توسعه هنر آوانگارد به عنوان اعتباری نو به همراه داشته، و با به‌دست آوردن چنین اعتباری بود که با مجذوب شدن هنرمندان حقیقی در سرچشمه‌ها‌ی الهام اتفاقی نبوده است که الهه‌ی زیبایی‌شناسی، تصویر هنر قرن بیستم، به منزله‌ی ادامه‌ی سیر کلاسیک و بدوی نرفت و در بعد از کلاسیک، نوگرایی، که بیان‌های زیبایی‌شناسی «میدیاس» و «پاراکیتاسیس» می‌باشد به عنوان تألیفی از توانایی‌های آفریننده‌ی تمام هنرهای بشریت را به‌وجود آورد، و فکر نیز با توجـه به اینـکه «کوبیسـم» است و، هنر انتزاعی، «اکسپرسیونیسم»، بسیـاری از مکاتب هنـری، مدیون حساسیت‌های هنر قبل از کشف آمریکاست. که، بیگانگی فرم را با ترتیب توالی قرون و ارائه تصویرهای نمایانده شده، مطابق حقیقت که همواره بازتاب‌های علائق روحی انسان را به همراه می‌آوردند، در هر دوره با گریز از خویش که نقش خیالی خویش را به رمانتیک‌های تغییریافته از معنا به تخیل سوق می‌دهد، هر کدام روایتی است که دنیای وجودی خویش را شرحی مفصل می‌دهد، همچنانکه یک قطعه ادبی و داستانی سعی به معرفی شاخص‌های موجود در فضای بیانی خویش دارد و آنها را با دنیای بیرونی مخاطب پیوند می‌دهد. و نشان‌دهنده‌ی پیکره‌های دلپذیر آن است و گره‌ها و سقف‌های مجسم آن را نشان داده‌اند و قدرت مطلق‌گرایی را به همان میزان جاه‌طلبانه‌اش که مبلغان ضد اصلاح‌طلبی بشر که هر کدام مدعی استادی بی‌رقیب این هنر را، از آن خود به حساب آورده‌اند. تصویرهای نفیس صورتک‌های شاخ‌دار ثروتمندان که هیئت انسان داشته‌اند را برای سرکوبی مشروع این سرزمین که سوق به طرف تمدن داشته است، آنها را با یک تصویرهای ذهنی درهم آمیخته‌اند، و تصویر ارائه شده را برداشت‌های رمانتیک‌گونه فراوانی می‌دانند که مجموعه‌ی سیاه‌قلم‌های «ویلیام بلیک» را تشکیل داده‌اند، که مجموعه‌ی آنها به نام برده‌داران محکوم در سری‌لانکا نگهداری می‌شود و نمایانگر روح آزادی‌خواهی و آزاده‌طلبی‌اند که جوهره‌ی اندیشه و هنر نمایشی آنها را نمایانگر کرده است. و ارزش یک طبقه‌ی حاکم متوسط را در سیر تصاویر نامناسب از طریق سفری حساس در شگفتی برای سرشاری دنیای ذهنی خویش به یادگار گذاشته‌اند.

با این همه، دوره‌ی «اگزوتیسم» و «رمانتیک‌ها» با دوران «باروک» تفاوت‌های حقیقی دارد و افتخارش به میزان درجه‌ی علم و سرشاری و باریک‌بینی آنست. و، مجموعه‌ی تصویرهای حقیقت‌نمایی که از مناظر طبیعی و زندگی مردمـان و حیوانات عرضه می‌دارد در سفـرهای «الکساندرفن هومبولت» آنچه هست «اگزوتیسم» اکتشافی است و باز در کارهای «کارشاتوبریان» که تصاویر عدیده‌ای از آبشار نیاگارا را با دقت و ظرافت خاص جغرافی‌دانان به ترسیم درآورده است، «اگزوتیسم» اکتشافی چنان بر آن غلبه دارد که توصیف ناشدنی است! همه‌ی آنها کوشیده‌اند تا در فرهنگ معاصر که هر یک سهمی در ایجاد ویژگی‌های هنرها داشته‌اند. کارآمد محسوب شوند و شخصیت‌های بزرگی چون «غزالی»، «استروفسکی»، «تورگنیف»، «تولستوی» و دیگران، هر یک در حد توان و وسعت‌های اندیشه‌ای خود سهم بسزایی در شکافتن معنا و وسعت حیات انسان داشته‌اند! تصور ذهن، همچون فوران اندیشه‌ای است که در میان بازتاب‌های کنش‌دار و در تقابل‌های متفاوت و شیوه‌های ادراکی قابل توصیف در جهان برای ایجاد مجرای انتقال که قابلیت تصور رخدادها را داشته باشد به‌وجود می‌آیند.

این ویژگی‌ها با ایجاد نوعی ادراک‌های اجتماعی که هر یک طی قرن‌ها درکی از حضور مردمان و وجود تمدن‌های دیگر با مفاهیم همگون سخن گفته‌اند، چون پیکره‌ی صیقل خورده‌ای هستند که در راستای مفاهیم قابل درک از همیشه‌ی هستی و تحت تأثیر اثرات روحی هر یک صحبت به میان آورده‌اند. تصویر حیات و معنای هستی، همواره شیوه‌ی اصولی هر یک از نقاشان و نویسندگان موفق بوده است و در طی قرون تلاش در جهت ثبت و کشف گستردگی اندیشه هنرمندان جای تشابهات و تداخل‌های اندیشه بوده است، اما نه همیشه به گونه‌ای که آرمان انسان را در حدود بیان آداب و رسوم اجتماعی‌اش باز گفته باشد و به روشنی بیان کرده باشد، این دو شباهت که هرکدام ناخواسته و برگزیده از ذهن تصوری و تصویری هنرمند است. در، بیان گویای هر یک به نحوی که اجتناب‌ناپذیر در شناخت هر یک از تمدن‌هاست، تبدیل به صفحه‌ی تأثیرگذار تاریخ فرهنگ‌ها شده است. و، نتیجه‌ی چنین تلاش‌هایی آن است که حرکت و حیات ذهن، جدای از روح ادراکی بیان نوستالژی را به تغییر سبک‌ها، به، بدوی‌گرائی اندیشه‌ی کلاسیک، ترجیح داده‌اند.

این سبک نویـن، شیفتـه‌ی فراوانی زیبـایی‌شناسی است که به دقت‌های جامعه‌شناسی توجه اندکی داشته است. و اکنون، تبدیل به اندکی از مجموعه‌های مجال‌انگیز شده است که نقش مایه‌های تزئینی‌اش را که از والورهای نفیس اگزوتیک به ارمغان آورده درخور خواست‌گرایانه، از دیدگاه زیبایی‌شناسی، منطبق با ذوق باروک و دنیای اگزوتیک محسوب می‌شود! و دارای جغرافیای جهانی است. و، برای تمثیل به «اگزوتیک» تزئینی تبدیل شده به چهار جهت اصلی که در تمدن‌ها مؤثر باشد و فعالیت ذهن را در مقایسه با ظرافت‌های شگفت‌ اندیشه و توصیف افق‌های وسیع آن، فعالیت ذهن را که فراتر از پژوهش‌های گفتاری است، توصیف می‌کند. و، همواره بیانگر تأکید چنین مناسباتی است و هر یک به سنت تأکید بر حوزه‌ای از شناخت که قبول پیشرفت ذهن را با ریشه‌یابی از سنت به همراه می‌آورد، مواجه می‌شود. و صرفاً قادر به تعریف هر یک از بیان‌های صوری از قابلیت‌های ذهن هنرمند است. و، از این طریق، با تکیه کردن بر تصورات پویای انسان معاصر که سیر به تعالی در جنبه‌های حیات او قابل تأمل است، با حضور فرهنگ انسان‌ساز می‌تواند در جهت توصیف بیان‌های اندیشه‌ای به صورت کلی محسوب شود. و، به همین ترتیب قابلیت اکنون‌پذیری آن بین حال و آینده تلفیقی از یک حقیقت تلخ، در آن نهفته است. که با کشف و نمایاندن بوسیله‌ی پژوهش در معنای آن، خود سیر مقایسه‌ای دارد و به بیان رسوم، حیات با توجه به دگرگونی معنای حیات از تشابهات دو تمدن، گذشته و حال می‌گوید و این گویش همواره با توجه به نظر انسان برخوردار از مفاهیم تأکیدپذیر بر حوزه‌ی عقل و احساس است که همواره همکاری‌های جنبی با آن دارند.

در طول سالیان و قرن‌های متوالی، همواره در بیان‌های عاشقانه‌ی هنرمندان از شکل و هویتی سخن گفته‌اند که نگاره‌های دورانی را به دوران‌های دیگر پیوند زده است، این پیوند رنگ‌ها و تفکر گذشتگان و پیشینیان به حال و از این رهگذر ثبت اندیشه‌ی معاصر برای دریافت آدمیان آینده که خود از کهن‌ترین اندیشه‌ها به لحاظ اعتبار بیانی آن تغذیه می‌کنند، نخستین پایه‌های پیدایش معانی کلاسیک را که برگرفته از عهد رنسانس است و، زمان واقعیتی خیال‌انگیز به آن بخشیده است. اگرچه برای پرهیز از هویت دریافت شده از آن، هریک با مداری ظاهراً تأثیرپذیر مواجه شده است و شکل شگرف معاصر را پیوند و به تأثیر بیان آن دست زده است.

مشی اشارات و بیان جزئیات «اگزوتیک» در بیان مفاهیم هنرمندانه است که برخاسته از نمادهای تفکر، اندیشمندان صاحب هنر می‌باشد و همواره یورش‌های یوحنایی و حواری را به نمایش در قالب تزئین می‌گذارد و پوشیده نمانده است که هویت هر یک از تصاویر در عرضه معنای تصویرهای ذهنی هنرمند از دنیا و محیطی که در آن زندگی می‌کنند همه‌ی موضوع اصلی ذهن هنرمند را باب عرضه و ساخت هر اثر هنری محسوب می‌دارد و بیشتر از دریافت‌هایی که موضوعیت تاریخی دارند اقتباس می‌شود و گاه این تصور همگانی نیز به‌وجود می‌آید و یا گاه به حضور اندیشه‌ای که تمرکز بر واقعیت‌های بیرونی حیات دارند. شکل‌گرایی برداشت‌های هر یک را چون شخصیت‌های بزرگ اندیشه‌ای و هنرمندان به عنوان نسخه‌ای ممتاز از نسخه‌های ساخته شده بر روی نوع خاصی که برگرفته شده از عصاره‌ی اندیشه است را به دنبال می‌آورد. و آن نیز نوع سیاه‌ قلم ‌کاری از عصاره‌ی اندیشه است که به دنبال می‌آید. ولی نوع سیاه‌قلم‌کاری که با الهام از یک نقاش موفق می‌باشد با گستردگی اندیشه روبه‌رو شده است و برخاسته از یک موضوع القائی است. این جمع تحقیق و تفسیر بسیاری را که فرآیند اندیشه سنتی است و برگرفته از یک حرکت ذوقی نسبت به آمیخته‌های فکری می‌باشد در گستردگی به‌دست آمده پیرامون تحلیل چنین اندیشه‌ای با توجه به ذهنیت‌های برخاسته از حدود اندیشه که هر یک تجارب اولیه تبدیل جوهر به اندیشه را همراه داشته‌اند و برآمده از نقش‌های برجسته دلنشین «یونگ‌تاسی» می‌باشند. و، خود حکایتی است که در عرضه‌ی تابلوهای تخت با معیار و دقت و رویش از یک عامل بیـرونی، نقشی سـازگار دارد. انواع نگرش‌های قومی در بیان‌ها و زبان‌های هنرمندانه که خاستگاه‌های تفکر اجتماعی هنرمند را سبب گشته است.

برای پیدایش نقیصه کشف‌ها و به سبب بازتاب فضاهای متغیر، تنوع و ترکیب دارد. و حتی بیشتر گستردگی با در دسترس قرار گرفتن ترکیبات همگون که خود ناشی از نوعی ترکیب‌سازی موفق می‌باشد با تنوع شدید روبه‌رو است. و در اغلب موارد بسیاری از هنرمندان در بیان‌های تصویری خویش از اشکال غیرعادی و بیگانه با مجموعه‌های عینی چون فسیل‌های دنیای پیش که عموماً نمادهای حیات بشر بوده‌اند، برداشت و انتقال اندیشه داشته‌اند و در آثار این هنرمندان تأثیرپذیری مفاهیم کار از نمودها کاملاً مشهود می‌باشد و علاقه‌ی این هنرمندان به آثار کشف شده و بکارگیری تکنیک‌های دلپذیر نمایشی وفادارانه و سرزنده به واقعیت هنر، و تخیل و تکنیک و علم را درهم می‌‌آمیزد تا از این آمیزش سودی جامع برده باشد و از رویارویی با چنین حقیقتی که طبیعت شکوهمند را با نقاشی منظره‌پردازانه و سرشار از زندگی، حیاتی دوباره می‌بخشد. و،  سود علم است که نزدیکی به هنر را پذیرفته است.

پیروی از کشف بیرون، برازنده‌ی رویاهای ایرانی است، و کشف اسطوره‌های بیانی در ترتیب نمادهای تصویری امری است که دوشادوش کهنه‌ترین باورها از وفور بدعت‌ها در سرزمین‌های کشف شده خواهد گفت. این کشف که برگرفته از شهود واقعیت‌های بهشت است و پیروی از ذوق زمانه را بین آدم و اندیشه و اثر در یک طول توأم، چون عبور پرنده‌ی اندیشه به پرواز درمی‌آورد و به زیبائی عرصه پرواز نیز به عنوان نمادی برای گسترش پهنه خودباوری می‌اندیشد و از همان زمان نیز، زیبایی به نمادی برخاسته از هویت خیال تبدیل و از دنیای متعلق به دوران تازه و نزاع بین هنر و فن از یک سو و شناخت طبیعت از سویی دیگر که سبب پیدایش اصل ریشه بشریت را پیش شناخت تفکر هنرمندانه به حساب می‌آورد، سخن می‌گوید.

ذائقه خاص اندیشمندی که به گفته «کراناک»، «یان بروگل»، «تیسین» و غیره، بدوی‌گرایی کلاسیک را رقم زده است، بسیاری از مضمون‌‌های اندیشه‌ای در عصر طلایی رنسانس به سبک بدوی‌گرایی کلاسیک بیان کرده‌اند. از اواسط قرن شانزدهم، عقیده‌ی بیان در آثار فراسوی، طبیعت بوده است. و، مضمون بیان اندیشه و سبک‌های نوین اجرایی دوره‌ی تازه‌ای از مفاهیم فرهنگی در ارائه‌های هنری محسوب شده است. که خود، حرکتی است از بیان مفاهیم گذشته‌ی حیات و روش‌های جدیدی است برای بریدن رگه‌های دنیای پیش که انتهای معنای حیات را به ابتدای آن ارجاع داده است.

ما چنانچه برای انتقال مفاهیم از عناصر عینی بهره بگیریم و یا رودرروی رنگ‌های متنوع تاریخ هنر با چند قسمت مشهود که بخش‌های سازگار سرهم شده‌ی تاریخ را دایر کرده است، همه‌ی موارد فوق را و یا حتی در اواخر قرن نوزدهم نیز اکثر هنرمندان با رعایت بهره‌گیری از اندیشه‌ی هنرمندان بزرگ دهه‌های پیش از خود نیز، که ایجاد گراورهای دوره‌ی ویکتوریا نیز از همین دست می‌باشد، برای اثبات این دلیل کفایت می‌کند. این حالت، فقط یک هنگامه در قطع روابط نمی‌باشد و با توجه به کلکسیون «سر فرانتس سی‌مورهدن» جراح انگلیسی که کلکسیون سیاه‌قلم کارهای انجام شده را جمع‌آوری کرده است و خواسته است تا برای روشن ساختن ماهیت‌های درونی و ذهنیت‌های حاکم بر فضای کارهای هنری با طرح هر یک از اندیشه‌ها منزلت و ویژگی‌های خاص هر کار را باز شناسد. او، این کار را بدین‌جهت انجام داده است که صورت چاپ‌های محدود و تهیه شده هر اثر را با برابری کلی ذهنیت تطبیق دهد و با خود پنداشته است که باور به هر یک می‌تواند یک ذهن حاکم را با عوامل بازدارنده جریان‌های فکری که خود مخلوط متنوعی از بینش‌های گفتـاری است برای رعایت حدود زمان ثبـت و یا تغییر دهد. و در عکس‌العمل‌های بیانی که نشان‌دهنده‌ی یک نوع تیرگی در اندیشه است، برای به‌دست آوردن ترکیب‌های بیشتر ایجاد رغبت می‌کند.

هر اثر هنری می‌تواند عالی‌ترین درجه‌ی سرور و شادمانی را القاء کند، ولی ما با دیدن این اثر هنری حتی یک لحظه تکه‌های سوگ‌انگیز زندگی را از یاد نمی‌بریم.

در هنر حقیقی، کلیه گام‌های هیجانی روح انسان، از زیرترین گرفته تا بالاترین آنها را می‌توان لمس کرد. در این وسعت بیانی هنر، حتی بزرگترین هنرمندان قادر نخواهند بود زیبائی اطمینان‌‌بخشی از حقیقت وجودی انسان را به مخاطب نشان دهند و همواره آثار هنرمندان لبریز از تلخی و تلخ‌کامی‌های عمیق خواهد بود.

با این همه تلخ‌کامی هنرمندان، هنر حقیقی داوری سخت‌گیرانه‌ای درباره‌ی زندگی انسان‌ها نکرده است. همین معنای هنر حقیقی قادر است تا حیات انسان را با کلیه‌ی نقایص و نقاط ضعف و دیوانگی‌ها و زشتی‌هایش مطرح کند.

هنر در سطح عالی همیشه یکنوع ستایش انسانی بوده است و در طرح چشم‌اندازهای زندگی در کلیه امور جلوه‌های تابنده‌ای دارد. اما، حقیقت هنر این است که از همه‌ی رنج‌ها و سرافکندگی‌ها و سنگدلی‌ها و حتی بی‌رحمی‌ها وسیله‌ای برای رهایی انسان‌ها بیافریند و به این طریق آزادی درونی برای انسان تحصیل کند که نیل به آن از هیچ روشی دیگر میسر نیست.

بنابراین هر اقدامی که میزان و ممیز اثر هنری آن در تضاد و تعارض با کیفیت عالی خصیصه‌های هیجانات روحی هنرمند باشد کاری در تثبیت بی‌عدالتی‌هاست و انسان بودن را در سیر نزولی اندیشه به حرکت درخواهد آورد. غایت هنر، بیان حالات عالی روح انسان است و معنای پوینده‌ی زندگی باطن را تغییر می‌دهد و بجای تحریک عواطف، حرکت ایجاد می‌نماید.

نفس اختلاف میان هنر حقیقی و هنر ظاهری بیشتر ناشی از مواضعی است تا از روی ضرورت و به عبارت دیگر ناظر بر محتوا و مضمون است و نه راجع ‌به صورت و ذات هنر. در حقیقت هنری که در بیان منشأ و باطن انسانی داشته باشد، همواره به احساس آمیخته‌ای برمی‌خورد که در آن لذت و درد با یکدیگر مخلوط است و از این جهت، هنرمند از حقیقت طبیعت پیروی رفته است. زیرا که وی جنبه‌های نشاط و سوگ در زندگی انسان را تجسم بخشیده است.

در هنر «روان پالائی» اندیشه‌های مضحک از بین می‌رود، یعنی اشیاء و حوادث کم‌کم فشار و معنای مادی خود را از دست می‌دهند و حس تحقیر در خنده مضمحل می‌شود و خندیدن مترادف آزار کردن و آزاد شدن می‌گردد.

زیبائی در هنر، بیان کیفیت ذاتی شیئی است. و، فقط در ذهن هنرمند وجود پیدا می‌کند که بدان می‌نگرد، اگر لفظ روح را به آن معنایی که هنرمند می‌اندیشید بگیریم و اگر فکر کنیم که زیبائی از مقوله محسوسات است، می‌توان آن را بر همین مبنا تعریف کرد.

عواطفی را که هنرمند در مخاطب برمی‌انگیزد مربوط به گذشته‌ی دور نیستند، این عواطف بلاواسطه در عوالم درون ما جای دارند و ما به نیروی فوق‌العاده آنها آگاه نیستیم، اما این نیرو بطرز دیگری در هنرمند بروز می‌کند. هنرمند آن‌ را به چشم دل و بدون واسطه حس می‌کند و با ارائه زیبایی در اندیشه و عرضه هنرمند به آن تفکر می‌کند و در کیفیت هنر تأمل دارد.

در نظر هنرمند، معنای هنر چه در آغاز و چه اکنون این می‌باشد که آیینه‌ای را در مقابل معنای وجودی طبیعت قرار دهد. و، خود آن را نمایان سازد. هنرمندی که از عشق سخن می‌گوید نمی‌تواند شکل آن ‌را به دیگری منتقل و مفهوم کند.

موقعی که یک اثر هنری به‌وجود می‌آید هنرمند کتف بسته در اختیار هیجانات روحی‌اش قرار می‌گیرد و از خلال آنها امور را می‌بیند و این طور بنظر می‌رسد که در حوزه‌ی کیفیت و جوهر عواطف خویش نفوذ دارد و از این جهت اگر این نظریه را در باب هنر پذیرفته باشیم، با نقاشان بزرگ و سنگ‌تراشان عصر رنسانس و با «لئونارد داوینچی» هم‌ عقیده شده‌ایم که:

«بزرگترین قریحه هنرمند در این است که درست دیدن را بلند باشد». نقاشان بزرگ، صورت‌های حقیقی انسان‌ها و مناسبات‌ها را به ما نشان می‌دهند و نمایشنامه‌نویسان بزرگ، صورت‌های حیات باطن انسانی را بر ما روشن می‌کنند.

هنر، چشم‌اندازی تازه از ژرفنای زندگی را بر ما فاش می‌نماید و ما را به امور انسانی و سرنوشت‌ آدمیان و به عظمت خلقت آگاه می‌سازد، به‌طوری ‌که در مقام مقایسه زندگی روزانه، فقر و غنی هر کدام را ابزار و فرصتی می‌سازد تا مخاطب را از خواب بیدار کنند و در مقابل روشنایی صاف و شفاف حقیقت قرار گیرند.

بیان عظمت‌ها در هنر نه در ارائه فرم، بلکه متناسب با شدت تابش حقیقت معنا در آن است. و، به کمک این تلقی از هنر می‌توان از رسوخ واقعیتی که هنر را شکل بخشیده است سر درآورد و تصور روشنی از معنای هنر را در اذهان به‌وجود آورد.

البته ضرورتی نیست که پیرامون تمام معانی و اشکال هنر، بحث کنیم و کوشش‌های بی‌شماری را که مفسران برای توضیح آن داشته‌اند به حوزه‌ی ملاحظات درآوریم. اکنون عمیقاً پذیرفته شده است که معنای موردنظر در هنر، دگرگونی خصیصه و کیفیت انفعالات روح است و غرض از آن، شناخت حقیقت روح که این معنا کلیه ی انفعالات و هیجانات نفسانی را در هنر رد می‌کند، اما از آستانه‌ی هنر که گذشتیم؛ فشار رنج‌آور و وزنه‌ی سنگین حقیقت موجود در هنر را می‌توان در ارائه‌ی فرم شناخت؛ هنرمندان حقیقت‌جو، هیچگاه بنده‌ی عواطف نیستند و به انفعالات روحی خود تسلط دارند و قادرند که استقلال ندیشه‌ای خویش را به مخاطب انتقال دهند. هرگاه آثار هنری یک هنرمند را می‌فهمیم، دیگر محکوم عواطف خود نیستیم.

چرا که هنر عمق و تنوع حرکات روح هنرمند را آشکار می‌سازد، اما اندازه و وزن این حرکات را نمی‌توان با هیچ عیار عاطفی خاص قیاس کرد.

آنچه بیننده در هر اثر هنری حس می‌کند یک کیفیت عاطفی ساده یا ویژه نیست، بلکه فرآیند حقیقت حیات است که پیوسته بین دو قطب مخالف شادی و رنج، امید و ترس و شعف و یأس در نوسان است. صورت تصویری یا بیان هنری به عواطف بخشیدن، همانا تبدیل آنها به یک حالت آزاد و فعال است، در آثار هنری، مفهوم و معنای هیجان به یک قوه صورت بخشیده شده است و می‌توان مطرح کرد که تمام این ملاحظات از لحاظ صاحب هنر معتبر است، نه از لحاظ ما که تماشاگر و شنونده‌ایم. اما چنین ایرادی متضمن تصور صحیحی از هنر است.

هنر همانند فرآیند گفتار بر مبنای مناظره و جدل قرار ندارد و تماشاگر صرفاً نقش انفعالی را بازی نمی‌کند. هر اثر هنری که خمیره‌ی پیدایش آن حقیقت روح انسانی باشد از تکرار ظواهر گریز دارد.

اما سعی مفاهیم علمی بیش از پیش در این است که صورت‌های شیئی را به شکل فرمول‌های محض توصیف کند. این فرمول‌ها بطرز شگفت‌انگیزی ساده هستند. یک فرمول مثل «قانون نیروی جاذبه‌ی نیوتن» ظاهراً قادر به درک و تبیین ساختمان جهان مادی است، با این همه به مجرد اینکه پا در حوزه‌ی هنر بگذاریم این چنین بلندپروازی به منزله یک توهم بروز می‌کند.

چرا که اشیاء جلوه‌های بی‌شمار دارند و در هر لحظه دگرگون می‌شوند و درک آنها به کمک یک فرمول ساده تلاشی بیهوده است.

وقتی که علم شیئی را توصیف می‌کند برای تمایز آن با مجموعه‌ی اشیاء با خصوصیات ثابت فیزیکی آن و خواص متفاوت شیمیائی مرزبندی‌های شناخت را به‌وجود می‌آورد.

هنر جز کشف حقیقت هستی نه تنها هدف دیگری ندارد، بکله موضوع شناخت نیز در آن معنای تازه‌ای نیست، هرگاه درباره‌ی اثر دو هنرمند بگوئیم، در واقع احساس زیبایی‌شناسی خود را بسیار بد توصیف کرده‌ایم، زیرا که از لحاظ هنر، قول به این معنی که شباهت در کار را جستجو نماییم، خیال محض است. موضوع نقاشی دو نقاش را که حتی از یک دریچه نگاه کرده باشند، نمی‌توان هیچگاه یکسان دانست، چراکه هنرمند موضوع حس شدنی خاصی مثل یک منظره از طبیعت را رونویسی نمی‌کند! حاصل کار هر نقاش، ارائه رخسار ویژه و آنی فلان منظره از ظاهر طبیعت نیست.

غنائی که در تجربه‌ی زیباشنایی در هنر وجود دارد اصلاً قابل مقایسه با قوه‌ی درک نیست، در تجربه‌های زیباشناسی، امکانات بالقوه‌ای که هیچ‌گاه در تجربه‌ی ادراکی روزانه متحقق نگشته است، بی‌شمار است. در آثاری که هنرمند خلق می‌کند، امکان بالقوه‌ای به فعل درمی‌آید و پرده از ابهامات گرفته می‌شود تا صورت معین معنی پیدا شود.

طبیعت لال نیست، اما باید آن ‌را به سخن گفتن واداشت، تا بتوان با تلفیق کامل میان زیبایی طبیعی و حقیقت، تناقض میان این دو را از بین برد. زیبائی‌های طبیعی که فاقد خصیصه‌ی ویژه‌ی استحسانی می‌باشند متعدداند، زیبائی طبیعی یک منظره، همان زیبایی استحسانی نیست که در نقاشی‌های منظره‌سازان بزرگ احساس می‌کنیم، بلکه خود هریک از تماشاگران کاملاً آگاه به این اختلاف هستند.

می‌توانیم در طبیعت گردش کنیم و مفتون لطف و ملاحت آن باشیم. از هوای آن سرمست شویم. طراوت چمن را ببینیم و تنوع دل‌انگیز رنگ‌ها را بستاییم و عطر گل‌ها را ببوییم. و هر گاه وضع روحی هر یک، دچار دگرگونی ناگهانی شد از این به بعد، این چشم‌انداز را با نگاه هنرمندانه بنگریم و به نقاشی ذهنی آن دست نزنیم، حال اگر وارد عالم تازه‌ای شدیم، عالمی که نه از چیزهای زنده، بلکه از صورت‌های زنده‌ی خیال ساخته شده است، حالا دیگر ما در واقعیت طبیعت قرار نگرفته‌ایم و از اوزان و ریتم‌های صورت‌های ظاهر زیبا و تضاد رنگ‌ها و تعادل میان سایه روشن‌ها لذت نمی‌بریم، بلکه حیات شیئی را دریافت کرده‌ایم.

به این ترتیب تجربه عمیقی از ادراک و معنای زیبایی‌های حقیقی که در پوششی از صورت‌های ظاهر واقع شده‌اند را به‌دست آورده‌ایم و از جذب شدن در جلوه‌های پوینده‌ی زیبایی‌های حقیقی برای همیشه درکی حقیقی داشته‌ایم و این دو مفهوم در «کلیت و زیبائی» که در منطق علمی به عینیات تعلق می‌گیرد از فراز این قله دارای یک مفهوم می‌گردد و از این دریچه در برخوردی متقابل نگریسته می‌شود.