سرویس استان‌های هنرآنلاین: قاب‌های نقاشی بنفشه متولی حامل پیامی بزرگ است: قوانین موجود در طبیعت، قوانین نهفته در سرشت کودکان است. کودک با برساختن نظریه‌ای دربارۀ جهان و آزمودن آن بر مبنای تجربه، یاد می‌گیرد. از این لحاظ، کودکان دانشمندانی کوچک‌اند، آن‌ها بر مبنای مشاهدات فرضیه‌سازی می‌کنند، فرضیه‌های خود را از طریق تجربه می‌آزمایند و سپس دیدگاه‌های خود را در پرتو شواهدی که به دست می‌آورند، اصلاح می‌کنند. شاید بتوانیم بگوییم دانشمندان نیز کودکانی بزرگ‌اند!

بسته به اینکه به کجا نگاه می‌کنید، شما می‌توانید روش علمی را در کودک مشاهده کنید، یا کودکِ درون را در دانشمند بیابید. در هر دو صورت، بر مبنای این نوع نگاه، به‌راحتی می‌توانید روابط بین یادگیری ابتدایی و نظریه‌پردازی علمی را مشاهده کنید.

این ماجرا باید نسبتاً تعجب‌برانگیز باشد :

علم یعنی تولید نظریه‌ها. چگونگی انجام این کار اغلب با فهرستی کوتاه شامل چند مرحله بازنموده می‌شود، مراحلی نظیر "مشاهده کن"، "فرضیه بساز" و "آزمایش کن". اما این ایده که علم مجموعه‌ای است از مراحل، یعنی یک روش، از کجا می‌آید؟ چنان‌که واقعیت امر نشان می‌دهد، برای فهمِ تاریخِ روشِ علمی بدین معنا، نیاز نیست که به آیزاک نیوتن یا انقلاب علمی بازگردیم. تصویر ذهنیِ بیشتر ما و حتی بیشتر دانشمندان از علم از جایی تعجب‌انگیز سرچشمه می‌گیرد: روان‌شناسی مدرن کودک.

photo_2018-10-07_13-15-17

در آغاز قرن بیستم، روان‌شناسان دریافتند که کودکان موضوع تحقیق مناسبی هستند. مطالعۀ رشد ذهنی کودکان برای روان‌شناسان مدلی از تفکر دربرگیرندۀ تفکر خودشان به دست داد: تفکر علمی. آن‌ها روش‌های تحقیق خودشان را در اذهان کودکانی می‌دیدند که مورد مطالعه قرار می‌دادند. بنابراین، علم همیشه مثل بازی کودکان بوده است. این بدان معنا نیست که علم آسان، یا جایگزین‌پذیر است، یا اینکه باید آن را کنار گذاشت. کاملاً برعکس. بازگشت به این لحظۀ تعیین‌کننده، ماهیت اقتدار علم مدرن، و روش آن را به‌وضوح روشن می‌سازد.

اتاق کودک یا فضای بازی کودک یا هرکدام از قاب‌های مه‌آلود بنفشه متولی، شکلی از زندگی اجتماعی است که انتزاعی و تحت کنترل است، شکلی که مستقیماً آزمایشی است: مکان‌هایی کنترل‌شده برای تولید دانش؛ چرا که شیوۀ نگرش کودکان به جهان، نزدیک و بسیار نزدیک به نگرش ذهن دانشمند است. نگرشی که در مواجهه  با بسیاری از بن‌بست‌ها، مجبور است کاملا تابع غریزه باشد. این سخن از غریزه به یکی از مفروضات پس‌زمینۀ اصلی روان‌شناسی در این دوره اشاره می‌کند: نظریۀ تکامل. تکامل، در هر دو جهان ذهن و طبیعت، به شانس نقشی کلیدی می‌داد. تغییرات تصادفی برای تغییر گونه‌ها ضروری بود، درحالی‌که ایده‌های خودانگیخته برای رشد ذهنی حیاتی بود.

photo_2018-10-07_13-15-21

با کودک که به هزارتوهای ذهن سفر می‌کنی، گذشته‌ای مشترک می‌یابی که تمام آدمیان و فرهنگ‌ها در آن اشتراک دارند. از این دیدگاه، بازی کودک نماد صفات و رفتارهای نیاکان انسانی و گاهی حتی غیرانسانی ماست. دانشمندان عواطف خام دوران کودکی را به‌مثابۀ شواهد پیشاتاریخ انسان بازتفسیر کرده‌اند. دیدگاهی دیگر بازی‌های کودکانه را فعالیتی ضروری برای زندگی بزرگسالی می‌نگرد.

تمایز بزرگسالی و کودکی در تفاوت دانستگی است. تفاوت در فراگیری آنچه  آنرا علم می‌نامیم. رازی که اغلب دانشمندان کاملاً از آن آگاه هستند این است که "علم هیچ چیز به ما نمی‌گوید" ! علم یک رسانه است، رسانه‌ای واقعاً کارآمد، نه یک پیام. به بیان دیگر علم بیشتر از آنکه چیزی باشد که مجموعه‌ای از افراد به‌نام دانشمندان می‌گویند، شیوۀ گفتن چیزهاست. علم نوعی شیوۀ تعقل است. این چیزی است که کودکان را حداقل در ابتدا به "دانشمندان کوچک" تبدیل می‌کند. معرفی کودکان به‌عنوان دانشمند به‌معنای پایین‌آوردن مقام علم نیست. بلکه، پیونددادن روش علمی و بازی کودک می‌تواند به ما کمک کند تا به شیوه‌های جدیدی برای به‌کارگیری علم در جهان پیرامون خود بیندیشیم.

photo_2018-10-07_13-15-31

وقتی کودک در مواجهه با هزارتو قرار می گیرد چه می کند؟ چه فرایندهای ذهنی را طی می‌کند؟

برای بسیاری، ذهن کودک پنجره‌ای به ذهن خودشان است. کودکان مبرا از شرم و ناتوان از حیله‌گری، به نظر می‌رسد که سازوکارهای درونی ذهن بزرگسال را آشکار می‌کنند. درحالی‌که خودآگاهی مانع آن می‌شود که بزرگسالان در چنین موقعیت‌هایی به‌طور خودانگیخته عمل کنند، کودکان چنین محذوراتی ندارند؛  بنابراین رفتار آنها به‌عنوان جنبه‌هایی از روان بزرگسال نگریسته می‌شد.

ما باید از کودکان سرمشق بگیریم و به امر نامحتمل و حتی احمقانه باور داشته باشیم که اکنون پنهان است. تنها در این صورت می‌توانیم پستی و سبکی هستی را تاب بیاوریم.