سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: نسیم مرعشی در این گفت‌و‌گو درباره رمان منتشر شده‌اش - "پاییز آخرین فصل سال است" - گفت:" . هر کس روش خاصی برای نوشتن دارد. خیلی‌ها نسخه اول را سریع می‌نویسند و بعد آن را بارها و بارها بازنویسی می‌کنند تا به نتیجه‌ای که می‌خواهند برسند. اما روش من این بود که تا پاراگراف قبلی به حد نهایت راضی‌ام نمی‌کرد سراغ پاراگراف بعد نمی‌رفتم. قبل از نوشتن تمام بخش‌های قبلی فصل را می‌خواندم و نهایی می‌کردم. تا فصل قبل یا بخش قبل هم نهایی نشده بود سراغ بعدی نمی‌رفتم. با این وجود یک سال هم برای بازنویسی‌اش وقت گذاشتم. گاهی فصل‌ها را پشت سر هم می‌خواندم و گاهی فصل‌های هر شخصیت را پشت سر هم می‌خواندم تا لحن از دست نرود." خانم مرعشی ابتدا از خودتان بگویید... و اینکه از چه زمانی مشغول داستان‌نویسی شدید؟

من فارغ‌التحصیل رشته مکانیک از دانشگاه علم و صنعت هستم. روزنامه‌نگاری را از سال 86 با معرفی کتاب در مجله همشهری جوان شروع کردم. ناخوداگاه در صفحات یادداشت مجله، تجربه‌های داستان نویسی می‌کردم و درست خاطرم نیست اما فکر می‌کنم سال 88 بود که اولین داستانم را نوشتم.

اگر اشتباه نکنم دو سال پیش بود که یک داستان‌تان برنده جایزه بیهقی شد... یکبار هم یکی از داستان‌های‌تان در مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه از نویسندگان مختلف به چاپ رسید... به فکر گردآوردن یک مجموعه داستان هستید؟

جایزه داستان بیهقی زمستان سال 92 بود و من برای داستان "نخجیر" در آن جایزه اول را گرفتم. داستان دیگری از من به نام "سنگر" در مجموعه داستان "پرسه در حوالی داستان امروز 2" منتشر شد. این مجموعه زیر نظر آقای حسین سناپور منتشر شد و من در کارگاه ایشان شرکت داشتم و باعث افتخارم بود که داستانم را در مجموعه قبول کردند.

جمع‌آوری مجموعه داستان کار خیلی سختی است. مخصوصا برای من، که داستان‌های کوتاهی نوشتم تقریبا هیچ ربطی به هم ندارند. چه از نظر مضمون و چه از نظر فرم و شکل روایت. در واقع همه‌ی آن‌ها تمرینی بودند بری اینکه بفهمم باید چطور بنویسم و چه سبکی بیشتر با من سازگار است. فکر می‌کنم هنوز باید تجربه کنم تا بتوانم خودم را به انتخاب سبکی مناسب و مستقل که بتوان پیرو آن چند داستان را در یک مجموعه جمع‌آوری کرد، راضی کنم. دوست دارم این کار را بکنم. امیدوارم بتوانم.

در جشنواره فجری که گذشت شما به عنوان سناریست در فیلم بهمن حضور داشتید... فیلمنامه‌نویسی را به عنوان یک حرفه نگاه می‌کنید؟ کار دیگری هم در سینما دارید؟ فیلمنامه جدیدی؟

همکاری در نوشتن فیلمنامه‌ "بهمن" درست وقتی رمانم را شروع کرده بودم به من پیشنهاد شد. برای من که تقریبا هیچ رزومه‌ مهمی غیر از چند فیلم کوتاه و مستند در فیلمنامه نداشتم پیشنهاد هیجان انگیزی بود و با اینکه هم کار می‌کردم و هم رمانم را شروع کرده بودم، نتوانستم از آن بگذرم. خیلی خوشحالم که این کار را انجام دادم و برای همیشه مدیون مرتضی فرشباف کارگردان و فیلمنامه نویس دیگر "بهمن" خواهم ماند که به من اعتماد کرد تا به عنوان همکار فیلمنامه‌نویس در این پروژه حضور داشته باشم و به طور جدی و حرفه‌ای نوشتن فیلمنامه را شروع کنم. تجربه‌ی اول فوق‌العاده‌ای برای من بود و کار با عوامل کاملا حرفه‌ای تولید شد.

آخرین فیلمنامه داستانی که نوشتم، فیلمنامه‌ای بود که برای یک فیلم کوتاه از روی داستان "نخجیر" نوشتم. این فیلم پیش از عید به کارگردانی حسام اسلامی ساخته شد. این روزها به عنوان حرفه‌ی شغلی، غیر از روزنامه نگاری، برای فیلم‌های مستند فیلمنامه و نریشن می‌نویسم. در حال حاضر پیشنهادی برای نوشتن فیلمنامه بلند داستانی ندارم اما امیدوارم داشته باشم.

از آخرین کتاب منتشر شده‌تان - "پاییز فصل آخر سال است"- بگویید... این کتاب را کی نوشتید؟

کتاب را آخر تابستان سال 90 شروع کردم. تا پاییز سال بعد نسخه اول کتاب آماده بود. تقریبا یک سال دیگر برای بازنویسی صرف شد و تابستان 92 آن را به ناشر تحویل دادم.

می‌توان گفت " پاییز فصل آخر سال است" از جهاتی اثری ساخت‌گرا به حساب می‌آید، خصوصا وقتی مخاطب به تکه کاری‌های روایی شما توجه می‌کند... این روایت‌های چند گانه داستان حاصل نگرش تکنیکال شما به "داستان" است یا بدون پیش فرض در کار شکل گرفت؟

قطعا بدون پیش‌فرض نبود. من قبل از اینکه نوشتن رمان را شروع کنم ساختارش را چیده بودم. در رمان‌هایی که چند کاراکتر دارند و هر کاراکتر ماجراهای خودش را دارد، این کار اجتناب ناپذیر است. مخصوصا در مورد این رمان، که شخصیت‌ها مشترکاتی دارند و داستان آن‌ها در جاهایی از رمان با هم برخورد دارد، نوشتن بدون نوشتن خلاصه و طراحی ساختار ممکن نیست. یادم است خرده‌های روایت را روی برگه‌های کوچکی نوشته بودم و دنبال هم چسبانده بودم. بارها جای این تکه‌ها را عوض کردم تا به چیزی که می‌خواستم رسیدم. به خصوص برای بخش دوم و فرم دایره‌ای آن وقت بسیار زیادی صرف شد. به علاوه اگر دقت کرده باشید فصل‌های رمان کاملا با هم برابر هستند. شاید دو یا سه صفحه با هم تفاوت داشته باشند. این از وسواس من می‌آید. نمی خواستم هیچکدام از سه شخصیت از دیگری پررنگ‌تر به نظر برسند. حتی در اندازه‌ی فصل‌هایشان. و چون ماجراها و ریتم درونی صحبت کردن شخصیت‌ها دقیقا با هم برابر نبود، این کار واقعا سخت بود. فرض کنید کسی کم‌حرف‌تر است، کسی پرحرف‌تر و شما برای خودتان این الزام را گذاشته‌اید که آن‌ها مجبورند حرفشان را در تعداد صفحه‌ی مساوی بزنند.

به نظر من نثر این کتاب با وسواس به نگارش درآمده... صیقل داده شده... گاه شاعرانه می‌شود به این معنی که به سوی استعاره می‌ رود و گاه گویا مولف حواسش به ریتم کلام هست؛ یکجور آهنگ و ایقاع پیدا می‌کند... تکه اول از فصل "تابستان" به ویژه بیشتر چنین است... خودتان هم چنین تزی دارید؟

وسواس را قبول دارم. هر کس روش خاصی برای نوشتن دارد. خیلی‌ها نسخه اول را سریع می‌نویسند و بعد آن را بارها و بارها بازنویسی می‌کنند تا به نتیجه‌ای که می‌خواهند برسند، اما روش من این بود که تا پاراگراف قبلی به حد نهایت راضی‌ام نمی‌کرد سراغ پاراگراف بعد نمی‌رفتم. قبل از نوشتن تمام بخش‌های قبلی فصل را می‌خواندم و نهایی می‌کردم. تا فصل قبل یا بخش قبل هم نهایی نشده بود سراغ بعدی نمی‌رفتم. با این وجود یک سال هم برای بازنویسی‌اش وقت گذاشتم. گاهی فصل‌ها را پشت سر هم می‌خواندم و گاهی فصل‌های هر شخصیت را پشت سر هم می‌خواندم تا لحن از دست نرود.

برای به دست آوردن ریتم مناسب، بهترین کاری که به نظرم رسید این بود که مدتی فصل‌ها را به حال خود رها کنم و بعد از اینکه مدتی از آن فاصله گرفتم و فراموشش کردم، دوباره بخوانم تا بتوانم بفهمم ریتم درست است یا نه. بار آخر، رمان را بعد از سه ماه خواندم البته باز هم جاهایی از رمان را حفظ بودم و نتوانستم مثل یک خواننده با آن برخورد کنم.

شاعرانگی را در فصل‌های لیلا رعایت کردم. به خاطر نوع شخصیت او و دغدغه‌هایش، فکر کردم این لحن بیشتر مناسب او است. سعی کردم در فصل چهارم هم چنین لحنی را رعایت کنم. در مورد آهنگین بودن متن، خوشحالم اگر توانسته باشم این کار را بکنم. در مصاحبه‌ای خوانده بودن خانم گلی ترقی داستان‌هایش را بلند می‌خواند و بعد بازنویسی می‌کند. من هم از ایشان تقلید کردم. داستانم را بلند خواندم و صدایم را ضبط کردم و سعی کردم هر جا آهنگ متن از دست رفته، آن را ویرایش کنم و آهنگ را بازگردانم.

به نظر شما تعدد روایت در "پاییز فصل آخر سال است" موجد تعدد زبانی هم شده؟ اصلا به این اصل که روایت چندگانه، زبان چندگانه هم می‌طلبد، معتقدید؟

راستش قرار بود بشود. در واقع بیشترین وقتی که در نوشتن گذاشتم برای درآوردن همین تعدد زبانی بود. البته واقعا سنگ بزرگی برداشته بودم. اگر سه شخصیت، اول شخص روایت نمی‌شدند مجبور نبودم به سه زبان مختلف بنویسم. در طراحی سعی کرده بودم زبان لیلا شاعرانه، زبان شبانه ساده و زبان روجا به هم ریخته و شاکی و کمی هم کابوس‌وار باشد. زبان لیلا و شبانه را که نوشتم برای نوشتن زبان روجا به مشکل برخوردم. تقریبا شش ماه طول کشید تا برای روجا به زبانی رسیدم که راضی‌ام کرد. کتاب می‌خواندم، با آدم‌های مختلف حرف می‌زدم، صدایشان ضبط می‌کردم و گوش می‌دادم، زمان متفاوتی در روز مثلا وقتی خیلی خوابم می‌آمد می‌نوشتم، در جاهای خیلی شلوغ می‌نوشتم و خلاصه هر کاری که فکر کردم می‌تواند من را به لحن متفاوتی برساند را انجام دادم. حالا از فصل سه، چهار ورژن مختلف، با چهار زبان مختلف در کامپیوترم دارم که در نهایت این لحن را انتخاب کردم. امیدوارم توانسته باشم به اندازه کافی بین زبان شخصیت‌های مختلف فرق بگذارم.

انتهای پیام/