سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: "موهای تو خانه ماهی‌هاست" اولین رمان محمدرضا شرفی‌ خبوشان  است که  انتشارات عصر داستان وابسته به بنیاد ادبیات داستانی ایرانیان  آن را منتشر کرد.

این رمان به حوادث منتهی به واقعه 15 خرداد سال 42 در اعتراض مردم ورامین به دستگیری امام خمینی (ره) می‌پردازد.

"موهای تو خانه ماهی‌هاست" که اولین تولید بنیاد ادبیات داستانی در حوزه ادبیات نوجوان است، در پنجمین جشنواره داستان انقلاب نیز رتبه اول بخش رمان نوجوان را از آن خود کرده است.

نویسنده در این اثر سعی کرده است تا با پرداختی مناسب، مخاطبان نوجوان خود را درپای داستان نگه دارد و البته در این راه موفق نیز شده است.

"موهای تو خانه ماهی‌هاست" روایت زندگی نوجوانی ا‌ست در یکی از روستاهای ورامین که دخترکی عرب مکاشفه‌وار بر او ظاهر می‌شود و حرف‌هایی عجیب از زمان و مکانی نامعلوم می‌گوید. گاهی به واقعه‌ای انگار نه چندان دور اشاره می‌کند و گاهی به حادثه‌ای نزدیک.

پسرک به طبع ایام نوجوانی و صدق دل، در پی دختر روان می‌شود تا کاشف راز حرف‌های او شود و در این پی‌رفتن، به اقتضای نوجوانی‌اش با مشکلاتی مواجه می‌شود؛ مصائبی چون کینه همکلاسی‌ها و جدی گرفته نشدن توسط بزرگ‌ترها... . در این مکاشفه، به محل وقوع حادثه‌ای دل‌خراش در روستای وکیل‌آباد ورامین می‌رسد و شاهد قتل عامی می‌شود که در خود، نطفه تحول عظیمی را برای سال‌های دورتر حمل می‌کند.

داستان بیان‌گر گوشه‌ای از قصه مردمانی است که با عیان کردن شرافت و عزت خود در صفحات کتاب‌های تاریخ، ماندنی شدند و البته الان کمتر کسی به آنها توجه می‌کند.

موهای تو

بخشی از  این رمان را با هم می‌خوانیم:

کامیون تندتر می رود و ما را بالا و پایین می اندازد. پشتش، خاک دوباره بلند می شود و بعضی ها کلاه هایشان را که ورامین سر کرده اند، دوباره برمی دارند و می گذارند توی جیب شان یا پَر شالشان. دست یکی دو نفر، دستغاله می بینم. یکی بیلش را هم با خود آورده توی کامیون. موها تکان می خورد و روی سر کچل بعضی ها هم یک لایه غبار نشسته است. شره ی عرق ها، روی گرد و خاک سر یک نفر هاشور زده و خنده دار شده. می خواهم بخندم، اما دلم خالی است. به قول ننه ام، با شکم خالی نمی شود خندید. راست می گوید ننه ام، خنده مال شکم پرهاست، اصلا مال کسی است که شکم دارد. خنده به آن ها می آید که شکم شان با خنده ای که می کنند بالا و پایین برود.

یاد ننه ام می افتم. چه کار می کند الان؟ دختر غاضریه کجاست؟ من چه طور تا این جا آمدم؟ آن سرِوقت رسیدنِ حسنِ اوس رحیم و تاراندن سگ ها، این سرِوقت پیداشدن کامیون، هم معجزه است هم خیلی عادی است. حسنِ اوس رحیم آن طرف ها بود. خوب، معلوم بود که رسیدنش عجیب غریب نبود. صدای سگ ها را هم که شنیده. کامیون هم که ربطی به ما نداشته. راه خودش را می رفته. به قول آقای پرتوی، خیلی چیزهای معمولی برای ما معجزه است. یا نه، چی بود؟ آهان، خیلی معجزه ها، به چشم ما اتفاق های معمولی است. اگر خوب بنشینیم و فکر کنیم، معجزه است.

همین دختر غاضریه مگر کم چیزی است؟