سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: کمتر کسی است که شعر "صد دانه یاقوت" را از حفظ نباشد. شعری که در کتاب‌های درسی دوره دبستان منتشر شده بود. مصطفی رحماندوست، شاعر این شعر از فعالان ادبیات کودک و نوجوان است. جالب است که شاعر این شعر نخستین کتابی که در زندگی‌اش خوانده، دیوان حافظ است که چیزی از آن سردر نمی‌آورده و خودش می‌گوید خدا به او رحم کرده با اینکه در کودکی‌اش کتاب خوبی نخوانده، اما کتاب‌خوان شده است. رحماندوست،

مدیر مرکز نشریات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، مدیر مسوول نشریات رشد، سردبیر رشد دانش‌آموز، سردبیر و پدیدآورنده سروش کودکان و نوجوانان نیز بوده است. همزمان با برگزاری نمایشگاه کتاب تهران در زمینه ادبیات کودک و نوجوان گفت‌وگویی کوتاه با او داریم. آنچه پیش‌رو دارید حاصل گپ و گفتی چنددقیقه‌ای در غرفه یکی از ناشران فعال ادبیات کودک و نوجوان است.

آقای رحماندوست در شرایطی که مدام شعار کتاب‌خوانی از سوی مسوولان رده بالای کشور داده می‌شود و آنان مردم را به کتاب خواندن تشویق می‌کنند، به نظر می‌رسد یکی از مهم‌ترین راه‌هایی که می‌توان عادت به مطالعه را در افراد ایجاد کرد، از آموزش و پرورش آغاز می‌شود اما این پرسش مطرح است که چرا نهاد آموزش و پرورش با پتانسلی که دارد، با ناشران فعال حوزه کتاب کودک و نوجوان همکاری نمی‌کند ودر حال حاضر این وضعیت به یکی از مشکلات مهم ناشران کودک و نوجوان تبدیل شده است؟

شما چرا گناه دیگران را با من در میان می‌گذارید؟ از خود آموزش و پرورشی‌ها بپرسید چرا این‌گونه عمل می‌کنند. من هم معتقدم در وهله اول سیستم آموزشی وزارت آموزش و پرورش ما عقب است و در مرحله بعد، سیستم سیاسی غلطی بر آن حاکم است که فکر می‌کنند باید به همه و به همه‌چیز با دیده بدبینی نگاه کنیم. لذا هرچیزی تا از فیلترهای متعدد رد نشود، از نظر آنان پذیرفته نیست. حتی نمی‌شود گفت وزارت فرهنگ و ارشاد شما متعلق به این دولت است و خود شما هم زیر مجموعه همین دولت هستید. وقتی ارشاد به این کتاب‌ها مجوز انتشار می‌دهد شما چرا مانع‌تراشی می‌کنید؟ به نظرم از آموزش و پرورشی‌ها بپرسید چرا این همه کتابی که در کشور ما چاپ می‌شود ـ در سال ١٥ هزار عنوان کتاب برای بچه‌ها منتشر می‌شود ـ باید تیراژ این کتاب‌ها هزار تا باشد؟ در حالی که ما چیزی حدود سی میلیون دانش‌آموز زیر دبستانی داریم. من هم همین پرسش را از آنها دارم. من هم با شما همخوان هستم.

درست است اما به اعتقاد شما به عنوان کسی که در حوزه ادبیات کودک و نوجوان فعال هستید، چه عواملی در شکل‌گیری این وضعیت دخیل هستند؟

آموزش و پرورش ما یک سیستم خیلی کند است و متاسفانه اصلا به روز نیست. من از اینجا به ایتالیا دعوت شده‌ بودم چون کتابم در آنجا کتاب سال شده بود. به همین دلیل مرا به چند شهر ایتالیا دعوت کردند و کاملا معلوم بود آموزش و پرورشی‌ها کتاب مرا خوانده بودند و درباره آن بحث کرده‌اند. علاوه بر آن متوجه شدم بر اساس آن نمایشنامه نوشته‌اند و قصه‌گویی کرده‌اند. این شیوه با سیستم فعلی ما کاملا متفاوت است. در حال حاضر هیچ کتاب به روزی در کتابخانه‌های آموزش و پرورش ما وجود ندارد. اصلا کتاب‌های روز را به مدارس نمی‌برند. باید از انتشار هر کتاب دو سالی بگذرد و همه آن را بخوانند و تایید کنند. تازه شاید به مدارس راه پیدا کند و این‌گونه است که سرانه کتاب در مدارس ما این اندازه کم است.

اتفاقا درباره همین موضوع پرسشی داشتم؛ این کتاب‌هایی که در کتابخانه‌های مدارس وجود دارد چقدر برای دانش‌آموزان جذاب است و آنان را به کتاب خواندن تشویق می‌کند؟

از وضعیت فعلی بی‌خبرم اما تا آنجا که از قبل خبر دارم، کتاب‌های قبلی واقعا جذابیتی برای بچه‌ها نداشتند. بیشتر آن کتاب‌ها را بزرگسالان انتخاب می‌کردند و در میان آنها کتابی که برای بچه‌ها جاذبه داشته باشد، نبود. زمانی که خود ما دانش‌آموز بودیم، در کتابخانه‌های مدرسه‌های‌مان رمان هم بود با اینکه کتابخانه‌های خیلی محدودی داشتیم. واقعا خیلی محدود بود اما الان بعید می‌دانم رمان‌های روز در کتابخانه‌های مدارس باشد.

در این میان نقش معلمان پرورشی چیست؟ کسانی که شرح وظیفه‌شان رسیدگی به چنین اموری است؟

ببینید معلم پرورشی هم تابع سیستمی است. وقتی آن سیستم کند باشد، معلم پرورشی‌اش هم کند خواهد بود. بعضی از مربیان پرورشی خودشان انگیزه دارند و خیلی در این امور فعال هستند اما کسانی که شخصا انگیزه ندارند و تابع سیستم موجود هستند مثل همه جای دیگر است. همیشه می‌گویم آموزش و پرورش ما به جواب خوب نمره بیست می‌دهد و نه به سوال خوب. حتی اگر کسی زیاد سوال کند می‌گویند پدر و مادرش را صدا کنیم که چرا بچه‌شان این اندازه سوال می‌کند. نتیجه اینکه از این بچه‌ها پرسشگر، پژوهشگر و محقق بار نمی‌آید.

چگونه می‌توان کودکان امروز را که مدام درگیر بازی‌های کامپیوتری هستند، به کتاب خواندن جذب کرد؟

بچه را نمی‌شود از پیشرفت‌های موجود در جامعه بازداشت. کامپیوتر، لپ تاپ، بازی‌های کامپیوتری و... همه اینها اتفاقاتی است که افتاده و نمی‌توان کودکان را از کار کردن با این وسایل بازداشت بلکه باید برای آن برنامه‌ریزی کرد. خانواده‌ها کودکان‌شان را کنترل کنند تا مدت زمان محدودی از این وسایل استفاده کنند. اما متاسفانه پدر و مادرها دوست دارند بچه‌ها مشغول شوند و خودشان فوتبال‌شان را تماشا کنند و چرت خودشان را بزنند. نمی‌توان بچه را رها کرد و انتظار داشت خوب هم تربیت شود. حتما باید برای بازی، گپ و گفت رو در رو، درس خواندن و... برنامه داشت و پافشاری کرد که اجرا شود. نگویند بچه ما تا بوق سگ بیدار می‌نشیند و با ما تلویزیون تماشا می‌کند. ساعت خواب بچه باید مشخص باشد.

سال‌های قبل وقتی ما بچه بودیم، از طرف مدرسه ما را به نمایشگاه کتاب می‌آوردند. الان مدت‌هاست این اتفاق خیلی کمرنگ شده است.

چرا؛ امروز صبح دیدم گروه‌های زیادی را به نمایشگاه آورده بودند.

چگونه می‌توان برنامه‌ریزی کرد که بچه‌ها را در کنار حضور و فعالیت‌شان در مدرسه به چنین فضاهایی بیاورند؟

یکی از صحبت‌های من همین بود. الان برای آموزش و پرورش مهم‌تر است که بچه‌ها سر کلاس باشند و درس‌شان را بخوانند. شاید به این فکر نمی‌کنند آمدن به نمایشگاه با اینکه خیلی گرفتاری دارد ولی از یک درس یک روزه خیلی بالاتر است. شاید رفتن به نمایشگاه نقاشی خیلی سازنده‌تر از درسی باشد که در حالت عادی دارند. الان بعضی از مدرسه‌ها بچه‌ها را به نمایشگاه می‌آورند ولی یک برنامه عمومی نیست.

به عنوان آخرین پرسش اجازه دهید کمی به گذشته برویم. نخستین کتابی که خواندید و جذب‌تان کرد و شوق کتاب خواندن را در شما ایجاد کرد را به یاد می‌آورید؟

خدا به من رحم کرده بود با اینکه کتاب خوبی در کودکی‌ام نخوانده بودم، بعدا کتاب‌خوان شدم. چون در زمان ما نه کتاب‌های کودکان بود و نه دبستان‌ها کتابخانه مخصوص دانش‌آموزان داشتند. اصلا کتابخانه نداشتند. می‌خواستم بگویم کتابخانه‌های به‌درد‌بخور نداشتیم؛ دیدم حتی کتابخانه‌های به‌در‌دنخور هم نبود. ما چه کتابی می‌خواندیم، حافظ می‌خواندیم و در مشاعره شرکت می‌کردیم. شاهنامه می‌خواندیم و شعرهایش را حفظ می‌کردیم که بعدش در مشاعره شرکت کنیم. حداکثر همین بود. اما وقتی شش ساله اول تمام شد و به دبیرستان رفتیم، کار ما شده بود کرایه کردن کتاب. به کتابخانه می‌رفتیم ولی بخشی از پول توجیبی‌مان را می‌دادیم و کتاب کرایه می‌کردیم آن هم نه کتابی که دوست داشتیم؛ هر کتابی که آمده بود به ما می‌دادند که ببریم. به همین دلیل چیزی در حافظه ندارم. نخستین کتابی که خواندم، غزلیات حافظ بود که معنی‌اش را نمی‌فهمیدم.

اعتماد/ ندا آل طیب