سرویس تجسمی هنرآنلاین: سارا اشرفی هنرمند جوان ایرانی است که طی سال‌های اخیر نمایشگاه‌های متعددی را در گالری‌های دولتی و خصوصی کشور سوئیس و دیگر کشورهای اروپایی برگزار کرده است. او که کار و فعالیت هنری خود را با تصویرسازی برای روزنامه کیهان و ابرار در سنین نوجوانی شروع کرده، فضاهای به شدت شخصی و سوررئالیستی را در آثارش به تصویر می‌کشد. نقاشی‌هایی که علیرغم وجه فانتزی و شخصی که دارند ابعاد گسترده‌تری از ذهنیت و رفتار انسانی را در خود منعکس می‌کند. اشرفی علیرغم نمایشگاه‌های بسیاری که در خارج از ایران برگزار کرده، علاقمند است در ایران آثارش را به نمایش در بیاورد. او می‌گوید: "این‌که در ایران شناخته شده باشم و در همین جا آثارم را دوست داشته باشند، قائدتاً برایم خیلی با ارزش‌تر است چون مردم خودم کارهای مرا بیشتر درک می‌کنند و برای اروپایی‌ها لازم است که کارم را توضیح دهم."

در ادامه گفتگوی هنرآنلاین با این هنرمند را به بهانه نمایش آثارش در گالری "دوو" سوئیس بخوانید.

 

خانم اشرفی شما اخیرا نمایشگاه‌های متعددی را در خارج از ایران به خصوص در کشور سوئد برگزار کردید و به عنوان یک نقاش حرفه‌ای در این کشور و دیگر کشورهای اروپایی شناخته شده‌اید من دوست دارم کمی راجع به سابقه شما صحبت کنیم این که چگونه وارد عرصه هنر شدید و چه پروسه‌ای را تا الان طی کردید؟

من از 13 سالگی کار حرفه‌ای را با یک تصویرسازی ساده (با چند خط و یک دایره) برای یک گزارش در روزنامه کیهان شروع کردم. آن موقع روزنامه‌ها خیلی محدود بود و همه هم سیاه و سفید بودند. اولین روزنامه رنگی ایران که روی کار آمد، کار من خیلی جدی شکل گرفت. خودم در روزنامه‌ها حاضر نمی‌شدم و از طریق تماس تلفنی گزارش را می‌گرفتم و تصویرسازی می‌کردم. این اتفاق تا 18 سالگی ادامه داشت که آن زمان به صورت حضوری به روزنامه ابرار رفتم و در روزنامه ویژه نوجوان ابرار شروع به کار کردم. مدتی بعد مدیر داخلی آن‌جا هم شدم.

من تحصیلاتم را ابتدا با گرافیک آغاز کردم اما بعد از مدتی از این رشته جدا شدم و در خط نقاشی افتادم چون گرافیک خیلی حالت کامپیوتری دارد و ساده است و من به دنبال چیز پیچیده‌تری بودم. آموزش نقاشی را که آغاز کردم، به من گفتند که با آبرنگ کار کن چون در چاپ خوب در می‌آید. بنابراین متریال من آبرنگ شد و شروع به کار با این تکنیک سخت کردم. کار با آبرنگ برایم سخت بود چون هنوز به هنرستان هم نرفته بودم و استادی نداشتم. من در دانشگاه هم گرافیک خواندم ولی بیشترین یادگیری‌ام در هنرستان آزادگان بود. در آن‌جا استادهای خوبی چون خانم‌ها فهیم‌زاده و خادمی حضور داشتند. زمانی که به طور جدی یک نقاش شدم، خیلی از نقاش‌های معروف را هم نمی‌شناختم. یک عده به من می‌گفتند که کارت شبیه فلان استاد است و من به واسطه آن نظرها می‌رفتم و با آثار آن استاد آشنا می‌شدم. بعد آرام آرام به من گفتند که آثار تو فضای سوررئالیستی دارد، در حالی که این واژه‌ها برای من آشنا نبود و من سوررئال را خودم برای خودم کشف کرده بودم.

سارا اشرفی

سابقه تحصیلات گرافیک در آثار شما مشهود است، به واقع این نکته به نوعی برای من قابل تامل است که بیشتر افرادی که آثارشان منعکس کننده نوعی جهان فراواقع هستند رابطه‌ای با گرافیک و کار گرافیکی دارند؟شما چقدر از آموزه‌ها و قابلیت‌های گرافیک در این آثار بهره بردید و در ایده و شکل آثارتان تاثیر گذاشته است؟

من از همان زمانی که از گرافیک فاصله گرفتم و به یک نقاش تبدیل شدم، آثارم را روی بوم می‌کشیدم. سوالی که مدام از من می‌پرسیدند این بود که ایده کارهایت از کجا به ذهنت می‌رسد؟ این حتی برای خودم هم سوال بود و من نمی‌دانستم که چه پاسخی باید به این سوال‌ها بدهم. واقعیت این است که یک سری چیزها با کلمه قابل توصیف نیست اما بالاخره در استیتمنت آخرم توانستم ایده‌هایم را روی کاغذ بیاورم. به نظرم در جهان پیرامون همه چیز عجیب، جالب و منحصر به فرد است و هیچ چیز عادی نیست. در ذهن من چیزی وجود دارد (شاید اسمش را بشود مترجم گذاشت) که از این طریق همه آن‌چه که در جهان پیرامونم وجود دارد تبدیل به تصویر می‌شود.

تصویرهایی که من می‌کشم شاید اسمش سوررئالیست باشد اما در واقع یک جور ترکیبی از واقعیات با یک سری فانتزی‌ها است که در نهایت همه آن‌ها از واقعیات نشأت می‌گیرد. این ناخودآگاه است و دست خودم هم نیست. یعنی من تمرکز نمی‌کنم که چه اتفاقی بیفتد. یک مدل خاصی از خواب است. البته در بیداری هم این اتفاق می‌افتد ولی مغزم دائم کار می‌کند. بعضی وقت‌ها هیچ کاری نمی‌کنم ولی خسته می‌شوم. من در کارم یک مرحله‌ای دارم که مثلاً یک روز را فقط به بوم نگاه می‌کنم و با تصاویری که در ذهنم هست بازی می‌کنم. این باعث می‌شود که آن روزی که قلمو را به دستم می‌گیرم، همه چیز برایم تمام شده باشد چون می‌دانم که قرار است چه چیزی را روی بوم بیاورم. خیلی از نقاش‌ها پای بوم می‌نشینند و آن لحظه تصمیم می‌گیرند که چه چیزی بکشند ولی من از قبل می‌دانم که امضایم را کجا می‌خواهم بزنم.

نمایشگاهی در ایران برپا کرده‌اید که باعث شده باشد کارتان بیشتر دیده شود؟

من از دو سال پیش عضو انجمن نقاشان شدم و کلاً خیلی آدم اجتماعی نیستم چون شروع کارم در خانه بود و از همان زمان خیلی از خانه بیرون نمی‌آمدم. من گالری‌گردی نمی‌روم و نمی‌دانم که این خوب است یا بد. اما خوشحالم که عضو انجمن نقاشان شدم چون در چند نمایشگاه گروهی در خانه هنرمندان حضور پیدا کردم و از آن زمان کارهایم بازتاب خوبی پیدا کرد. قبل از آن نمایشگاه‌های انفرادی برپا می‌کردم. آتلیه هم ندارم و در خانه کار می‌کنم اما از جاهای مختلف می‌آیند و در خانه کارهای مرا می‌بینند، در حقیقت خانه من حکم رفت و آمد در یک آتلیه را دارد. 

سارا اشرفی

بخش وسیعی از کارهای‌تان را در خارج از کشور ارائه داده‌اید. در مورد نمایشگاه‌های خارج از کشورتان توضیح دهید که آثارتان در چه گالری و موزه‌هایی به روی دیوار رفته است؟

من نمایشگاه‌های گروهی زیادی در خارج از کشور داشته‌ام. سه نمایشگاه انفرادی هم در سوئیس داشته‌ام و هفته آینده هم برای یک رزیدنسی به ژنو دعوت شده‌ام. این رزیدنسی از لحاظ اقتصادی برای من نفعی ندارد اما خود رزیدنسی کلیه هزینه‌های حضور مرا تقبل کرده و آتلیه‌ای را هم همراه با متریال در اختیارم گذاشته که من نقاشی بکشم. صاحب این رزیدنسی خانم نینا رودین است و قرار است آثار من در موزه ژنو نمایش داده شود.

من اعتقاد دارم که آن دسته از آثاری که در خارج از کشور روی دیوار موزه‌ها قرار می‌گیرد، یکی از دو ویژگی جهان‌شمول بودن و یا بیانگر یک فرهنگ خاص بودن را دارند که به نظرم در مورد آثار شما جهان‌شمول بودن بیشتر صدق می‌کند. خودتان احساس می‌کنید که آثارتان چه وجهی دارد که در خارج از کشور و در یک فضای بین المللی مورد توجه قرار می‌گیرد؟

همانطور که شما می‌گویید، اکثر آثار من متعلق به یک منطقه خاص نیست و این را مخاطبان اروپایی آثارم نیز می‌گویند. علت موفقیت کارهای من در اروپا همین بین‌المللی بودن‌شان است. من فکر می‌کردم که شاید جهان‌شمول بودن آثارم خوب نباشد و باید کار من شرقی باشد و المان‌هایی از کشورم را هم در بر بگیرد. به هر حال آثار من مختص منطقه خاصی نیست گرچه گاهاً به صورت ناخودآگاه یک المان‌هایی در کارهای من وجود دارد که به کشور خودم اختصاص دارد. اما این المان‌ها را من به اجبار وارد آثارم نکرده‌ام و چیزی است که خود به خود وارد کارها شده. من همیشه خودم را برای کار کردن رها می‌کنم و هیچ باید و شایدی برایم وجود ندارد. شرایط خودم تعیین‌کننده متریال و موضوع کارم است.

در نمایشگاه اولم در سوئیس، آثار مرا گالری‌دارها خریدند. طرفداران کار من از یک قشر خاصی هستند و آثار من خیلی عامه‌پسند نیست. البته خیلی‌ها آثار مرا دوست دارند اما برای خرید آن‌ها معذب هستند چون آثارم روایت‌گر است و یک چیزی در آن‌ها نهفته شده. این برداشتی است که خودم از آثارم دارم. موفقیت نمایشگاه آخرم در این بود که آثارم را آدم‌های عادی اروپا خریداری کردند. کسانی که آثار مرا می‌خریدند، به من می‌گفتند که راجع به کارهایت توضیح بده. برای‌شان جالب بود که راجع به آثارم بدانند و صدای مرا ضبط می‌کردند. خیلی برایم جالب بود که روایت‌گری در مورد یک اثر تا این اندازه برای‌شان اهمیت دارد.

سارا اشرفی

این ویژگی مختص اروپایی‌ها است و حتی در آمریکا یا در کشورهای آسیایی شرقی هم نسبت به اروپایی‌ها کمتر دیده می‌شود.

بله. فلسفه ما شرقی‌ها با اروپایی‌ها تفاوت دارد. ما یک سری دغدغه و مشکلات داریم که اروپایی‌ها خیلی با آن‌ها مواجه نیستند. در کارهای ما یک غم و کنایه‌ای وجود دارد که چندان برای اروپایی‌ها ملموس نیست. البته آن‌ها با آثار ارتباط می‌گیرند و اتفاقاً آدم‌های خیلی باهوشی هم هستند ولی غمی که در کارها وجود دارد را درک نمی‌کنند که از کجا می‌آید. در اولین نمایشگاهم در سوئیس به من می‌گفتند که در آثار تو یک غم و شکایتی وجود دارد، علتش چیست و این غم‌ها از کجا می‌آید؟ غم و سختی زندگی ما شرقی‌ها (به خصوص ایرانیان) به هنرمان کمک می‌کند. من همیشه می‌گویم که مدیون شرایطی هستم که در آن قرار دارم. شاید این شرایط مرا خلاق‌تر کرده است. من جنگ را دیده‌ام. جنگ خوب نیست اما در بیس ذهن من خیلی تأثیرگذار بوده است. ذهن مرا این اتفاقات می‌سازد. شرایط خاورمیانه آرتیست‌های خاصی را می‌سازد؛ آرتیست‌هایی خلاق که اروپایی‌ها هم آن را درک می‌کنند؛ ولی قبول کردن غم و اندوه ما برای‌شان یک مقدار سخت است.

غمی که در کارهای ما هست با گفته‌های آثار اروپایی خیلی فرق دارد. آن‌ها خیلی ساده‌تر هستند چون یک سری دغدغه‌ها را ندارند و زندگی‌شان خیلی روتین و برنامه‌ریزی شده است. اروپایی‌ها یک سری چارت دارند که کارهای‌شان را طبق آن انجام می‌دهند. در حالی‌که آدم‌های اهل خاورمیانه برای کارهایی که انجام می‌دهند هیچ قانون نوشته شده‌ای ندارند که از روی آن الگو بگیرند. به همین خاطر است که هیچ‌وقت لنگ چیزی نمی‌مانند. مثلاً خود من یک بار در سوئیس از اتوبوس جا ماندم و یک مسیری را در عرض دو ساعت به صورت پیاده حرکت کردم که برای‌ همه جای تعجب بسیار داشت اما این اتفاقات برای مردم ایران خیلی عادی و معمولی است.

سارا اشرفی

بیشتر آثار سوررئالیستی هنرمندان ایرانی به خصوص جوان‌ترها این روزها به گونه‌ای است که می‌توان رد یک نوع هویت خواهی را به واسطه یک سری المان در آن‌ها پیدا کرد. هویت خواهی به واسطه مثلا حضور المان‌های سنتی ایرانی و یا استفاده از المان‌هایی که وابسته به یک قوم و یا فرهنگی در طول تاریخ است. این المان‌ها در آثار شما هم دیده می‌شود، آیا این اتفاق به صورت آگاهانه رخ می‌دهد؟

آثار من متعلق به زمانی است که خودم در آن حضور دارم و چیزی نیست که از گذشته مطالعه کرده باشم. من در زمان حال زندگی می‌کنم، در همین جریان عادی زندگی. گاهاً هم ممکن است که وارد تاریخ کشورم شوم ولی اینطور نیست که بخواهم یک برهه تاریخی را مشخص کرده و راجع به آن نقاشی بکشم. آثار من متعلق به فضای ذهنی خودم است و آن‌چه که می‌کشم در ذهنم به وجود می‌آید. متریال و کاراکترهای نقاشی‌های من ترکیبی از آدم‌هایی است که در واقعیت اطراف من وجود دارند. شاید یک آدمی که از کنارم رد شده، ناخودآگاه برایم جالب بوده و او را کشیده‌ام و یا دیالوگ دو نفر عادی هم همینطور. به اعتقاد من هیچ چیزی عادی نیست و هر انسانی پر از سوژه است. من در تمام عمرم می‌توانم فقط از یک نفر نقاشی بکشم چون آدم‌ها و روحیات آن‌ها خیلی پیچیده است.

سارا اشرفی

در نظریه‌های رهایی‌بخشی همواره در این مورد صحبت می‌شود که در هنر یک جنسی از رهایی‌بخشی و آلترناتیو وجود دارد و روحیه کودکانه که توأم با جستجوگری است نیز از خاصه‌های یک هنرمند است. برای یک کودک همه چیز عجیب و جذاب به نظر می‌رسد و برای یک هنرمند هم همینطور. این روحیه کودکانه در شما هم وجود دارد؟

این نکته که در خصوص عجیب و جذاب بودن همه چیز اشاره کردید، در مورد من صدق می‌کند؛ چون ذهن من دائم دارد همه چیز را تجربه کرده و به چیزهای عجیب و غریب تبدیل می‌کند. من فکر می‌کردم که همه چیز متعلق به خودم است تا این‌که یک سال پیش به طور اتفاقی در آتلانتا با یک پزشک دانشگاه اموری (Emory University) آشنا شدم که دارد یک کتاب راجع به بیماران روانی در بیمارستان اموری می‌نویسد. از این دانشگاه با من تماس گرفتند و گفتند که ما کارهای سوررئال تو را دیده‌ایم و می‌خواهیم که تو برای‌مان رویاها و توهماتی که بیماران روانی در خواب دارند را برای‌مان تصویرسازی کنی. چیزهایی که بیماران می‌دیدند را به من توضیح دادند که اتفاقاً به نظر من خیلی عادی می‌آمد چون خیلی از روحیات‌شان شبیه به خود من بود. خیلی از چیزهایی که می‌دیدند به فضای ذهنی من می‌خورد. به همین خاطر من در این کار خیلی موفق بود و استادهای دانشگاه از کار من خیلی شگفت‌زده شده بودند. کتاب این کار هم قرار است بزودی توسط انتشارات ام‌آی‌تی (MIT Press) منتشر شود. قرار بود که من رویاها و توهمات بیماران را روی کاغذ تصویرسازی کنم اما من تمام اپیزودها را به صورت تابلو روی بوم کشیدم چون قرار است آن آثار را در یک نمایشگاه در همان‌ جا به نمایش بگذارم.

برنامه‌های دیگری برای برپایی نمایشگاه در داخل و خارج از کشور دارید؟

بعد از برگشت از رزیدنسی دوست دارم که در ایران نمایشگاه بگذارم. من جاهای مختلفی نمایشگاه گذاشته‌ام ولی احساس می‌کنم که هیچ کجا بستر زندگی خود هنرمند و کشورش نیست. من احساس می‌کنم که خلاقیتم را مدیون سرزمین خودم هستم، چون من این‌جا زندگی کرده‌ام و ذهنم در این‌جا شکل گرفته و هر چه که هستم متعلق به همین ‌جا است. این‌که در ایران شناخته شده باشم و در همین جا آثارم را دوست داشته باشند، قائدتاً برایم خیلی با ارزش‌تر است چون مردم خودم کارهای مرا بیشتر درک می‌کنند و برای اروپایی‌ها لازم است که کارم را توضیح دهم. من در چند نمایشگاه گروهی که در ایران داشتم، متوجه شدم که مردم ما چقدر درک هنری بالایی دارند و چقدر هنردوست هستند. البته یک عده معتقدند که درک هنری مردم ما نسبت به مردم اروپا پایین‌تر است که من هم این را تصدیق می‌کنم چون اروپایی‌ها مطالعه‌شان بالاست و به همین خاطر شاید سواد هنری یک فرد عادی در اروپا به اندازه سواد هنری یک دانشجو در ایران باشد اما به هر حال سواد هنری مردم ما هم پایین نیست.

سارا اشرفی

در کشور ما علاوه‌ بر افرادی که به صورت آکادمیک هنر را پی گرفته و شناخته شده هستند، افرادی هم به خصوص در شهرستان‌ها وجود دارند که سواد بصری‌شان پایین است اما گاهاً آثاری را خلق می‌کنند که شاید هنرمندان حرفه‌ای و تحصیل‌کرده از انجام آن عاجز باشند. من نمونه چنین افرادی را به وضوح در شهرستان‌ها دیده‌ام.

این دقیقاً همان چیزی است که من به آن اعتقاد دارم. من معتقدم که هنر به تحصیلات آکادمیک احتیاجی ندارد و همه چیز را می‌شود به طور تجربی به دست آورد. هیچکس را با تحصیلات آکادمیک نمی‌شود هنرمند کرد اما یک آدمی که ذاتاً استعداد هنری دارد، با تجربه کردن می‌تواند به یک هنرمند تبدیل شود.

من معتقدم که تحصیلات آکادمیک می‌تواند به هنرمند کمک بیشتری بکند اما به این مسأله هم قائل هستم که تئوری هنرمند را محدود می‌کند.

کاملاً موافقم. به نظرم اگر بیس یک هنر در فردی وجود داشته باشد، او می‌تواند با تجربیات به آن هنر برسد؛ هر چند که آموزش این روند را تسریع می‌بخشد. اما در عین حال معتقدم که آموزش جزو ضروریات هنر نیست و به نظرم هنر به هیچ چیزی نیاز ندارد و از هر طریقی که می‌شود اثر هنری خلق کرد باید این کار را انجام داد. در آخر دوست دارم بگویم من تا به حال به خاطر آن‌که خیلی آدم اجتماعی نیستم، پا پیش نذاشته و با گالری‌دارها صحبت نکرده‌ام اما دوست دارم در کشور خودم یک نمایشگاه بگذارم که احتمالاً این کار را بعد از بازگشت از رزیدنسی انجام خواهم داد. هدف من این است که در کشور خودم شناخته شوم و مردم خودم کارهایم را دوست داشته باشند، چون مخاطبانی که در ایران دارم، هزار برابر با ارزش‌تر از مخاطبان اروپایی‌ام هستند.

 

گفتگو از علیرضا بخشی استوار