سرویس تئاتر هنرآنلاین: سال گذشته که نمایش "هتلی‌ها" به نویسندگی ساناز بیان و کارگردانی حمیدرضا آذرنگ در تماشاخانه ایرانشهر اجرا شد، متن این اجرا؛ خبر از یک نویسنده قابل تامل می‌داد. البته او پیش از این نیز نوشته و اجراهایی را پشت سر گذاشته بود اما انگار قرار بود که با "هتلی‌ها" بیشتر مورد توجه قرار بگیرد. "هتلی‌ها" درباره خاطرات کودکی ساناز بیان است از دهه 60 که شامل تحرکات سیاسی، ورشکستگی‌های اقتصادی و جنگ تحمیلی و جنگ‌زدگی مردمان جنوب و خوزستان می‌شد. از همان زمان قرارمان یک گفتگوی مفصل بود. حتی او برای این متن و همچنین نمایشنامه "عامدانه، عاشقانه، قاتلانه" که خودش کارگردانی کرده بود، در بخش مسابقه ایران جشنواره تئاتر فجر نفر برگزیده شد؛ اما هنوز هم این فرصت برای انجام گفتگو فراهم نشد. "عامدانه، عاشقانه، قاتلانه..."از سه زن متهم به قتل می‌گوید.

یکی دیگر از اقدامات مفید ساناز بیان اجرای نمایشنامه "خانه عروسک" ایبسن است که این نمایش سال ۱۳۸۵ در سالن قشقایی به صحنه رفته و چندین اجرای موفق نیز در بلغارستان و شهرهای مختلف نروژ داشته است. به هر روی، در این گفتگوی مفصل فقط درباره نمایشنامه‌نویسی‌اش بحث کرده‌ایم که می‌خوانید:

خانم بیان برای اولین بار چگونه شد که با مقوله نمایشنامه‌نویسی آشنا شدید؟

من از زمانی که خواندن و نوشتن را در سن 8 سالگی به‌طور کامل یاد گرفتم، داستان می‌نوشتم. البته قائدتاً منظورم نمی‌تواند یک داستان قابل ارائه و خیلی چارچوب‌دار باشد. در آن سن وقتی بچه‌ها به هر حوزه‌ای علاقه‌مند می‌شوند، طبیعتاً از خانواده‌شان تأثیر گرفته‌اند. مادر من هم نقاشی می‌کرد و هم نقد هنری می‌نوشت. ما یک کتاب‌خانه خیلی وسیعی داشتیم که ایشان و پدرم از همان وقتی که خیلی کوچک بودیم مدام برای‌مان کتاب می‌خواندند. من از همان زمان عادت داشتم که روی یک صفحه قصه بنویسم و در قسمت پایین آن نقاشی کنم. هنوز هم بعد از چندین سال که به دانشگاه رفتم و ورک‌شاپ‌های مختلف شرکت کردم، همان‌طور می‌نویسم که در 8 سالگی می‌نوشتم و ساز و کارم همان است.

اولین مدیایی را که باعث علاقه‌مندی‌تان‌ به داستان‌نویسی شد به خاطر دارید؟

ذهن من از همان زمان دوست داشت که تخیل بکند و این تخیل در شرایط خاص و محدودیت‌های موجود دهه 60 راهش را از لابلای داستان و نقاشی باز می‌کرد. چیزی که شاید برای بچه‌های امروزی جذابیت زیادی نداشته باشد ولی دنیای ما همان دنیای رنگ‌ها و قصه‌ها و ورق‌زدن‌ها بود. مجله‌های "کیهان بچه‌ها" و "سروش نوجوان" را می‌خواندم و خیلی پیگیر نوشتن بودم. خیلی نقاشی می‌کردم. عاشق کارهای تجسمی بودم و هنوز هم هستم. یازده سالم بود که یکی از نقاشی‌هایم در مسابقه یونیسف با عنوان زلزله و آمادگی در آسیا اول شد. بعدتر یک‌بار در سال دوم راهنمایی سر کلاس حرفه و فن قصه می‌نوشتم و نقاشی می‌کردم که معلم دفتر قصه‌ام را از زیر دستم کشید و والدین مرا به مدرسه فرا خواند و به شدت توبیخم کرد. در آن دوره در مدارس هیچ‌گونه استعدادی را خارج از آن‌چه که تعریف کرده بودند، نمی‌توانستند بپذیرند و هر نوع علاقه این چنینی برای‌شان یک‌جور رفتار ضد ارزشی بود. از آن روز به بعد دیگر نقاشی نکردم.  بعد از این همه سال تازه چند وقت است که دوباره طراحی می‌کنم.

یادتان می‌آید که در زمان کودکی تئاتری را تماشا کرده و جذب آن شده باشید؟

آن زمان تئاتر خیلی در ذهنم برجسته نبود و بیشتر به ادبیات داستانی علاقه داشتم. من در دبیرستان ریاضی خواندم که البته امروز در فورمولیزه کردن ساز و کار درام خیلی به کارم می‌آید، ولی زمانی که می‌خواستم در کنکور شرکت کنم، ادبیات دراماتیک و نمایش‌نامه‌نویسی را نزدیک‌ترین رشته به علائق کلی‌ام پیدا کردم. البته اگر رشته ادبیات معاصر یا داستان‌نویسی وجود داشت، بیشتر به سمت آن‌ها حرکت می‌کردم. نکته جالب هم آن بود که معلم‌هایم اصرار می‌کردند که در رشته معماری تحصیل کنم.

اولین نمایشی که به یاد می‌آورم خیلی رویم تاثیر گذاشت، نمایش "چیزی شبیه زندگی" آقای حسین پناهی بود که بیشتر درگیر فضای اکسپرسیونیستی آن شدم و بعدها نیز کارهای خانم پری صابری را تماشا می‌کردم. در این بین نمایشی که خیلی مرا درگیر خود کرد، اجرایی از رمان "بیگانه" اثر آلبر کامو از کشور ایتالیا بود که من آن را به صورت ایستاده در بالکن سالن اصلی تئاتر شهر در قالب جشنواره فجر تماشا کردم. این کار چون به ادبیات داستانی پیوند داشت و من به ادبیات علاقه زیادی داشتم، برایم بسیار جذاب بود.

به طور کلی تمایل‌تان بیشتر به سمت ادبیات اکسپرسیونیسم است؟

من آدمی هستم که یک‌جور وسواس خواندن دارم، مثلاً ممکن است موقع شیشه پاک کردن از کارم دست بکشم و بنشینم  ساعت‌ها برگ برگ روزنامه‌هایی که با آن شیشه را پاک می‌کرده‌ام را بخوانم. کلا علاقه‌ زیادی به خواندن دارم و این می‌تواند از نوشته‌های سیمین دانشور باشد یا کتاب لغت‌نامه یا "علیه تفسیر" سوزان سانتاگ یا هری پاتر.

قبل از شرکت در کنکور هیچ نمایش‌نامه‌ای ننوشتید؟

خیر. نمایش‌نامه ننوشتم ولی داستان‌هایم در مجله "کارنامه" چاپ می‌شد. دو تا از داستان‌هایم هم در مجله هفت که احمدطالبی نژاد و مجید اسلامی آن را در می آوردند چاپ و نقد شد. 

ساناز بیان

اولین برخوردهای مخاطبان با داستان‌های‌تان چگونه بود؟

عموماً خوب بود . خیلی‌ها هم مرا نقد و راهنمایی می‌کردند که ممنون‌شان هستم.

برای نوشتن در سنین نوجوانی از هیچ معلم و راهنمایی بهره نمی‌بردید؟

چرا. مادرم و همکارانش در مجله زنان یا دوستان نویسنده که داشتیم خیلی راهنمایی‌ام می‌کردند. من یک جورهایی محصول کانون پرورش فکری کودک و نوجوان آن سال‌ها هم هستم. به کلاس کتاب‌خوانی و نقاشی کانون می‌رفتم و عضو کتابخانه آن جا هم بودم. در کانون پرورش فکری برخلاف مدرسه که دفتر قصه را به عنوان جرم از من گرفتند، یک فضای خلاقانه هنری وجود داشت که خیلی دوستش داشتم.

تحصیل‌تان را در کدام دانشگاه انجام دادید و در دانشگاه چه اساتیدی روی ذهن و نوشته‌های شما تأثیر گذاشتند؟

من ورودی سال 80 دانشگاه هنر و معماری بودم و در رشته نمایش و گرایش ادبیات نمایشی تحصیل کردم. زمانی که در این دانشگاه پذیرفته شدم، خیلی خوشحال شدم چون می‌دانستم که به جز کسانی مثل آقای سمندریان و در دوره‌هایی آقای رحمانیان و سایرین ، خانم نغمه ثمینی که خیلی دوست‌شان داشتم و دارم در آن‌جا تدریس می‌کند. من نقدهای خانم ثمینی را در مجله فیلم می‌خواندم و از آن‌جا یک شناختی از ایشان داشتم . به هر حال وارد دانشگاه هنر و معماری شدم و انتظار داشتم که یک استادی بیاید و مرا کشف کند ولی هیچ‌گاه چنین اتفاقی رخ نداد. من بعدها متوجه شدم که قرار نیست دانشگاه از کسی  نویسنده بسازد. به طور کلی دانشگاه یک فضا، امکان و بستر مناسب برای کسی است که می‌خواهد خودش را در آن محیط پیدا کند ولی همچنان معتقدم که هنر یک جریان غریزی می‌طلبد.

نمایشنامه‌نویسی را از دوران دانشجویی آغاز کردید؟

بله، من اولین نمایشنامه‌ام را در سال 81 و در سن 19 سالگی نوشتم. جامعه فرهنگی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران تصمیم داشت یک بزرگداشت برای صادق هدایت برگزار کند که آن زمان برای ما خیلی هم اتفاق بزرگی محسوب می‌شد. یکی از دوستانم به من گفت که از من یک نمایش بر اساس قصه‌های هدایت می‌خواهند که در آن سمینار اجرا شود. من تا آن زمان هیچ تصوری از اجرای نمایش نداشتم و اصلاً پشت صحنه تئاتر را ندیده بودم ولی به هر صورت یک کولاژگونه از آخرین لحظات زندگی صادق هدایت نوشتم که روی صحنه رفت. من این نمایش که "سایه روشن" نام داشت را خودم کارگردانی کردم و دیگر از آن به بعد با اجرای روی صحنه در تئاتر آشنا شدم. این تجربه با همه اضطراب و سختی‌ها و فشارهای مالی‌اش، خیلی تجربه آموزنده‌ای بود.

در متن این نمایش بیشتر از کدام قصه‌های صادق هدایت استفاده کردید؟

بیشتر از قصه‌هایی که خودم دوست‌شان داشتم. "سه قطره خون"، "زنده به گور"، "بوف کور" و "طلب آمرزش". یک فضای کابوس‌گونه‌ای در کار وجود داشت. لحظه‌هایی از زندگی شخصی هدایت و کاراکتر‌هایی که ما به ازای تاریخی داشتند و او را نقد کرده بودند هم در متن حضور داشتند.

بازخورد مخاطبان نسبت به این نمایش چگونه بود؟

آن زمان تماشاگران از من به عنوان یک جوان 19 ساله انتظارات آن‌چنانی نداشتند که بخواهند بی‌رحمانه نقدم کنند. نمایش "سایه روشن" یک کار متفاوت بود و چارچوب یک نمایش کلاسیک قرار نمی‌گرفت. یادم می‌آید که بیشتر تماشاگران می‌گفتند این نمایش تصویرسازی خوبی داشته و کار خیلی جسورانه‌ای‌ست. گرچه که بعدها خودم فیلم نمایش را دیدم و متوجه شدم که در ریتم ضعف دارد ولی به نظرم برای اولین اثر یک کارگردان، کار قابل قبول و دفاعی بود.

ساناز بیان

به عنوان یک نمایشنامه چطور؟

خود تعریف نمایشنامه محل مناقشه است! می‌خواهم اعتراف کنم که من با وجود این‌که لیسانس ادبیات نمایشی دارم و در دوره‌ای به شدت هم جنون تئوری و تحلیل داشته‌ام، کارم یک کار غریزی است و امروز دیگر مسئله و درگیری‌های ذهنی دوره دانشجویی‌ام را ندارم. مسئله امروز من پاسخ‌گفتن به نیاز خلق‌کردن از جنس همان دغدغه هشت سالگی‌ام است. شاید امروز حوزه‌های مطالعاتی در مورد نمایش‌نامه را متعلق به آدم‌های دیگری می‌دانم که به‌شان احترام می‌گذارم، ولی دیگر دغدغه من – به عنوان نویسنده و نه علاقه‌مند به تئاتر- نیست. من به عنوان یک علاقه‌مند به تئاتر همیشه می‌خوانم و هرگز از خواندن و یادگرفتن سیر نمی‌شوم ولی دوست ندارم در دام تئوری بیفتم. من برای نمایشنامه‌نویسی خودکارم را روی کاغذ می‌گذارم و بدون فکر کردن به چیزی شروع به نوشتن می‌کنم.

نوشتن، برداشت شما از زندگی است و دیگر به تئوری‌ها کاری ندارد و تئوری برای آدمی است که می‌خواهد آن‌چیزی که دیگران نوشته‌اند را مورد پژوهش قرار داده و نقد کند. به نظرم این دو مقوله کاملاً از یکدیگر تفکیک شده‌اند. البته بعضی‌ها با استفاده از پژوهش‌هایی که داشته‌اند، نوشته‌های‌شان را سر و سامان می‌دهند.

هر نویسنده‌ای قاعدتا باید بتواند کار خودش را تحلیل کند، به آن اشراف کامل داشته باشد و یا با تحلیل‌کننده اثرش بحث کند ولی خود امر نوشتن متفاوت است. بدیهی‌ست که همه این بحث‌ها، الگوها و ساختارها و نگاه‌ها  باید جوری در ذهن رسوب کرده باشد که موقع نوشتن دیگر ذهن در قلم جاری شود و مدام نخواهیم به آن‌ها برگردیم.

در دانشگاه به جز نمایشنامه "سایه روشن"، نمایشنامه دیگری ننوشتید که برای‌تان برجسته شود؟

سال  83 "سایه روشن" را با یک سری تغییرات و نام جدید "خواب سیاه" در جشنواره تجربه اجرا کردم. در سال 85 هم نمایش‌نامه‌ای به نام "نقاب سرخ" نوشتم که در مورد تجربه کودکی در موشک‌باران‌های تهران بود. بعدها من به همراه یکی از دوستانم به نام امیر کیان‌پور، نمایش‌نامه "نقاب سرخ" را دست‌خوش تغییراتی کردیم که در نهایت کلاً به یک نمایش‌نامه دیگر تبدیل شد. به هر شکل در سال 87 و در حالی که من دیگر دانشجو نبودم، نمایش "نقاب سرخ" با نام جدید "خواب‌های خاموشی" در جشنواره تئاتر دانشگاهی روی صحنه رفت و جایزه نمایشنامه‌نویسی گرفت.  فروردین و اردیبهشت سال 89 هم در سالن اصلی تالار مولوی به اجرای عمومی رسید و با استقبال خیلی خوبی مواجه شد.

اولین نمایشنامه‌‌‌تان که توسط یک کارگردان حرفه‌ای به اجرا رسید کدام نمایش‌نامه بود؟

نمایش‌نامه "هتلی‌ها" بود که حمیدرضا آذرنگ آن را در تماشاخانه ایرانشهر به روی صحنه برد.

شما از آن دست نمایشنامه‌نویس‌هایی هستید که همه چیز را به کارگردان می‌سپارند؟

خیر، اصلاً همه چیز را به کارگردان نمی‌سپارم. من نمایشنامه‌ام را به کسی می‌سپارم که می‌داند باید با آن چه‌کار کند. طبیعتاً دوست ندارم کسی بیاید کارم را به خرابی و ویرانی بکشاند. برای مثال حمید آذرنگ فضای جنگ و دهه ۷۰ را به خوبی می‌شناسد، بنابراین من می‌توانم به او اعتماد کنم و کارم را با اطمینان‌خاطر به او بسپارم. نمایش‌نامه قرار نیست به خودی خود یک حیات مستقل داشته باشد ولی باید کارگردانی که آن را در اختیار می‌گیرد، توانایی کامل‌ کردنش را داشته باشد.

اولین اثری که شما را به عنوان یک نمایشنامه‌نویس در جامعه معرفی کرد کدام اثر بود؟

نمایشنامه "خواب‌های خاموشی" . البته من پیش از آن در سال 85 نمایش "خانه عروسک" هنریک ایبسن را در سالن قشقایی ترجمه و کار کردم که به خاطرش به بلغارستان و نروژ و چند کشور دیگر دعوت شدم. اما اولین نمایشی که مرا به عنوان کارگردان از فضای دانشجویی فراتر برد، نمایش‌ "مهاجران" اثر اسلاومیر مروژک بود که به عنوان پایان‌نامه برگزیده از دانشگاه هنر و معماری انتخاب شد و به جشنواره فجر سال ۸۴ معرفی شد که آن جا اجرای خوبی هم داشت.

همچنان هم به نویسندگی و هم به کارگردانی گرایش دارید؟

این دو برای من اصلاً از هم جدا نیستند. من وقتی نمایش‌نامه را می‌نویسم و یک جاهایی را خالی می‌گذارم، خودم می‌دانم که باید با آن چه‌کار کنم و وقتی که متنم را به یک کارگردان دیگری می‌دهم این مسائل نگرانم می‌کند و سعی می‌کنم که یک نوع دیگری از به چالش کشیدن را داشته باشم.

شما بعد از اولین کار حرفه‌ای‌تان در ابتدای سال 89 دیگر به‌طور پیوسته در حوزه تئاتر کار کردید؟

ما از سال ۸۶ به بعد مدام با نمایش‌های "خواب‌های خاموشی" و "خانه عروسک" درگیر اجراهای خارجی بودیم. در اسپانیا، هلند، بوسنی، بلغارستان، نروژ ، سوئد و ... اجرا داشتیم. خودم هم برای اجرا در این کشورها اقدام می‌کردم. تا کنون هیچ‌کدام از سفرهای کاری من با حمایت ارگان خاصی نبوده است.

ساناز بیان

بعد از این سفرها، "ترانه‌هایی برای سایه" را نوشتم که یک نمایش دیجیتال اینتراکتیو بود و البته احساس می‌کنم تجربه ناکامی بود چون در جشنواره اجرا شد و فدای شتاب‌زدگی‌های جشنواره شد. این نمایش اولین اثر دیجیتال اینتراکتیو بود که در ایران کار می‌شد و فکر می‌کنم تاکنون هم دیگر چنین نمایشی کار نشده باشد. من نمایش‌نامه "ترانه‌هایی برای سایه" را با اقتباس از کتاب "بوف کور" صادق هدایت و ترکیبش با شعرهای خیام نوشتم که خیلی هم دوستش دارم. کار خیلی خاصی‌ست و بیشتر به شعر و نقاشی تنه می‌زند. فضای انتزاعی رمان و شعرها را در کار دیجیتال پیدا کرده بودم چون آن را هیچ‌جوره نمی‌شد با متریال و دکور خلق کرد. این اثر یک نمایش خیلی شاعرانه و اولترا انتزاعی بود. من آرزو دارم که نمایش "ترانه‌های برای سایه" را به اجرا برسانم چون بخشی از آن جنون و دیوانگی‌ای که می‌خواستم، آن ظرافتی که به کار معنا می‌دهد و آن "آنی" که کار را درخشان می‌کند  فدای  همان دقیقه نود رسیدن همه چیز در اجرای جشنواره شد. این نمایش برای 30 شب اجرا، امکانات زیادی با هزینه‌های گزاف می‌خواهد و هنوز امکان اجرای دوباره آن فراهم نشده است. بعد از آن کار تصمیم گرفتم دیگر هیچ وقت اولین اجرای کارم را در جشنواره انجام ندهم. نمایش بعدی من "عامدانه، عاشقانه، قاتلانه" بود که پروسه اخذ مجوز آن دو سال به طول انجامید. همیشه بین کارهایم خیلی فاصله می‌افتد! تا حالا باید کارهای بیشتری انجام می‌دادم.

مشکل نمایش "عامدانه، عاشقانه" چه بود که پروسه اخذ مجوز آن طولانی شد؟

من این نمایش را در زمستان 89 تا اوایل سال 90 نوشتم. در آن زمان یک اثر منتقدانه اجتماعی که به طور خاص در مورد زنان و مسئله اعدام حرف می‌زند، به سادگی مجوز نمی‌گرفت. یکی از دوستانم، فروغ قجابگلی این انگیزه را به من داد که نمایشنامه "عامدانه، عاشقانه" را به اتمام برسانم. من قبل‌تر این نمایشنامه را برای ارسال به کنفرانس زنان نمایشنامه‌نویس جهان نوشته بودم. اول هم اپیزود دوم کار را که مربوط به شهلا جاهد بود، نوشته بودم. بعد با انگیزه‌ای که از فروغ قجابگلی گرفتم کار را تمام کردم.

من بعد از نمایش "ترانه‌هایی برای سایه" از یک دانشگاه در نروژ پذیرش گرفته بودم و می‌خواستم از ایران بروم. تئاتر کار کردن در این فضا به هیچ‌وجه با روحیه من سازگار نبوده و نیست. واقعا با همه وجودم می‌خواستم از اینجا بروم. آن زمان فقط یک تئاتر شهر و یک تئاتر مولوی وجود داشت و من آن‌قدر پشت درهای بسته مانده بودم که دیگر نمی‌توانستم این جریان مدام نادیده گرفته شدن را تحمل کنم. آن زمان هم فروغ بود که اصرار کرد نمایش "عامدانه، عاشقانه" را کار کنم و بعد از آن بروم، که نرفتم! به هر صورت من آن نمایش‌نامه را نوشتم و یادم می‌آید که سر تمرین‌هایش با بچه‌ها می‌نشستیم و به دل خوش‌مان می‌خندیدیم چون خیالش را نمی‌کردیم که چنین نمایش‌نامه منتقدانه‌ای مجوز اجرا بگیرد. تا آن زمان نمایش‌های مستند این چنینی اجرا نشده بودند یا اگر هم اجرا شده بودند من اطلاعی نداشتم و نمی‌دانستم باید منتظر چه برخوردی از طرف مخاطبان و مسئولین باشم. این بار دیگر دیدم اگر بخواهم مثل همیشه درخواست اجرا بدهم و بروم تا خبرم کنند نتیجه‌ای نمی گیرم.  بالأخره با رفت و آمدهای پرشماری که ما در آن دوسال داشتیم، در یک سالن دور و غیر مرکزی به‌ ما فرصت اجرا دادند تا خیلی در معرض توجه و احیانا مشکل قرار نگیرد. ما این نمایش را در پاییز سال 92 طی 21 اجرا در تالار شمس به روی صحنه بردیم و از حجم نقدهای تحسین‌آمیزی که دریافت کردیم شگفت زده شدیم.

مجوز این نمایش را از دولت فعلی گرفتید؟

خیر، یکی از افتخارات من این است که مجوز نمایشم را در دوره سخت احمدی‌نژاد دریافت کردم و برای آن خیلی جنگیدم. مسئولی که قرار بود در آن زمان به نمایش من مجوز بدهد، خیلی مستقیم گفت که چه اصراری برای اجرای این نمایش دارید؟ بیاید و نمایش "خانه عروسک" را بدون دردسر دوباره در تئاتر شهر اجرا کنید. همه این‌ها مرا مصمم‌تر و حریص‌تر می‌کرد تا نمایش "عامدانه، عاشقانه" را به اجرا دربیاورم. اجرای نمایش "عامدانه، عاشقانه" خیلی به من انگیزه داد. ما برای این نمایش انتظار شبی 7،8 تماشاگر داشتیم چون فکر می‌کردیم که کسی حوصله دیدن یک نمایش مستند تلخ و پر زخم را ندارد ولی واقعاً استقبال از این نمایش ما را شگفت‌زده کرد. 

من آن زمان خیلی از تئاترها را که می‌دیدم، واقعاً حالم بد می‌شد چون احساس می‌کردم که نمایشی را به روی صحنه می‌برند که فقط بگویند تئاتر کار کرده‌اند، بنابراین این پرسش برایم مطرح می‌شد که  پاسخی که باید به خودمان بدهیم چه می‌شود؟ برایم عجیب بود که تعداد زیادی نمایش به روی صحنه است و همه‌اش در انتزاع و یک فضای مجرد اتفاق می‌افتد. من مشکلی با کارهای انتزاعی و متن‌های خارجی ندارم . خیلی هم جذاب است و خودم هم این فضاها را تجربه کرده‌ام اما با محافظه کاری و به هر چیزی تن دادن و به قیمتی در صحنه ماندن در دوره‌های سخت اجتماعی مشکل دارم. با ریاکاری مشکل دارم. الان نمایش‌های اجتماعی زیادی به روی صحنه می‌رود ولی آن زمان صرفاً برای آن‌که اجرایی صورت بگیرد، یک سری متن‌های خارجی را بدون هیچ سنخیتی به اجرا در می‌آوردند. کارهای بی رنگ و بو که به بهانه جهان شمول بودن حتی تا نوک‌بینی خودشان را هم نمی‌توانستند ببینند. آدم‌ها و کارهای ترسان و لرزان را دوست ندارم.

شما نمایش "عامدانه، عاشقانه" را مدتی بعد دوباره به روی صحنه بردید. آیا این‌بار آن‌چه که برای این نمایش مدنظرتان بود برآورده شد؟

خیر، چون در سری دوم اجراهای‌مان، سالن باران سه اجرا داشت و علاوه‌بر نمایش "عامدانه، عاشقانه"، در طول روز 2 نمایش دیگر هم به روی صحنه می‌برد که من ناچاراً مجبور شدم خیلی از ایده‌های کارگردانی‌ام را حذف کنم. البته تئاتر باران خیلی از ما حمایت کرد و به عنوان تهیه‌کنند نمایش، همه‌جوره تلاش کرد تا من کارم را بهتر انجام دهم ولی محدودیت‌هایی که 3 اجرا بودن سالن برای‌مان به وجود آورد، باعث شد که من از خیلی از ایده‌ها و تصویرسازی‌هایم باز بمانم.

امکان اجرای دوباره این نمایش وجود ندارد؟

شاید کمی زود باشد. فعلا آن‌قدر متن‌های کارنشده دارم که به اجرای دوباره "عامدانه، عاشقانه" فکر نمی‌کنم. تا ببینیم چه می شود!

نمایشنامه "هتلی‌ها" در چه سالی نوشته شد و از چه زمانی درخواست اجرای آن را ارائه دادید؟

من این نمایش‌نامه را در سال 89 نوشتم و مدتی بعد درخواست اجرای آن را ارائه دادم ولی متأسفانه تا مدتی اصلاً جوابی به درخواست من داده نمی‌شد. من بارها با مدیران کارم به بحث و جدل می‌کشید چون مثلا گفتند که درخواست اجرای‌تان به ما نرسیده و یا گم شده است! به هر حال آن زمان من متن "هتلی‌ها" را به حمید آذرنگ دادم که بخواند و او که پیش‌تر فیلم تئاتر "خواب‌های خاموشی" را دیده بود و خوشش آمده بود، از متن "هتلی‌ها" هم استقبال کرد و خواست که آن را کار کند.

از اجرای نمایش "هتلی‌ها" به کارگردانی آقای آذرنگ راضی بودید؟

من چون سال‌ها با متن "هتلی‌ها" زندگی کرده بودم و یک طراحی صحنه خاصی برای صحنه آن در ذهنم بود، آن را به یک شکل دیگری می‌دیدم ولی به آن‌چه که اجرا شد هم احترام می‌گذارم. به نظرم نمایش "هتلی‌ها" نقاط قوت خاص خودش را داشت و قصه آن به‌طور کامل روایت شد.

عده‌ای از طراحان صحنه و کارگردان‌ها به صفحه توضیحات صحنه نمایشنامه توجه‌ای ندارند و سعی می‌کنند که بنابر سلیقه خودشان صحنه را طراحی کنند. شما هم‌چنان معتقدید که باید توضیح صحنه در نمایشنامه بیاید؟

این‌که عده‌ای می‌گویند صفحه توضیح صحنه باید از نمایشنامه حذف شود، صرفا یک نوع نگاه است. این مسئله ریشه خیلی محکمی ندارد و صرفاً یک انتخاب است، پس نباید در دانشگاه‌ها تعمیم داده شود و به عنوان یک اصل کلی تدریس شود. من متاسفانه یا خوشبختانه نمایشنامه‌هایم را با نگاه داستان‌نویس می‌نویسم چون قصه‌گویی چیزی‌ست که نمی‌توانم از وجودم حذف کنم  ولی هنگامی که متن را به تمرین می‌برم، خیلی از جزئیات دیالوگ‌ها و فضاهای آن را حذف می‌کنم یا تغییر می‌دهم. در واقع من وقتی متن را به مرحله تمرین می‌برم، به این مسئله فکر می‌کنم که چه چیزی به درام کمک می‌کند و چه چیزی از درام بیرون می‌زند یا اضافه است که اصلاحش می‌کنم.

ساناز بیان

از میان درام‌نویس‌های ایرانی کار کدام یک را بیشتر دنبال کرده، می‌بینید و می‌خوانید؟

من خیلی تئاتر نمی‌بینم و بیشتر یا نمایش‌نامه‌ها را می‌خوانم و یا سعی می‌کنم که فیلم‌ تئاترها را ببینم. بر خلاف روحیه اجتماعی کارهایم خودم آدم اجتماعی‌ای نیستم. بیشتر دوست دارم در خلوت خودم باشم و حتی خیلی کم از منزلم بیرون می‌آیم. سه چهار نفر هستند که من متن‌شان را خیلی دوست دارم، محمد یعقوبی، علی‌رضا نادری و حمید آذرنگ و همچنین خانم نغمه ثمینی. علاوه‌بر آن بیشتر کارهای نادر برهانی‌ مرند را خیلی دوست دارم.

در میان نویسندگان خارجی چطور؟

من در مورد نویسندگان خارجی خیلی نگاه دموده‌ای دارم و همچنان تنسی ویلیامز و آرتور میلر نویسندگان مورد علاقه‌ام هستند. یکی از رویاهای من این است که نمایشنامه "باغ وحش شیشه‌ای" را به یک شکل خیلی کلاسیک و رئالیستی اجرا کنم و علاقه زیادی هم به نمایش "مرگ فروشنده" دارم. یکی دو اثر از هنریک ایبسن و آگوست استریندبرگ را هم خیلی دوست دارم. در میان مدرن‌تر ها جنون و دیوانگی و جسارت سارا کین و مارتین مک‌دونا را خیلی دوست دارم.

اصلا شما به عنوان کسی که ادبیات و تئاتر را دوست دارد محال ممکن است که یک نویسنده‌ای مثل شکسپیر را نتوانید دوست داشته باشید. مگر می‌شود کسی تئاتر را دوست داشته باشد و "هملت" شکسپیر یا "مده‌آ" اوریپید را بخواند و لذت نبرد؟ کسی که تئاتر و خواندن را دوست دارد، همه این‌ها را هم را دوست دارد. من خیلی به ندرت نمایش‌نامه‌ای را خوانده‌ و تئاتری را دیده‌ام که اصلاً دوستش نداشته باشم، حتی اگر آن تئاتر یک اثر ضعیف بوده باشد ولی یک چیز در آن پیدا می‌کنم که لذت ببرم چون تئاتر را دوست دارم و تماشاگر و خواننده علاقه‌مندی هستم.

من فقط به شدت از دغل‌بازی، کپی‌کردن و شارلاتان‌بازی حساس هستم و از آن تنفر دارم که متأسفانه الان به شدت در هنر ما از تئاتر بگیریم تا نقاشی و ویدئو آرت و پرفورمنس رایج شده است. من از کاری که فضل فروش و پر مدعا ست بیزارم. سوای این انگار ما به یک جور تازه به دوران رسیدگی فرهنگی دچار شده‌ایم. ارتباطات باعث شده که ما از پنج دقیقه یا ده دقیقه فیلم‌های یوتیوبی اجراهای خارجی که از اینترنت دانلود می‌کنیم  یک چیزهایی دریافت کنیم  و به هم وصله بزنیم. نتیجه این هم یک هیولای معلول و یک عجوزه‌ای است که دست، سر و پای آن هر کدام برای مال موجود است. ما الان در هنرمان شجاعت صادق‌بودن را کم داریم. در میان نویسنده‌های دهه هفتاد و هشتاد استعدادهای خوبی هستند که امیدوارم به همین مسیر روبه رشدشان ادامه بدهند.

از میان این نویسندگان خوب نسل جدید می‌توانید به یک یا چند نویسنده مشخص اشاره کنید؟

مثلاً جابر رمضانی با این‌که کارهایش خیلی با جنس کارهای خود من فرق داردآثارش را دوست دارم.  آدم خیلی با استعدادی است و خیلی خوب می‌بیند و می‌نویسد.

شما چشم‌انداز روشنی پیش روی درام‌نویسی در کشورمان می‌بینید؟

به نظرم این نسلی که در حال پا گرفتن هستند ما را شگفت‌زده خواهند کرد. این نسل آدم‌های عجیبی دارد چون بی‌پرواتر از نسل خود من هستند. آن‌ها ترس‌شان کمتر است و با خودشان صادق‌تر هستند. من کارهای این نسل را به ندرت دیده‌ام ولی احساس می‌کنم که مخصوصاً در حوزه نمایش‌نامه یک بی‌تکلفی درخشانی در کارشان است. بنابراین به نظرم ما تا ده سال دیگر نمایش‌نامه‌نویس‌های خیلی خوبی خواهیم داشت.

اصولاٌ نمایشنامه‌نویسی را می‌توان یک حرفه دانست و از آن ارتزاق کرد؟

در کشور ما به جز در سینما و تلویزیون، نه نمایشنامه‌نویسی، نه نویسندگی و نه اصلاً هنرمندبودن حرفه نیستند. حرفه یعنی آن که شما در درجه اول از کارتان ارتزاق کنید ولی درآمد نمایشنامه‌نویسی یک وقت‌هایی در حد شوخی یا توهین است. نویسنده از یک اثر کوچک‌ترین سهم را دارد. من هیچ نمایشنامه‌ای ندارم که کمتر از دو سال روی آن کار کرده باشم، آن‌وقت یک بازیگر که حدود یک ماه وقتش را روی نمایش می‌گذارد، 3یا 4 برابر من دستمزد می‌گیرد. البته این مسئله در هر نمایشی بنابر عوامل آن متغیر است و من به طور کلی آن‌چه که عرف و رایج است را می‌گویم.

ما عموما مؤلف یک اثر را، کارگردان آن اثر می‌دانیم که البته تعریف درستی نیست. تماشاگران هم بیشتر از نویسنده به دنبال اسم کارگردان و بازیگران هستند. البته یک سری هستند که واقعاً کار نویسندگان را هم به جدیت دنبال می‌کنند ولی طبیعی است که در اکثر مواقع آن لایه خارجی‌تر و پر زرق و برق‌تر که بازیگران هستند بیشتر مخاطب را جذب کند.

اخیراً به تماشای تئاتر خاصی رفتید؟

بله، آخرین نمایشی که دیدم نمایش "افسون معبد سوخته" به کارگردانی آقای کیومرث مرادی بود. 

نظرتان درباره این نمایش چیست؟

کار درست، بی‌ادا و خیلی دوست داشتنی بود و یک زیبایی و معصومیت خاصی داشت. این نمایش بازی‌های خیلی خوبی داشت و همه عناصر اجرای آن بسیار خوب عمل کرده بودند. من نغمه ثمینی جوان را در این نمایش می‌دیدم. کار ایشان یک صداقتی داشت که این صداقت به نمایش جلا می‌دهد .

در حال حاضر مشغول نوشتن چه آثاری هستید؟

من الان در حال نوشتن یک متن برای آقای امین میری هستم به نام "شلتر" که درباره زنان کارتن خواب است. خودم هم یک نمایشنامه مستند به نام "آبی مایل به صورتی" دارم که آن هم چندسالی است که اجرایش عقب می‌افتد. یک فیلمنامه هم به صورت مشترک با حمید آذرنگ نوشته‌ام که عوامل فیلم هر وقت صلاح بدانند جزئیات آن را اعلام می‌کنند. چند نمایشنامه و فیلمنامه نیمه‌کاره دیگر هم دارم. الان بیشتر دوست دارم که فیلمنامه بنویسم.

به نظر می‌آید که مسئله ارتزاق از نویسندگی در فیلمنامه‌نویسی برای‌تان جبران شود.

این امکان وجود دارد ولی من چون قصه‌هایم را خیلی تصویری می‌بینم، فیلمنامه نوشتن برایم جذاب است.

علت عدم عضویت‌تان در خانه تئاتر چیست؟

این مسئله دلیل کودکانه‌ای دارد. من بعد از چندین سال فارغ‌التحصیلی باید بروم و مدرکم را از دانشگاه بگیرم ولی حوصله این کار را ندارم چون از انجام کارهای اداری فراری هستم. 

به نظرتان کار صنفی در ایران جواب می‌دهد؟

هرگز. ما به لحاظ فرهنگی همیشه جمع‌هایی متشکل از فرد هستیم و در جامعه بودن به مفهوم درستش مشکل داریم.

چه بسا با کار صنفی بشود مشکل حرفه‌ای‌شدن نمایشنامه‌نویسی را هم حل و فصل کرد. در واقع باید تعریف‌هایی وجود داشته باشد تا همه را وادار کند که یک سری مسائل را رعایت کنند. 

بله ممکن است بشود. در همین تصمیم‌های صنفی قرارداد تیپ قاعده‌ای گذاشت که هر چند محل اختلاف هم بود اما بر اساس آن باید یک سری اصول رعایت می‌شد. من خودم آدمی نیستم که بتوانم با برخوردهای شخصی و داد و بیداد حقم را بگیرم. ترجیح می‌دهم که در کارمان یک اصولی وجود داشته باشد تا افراد مجبور نشوند که هر بار برای حق و حقوق‌شان بجنگند. فکر نمی‌کنم هیچ نویسنده‌ای بلد باشد چک و چانه بزند و اصلاً روحیه هنرمند چنین روحیه‌ای نیست. همیشه بی‌حاشیه‌ترین‌ آدم‌ها نویسندگان هستند.

ساناز بیان

شرایط چاپ نمایشنامه در کشورمان چگونه است؟

الان دو نمایشنامه "عامدانه، عاشقانه" و "هتلی‌ها" مرا نشر "قطره" چاپ می‌کند که من خیلی خوب با آن‌ها به نتیجه رسیدم ولی اوضاع فعلی نشر واقعاً ترسناک است. وقتی تیراژ نمایشنامه به 500 نسخه برسد، جای نگرانی زیادی دارد و باید برای آن فکری اندیشید.

و صحبت‌های پایانی؟

مسیر غیر اصولی خصوصی‌شدن تئاتر و اجبار ناگهانی آن به ایستادن روی پای خودش مرا نگران می‌کند. زمانی یک فرد یا یک نهاد را می‌توان به روی پای خود ایستادن و اجبار کرد که توانایی و مهارت‌های لازم برای مستقل شدن را کسب کرد باشد.  وقتی یک نوجوانی که مهارت و تجربه کسب درآمد ندارد را وادار کنید که یک شبه برود خرج خودش را در بیاورد شروع به خودفروشی می‌کند. به نظرم تئاتر ما امروز خیلی جاها دارد خودفروشی می‌کند تا به هر قیمتی خرج خودش را در بیاورد. تولید نمایشنامه‌نویس در یک نسل کشور ما متوقف شده است. حمید آذرنگ، نادر برهانی مرند، محمد یعقوبی و خانم ثمینی حاصل یک دوره‌اند که مدیریت درستی سرکار آمد. الان اکثر نمایشنامه‌نویس‌های ما کسانی هستند که در اواخر دهه 70 و اوایل دهه 80 شناسانده شدند و کمتر هستند تعداد نمایشنامه‌نویس‌هایی که پس از خصوصی شدن اجباری تئاتر یک متن ماندگار نوشتند.

پیش‌تر همه چیز خیلی شرافت‌مندانه‌تر اتفاق می‌افتاد. یکی از رویاهای من این است که دوباره به همان روزها بازگشته و همان آدم‌ها باشیم. تئاتر شهر هم به همان روزها برگردد و ما در آن نمایش‌های خوب تماشا کنیم، نه آن‌که به هر شکلی فقط بخواهیم سالن را پر کنیم. الان خیلی وقت‌ها می‌بینیم که تئاتر رها شده است.