سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: در ادبیات کهن فارسی اشعار بسیاری را می‌توان یافت که در سوگ حسین(ع) و یارانش سروده شده است. در ایران بیش از همه این اشعار محتشم کاشانی است که همیشه حکم مراثی عاشورایی را داشته اما واقعیت این است که بسیاری از شاعران کلاسیک م اعاشورا و قیام امام حسین (ع) را موضوع شعر خود کرده‌اند.

سنایی غزنوی

پسر مرتضی، امیر حسین/که چنویی نبود، در کونین

اصل و فرعش، همه وفا و صفا/عفو و خشمش، همه سکون و رضا

حبَّذا کربلا و آن تعظیم/کز بهشت آورد به خلق، نسیم

و آن تنِ سر بریده در گل و خاک/و آن عزیزان به تیغ، دلها چاک

و آن چنان ظالمان بد کردار/کرده بر ظلم خویشتن، اصرار

ادیب صابر ترمذی

آن عهد و وفای ما کجا شد/از هر دو دلت چرا جدا شد؟

دی عادت تو همه وفا بود/امروز چرا همه جفا شد؟

بر لشگر حسن پادشاهی/چونین شود آنک پادشا شد

تا تو بشدی ، بشد قرارم/معلوم نمی شود کجا شد

هجران تو دشت کربلا بود/رو حصه من همه بلا شد

وز خون دو دیده رویم/چون حلق شهید کربلا شد

امیر قوامی رازی

روز دهم ز ماه محرم به کربلا/ظلمی صریح رفت بر اولاد مصطفی

هرگز مباد روز چو عاشور در جهان/کان روز بود قتل شهیدان کربلا

آن تشنگان آل محمد اسیروار/بر دشت کربلا به بلا گشته مبتلا

اطفال و عورتان پیمبر برهنه تن/از پرده رضا همه افتاده بر قضا

فرزند مصطفی و جگر گوشه رسول/سر بر سنان و بدن بر سر ملا

عریان بماند پردگیان سرای وحی/مقتول گشته شاه سراپرده عبا

قتل حسین و بردگی اهل بیت او/هست اعتبار و موعظه ما و غیر ما

هر گه که یادم آید از آن سید شهید/عیشم شود منغض و عمرم شود هبا

در آرزوی آب چنوئی بداد جان/لعنت برین جهان به نفرین بی وفا

آن روزها که بود در آن شوم جایگاه/مانده چو مرغ در قفس از خوف بی رجا

با هر کسی همی تلطف حدیث کرد/آن سید کریم نکو خلق خوش لقا

تا آن شبی که روز دگر بود قتل او/میدادشان نوید و همی گفتشان ثنا

گویند کین قدر شب عاشور گفته بود/آمد شب وداع چو تاریک شد هوا

روز دگر چنان که شنیدی مصاف کرد/حاضر شده زپیش و پس اعدا و اولیا

اینها به آب تشنه و ایشان به خونشان/از مهر سیر گشته وز کینه ناشتا

بر قهر خاندان نبودت کشیده تیغ/تا چون کنندشان به جفا سر زتن جدا

میر و امام شرع حسین علی که بود/خورشید آسمان هدی شاه او صیا

از چپ و راست حمله همی کرد چون پدر/تا بود در تنش نفسی و رگی به جا

خویش و تبار او شده از پیش او شهید/فرد و وحید مانده در ان موضع کربلا

افتاده غلغل ملکوت اندر آسمان/برداشته حجاب افق امر کبریا

بر خلد منقطع شده انفاس حور عین/برعرض مضطرب شده چون جنبش سما

زهرا و مصطفی و علی سوخته ز درد/ماتم سرای ساخته بر سدره منتها

او در میان آن همه تیغ و سنان و تیر/دانی که جان و جگر خون شود مرا ؟

ظهیر الدین فاریابی

ای ظهیر از گور نقبی می‌زنم تا کربلا/می روم گریان به پابوس حسین تشنه لب

شیخ فرید الدین عطار نیشابوری

کیست حق را و پیمبر را ولی ؟/آن حسن سیرت، حسین بن علی

آفتاب آسمان معرفت/آن محمّد صورت و حیدر صفت

نُه فلک را تا ابد مخدوم بود/زان که او سلطان ده معصوم بود

قرَّة العین امام مجتبی/شاهد زهرا، شهید کربلا

تشنه، او را دشنه آغشته به خون/نیم کشته گشته، سرگشته به خون

آن چنان سر خود که بُرَّد بیدریغ ؟/کافتاب از درد آن شد زیر میغ

گیسوی او تا به خون آلوده شد/خون گردون از شفق پالوده شد

کی کنند این کافران با این همه/کو محمّد؟ کو علی ؟ کو فاطمه ؟

صد هزاران جان پاک انبیا/صف زده بینم به خاک کربلا

در تموز کربلا، تشنه جگر/سربریدندنش، چه باشد زین بتر؟

با جگر گوشه ی پیمبر این کنند/وانگهی دعوی داد و دین کنند!

کفرم آید، هر که این را دین شمرد/قطع باد از بن، زفانی کاین شمرد

هر که در رویی چنین، آورد تیغ/لعنتم از حق بدو آید دریغ

کاشکی ـ ای من سگ هندوی او/کمترین سگ بودمی در کوی او

یا در آن تشویر، آبی گشتمی/در جگر او را شرابی گشتمی

 مولانا جلال الدین محمد بلخی

روز عاشورا نمی دانی که هست/ماتم جانی، که از قرنی بِه ست

پیش مؤ من کی بود این قصّه، خوار؟/قدر عشق گوش، عشق گوشوار

پیش مؤ من، ماتم آن پاکْ روح/شهره تر باشد ز صد طوفان نوح

چون که ایشان، خسرو دین بوده اند/وقت شادی گشت، بگسستند بند

سوی شادِرْوان دولت تاختند/کُنده و زنجیر را، انداختند

 کمال الدین محمود خواجوی کرمانی

آن گوش وار عرش که گردون جوهری/با دامنی پر از گوهرش بود مشتری

درویش ملک بخش و جهاندار خرقه پوش/خسرو نشان صوفی و سلطان حیدری

در صورتش مبین و در سیرتش مبین/انوار ایزدی و صفات پیمبری

در بحر شرع لولوی شهوار و همچو بحر/در خویش غرقه گشته ؛ ز پاکیزه گوهری

اقرار کرد حر یزیدش به بندگی/خط باز داده روح امینش به چاکری

لب خشک و دیده تر شده از تشنگی هلاک/وانگه طفیل خاک درش خشکی و تری

از کربلا بدو همه کرب و بلا رسید/آری همین نتیجه دهد ملک پروری

سلمان ساوجی

خاک، خونْ آغشته لبْ تشنگان کربلاست/آخر ای چشم بلابین ! جوی خونبارت، کجاست ؟

جز به چشم و چهره، مسپَر خاک این ره کآن همه/نرگس چشم و گل رخسار آل مصطفی ست

ای دل بی صبر من ! آرام گیر اینجا، دمی/کاندرین جا منزل آرامِ جان مرتضی ست

ای که زوّار ملایک را، جنابت مقصدست/وی که مجموع خلایق را، ضمیرت پیشوا است

در حقِ باب شما آمد: عَلی بابُها/هر کجا فصلی درین باب ست، در باب شماست

هر کس از باطل، به جایی التجایی می کند/ز آن میان، ما را جناب آل حیدر مُلتَجی ست

کوری چشم مخالف، من حسینی مذهبم/راه حق این است و، نتوانم نهفتن راه راست

ای چو دریا خشکْ لب ! لب تشنگان رحمتیم/آب رویی دِه به ما کآب همه عالم، تو راست

جوهر آب فرات از خون پاکان گشت لعل/این زمان، آن آب خونین همچنان در چشم ماست

یا امامَ المتَّقین ! ما مفلسان طاعتیم/یک قبولت، صد چو ما را تا ابد برگ و نوا است

یا امامَ المسلمین ! از ما عنایت وامگیر/خود تو می دانی که سلمان بنده آل عباست

نسبت من با شما اکنون، درین ابیات نیست/مصطفی فرمود: سلمان هم ز اهل بیت ماست

 بابافغانی شیرازی

هر گل که بر دمید ز هامون کربلا/دارد نشان تازه مدفون کربلا

پروانه نجات شهیدان محشرست/مهر طلا ببین شده گلگون کربلا

در جستجوی گوهر یکدانه نجف/کردم روان دو رود به جیحون کربلا

نیل ست هر عشور به بیت الحزن روان/از دیده های مردم محزون کربلا

در هر قبیله، از قِبَل خوان اهل بیت/ماتم رسیده ای شده مجنون کربلا

بس فتنه ها که بر سرِ مروانیان رسید/وقت طلوع اختر گردون کربلا

بردند داغ فتنه آخرْ زمان به خاک/مرغانِ زخم خورده مفتون کربلا

گرگان پیر، دامن پیراهن حسین/ناحق زدند در عرق خون کربلا

خونابه روان جگر پاره حسین/در هر دیار سر زده بیرون کربلا

صائب تبریزی

چون آسمان کند کمر کینه، استوار/کشتی نوح، بشکند از موجه بِحار

لعل حسین را کند از مهر، خشکْ لب/تیغ یزید را کند از کینه، آبدا

خون شفق، ز پنجه خورشید می چکد/از بس گلوی تشنه لبان را دهد فشار

پور ابوتراب، جگرگوشه رسول/طفلی که بود گیسوی پیغمبرش، مهار

لعل لبی که، بوسه گه جبرییل بود/بی آب شد ز سنگدلی های روزگار

عیسی در آسمان چهارم، گرفت گوش/پیچید بس که نوحه درین نیلگون حصار

نتوان سپهر را به سرْ انگشت برگرفت/چون نیزه بر گرفت سرِ آن بزرگوار؟

در ماتم تو، چرخ به سر کاه ریخته ست/این نیست کهکشان که ز گردون شد آشکار

! چون خاک کربلا نشود سجده گاه عرش ؟/خون حسین ریخت بر آن خاک مشکبار

صائب ! از ین نوای جگر سوز لب ببند/کز استماع آن، جگر سنگ شد فِکار

 میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی

سایه دستی اگر ضامن احوال ماست/خاک ره بیکسی ست کز سرِ ما بر نخاست

دل به هوی بسته ایم، از هوس ما مپرس/با همه بیگانه است آن که به ما آشناست

داغ معاش خودیم، غفلتِ فاش خودیم/غیرْ تراش خودیم، آینه از ما جداست

آن سوی این انجمن نیست مگر وهْم و ظن/چشم نپوشیده ای، عالم دیگر کجاست ؟

دعوی طاقت مکن تا نکشی ننگ عجز/آبله پای شمع، در خور ناز عصاست

گر نیی از اهل صدق، دامن پاکان مگیر/آینه و روی زشت، کافر و روز جزاست

صبح قیامت دمید، پرده امکان درید/آینه ما هنوز شبنم باغ حیاست

در پی حرص و هوس سوخت جهانی نفس/لیک نپرسید کس : خانه عبرت کجاست ؟

بس که تلاش جنون، جام طلب زد به خون/آبله پا، کنون کاسه دست گداست

هستی کلفَتْ قفس، نیست صفا بخش کس/در سرِ راه نفس، آینه بختْ آزماست

قافله حیرت ست موج گهر تا محیط/ای املْ آوارگان ! صورت رفتن کجاست ؟

معبد حسن قبول، آینه زارست و بس/عِرض اجابت مبر، بی نفسی ها دعاست

کیست درین انجمن محرم عشق غیور؟/ما همه بیغیرتیم، آینه در کربلاست

بیدل ! اگر محرمی رنگ تک و دو مبر/در عرق سعی حرص خفَّت آب بقاست