سرویس سینمایی هنرآنلاین: هرچند در فیلم "نفس" ساخته نرگس آبیار نمی‌توان داستانی با فراز و فرود متعارف را پیدا کرد و روایت مبتنی بر پرسه‌زنی‌های طولانی و مکث کردن روی تکه‌های ساده و معمولی زندگی یک دختربچه شکل می‌گیرد، اما به واسطه ذهن ماجراجو، کنجکاو و خیال‌پرداز دخترک با جریان بی‌پایان و مهارنشدنی از تخیل روبرو هستیم که هر رویداد پیش‌پاافتاده و بی‌اهمیتی را به قصه‌ای جذاب و هیجان‌انگیز تبدیل می‌کند.

درواقع بزرگ‌ترین دستاورد فیلم این است که نشان می‌دهد نیروی لایزال خیال‌پردازی می‌تواند به روند یکنواخت و ملال‌آور زندگی حسی از اشتیاق و شگفتی ببخشد و همان امور عادی روزمره را به شکل شورانگیز و رازآمیز و شاعرانه‌ای درآورد.

به همین دلیل فیلم دارای طرح باز و گسترده بدون آغاز و پایانی به نظر می‌رسد که تا ابد می‌تواند ادامه بیابد و ما با مجموعه‌ای از ماجراهای پراکنده و نامرتبطی روبرو باشیم که در ظاهر به‌راحتی می‌توان در سیر توالی و تداوم آن دخالت کرد و تقدم و تأخر آن را به هم ریخت، اما در لایه درونی فیلم یک خط تماتیک هدفمند به صورت نامرئی پنهان است که خیال‌بافی‌های پراکنده دختربچه را به شکلی معنادار و منسجم به هم پیوند می‌دهد و منجر به ایجاد اتمسفر و فضای مسحورکننده و جادویی در جهت برانگیختگی نیروی تخیل و رؤیا در مخاطب می‌شود و او را وامی‌دارد تا پا به پای ذهن بازیگوش و سربه‌هوای دخترک در قلمروی خواب‌وخیال جولان دهد و تجربه‌های ناتمام و ناکام در زندگی شخصی‌اش را شکل دوباره‌ای ببخشد و کامل کند.

اما فیلم از همین فوران افسارگسیخته تخیل ضربه می‌خورد و نمی‌تواند درون‌مایه جسورانه و جاه‌طلبانه‌اش را به کمال برساند. استراتژی پنهان فیلم باید مبتنی بر این باشد که چون دختربچه نمی‌تواند در بروز یا ممانعت از سیر تحولات دنیای اطرافش نقش و دخالتی داشته باشد، درک ناقص و نامفهوم خود از حوادث را در قالب رؤیاپردازی‌هایش برای خود تعریف‌پذیر و قابل معنا می‌کند و بعد در دنیای خیالی‌اش سازوکار واقعیت تحمیل‌شده را دگرگون می‌سازد و به شکل دلخواه خویش درمی‌آورد.

در حال حاضر فیلمساز در بخش‌هایی از فیلم به‌طور کلی رابطه خیال و واقعیت را از هم متلاشی می‌کند و امر واقعی را یکسره به حاشیه و پس‌زمینه می‌راند و چنین رویکردی باعث می‌شود خیال‌بافی و قصه‌گویی‌های دخترک کاملاً در فضایی انتزاعی و خودبسنده اتفاق بیفتد که دیگر هیچ ربطی به موقعیت پیرامونی او ندارد. درست است که دخترک برای گریز از تنهایی و درک ‌نشدن از سوی اطرافیانش به خلوت خود پناه می‌برد و برای خویش زندگی خیالی می‌سازد اما آنچه در ذهنش خلق می‌کند، باید برساخته و متأثر از اتفاقات و مسائل دربرگیرنده او باشد که نیست.

پایان بندی نامعقول فیلم نیز از دل همین مخدوش شدن رابطه تخیل و واقعیت برمی‌آید. آبیار برای اینکه نشان دهد چطور جامعه‌ای با تفکر بسته منجر به نابودی و تباهی شور و نبوغ یک کودک می‌شود، نیازی به تأکید بر مرگی دلخراش نداشت. همین که دختربچه را تحت فشار اجتماع پیرامونش مجبور به دست کشیدن از قدرت نامتناهی تخیلش نشان می‌داد و ما می‌دیدیم که به‌تدریج فوران مهارنشدنی خیال‌پردازی و داستان‌گویی در وجودش می‌میرد و ذهن پرشور و ماجراجویش خشک و بی‌جان می‌شود، غرابت و تک افتادگی او را تداعی می‌کرد و انجماد فکری اجتماع را زیر سؤال می‌برد.

آنگاه آن صحنه پایانی که طبیعت زیبای اطراف خانه را نشان می‌دهد و همه چیز روال عادی دارد، بدون قدرت تخیل و رؤیای دختربچه تهی و پوچ و مرده به نظر می‌رسید و تازه معلوم می‌شد همه شکوه و زیبایی و جذبه‌ای که ما را در خود غرق کرده بود، به مدد نگاه شگفت‌آور و سحرکننده دخترک بود که انگار چوب جادویی در دست داشت و واقعیت دافعه برانگیز پیش چشمانمان را دود می‌کرد و به هوا می‌فرستاد.

با این وجود نقطه تمایز فیلم در این است که نرگس آبیار موفق می‌شود حال و هوای قصه‌های پریان را در دل یک محیط خشن و زمخت و دشوار خلق کند و با نگاهی فانتزی گونه در واقعیت بی‌رحم شکاف و گسست ایجاد کند و به کمک برانگیختگی تخیل جلوی مقهور شدن در برابر محیط جبری پیرامون را بگیرد و روایت ساده‌ای از زندگی دختربچه‌ای خیال‌پرداز را به داستانی هیجان‌انگیز و اعجاب‌آور بدل سازد و مخاطب را نیز چنان با خود همراه کند که با وجود زمان طولانی و کش‌دار فیلم از شنیدن قصه‌ای بچگانه که مفهوم عمیقی را در خود دارد، خسته و دل‌زده نشود.