سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: رمان "کافکا در ساحل" اثر هاروکی موراکامی به ترجمه گیتا گرکانی در نوبت پنجم و در انتشارات نگاه منتشر شد.

این رمان داستان دو شخصیت متفاوت است که در موازات هم حرکت می‌کنند: کافکا که پسری ۱۵ ساله‌است و به علت یک پیشگویی عجیب از خانه فرار می‌کند و آقای ناکاتا پیرمرد آرام و مهربان و عجیبی که به علت اتفاقی شگفت‌انگیز در بچگی دچار نوعی عقب ماندگی ذهنی شده‌است اما حاصل این حادثه به دست آوردن توانایی صحبت با گربه هاست!

بخشی از داستان به کافکا و زندگی او می‌پردازد و بخش دیگر به آقای ناکاتا. رمان در عین دو پارگی دارای وحدت مضمون است و تمام حوادث حتی کوچکترین و جزیی‌ترین آنها به هم مرتبط هستند. شاید چیزی که آثار موراکامی و به ویژه این رمان را جذاب می‌کند استفادهٔ نویسنده از عناصر فرهنگ بومی ژاپنی است. با خواندن این رمان در عین لذت بردن از پیشرفت داستان با عقاید و رسومی آشنا می‌شوید که مختص مردم ژاپن است و در درون آنها نهادینه شده: اعتقاد به پیشگویی و غیب بینی ِوجود دنیاهایی ورای دنیای ماِ حرکت بین گذشته و آینده وخاطراتی که هرگز کهنه نمی‌شوند و در موازات زندگی روزمرهٔ ما جریان دارند و… هزاران تابوی فرهنگی دیگر که به خوبی و در کمال هنرمندی در لا به لای داستان گنجانده شده‌اند.
بخش‌هایی از رمان "کافکا در ساحل":

در روز تولد پانزده‌سالگى‌ام از خانه فرار مى‌کنم، به شهرى دورافتاده مى‌روم و در گوشه‌ى کتابخانه‌ى کوچکى زندگى مى‌کنم. بررسى همه‌چیز یک هفته طول مى‌کشد. بنابراین فقط مسئله‌ى اصلى را مشخص مى‌کنم. در روز تولد پانزده‌سالگى‌ام از خانه فرار مى‌کنم، به شهرى دورافتاده مى‌روم و در گوشه‌ى کتابخانه‌ى کوچکى زندگى مى‌کنم.

کمى شبیه یک قصه‌ى پریان به نظر مى‌رسد. اما قصه‌ى پریان نیست، باور کنید. هرطور هم که آن را تعریف کنید.

***

کلاغ مى‌گوید: "مهم نیست. تو واقعآ این پول را لازم دارى و باید آن را به دست بیاورى ـ با التماس، قرض یا دزدى. پول پدرت است، پس به کسى چه مربوط است، ها؟ باید هرقدر دستت مى‌رسد بردارى. فعلا. اما بعد از تمام شدن همه‌ى این پول‌ها چه نقشه‌اى دارى؟ مى‌دانى، پول که علف هرز نیست ـ خودبه‌خود درنمى‌آید. تو غذا لازم دارى و جایى براى خواب. یک روز به حال خودت مى‌مانى."

مى‌گویم: "وقتش که رسید بهش فکر مى‌کنم."

"وقتش که رسید." کلاغ تکرار مى‌کند، انگار این کلمات را در ذهنش سبک و سنگین مى‌کند.

سر تکان مى‌دهم.

"مثلا کار پیدا کنى یا از این چیزها؟"

مى‌گویم: "شاید."

کلاغ سرش را تکان مى‌دهد. "مى‌دانى، باید خیلى چیزها درباره‌ى دنیا یاد بگیرى. گوش کن ـ یک بچه‌ى پانزده‌ساله در محل دورافتاده‌اى که قبلا هرگز ندیده، چه‌جور کارى مى‌تواند گیر بیاورد؟ تو حتى دوره‌ى راهنمایى را تمام نکرده‌اى. فکر مى‌کنى کى استخدامت مى‌کند؟"

کمى سرخ مى‌شوم. صورتم راحت سرخ مى‌شود.

مى‌گوید: "فکرش را نکن. تازه دارى شروع مى‌کنى و نباید چیزهاى غم‌انگیز به تو بگویم. از حالا تصمیم گرفته‌اى مى‌خواهى چه بکنى، و تنها کارى که مانده راه انداختن چرخ‌هاست. مى‌خواهم بگویم، این زندگى خودت است. در اصل، باید کارى را بکنى که فکر مى‌کنى درست است."

درست است. هرچه باشد، این زندگى من است.

این کتاب با قیمت 38 هزار تومان منتشر شد.