سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: وصال شیرازی یکی از بهترین مرثیهسرایان اهلبیت عترت به شمار میرود. مراثی وصال شیرازی بالغ بر دوهزار بیت است که بیشتر به صورت ترکیببند و مثنوی سروده شده است.
او فرزند محمد اسمعیل شیرازی بود. جد سوم او در زمان سلاطین صفویه عامل گرمسیرات فارس بود و جدش میرزا شفیع در دستگاه نادرشاه سمت دبیری داشت. پس از سپری شدن دوران قدرت زندیه میرزا شفیع چندی با پریشانی زندگانی کرد ودر تنگدستی درگذشت. او چهار فرزند داشت یکی میرزا قاسم که از مشایخ سلسله ذهبیه بود و دیگری میزا اسمعیل که پدر میرزا کوچک بود.
میرزا محمد اسمعیل در خوشنویسی و رقوم و سیاق همتا نداشت. او در ابتدای جوانی از کار دولتی کنارهگیری کرد و به آذربایجان رفت و سپس به شیراز بازگشت و با دختر میرزا عبدالرحیم شاعر شیروانی ازدواج کرد. از این ازدواج، وصال شیرازی در سال ۱۱۹۷ ه. ق به دنیا آمد.
دیری نپایید که وصال یتیم شد و پدر مادرش سرپرستی او را برعهده گرفت. پدر مادر نیز پس از دو سال درگذشت و تربیت میرزا کوچک را خالوی او میرزا عبداله تکفل نمود. میرزا عبداله خطی متوسط داشت و از راه نوشتن قرآن امرار معاش میکرد. وصال چون به سن تمیز رسید به درویشی و فقر مایل گردید و در طلب مردی کامل بود تا دست ارادت به دامان میرزا ابوالقاسم سکوت زد.
با وجود آنکه سلاطین و فرمانروایان راغب بودند وصال را در کنف حمایت خود درآورند اما وصال کمتر گرد این گونه مجالستها میگشت و از راه کتابت قرآن مجید نیاز مادی خود را برطرف میکرد. او به فرزندان خود میگفت: شعر نیکو صنعت است ولی شاعری حرفه زشتی است زیرا آن دریایی از دانش و فنی از حکمت است و این نوعی گدایی.
وصال دو روز ایام هفته را صرف تدریس به عموم میکرد. در سن شصت و چهار سالگی چشمش به آب مروارید مبتلا شد و یکسال نابینا بود. پس از آن طبیبی از کرمانشاه چشمش را میل زد و چشمش معالجه شد. وصال چنان به مطالعه عشق داشت که بعد از معالجه چشم فوراً مطالعه را از سر گرفت و همین امر باعث شد مجدداً نابینا گردد. در رجب ۱۲۶۲ ه. ق درگذشت و در بقعه شاهچراغ در شیراز، در جوار مدفن مرشد خود میرزای سکوت مدفون شد.
یکی از زیباترین شعرهای عاشورایی او را میخوانید:
این جامه سیاه فلک در عزای کیست وین جیب چاک گشته صبح از برای کیست این آه شعلهور که ز دلها رود به چرخ ز اندوه دل گداز و غم جانگزای کیست صاحب عزا کسی است که دلهاست جای او دلها جز آنکه مونس دلهاست، جای کیست آری خداست در دل و صاحب عزا خداست زان هر دلی به تعزیه شاه کربلاست شاهنشهی که کشور دل تختگاه اوست محنت سپاهدار و مصیبت سپاه اوست آن شاه بیرعیت و سردار بیسپاه کاسلام در حمایت و دین در پناه اوست آن سید حجاز که در کیش اهل راز کفر است سجدهای که نه بر خاک راه اوست سبط نبی فروغ دهم جرم نیرین رخشنده آفتاب سپهر وفا حسین ای دل اگر ترا قدری درد دین بود قدر حسین و تعزیهاش بیش از این بود این شرط دوستی است که او تشنه لب شهید ما را به کام شربت ماء معین بود ما آب شور بسته بر او کوفیان فرات این فرق بین که با اثر مهر و کین بود هر لحظه سرگذشتی از او گوش میکنیم ناگشته زیب گوش فراموش میکنیم شاه عرب چو سوی عراق از حجاز شد شد بسته راه مهر و در کینه باز شد ایمان به کفر و سبحه به زنار شد بدل اسلام پایمال و حقیقت مجاز شد بر جسمهای پاک و بدنهای چاک چاک دخل سمند و خاک زمین پردهساز شد آندم ببست راه فلک از هجوم آه کافتاد راه قافله غم به قتلگاه