سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: ساگان ( 21ژوئن ۱۹۳۵ - ۲۴ سپتامبر ۲۰۰۴) یکی از نویسندگان موج نو فرانسه بود که به‌عنوان نماد طغیان جوانان در پاریس بعد از جنگ دوم و شکوفایی عصر اگزیستانسیالیسم توصیف شده‌است. یکی از معروف‌ترین رمان‌های ساگان "سلام بر غم" است. به مناسبت سالمرگ این نویسنده نگاهی می‌کنیم به این رمان او .

"نمی‌دانم آیا می‌توانم به احساس مجهولی که ملال و در عین حال لطفش مرا آزار می‌دهد نام زیبا و با شکوه غم را بدهم؟" این نخستین جمله رمان "سلام بر غم" اثر نویسنده فرانسوی فرانسواز ساگان است که آن را در 18 سالگی نوشت. اتفاقا راوی این رمان نیز دختری است به نام سسیل که داستانی از 17 سالگی‌اش برای ما تعریف می‌کند. به جمله اول این رمان کار نداشته باشید؛ "سسیل"، راوی این داستان کاراکتری نیست که برایش دل بسوزانید.

حالا قصه از چه قرار است؟ سسیل 17 ساله، پدری 40 ساله دارد که 15 سال پیش از مادرش جدا شده. پدر سسیل آدم عیاش و دون ژوانی است که همراه با نامزد جدیدش "الزا" و دخترش به تفریحات و استراحت می‌رود. سسیل تعریف می‌کند که خودش هم با عیاشی‌های پدرش مشکل ندارد، چون پدرش اهل دل است و هوای او را هم دارد. خود"سسیل" هم در این تفریحات با پسری به نام سیریل آشنا می‌شود که دوست دارد بخش عمده وقتش را با او سر کند. همه چیز تا اینجای داستان در آرامش و خوشی سپری می‌شود تا اینکه "آن لارسن" رفیق سابق مادر خانواده، به پیشنهاد پدر سسیل به آن‌ها می‌پیوندد. از اینجا داستان چرخشی صد و هشتاد درجه‌ای پیدا می‌کند. در وهله اول سسیل می‌بیند که پدرش چطور تدریجا به آن لارسن دل می‌بندد. ریموند کمی بعد عذر نامزدش، الزا را هم می‌خواهد و اعلام می‌کند که می‌خواهد با آن لارسن ازدواج کند. از طرفی آن لارسن رابطه سسیل با دوستش سیریل را هم کم رنگ و در نهایت قطع می‌کند و اجازه نمی‌دهد که این دو نفر با هم باشند. خلاصه اینکه حضور آن لارسن در این تعطیلات باعث می‌شود که پدر سسیل از الزا جدا شود و تصمیم به ازدواج با آن لارسن بگیرد، رابطه سسیل و سیریل قطع شود و سسیل مجبور می‌شود دوباره سر از کتاب و درس دربیاورد. سسیل که آرامش و خوشی زندگی عیاشی‌شان را در خطر آن لارسن و عقاید جدی‌اش درباره زندگی می‌بیند دست به کار می‌شود. بازی از اینجا شروع می‌شود و کارگردان این بازی کسی نیست جز سسیل؛ کسی که اول داستان از احساسی به نام غم حرف می‌زند.

سسیل از سیریل و الزا می‌خواهد که تظاهر کنند با هم دوست شده‌اند و هر چند وقت یکبار جلوی پدرش ظاهر شوند. به اعتقاد او این کار پدرش را جری می‌کند و باعث می‌شود عطای زندگی با آن لارسن را به لقایش ببخشد. سیریل ابتدا نمی‍‌‌پذیرد اما از آنجایی که شیفته سسیل است و پدر سسیل و آن لارسن را دلیل فراق‌شان می‌داند، به حرف سسیل گوش می‌دهد. در این داستان نه تنها پدر سسیل که خیلی جدی به فکر ازدواج بود سست رای می‌شود و شاخک‌های حسادتش می‌جنبند بلکه خود سسیل هم که کارگردان قص است به رفتارهای عاشقانه سیریل و الزا حسودی می‌کند. پایان قصه این گونه رقم می‌خورد که آن لارسن متوجه ارتباط دوباره الزا و ریموند می‌شود و در عصبانیت و جنون محض با ماشینش در حالی که قصد ترک کردن آن جا را دارد تصادف می‌کند و می‌میرد. البته که ریموند، پدر سسیل هیچ وقت بویی از این داستان نمی‌برد و تنها حسرت می‌خورد که چرا به خاطر یک حس زودگذر و موقتی شانس بودن با یک زن شایسته را برای همیشه از دست داد. این حسرت البته که برای راوی این داستان هم می‌ماند؛ کسی که دیگر باید از داشتن یک زندگی معقول و شایسته برای خود و پدرش ناامید باشد. آن‌ها -هر دو- باید بازگردند به زندگی‌ای که دیگر دوستش ندارند.

این آتش را سسیل سوزاند. او در این داستان آنقدر اعصابتان را خرد نمی‌کند که بگویید دوست دارید خفه‌اش کنید، اما احتمالا بدتان نمی‌آید که آن قدر خیره نگاهش کنید که از خجالت آب شود.