سرویس سینمایی هنرآنلاین: یکی از سؤالهایی که پس از نمایش "اژدها وارد میشود"در سی چهارمین دوره جشنواره فیلم فجر و در نشست مطبوعاتی فیلم از مانی حقیقی کارگردان این اثر پرسیده شد، درباره جهانبینی او به عنوان فیلمساز بود.
پرسنده معطوف به فیلمهای قبلی کارگردان و همچنین با توجه به فیلم اخیرش به دنبال توضیحی از سوی خود حقیقی بود درباره مضمون یا احیاناً فلسفهای که بین چند فیلم او مشترک است. سؤالکننده خبرنگاری بود که این سؤال را با رویکردی انتقادی مطرح میکرد و در پشت سؤالش این حکم مستتر بود که حقیقی فاقد جهانبینی است و فیلمهایش فلسفه مشترکی ندارند.
خب حقیقی هم ماجرا را از اساس انکار کرد و گفت اصلاً "جهانبینی یعنی چه؟" و این برآمده از سوءتفاهم ما در ایران از مفهوم تئوری مؤلف است و اینکه الزامی وجود ندارد که فیلمساز جهانبینی مشخصی داشته باشد و آن جهانبینی را مدام در آثارش تکرار کند و فیلمهایی شبیه به هم بسازد، اما واقعیت این است که در مورد فیلمهای او نقطهای مشترک و فلسفهای تکرارشونده را میتوان سراغ گرفت و تشخیص داد.
پوچی یکی از اساسیترین عناصر در فیلمهای حقیقی است. آن هم نه پوچی تراژیک کامو یا پوچی سخت و سرد و تلخ بکت، بلکه پوچی سرخوشانه و شیطنتآمیزی که حاصل پستمدرنیسم و عدم اصالت معناست. نگاهی که پوچی را اتفاقاً رهاییبخش و حقیقی میداند. پوچیای که اجازه میدهد هر امر جدی و حتی ارزشمندی در ذیل آن قرار بگیرد و محک بخورد. حال میخواهد این پوچی در کمک به مردم بینوا و مواجهه آنها با فقرشان باشد (پذیرایی ساده)، گذشته و گذر عمر و ناتوانی آدمهای میانسال باشد (کارگران مشغول کارند) یازندگی مشترک و دلایل ادامه و عدم ادامه آن باشد (کنعان) و یا جن و تاریخ و سیاست باشد (اژدها وارد میشود). حتی پنجاه کیلو آلبالو که فیلمی بد در کارنامه این فیلمساز است یک کمدی سبک و ساده و سرخوش است که در همین دستگاه پوچگرایانه و افسون زدا از ارزش و جدیت میتواند معنا شود. اگر از این زاویه فیلمهای حقیقی را ببینیم اغلب جوابی یکسان میگیریم. فیلمها بیشتر به این سمت میروند که ما را با جدیتی ظاهری به سمت تفسیرهایی جدی برسانند و بعد همان برداشتها را زیر سؤال ببرند و وجه غیرواقعی و پوچشان را آشکار کنند. فیلمهای حقیقی ما را به کنایات سیاسی مشغولمی کنند اما ناگهان به ما رودست میزنند و نه از راه داستان بلکه از راه عدم برآورده کردن نیازهای ما از داستان و رفتن به سمت نوعی تحول فردیتر ما را متوجه واقعیت درونی ماجرا میکنند و اینکه هر تفسیر روشن سیاسی از فیلم دستکم در کوتاهمدت بیهوده است.
فیلمهای حقیقی به سبب نمایش پوچی، دوری از معنازاییهای فرامتنی با وجود ایجاد توهماتی از آن، آدمها را فارغ از شناسنامههای فرضی به امور درونی اساسی مشترک بین انسانها نزدیک میکند. مهم نیست که آدمهای فیلم چه کسانی هستند و چه گذشتهای دارند، مهم این است که موقعیتی که در فیلم تصویر میشود گویای وجهی درونیتر و آنیتر از آنهاست و لذا شخصیت و تداوم او و گذشته او دچار ابهام میشود و یا اساساً از اهمیت ساقط میشود.
به بیانی دیگر فیلمهای حقیقی بجای شخصیتپردازی مدام و جزئی، شخصیتها را با چالش مهمی روبرو میکند تا خود واقعیشان را در لحظه افشا کنند. به این ترتیب او بیشتر از آدمها، موقعیت را پررنگ میکند و آدمها را تنها در همان حالی که در آن موقعیت دارند برجسته میکند و سپس رها میگرداند. این از یک سو نشاندهنده فقدان شخصیتپردازی به عنوان یکی از عناصر پوچگرایی و همچنین فقدان تداوم و یکپارچگی به عنوان اصل اصیل پستمدرنیسم است.
در این دو فلسفه یعنی هم در پوچگرایی و هم در پستمدرنیسم انسان صرفاً برساختهای ذهنی و زبانی است، در حالی که زیست او فاقد آن تداومی است که ذهن و زبان ایجاد میکند، انسان در هر لحظه دچار تحول و تغییر میشود و او را وجوهی متناقض میسازد که وابسته به نیازها، غریزه و حال اوست. آنچه ما بر روی این وجوه درونی، غریزی و حسی به شکلی مصنوعی میسازیم همان چیزی است که شخصیت و معناهای کلان را میسازد و حقیقی آشکارا همین لایه بیرونی را به سرعت میسازد و با خست در تکمیل آن و از طریق تحولات منحصر در موقعیت آن را فرو میریزاند. "اژدها وارد میشود" به گفته خود فیلمساز نوعی دستگاه خرافهسنج است. اما خرافه در این فیلم یک مفهوم است نه مصداقی که فقط در مسئله جن منحصر شده باشد. سیاست، واقعیت و حتی علم هم نوعی خرافه است. در فیلم کنایات زیادی وجود دارد که آن را دچار خوانشی سیاسی کند (درست مثل "پذیرایی ساده" و "کارگران مشغول کارند") از سوی دیگر فیلم با تمهیدی مستندنما این ذهنیت را ایجاد میکند که بر اساس واقعیت است، مسئله جن در فیلم عمده میشود، مسئله علم و رویارویی آن با خرافه هم مطرح میشود، اما واقعیت این است که در "اژدها وارد میشود" لایه خرافی همه این موضوعات نمایان میشود.
اگر خرافه را باور بی استدلال، غیر اصیل و متوهمانه بدانیم آنگاه میتوان این لایه را در همه سطوح و تفسیرهای آگاهانهای که فیلم ایجاد میکند ببینیم. مهمترین نکته در اینجا این است که فیلم این خرافه را جدی میکند و بعد از این سرکار گذاشتن و نمایش خرافه باوری آدمها، مخاطبش را هم به سمت خرافه گرایی هدایت میکند و بعد با ایجاد شک در آن تحریک میکند تا نسبت به فیلم موضعی عصبی داشته باشد. یعنی مخاطب را سردرگم میکند و از طریق تمهیداتی چون ابهام و فراواقعگرایی و طنازی و تغییرات سبکی او را نسبت به کلیت فیلم مشکوک میگرداند.
اینکه مخاطبان "اژدها وارد میشود" به دو دسته بعید موافق و مخالف، دوستدار و متنفر تبدیل میشوند به سبب همین مسئله است که خود فیلم در کلیت نوعی اخلال و تحریککنندگی را داراست و موقعیتش را نسبت به تماشاگر فراتر از یک فیلم داستانگوی صرف قرار میدهد.
با این وجود فیلم هیچگاه حاضر نیست در جهت این هدف از سرگرمکننده بودن، از استفاده با کیفیت از عناصر رازآمیز و وحشتانگیز و همچنین ایجاد تعلیق و سؤال و ابهام عقبنشینی کند. تمامی عناصر در جهت فیلمی هستند که به شدت عناصر غیر جدی خود را جدی بگیرد تا جدیت آن امور غیر جدی و خرافی را تصویر کند. در این روند رعایت اندازه اطلاعات و مسائل، وفادار ماندن به اصل ابهام و با وجود تحریک به تفسیرهای فرامتنی، ماندن در درون متن و راه ندادن به تفسیری الزاماً شفاف و دستیاب مهمترین عناصر زیباشناسانه اثر هستند.
علیرضا نراقی