سرویس تئاتر هنرآنلاین: اصلاً مهم نیست که چخوف چه نوشته است. چه میخواسته بگوید و جهان او چگونه جهانی است، در دیدن یک نمایش -برگرفته نویسنده همچون چخوف- آنچه مهم است این است که خود نمایش چگونه نمایشی است و چه تجربهای را ایجاد میکند، بر اساس چه رویکردی به متن حملهور شده و رویکرد و چالشهای گروه اجراکننده چه حاصلی را رقم زده است. اینجا آنچه مهم است اجراست نه متنی که بخشی از تاریخ را در نوردیده و در گذر از سالها، دههها و حالا دیگر قرنها با انبوهی از گزارههای مفهومی اما تکراری درباره خود، سنگین و سخت شده است. هر اجرایی امکانی است برای رهایی از این بار سنگین مفاهیم و درباره چیزی بودن و رسیدن دوباره به تجربه تئاتری و نمایشی که چیزی جز تجربه و لذتی زیباشناختی و آگاهی حسانی نیست. اما در واقع اجراهای کمی میتوانند این امکان خود را متحقق کنند، چرا که اجراهای کمی جسارت سبک کردن بار متن و رها کردن آن از غیر تئاتر را دارند و اغلب کاری جز تقویت غیر تئاتر، از طریق پروسه اجرای کلیشهای تئاتر انجام نمیدهند. یعنی اجرای تئاتر را متکی بر مفاهیمی میکنند که هیچ ربطی به تئاتر ندارند. از این رو نوشته پیش رو به مانند اجرای آتیلا پسیانی از "باغ آلبالو" قصد این ندارد که به آن بارهای سنگین و بیفایده بازگردد و مثلاً درباره اصول نمایشنامه آنتون چخوف و مضامین اصلی آن حرف بزند و آنها را در اجرا پیگیری کند.( وای که چنین کاری چه روند کسلکنندهای است و از همه بیشتر خود نگارنده را خسته و پژمرده میکند) آنچه هم که در ادامه در مورد متن خواهد آمد بیشتر در جهت بازگو کردن کاری است که اجرا در خوانش خود از متن و در فضاسازی انجام داده و چالش جذابی که بین نمایشگران و متن ایجاد کرده و البته تشریح اساسیترین دلایل موفقیت اجرای باغ آلبالو و جذابیتش برای تماشاگران.
فضای نمایشنامههای آنتون چخوف در نهایت سرد، کند و سنگین است. متنهای او با جزئیات زیاد و روزمرگی شکل میگیرند، او دقیقاً جزئیات بیاهمیت زندگی را تبدیل به نمایش کرده است و نشان داده که در زندگی آدمهای کوچک چقدر این جزئیات مهم و سرنوشت ساز و همواره ناامیدکنندهاند. انبوهی از سخنان پیش پاافتاده و خواستههای بیسرانجام و کوچک نمایشنامههای چخوف را و به طور مشخص "باغ آلبالو" را بر پهنه وسیعی از جزئیات روزمره قرار میدهد که ناگزیر کند و سرد میگذرند و در عین حال از کسالت و ملال مملو هستند. باید توجه داشت که این کسالت و ملال امری زیبا شناختی و یا میتوان گفت سبکی است. نوعی عنصر اجرایی است که در نهایت یأسی غریب و اغلب مضحک را به لحاظ حسی ایجاد میکند.
اما در مقابل این فضا، تئاتر تجربی پیش فرضهای دیگری را برای خود قائل است که اغلب برآمده از زیباشناسی نیمه قرن بیستم است. تکیه بر رازآمیزی، آزادی خیال، جادو و حسانیت هنری. چالش با روایتهای آشنا و تعریف دوباره امر شناخته شده از طریق ناشناختهها. تئاتر تجربی هیچ چیز را از واقعیت پیش پاافتاده آنطور که هست نمایش نمیدهد، هر چیزی دچار دگردیسی میشود، تعریفی تازه پیدا میکند و در دنیای خودبسنده نمایش شکلی تازه به خود میگیرد. به همین دلیل هم تئاتر تجربی اموری کلانتر و کلیتر را از زاویهای حسی و حتی غریزی در قالب بازیهای نمایشی میریزد. همه چیز یعنی هر شئ یا شخصیت و یا داستانی از زمینه خود منفک میشود و هر چیزی میتواند باشد جز روزمرگی و تعریف عادی و پیشینی خود. حال چالش جالب همین تبدیل کردن چخوف سرد و پر شده از جزئیات روزمره، به چخوفی است که حتی به فرض ملالآور بودن، باید ملالی فراتر از واقعنمایی و جزئیات ساده روزمره پیدا کند. ملالی که خیال و وهم تصویرش میکند، نه جزئیات واقعی و روزمره.
اگر نمایش چخوف با پیرنگ باز و نرم در پیش بردن داستان و اتکا بر عنصر زبان فضایی سرد و یأس آلود پدید میآورد، اجرای پسیانی با فضاسازی صوتی و بصری سیال بجای ایجاد موقعیتهای تخت، با حرکت، بجای سکون و با بصری کردن و بیرونی کردن منش آدمها در عناصری همچون لباس، گریم و حرکت نوعی راز آلودی و وهم را به نمایش آورده و این گسستی عظیم از متن مبدأ را سبب شده است. اگر به نوع ادا کردن کلمات نزد کلیدیترین شخصیت نمایش پسیانی یعنی "فیرس" مستخدم 87 ساله "باغ آلبالو" دقت کنیم، آن هم با بازی درخشان فاطمه نقوی که قطعاً بهترین بازیگر این نمایش است، متوجه میشویم که دیالوگهای او به گونهای بیان میگردند که اساساً لحن و نوع ادا کردنشان مهمتر از کلمات و محتوایی است که ادا میکنند، یعنی بیشتر شبیه به نوعی اوراد خفیه و یا هذیاناند تا کلمات روزمره و پیش پاافتاده. وقتی این نوع گفتار را نزد کسی میبینیم که به نوعی تنها محافظ و نگهبان این باغ است و در بازخوانی محمد چرمشیر از متن چخوف، به ستون نمایش بدل شده است آنگاه خواهیم فهمید که آن دگردیسی عظیم نمایش پسیانی از طریق تغییرات سبکی و حملهای رادیکال از سوی تجربهگرایی به محافظه کاری تاریخی شده چخوف- به مانند هر نویسنده قدیمی و کلاسیک دیگری- رخ داده است. جملهای رادیکال که البته با ظرافت انجام شده اما از این اصل پا پس نکشیده که اجرای شخصی در هنر تئاتر مهمتر از تاریخ تئاتر است. آن محافظه کاری که به چخوف نسبت داده شد، خاص چخوف نیست. حتی جسورترین نویسندگان تاریخ نمایش همچون اوریپید، ژنه، کلتس و ژیرودو در پهنه تاریخ و با انواع تحلیلها و اصول ثابتهای که پیدا میکنند، آرام آرام تبدیل به نوشتههایی میشوند محافظه کار که اجرای محافظه کار آنها با اصول، مفاهیم و تحلیلهای پذیرفته شده همیشه انگار حق بیشتری دارد، تا اجرایی که میخواهد با حرکت رادیکال خود، تئاتریکالیته آن نمایشها را احیا کند، حال با درک و سلیقهای به لحاظ زیباشناختی تازه.
نکته دیگر در ساختن فضای نمایش میزگردی است که دقیقاً همه نمایش را نمایندگی میکند. نمایش بجای دیدگاه کارکردی که البته توصیه و رویکرد چخوف و متون او در صحنهپردازی محسوب میشوند، سعی در ساختن فضا و اتمسفری کلیتر دارد. میز میانی که تماشاگر در چهارطرف آن نظارهگر است، هم باغ آلبالوست با آن درختهای کوچک، هم به نوعی ساختمان و اتاقهای آن، هم نقطه دور هم جمع شدن همه افراد نمایش، هم میز بیلیارد است و هم تعیینکننده جایگاه -و البته تغییر جایگاه- هر یک از شخصیتها در نمایش.
طراحی صوتی نمایش و البته حتی گریمهایی که آدمها را به شکلی تصویری و همچون مجسمه یا عروسک میکند، در کنار آن اوراد فیرس و آن صحنه وهم آلود و خیال انگیز نوعی هراس و رمز را وارد نمایش کرده است. هر چند که هجم بالای دیالوگ در نمایش این هراس و رازآمیز بودن را محدود نگه داشته، یا بهتر است بگوییم در همه نمایش جاری نکرده است، اما با این وجود این احساس خیلی زود و به تناوب در میان گفت و گو و تغییر موقعیتها ایجاد میشود و در حفظ آن باز شخصیت فیرس و حضور توجه برانگیز فاطمه نقوی در اجرای آن نقشی اساسی دارد.
پسیانی هیچگاه در اجراهای خود تن به داستان گویی از طریق زبان نداده است، اینجا هم او تلاش کرده بیشتر از لحن بهره ببرد تا زبان، یعنی زبان در فضاسازی مؤثر است و نه صرفاً در پیش برد داستان نمایش. در این مهم خود چرمشیر نویسنده نمایشنامه این نمایش که اصولاً بهترین متنهایش متنهایی است که بر همین عنصر فضاسازی متکی است نقش مهمی داشته است. شاعرانگی که همچون رنگی نرم بر زبان مادام لیوبوف میآید، به طور مقطعی وارد زبان نمایش میشود و به فضاسازی نمایش کمک زیادی کرده و به موازات فضای صوتی و بصری نمایش در ساختن تجربه یکه کل اجرا مؤثر است.
چهارسو چیدن صحنه "باغ آلبالو"، با توجه به دکور و میز گردی که در میان نمایش است تمهید جالب و متفاوتی است اما در یک همچنین چینشی طبیعی است که سرعت حرکتها باید بیشتر باشد. گاهی تحرک شخصیتها ریتم کندی پیدا میکند و نمایش دچار سکونی میشود که شایسته این میزانسنی نیست که نسبت به نمایش و تماشاگر تعریف شده است. در این میان یکی از خلاقیتها و نکات جذاب اجرا این است که خیلی از لحظات با توقف به لحظهای دیگر پیوند میخورند، یعنی تغییر زمان و مکان در نمایش از طریق توقف برخی شخصیتها و سخن گفتن دو شخصیت دیگر اتفاق میافتد، که این لحظهای را نگه میدارد تا لحظهای دیگر خلق شود، که در دل همان لحظه پیشین است، یعنی زمان در درون خود بُعد پیدا میکند و زاییده میشود. تغییر مکان هم با همین تمهید، فضایی در دل همان فضای قبلی و مکانی به لحاظ نمایشی واحد ایجاد میشود. همچون عکس لحظهای متوقف میشود، لحظهای زاییده میشود، فضایی توقف پیدا میکند و فضایی تازه زاده میشود و باز فضای قبلی با افزودهای جدید ادامه پیدا میکند و اینگونه نمایش مدام ابعاد تازهای پیدا میکند که از هر زاویه که دیده شود تجربهای متفاوت خواهد داشت. منظور از سکونی که گفته شد البته این تمهید جذاب نیست، فارغ از آن در صحنههایی که مدتی طولانی شخصیتها با هم حرف میزنند و به یک موضوع مشغول هستند انتظار تحرک بیشتر و جابجایی بیشتری - با توجه به چهارسو بودن صحنه- می رود.
شاید در مورد بازیهای نمایش پسیانی نشود یکه حرف زد. به غیر از حضور درخشان فاطمه نقوی، میتوان به رها شدن نسبی بهاره رهنما از کلیشههای همیشگی خود در این نمایش اشاره کرد. پر کاری همواره معضل کلیشهای شدن را به همراه دارد و دست کم بعد از مدتها روی صحنه تئاتر رهنما اجرایی متفاوت و کنترل شدهتر داشت. در کنار اینها اما بازیهایی هست که همچنان در کلیشههای تئاتر اتفاقاً غیر تجربی گیر کرده است و بازیهایی هم وجود دارد که به لحاظ کیفی قابلیت لازم را ندارد تا در کنار بازیهای خوب دیگر قرار گیرد و از سطح نمایش پایینتر است.
به نظر میرسد تئاتر ضد جریان یا تئاتر تجربی، تئاتر قضاوت نیست. به همین دلیل هم از داستانگویی سرراست و تبدیل کردن خود به گزارههای مفهومی صرف پرهیز میکند. تئاتر تجربی تئاتر تکثر است، تئاتری که آدمهای روی صحنه را فارغ از خیر و شر بودن به قضاوتهایی ساده نمیسپارد. این به نوعی میتواند ماهیت پنهان تئاتر تجربی باشد چرا که تا زمانی که در پذیرش انواع انسان و خوی و خلقهای متفاوت او تئاتر به تکثر و تنوع نرسد و از حلقههای محدود عقلانیت و انسجام درونی و روانی بیرون نیاید، نمیتواند فرمهای و سبکهای تازهای را تجربه کند. نمایش "باغ آلبالو" با بازخوانی محمد چرمشیر و کارگردانی آتیلا پسیانی نمایشی بدون قضاوت است. اگر تاریخ و تحلیلهای خاصه طبقاتی از لوپاخین و مادام لیوبوف تعریف و قضاوتی ثابت ارائه میکنند، دست کم در اجرای پسیانی نمیتوان درباب این دو قطب و طیفی که از شخصیتهای مختلف میان آنها قرار میگیرند، قضاوت کرد. هیچ کس در این نمایش قابل محکومیت نیست، همه به یک اندازه محکوم و به یک اندازه غیر قابل محاکمه هستند. این آن خاصیتی است که اگرچه تئاتر تجربی را هیچگاه از نمایش خیر و شر و سیاه و سفید دور نکرده است، اما زاویهای بخشیده که شر در شر بودنش و خیر در خیر بودنش از درون و با احساساتی نزدیک دریافت شود، حال که در "باغ آلبالو" حتی چنین تضادی هم دیده نمیشود این فراروی از قضاوت مشهودتر است.
نمایش "باغ آلبالو" تجربه متفاوت و با کیفیتی است از رویارویی تئاتر تجربی با تاریخ و همچنین چالش تئاتر تجربی با آنچه ضد این نوع تئاتر مینماید.
علیرضا نراقی