سرویس سینمایی هنرآنلاین: رابیندرانات تاگور گفته بود که هر کودکی با این پیام به دنیا می‌آید که خدا هنوز از آفرینش انسان ناامید نشده است. بی‌جهت نیست که در ذهن همه ما کودکان با زندگی نسبت عمیقی دارند و حضورشان هستی‌بخش و حیات آفرین تلقی می‌شود.

به همین دلیل از نظر بچه‌های محله، زن تنهایی که با مرده‌ها ارتباط دارد، به جادوگر ترسناک و نفرین‌شده‌ای می‌ماند و خانه‌اش که همه جای آن بوی مرگ می‌دهد، همچون گورستانی هراسناک به نظر می‌رسد. اما وقتی یحیی - در فیلم "یحیی سکوت نکرد" به کارگردانی کاوه ابراهیم‌پور - به آن خانه رازآمیز و مخوف وارد می‌شود، گوشی پزشکی همسر مرده عمه‌اش را برمی‌دارد و در بازی کودکانه‌اش آن را بر اشیاء و افراد مختلف می‌گذارد و به صدای قلبشان گوش می‌دهد، به مسیحای کوچکی می‌ماند که انگار به همه چیزهای بی‌روح و مرده جان می‌بخشد و آن‌ها را از نو زنده می‌کند و حیات ازدست‌رفته عمه و خانه‌اش را به او بازمی‌گرداند. به همین دلیل عمه با همه تلخ‌اندیشی و سرسختی‌اش که از جهان دلگیر اطرافش فاصله گرفته، در برابر شور زندگی که یحیی با خود به خانه خاموش و خالی‌اش می‌آورد، تسلیم می‌شود و به او اجازه می‌دهد تا با اشتیاق و کنجکاوی مهارناپذیرش تا انتهای تنهایی تسلی ناپذیرش راه یابد و پا به پای او دوباره جهان را کشف کند تا شاید این بار در همراهی با کودکی ساده و پاک، جهان جای آرام‌تر و امن‌تری به نظر برسد.

از این روست که اتاق پسرک ازدست‌رفته‌اش را که در تمام این سال‌ها پناه اشک‌های او بوده است، به مکان بازی یحیی تبدیل می‌کند تا از او جانشینی برای فقدان پرنشدنی زندگی‌اش بسازد و زندگی تازه‌ای را آغاز کند. اما یحیی در دورانی زندگی می‌کند که آدم‌ها چنان از حیات رنج‌بار خود احساس ملال و دلزدگی می‌کنند که به طرز اندوهباری حق زیستن را از کودکانشان در نیمه راه ورود به جهان هستی می‌گیرند و خانه عمه پر است از کودکانی که هنوز لذت زندگی را درک نکرده، به وادی مرگ رانده شده‌اند و از این رو به ارواح سرگردان و دلتنگی می‌مانند که می‌توان صدای قلبشان را شنید. انگار جریان زندگی که به طرز بی‌رحمانه‌ای در وجودشان متوقف شده، همچنان در حال تپیدن است.

پس اگر یحیی سکوت نمی‌کند و راز غم‌انگیز عمه و خانه‌اش را به غریبه‌ها می‌گوید، برای این است که او به پیامبری کوچک می‌ماند که بزرگ‌ترین رسالتی که بر قلبش گذاشته‌اند، حفظ شور زندگی در میان بشریتی است که روز به روز بیشتر به جنازه‌هایی زنده‌به‌گور شده شباهت می‌یابد، اما وقتی در پایان فیلم دوربین از یحیای تنها در میانه حیاط فاصله می‌گیرد و او را با نگاهی مبهوت و دردمندانه رها می‌کند، احساس می‌کنیم گاهی مرگ چیزی جز تنهایی هراسناک یک کودک بی‌پناه نیست.

درواقع این مغاک تاریک و عمیق ناامیدی بشر چنان فراگیر شده است که حتی کودکی را که می‌خواست بشارت‌دهنده زندگی و حیات در دنیای اطرافش باشد، به پیام‌آور مرگ و تباهی برای خود و دیگران تبدیل می‌کند و با چنین رویکردی است که فیلم به خاطر انتخاب یک کودک به عنوان راوی داستان تیره‌بختی آدمی، اثری تلخ‌تر و اندوهبارتر به نظر می‌رسد. تاگور راست می‌گفت که خدا هنوز امیدش را به انسان از دست نداده است، اما نمی‌دانست که این انسان است که مدت‌هاست از خود مأیوس و ناامید شده است.