سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: عبدالله کوثری در گفت و گو با هنرآنلاین می‌گوید:" اساسا آن چه به عنوان نقد ادبی امروز در ایران به کار می‌رود برگرفته از آثار غربی است، چون تا پیش از آن ما متدی برای نقد ادبی جدید در اختیار نداشته‌ایم. در این راستا در کشور کارهایی صورت گرفته و کتاب‌هایی با عنوان تئوری نقد منتشر شده است. نویسندگان این حوزه هم با توجه به تئوری‌های غربی کار می‌کنند. البته به نظر من این یک شیوه درست است. از زنده یاد مسکوب سخنرانی را گوش می‌کردم که ایشان نکته ظریفی در مورد نقد آثار ادبی حتی در مورد گذشتگان اشاره می‌کردند. ایشان عقیده داشتند که ما اگر بخواهیم نگاه جدیدی به آثار شاعران ادب پارسی هم چون سعدی، حافظ و مولانا داشته باشیم، ناگزیریم از متدهایی که توسط غربیان در این حوزه ارائه شده استفاده کنیم ..." مشروح این گفت و گو ذیلا از نظرتان می‌گذرد:

به نظر شما شرایط نقد در ایران به چه صورت است با این توضیح که اگر کسی در جامعه ایرانی حافظ یا سعدی را نقد کند ، مورد هجوم قرار می گیرد و اقدام علمی او درست مانند کسی است که ارزش علمی این دو شاعر را از بین برده است...

ایراد آنجاست که برای توصیف سعدی از عبارت افصح المتکلمین و برای توصیف حافط از لسان الغیب استفاده می‌شود. با وجود چنین القابی نمی‌توان حافظ و سعدی را به دایره نقد وارد کرد. محصول این نوع نگرش هم حافظ و سعدی را از نظر ادبی بالا نمی‌برد بلکه باعث می‌شود ما آثارشان را نخوانیم. حافظ از بسیاری جهات بزرگ ترین شاعر پارسی زبان است اما تحصیل کردگان ما به ندرت می‌توانند اشعارش را از رو بخوانند. با این وجود هرگاه از او نام برده شود همگان می‌گویند بزرگی حافظ که نیاز به توضیح ندارد.

معنای این جمله در حالی که نتوانیم اشعار حافظ را حتی از رو درست بخوانیم چیست؟به نظر من تقدس گرایی‌های ما در این مورد از تنبلی ذهن ماست. وقتی ذهنیت ما هنوز مدرن نشده، در حالی که به دانشگاه رفته‌ایم و درس هم خوانده‌ایم ولی نتوانستیم به عرصه واقعی انسان جدید راه پیدا کنیم. موجودی بین گذشته و امروزیم که گاهی باعث ایجاد محصولات مثبت شده‌ایم و خیلی اوقات هم موجب شکل‌گیری کاری منفی . به عبارت بهتر ما هنوز زمین زیر پایمان را به درستی پیدا نکرده‌ایم.

با توجه به اینکه شما به صورت تخصصی کار ترجمه می‌کنید، از نظر شما آیا نهضت ترجمه توانسته است معیارهای نقد ادبی را در جامعه ایران آنگونه که مثلا در برخی از کشورهای غربی شاهدش هستیم، تبیین کند؟

اساسا آن چه به عنوان نقد ادبی امروز در ایران به کار می‌‎رود برگرفته از آثار غربی است، چون تا پیش از آن ما متدی برای نقد ادبی جدید در اختیار نداشته‌ایم. در این راستا در کشور کارهایی صورت گرفته و کتاب هایی با عنوان تئوری نقد منتشر شده است. نویسندگان این حوزه هم با توجه به تئوری های غربی کار می‌کنند .البته به نظر من این یک شیوه درست است. از زنده یاد مسکوب سخنرانی را گوش می‌کردم که ایشان نکته ظریفی در مورد نقد آثار ادبی حتی در مورد گذشتگان اشاره می‌‎کردند. ایشان عقیده داشتند که ما اگر بخواهیم نگاه جدیدی به آثار شاعران ادب پارسی هم چون سعدی، حافظ و مولانا داشته باشیم، ناگزیریم از متدهایی که توسط غربیان در این حوزه ارائه شده استفاده کنیم چرا که اگر بنا باشد بر اساس همان تئوری‌های گذشتگان به نقد بپردازیم که خود قدیمیان به بهترین شیوه در مورد خودشان توضیح داده‌اند.

با این توضیح که شما نسبت به تفکر نقادانه در ایران نظر مساعدی ندارید، تاثیر نهضت ترجمه در ایجاد اندیشه نقادانه برای علوم مختلف را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

نکته مهمی که در مورد این سئوال باید به آن اشاره کرد این است که حوزه های مختلفی از علوم در ایران وجود دارد که به خاطر تفاوت در قدمت و پیشینه نمی توان همه آن علوم را در یک مجموعه بررسی کرد. مثلا اگر بنا به نقد شعر و جامعه شناسی در یک کفه ترازو باشد بدون شک با مشکل روبرو خواهیم شد چرا که شعر در ادبیات پارسی سابقه‌ای حدود هزار و چهارصد سال دارد در حالی که علوم انسانی در ایران عمری بیش از صد سال ندارد. طبیعی است که شعر فارسی نسبت به جامعه شناسی در ایران هم با سابقه تر باشد و هم از استحکام بیشتری برخوردار باشد. از سوی دیگر اینکه جامعه شناسی و تحقیقات صورت گرفته در مورد این علم در ایران جوان است، عمری واضح است. با این توضیحات یک دوره صد ساله از شعر و جامعه شناسی در ایران کاملا با هم متفاوت خواهند بود و نمی‌توان این دو را در یک جایگاه دانست.

با توجه به این توضیحات، جامعه ایران در طول این سال ها هیچ پیشرفتی نداشته است؟

عدم رشد تفکر نقادانه در جامعه ما به این معنا نیست که ما نسبت به گذشته اصلا متحول نشده‌ایم. بر این اساس اگر جامعه امروزمان را با وضعیت اجتماعی دوره ناصری مقایسه کنیم به راحتی در می یابیم که ایران در این دو دوره کاملا متفاوت است. ما نسبت به گذشته تحول پیدا کرده‌ایم اما بحث بر سر این است که علوم جدید در ایران تا چه حد توانسته از طریق کتاب‌ها و دانشگاه به جامعه نفوذ کند. به نظر می‌رسد میزان دانش پذیری جامعه ما در حد بسیار پایینی قرار دارد . درکشوری که بیش از چهل درصد مردمش را جوانان و دانشجویان تشکیل می دهند و هشتاد میلیون هم جمعیت دارد با آمار هزار و دو هزار تیراژ رو به رو می‌شویم و فقط می توانیم برای فرهنگ این کشور متاثر و متاسف باشیم. وقتی کتابی در مورد بررسی شاهنامه با تیراژ هزار و پانصد کتاب منتشر می شود و همین مقدار هم به دو، سه سال زمان احتیاج دارد تا فروخته شود، نشان دهنده کمی طرفداران فکر و اندیشه در سطح جامعه است.

در همین شرایط بیشتر کتاب های خریداری شده توسط مردم به ترجمه اختصاص دارد و اقبال به سمت کتاب های تالیفی وجود ندارد...

علت این مورد آن است که ما در کشور در مورد علوم جدید حرفی برای گفتن نداریم. جامعه‌ای که از دل خود برای جهان امروز کسانی چون هگل را رشد می دهد، از سازمان‌دهی و انسجام بالایی برخوردار است و بر همین اساس هم ادبیات را نقد می‌کند و هم جامعه را. کشور ما در طول صد و پنجاه سال اخیر چنین زمینه‌ای را نداشته است و نتوانستیم همانند غربی‌ها در زمینه فرهنگی تولید داشته باشیم. در ادبیات هم این مورد وجود دارد و به جای معرفی نویسندگان قوی بیشتر به ترجمه روی آورده‌ایم. در این شرایط ترجمه توان ارائه اندیشه های نو را دارد و طبعا بیشتر مورد توجه قرار می‌گیرد.

طبقه دانش پذیر در جغرافیای جامعه امروز ایران هم فهمیده است که برای دست‌یابی به اندیشه‌های مدرن ناگزیر است به ترجمه روی بیاورد...

ببینید! زادگاه علوم جدید همچنان غرب است و کشورهای شرق جهان فقط مصرف کننده‌اند. فاصله پیش آمده بین غرب و شرق آنچنان نزدیک نیست که ما بتوانیم وعده روزی را بدهیم که با غرب هم تراز شویم. اروپا بنا به دو علت روشنگری و انقلاب صنعتی در دوره رنسانس توانسته به این جایگاه دست پیدا کند. این حرکت در کشور ما شکل نگرفت و ما تنها کاری که توانستیم انجام دهیم آن بود که در حدود صد و پنجاه سال پیش این علوم را به زبان فارسی ترجمه کردیم. در مورد این علوم جدید کسی در شرق نتوانسته تئوری جدیدی مطرح کند. من این را که کسی در شرق بر مبنای تئوری های غربی در جامعه خودش به بررسی یک موضوع بپردازد را طرح یک نظر جدید نمی‌دانم. این نگرش نمی‌تواند موفق باشد، البته من این مشکل را مربوط به یک دوره زمانی طولانی می‌دانم. تفکرات محض جامعه ایرانی پس از ابن سینا و فارابی به پایان رسید و ما اگر بخواهیم از علوم منتسب به خودمان نام ببریم، ناچاریم به دوره ابوریحان مراجعه کنیم. غرب فارغ از پیش رفت‌های خوب و بدش از شرق فاصله زیادی گرفته و به نظر نمی‌رسد این فاصله قابل جبران باشد.

در چنین شرایطی نگرش های مختلفی همچون نگاه جهان وطنی شکل می‌گیرد. نظر شما در مورد این نگرش ها چیست؟

برخلاف باور برخی من این که شکل گیری یک علم مربوط به مختصات جغرافیایی ما باشد یا نباشد را مهم می‌دانم. درست است که امروز با فشار دادن یک دکمه اینترنت می توان به اطلاعات علمی مختلف دست یافت اما دستیابی به یک داده به معنای جا افتادن آن علم در یک جغرافیا نیست. آن مفهوم علمی که در غرب ایجاد شده توسط اینترنت به ذهن ما وارد می شود اما باید پرسید که مفهوم مورد نظر تا چه حد درونی شده است؟ چرا در تالیفات‌مان از این اطلاعات به شیوه ای صحیح استفاده نمی کنیم و حتی تحلیلی علمی از کشور خودمان ارائه نکرده ایم؟ این موارد نشان می دهد که مفاهیمی که از غرب به ما رسیده برای ما درونی نشده است. در گذشته تفکرات مارکسیستی و کمونیستی هم توسط برخی وارد جوامع شرقی شد اما چون شرایط جوامع شرقی با کشورهای آلمان و شوروی که ارائه دهنده های این تفکرات بودند،تطابق داده نشد، نه تنها پیشرفتی ایجاد نکرد بلکه کار را به جاهای خطرناک کشاند. در مجموع ما با توجه به پیشینه مناسب در رشته‌هایی چون ادبیات در طول صد سال اخیر توانسته‌ایم تولیدکننده باشیم اما در سایر علوم انسانی که سابقه چندانی در آن نداریم هنوز هم مصرف کننده‌ایم و نتوانستیم دست به آفرینش علمی بزنیم.

انتهای پیام/

علی نامجو