سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین : محمد بقایی ماکان در این گفتوگو از اقبال لاهوری، غفلت مسئولان نسبت به فرهنگ امروزی جوانان، دیرینه فرهنگی ایرانی و ... سخن میگوید. او میگوید: "خیلی چیزها هستند که ما داریم اما برایمان حکم "مرغ همسایه..." را دارند. به عنوان مثال اینکه در دنیای فلسفه در غرب میگویند اولین کسی که گفته دانایی توانایی میآورد "فرانسیس بیکن" است، درست نیست. این جمله دو قرن پیش از "بیکن" از قلم "فردوسی" تراوش کرده است. اولین کسی که انگشت بر مسئله علیت گذاشت، به خلاف آنچه مطرح میشود غزالی است نه "دیوید هیوم". اگر بخواهیم وارد حوزه آیینی شویم اولین قومی که گفته خدا یکی است ایرانیان هستند. از سوی دیگر "کردار نیک، اندیشه نیک، گفتار نیک" که به عنوان الگوی خیلی معروفی در دنیای اخلاق پذیرفته شده، اولین بار ایرانیان در جهان مطرح کردند. ما اولین قومی بودیم که نور را به عنوان لطیفترین عنصر که میتواند به خداوند شباهت داشته باشد تشبیه کردیم."
مشروح گفت و گوی هنرآنلاین با این پژوهشگر معاصر چنین است:
در آغاز کلام میخواهم در صورت امکان کمی درباره اقبال لاهوری صحبت کنید. در ایران امروز، آشنایی جوانها با شخصیتی مثل اقبال به تک بیتهایی که در کتاب ادبیات دبیرستان آمده محدود میشود...
هر ایرانی به دو علت به این شخصیت مدیون است. یکی اینکه او بسیار ایران دوست بود و فرهنگ و مدنیت و تاریخ ایران را بسیار گرامی میداشت. اگر بخواهیم اقبال را خوب تعریف کنیم باید بگوییم او فردوسی دیگری است از منظر معرفی تاریخ، فرهنگ و زبان ایران در خارج از کشور. به همین علت من در صحبتهایی که در داخل و خارج از کشور درباره این شخصیت دارم، نام او را فردوسی برون مرز گذاشتهام. از یک لحاظ هم ارزش و اعتبار اقبال را بیش از فردوسی میدانم. زیرا فردوسی اگر علاقهمندی و گرایش بسیار به عناصر فرهنگی ایران نشان داد، امری طبیعی است. در حالی که اقبال لاهوری هیچ کدام از این زمینهها را نداشت. لاهوری شخصیتی از خارج از محدوده فرهنگ ایران است که حتی یکبار هم به ایران نیامده. با این همه علاقهای که او به فرهنگ، مدنیت، تاریخ، هنر و به طور کلی هر آنچه هویت ایرانی را نشان میدهد داشت، بسیار شگفتانگیز است. تقریبا میشود گفت آتش زبان و فرهنگ فارسی را که در شبه قاره هند پس از تصرف انگلیسیها فروکش کرده بود و تبدیل به اخگرهایی در زیر خاکستر ایام شده بود، توسط اقبال چنان شعلهور شد که امروز در 80 مرکز اقبال شناسی در جهان مجبورند برای شناخت اقبال و تحقیق در آثار او زبان فارسی بیاموزند. امروز در همه دانشگاههای پاکستان و همینطور در دانشگاههای بزرگ هند برای شناخت اقبال زبان فارسی تدریس میشود. همانطور که میدانید نام اقبال امروز مصادف با نام پاکستان است.
با هر کسی از پاکستانیها که ارتباط داشته باشید، اگر بداند شما ایرانی هستید، دقیقا به خاطر علاقه اقبال به ایران، شما را در آغوش میگیرد. آنها درباره ما ایرانیان میگویند که شما بوی اقبال را میدهید و در رگهای شما اندیشههای اقبال جریان دارد. به همین سبب ما به عنوان ایرانی مدیون این چهره هستیم. زیرا وقتی امروز 80 مرکز اقبال شناسی وجود دارد، در واقع در آن مراکز ایران بهتر شناسانده میشود. معرفی ایران دارد از طریق این چهره و حتی بدون کوچکترین هزینهای برای دولت ایران، صورت میگیرد. شوربختانه از سوی مدیریت کلان فرهنگی در ایران، برای چنین پتانسیلی، هیچ گام مهمی برداشته نمیشود و حتی کسانی که به عنوان اقبال پژوه در ایران در حال فعالیت هستند، از هیچ حمایتی برای توسعه اینگونه فعالیتها برخوردار نیستند. امروز در صدا و سیما و بر منابع رسمی در مورد اقبال لاهوری تبلیغاتی صورت میگیرد اما خبری از حمایتهای حقیقی نیست.
حدود 3 سال پیش ناشری کتابی در 80 صفحه چاپ کرد که حاوی مطالبی بود که امروز اسمش را شعر میگذارند. منظورم همان کارهایی است که در آن وسط سطر را با خودکار پاک میکنند و بر آن نام شهر میگذارند. چنین کتابی را همراه با کتاب دیگری تحت عنوان سیر حکمت در ایران که اتفاقا رساله دکترای اقبال لاهوری هم بود و به صورت تام و تمام به بررسی اندیشههای برآمده از ایران را شامل میشد، برای دایره حمایت از مولفان و مصنفان به وزارت ارشاد فرستاد. شگفت اینکه وزارت ارشاد از آن کتابی که حتی یک ترکیب صحیح هم نداشت، 200 نسخه خریداری کرد اما از کتاب اقبال حتی یک عدد هم خریداری نکرد. ناشر به من میگفت بعد از دیدن این نوع انتخاب بسیار شگفت زده شدم. این شخصیت باید برای ایرانیان محترم باشد.
البته خوشبختانه عامه مردم برای اقبال احترام زیادی قائل هستند. شما در هر روستای ایران که بروید ممکن است نام شاعران بزرگی چون عراقی و سنایی و جامی را نشنیده باشند اما اقبال را همه میشناسند. اگر از منظر معنوی یا آیینی هم نگاه کنیم، اقبال کمک زیادی به نهضتهای اسلامی خصوصا تشیع کرد، زیرا در کتابهایش که در حوزه دین اندیشی است نقدهای خیلی سازندهای در مورد دین ارائه داده است.
اگر بپذیریم در دنیای امروز جوانان ما بدون داشتن معنویت، نمیتوانند به زندگی خود ادامه دهند، معنای درست و صحیح دین را میشود از طریق تفاسیر و برداشتهایی که اقبال درباره دین دارد به جوانان آموخت چراکه او دین را با عقل نوین سازگار کرده و همه دین اندیشان امروزی ایران که اسمشان را نوگرایان یا روشنفکران دینی میگذارند خودشان را شاگرد و پیرو اقبال میدانند. هر آن کسانی را که در ایران به عنوان روشنفکران دینی میشناسیم، کلمهای بیش از آنچه اقبال در حوزه دین طرح کرده مطرح نکردهاند.
اگر بپذیریم دین در هیچ جامعهای از بین رفتنی نیست و از زمانی که بشر پدید آمده تا زمانی که از جهان خواهد رفت همیشه با این مفهوم سرو کار دارد، دین به معنای امروزی که برای بشر امروز و نسل کنونی قابل قبول باشد را در تحلیلهای اقبال میتوان یافت. او مجموعه نظراتش را در مورد دین در کتاب بازسازی اندیشه دینی مطرح کرد. به نظر من این کتاب یکی از بهترین آثاری است که در دنیای اسلام راجع به دین نوشته شده است به طوری که شخصیتی مثل آقای دکتر نصر در موردش گفته: در طول تاریخ اسلام کتابی از این رساتر و پربارتر درباره دین اسلام و برداشتی که میشود از دین داشت، تالیف نشده است. اگر بخواهیم این شخصیت را جمعبندی کنیم، از منظر هر ایرانی او از دو لحاظ قابل احترام است. یکی به لحاظ عشق و علاقهای که به تاریخ و فرهنگ ایران داشت و آن را در جهان گسترش داد و دیگر به لحاظ برداشت درستی که از دین داشته. از آن روی که ایرانیها به صورت ذاتی تعلق زیادی به مسائل معنوی و دینی دارند اقبال برایشان چهره بسیار قابل توجهی است.
علاقه من به اقبال بیشتر از منظر ایران دوستی اوست. حاصل فعالیت سی و چند سالهام در مورد او تا به امروز 24 جلد کتاب است که در مجموع چیزی حدود 10هزار صفحه را شامل میشود که از سوی 8 ناشر به چاپ رسیده است.
آخرین کتابی که بناست از شما منتشر شود ظاهرا در مورد ادبیات تطبیقی است و "نگرشهای ایرانی" نام دارد. کمی درباره این کتاب صحبت کنید...
این کتاب 700 صفحهای به قطع وزیری آماده شده است. سعی من در این کتاب آن بوده که به خواننده بقبولانم ما ایرانیها خیلی چیزها را پیش از هر فرهنگ دیگری داریم اما شوربختانه عنایتی به آنها نداریم، به همین خاطر هم هست که دیگران آن داشتهها را به نام خود میزنند.
خیلی چیزها هستند که ما داریم اما برایمان حکم "مرغ همسایه..." را دارند. به عنوان مثال اینکه در دنیای فلسفه در غرب میگویند اولین کسی که گفته دانایی توانایی میآورد "فرانسیس بیکن" است، درست نیست. این جمله دو قرن پیش از "بیکن" از قلم "فردوسی" تراوش کرده است. اولین کسی که انگشت بر مسئله علیت گذاشت، به خلاف آنچه مطرح میشود غزالی است نه "دیوید هیوم".
اگر بخواهیم وارد حوزه آیینی شویم اولین قومی که گفته خدا یکی است ایرانیان هستند. از سوی دیگر "کردار نیک، اندیشه نیک، گفتار نیک"که به عنوان الگوی خیلی معروفی در دنیای اخلاق پذیرفته شده، اولین بار ایرانیان در جهان مطرح کردند. ما اولین قومی بودیم که نور را به عنوان لطیفترین عنصر که میتواند به خداوند شباهت داشته باشد تشبیه کردیم. بعدها در تمام ادیان همین اصطلاح مورد استفاده قرار گرفت. تک تک این موارد را که واکاوی کنید متوجه میشوید در هر یک از افقهای فرهنگ غرب، نشانی از فرهنگ ایرانی وجود دارد که قابل تطبیق است. در فلسفه هم از این موارد بسیار است.
ما باید قدر این فرهنگ را بدانیم اما به راستی قدر این فرهنگ را چه کسی میداند؟ کسانی که در سطوح بالای مدیریتی مشغول به فعالیت هستند! آنها باید کاری کنند که جوانهای ما به این فرهنگ گرایش پیدا کنند. نتیجه چنین کاری، پایبندی همان جوانها به هویتهای ملیشان است. بنابراین وقتی جامعه به هویتهای ملی خود پایبند شد، افراد با یکدیگر ارتباط بیشتری دارند. در آن صورت است که تمامیت ارضی وضعیت مطمئنی پیدا خواهد کرد.
در مورد این توجه فرهنگی و البته بیشتر وجه منفی که در سخنانتان هم وجود داشت، ممکن است به صورت مصداقی بحث کنید؟
در برخی موارد در کلانشهری مثل تهران بسیاری از نامهای تکراری بر خیابانها و اماکن عمومی هست در حالی که نام بزرگترین چهره ای که در تقویت و تحکیم زبان فارسی (البته پس از فردوسی) تلاش کرد، یعنی علی اکبر دهخدا، حتی در یک پسکوچه هم نیست. در حالی که به عنوان مثال نام دکتر شریعتی بارها و بارها آمده است. من به این شخصیت احرتام می گذارم اما مثلا خیابان شریعتی داریم که قبلا نامش کوروش بود. پیدا نیست آیا واقعا پس از کوروش، دومین فرد دارای اهمیت شریعتی است؟ میدان شریعتی، پارک شریعتی، کتابخانه شریعتی، شهرک شریعتی، بیمارستان شریعتی و خیلی از شریعتیهای دیگر که شاید من در موردشان حضور ذهن ندارم وجود دارد اما حتی یک پسکوچه هم به نام دهخدا نیست. این موارد یعنی اهمیت ندادن به اندیشههای برآمده از این خاک و همینطور اهمیت ندادن به چهرههای بزرگ این خاک. من اسم چنین مدیریتی را گذاشتهام فکر خامهای! تفکر خامهای اشارتی دارد به احوال کودکانه. چرا که اگر جلوی یک کودک شیرینی خامه دار بگذارید فقط به خامه توجه دارد و فکر نمیکند این خامه بدون نان زیرش مزه درستی ندارد.
توجه به این ریشههای فرهنگی در بخشهای مختلف هنر را چگونه ارزیابی میکنید؟
ابتدا باید توضیح کوچکی درباره هنر بدهم. هنر مفهومی است که در طول تاریخ چه در فرهنگ شرقی و چه در دیدگاه های غربی تطور قابل ملاحظه ای داشته است. برای مثال این واژه در زمانی که فردوسی ، شاهنامه را می سرود به معنای دلیری و شهامت به کار می رفت که حکیم توس نیز آنجا که می گوید "هنر نزد ایرانیان است و بس" به همین معنا به کار می برد. ولی به تدریج این اصطلاح به مفهوم مجموعه ذوقیات در یک جامعه به کار برده شد که در فرهنگهای فارسی نیز به همین معنا تعریف شده است. اما هنر در اصطلاح جهانی که از آن با واژه "Art" نام برده می شود شامل مهارتهایی است که هفت موضوع را در بر میگیرد که آخرین آن سینما است و جملگی تحت عنوان هنرهای زیبا قرار میگیرند. همه اینها همانند نام اصلی خود در طول تاریخ تحولاتی به لحاظ قالب و محتوا یافتهاند. برای مثال در هنرهای تجسمی شیوههایی را که میکل آنژ یا رافائل از کار خود معمول میداشتند به تدریج از رونق افتاد. یا سنگ تراشیهای سفرونیسکوس(پدر سقراط) که مجسمههای معبد آناهیتا را ساخت، امروزه دیگر با آن دقت و ظرافت ساخته نمیشود و همچنین مینیاتورهای دوره تیموری و صفوی با آن همه ریزه کاریها در میان نقاشان معمول نیست.
در خصوص شعر نیز با چنین تحولی مواجه هستیم. امروزه دیگر شاعران دارای آن زبان دقیق و شسته و رفته نیستند که سرایندگان کهن به آن پایبند بودند. این تحولات ذهنی حتی در تزیینات و چیدمان خانهها نیز تاثیری چشمگیر داشته است به طوری که نسل جدید برای تزیین خانههای خود وسایلی از قبیل گبه، گلیم و تزیینات ظریف چوبی را به فرش صد رج کرمان و قالیچه ابریشمی نایین و مبلمان استیل ترجیح میدهند. همین اتفاق در حوزه موسیقی هم رخ داده است. به این ترتیب که گرایش نسل امروز به هر علت، متوجه انواع موسیقی های جدید شده که با آنچه موسیقی سنتی نامیده میشود کاملا در تغایر است. موراکامی نویسنده مشهور ژاپنی گفته است که این گرایشات نوین در زمینه موسیقی به خلاف آنچه پنداشته میشود با سنتهای ژاپنی در تضاد نیست منتها به این شرط که ریشه در موسیقی سنتی ژاپن داشته باشد. او میافزاید که همین نظر را میتوان در مورد شعر و تئاتر و سینمای ژاپن داشت و از اینها فراتر در خصوص محصولات مادی مانند تولیدات صوتی و تصویری این کشور که همه آنها کاملا ریشه در سنتهای فرهنگ ملی ژاپن دارد.
اما آنچه که در خصوص موسیقی نوین ایرانی سبب دل نگرانیهایی برای صاحب نظران شده، این است که روش برخی از پویندگان این هنر با آنچه موراکامی در این خصوص تعریف کرده کاملا مغایر است. به این معنا که میبینیم در انواع موسیقیهای جدیدی که به صورت خصوصی یا از طریق صدا و سیما تولید میشود این معیار وجود نداشته یا از آن فاصله دارد، چندان که تنها از لفظ میتوان دریافت که این موسیقی ارتباط با فرهنگ بومی دارد و اگر نه خود آهنگ، کاملا متاثر از فرهنگ غربی است.
انتهای پیام/
رضا نامجو