سرویس تجسمی هنرآنلاین: غلامحسین نامی، مدرنیسم در هنر ایران را، پروندهای به بایگانی سپرده شده میداند تا مختومه. معتقد است؛ اساسا گفتوگو و مجادله جدی در خصوص هنر نوگرای ایران که امروز لااقل ۹۳ سال از ظهورش میگذرد، صورت نگرفته و زوایای پنهان بسیاراش، هنوز که هنوز است کنکاش نشده. همه اینها را هنرمندی میگوید که خود از اولین نسلهای مدرنیستها و از شاهدان عینی پدیدهای به شمار میآید که افت و خیزهای بسیاراش از گِلگرفتن نمایشگاه مهرگان در خیابان لاله زار در ۱۳۳۸ و پارهکردن آثار نقاشانی چون جلیل ضیاپور، تا تاسیس گروه "آزاد" در دهه ۴۰ به پیشگامی خود نامی و به عنوان اعتراضی به رویکرد به زعم او سطحی قاطبه نقاشان ازمدرنیسم، زوایای متعددی به آن بخشیده و ضرورت دارد از آنها سخن به میان آورده شود. برای آگاهی یافتن هنرمندان جوان امروز از آنچه در این قرن پرتب و تاب گذشته و البته برای آیندگان.
متنی که در ادامه میخوانید حاصل دو نشست مجزا به فاصله چند روز با این هنرمند است که بیش از هر چیز به سوی دغدغه این روزهای او در آنچه ضرورت بازنگری در مدرنیسم ایران میخواند، کشیده شد. برای حفظ جان کلام هم از آوردن پرسشها صرفنظر شده و تنها سرفصلهایی در آغاز هر بحث اسباب ورود به روایت غلامحسین نامی از یک قرن نوجویی و تحول خواهی در هنر ایران خواهد بود.
مدرنیسم، نوگرایی یا پست مدرنیسم!؟
برخلاف اینکه امروز پیشینه نوسنت گرایی را اغلب از سالهای ۱۳۲۰ به این سو میدانند، من معتقدم که از ۹۳ سال پیش تا امروز نوسنت گرایی در ایران مطرح بوده. میپرسید چرا؟ نو گرایی که البته نمیخواهم بگویم یعنی پست مدرنیسم -چون تفاوتهایی بین اینها هست- دو مفهوم دارد. یکی اینکه هنرمند سنت گرا متوجه عنصر زمان شده و مطابق خواست زمانه به نوگرایی با استفاده از عوامل سنتی پرداخته و دیگر اینکه هنرمندان نوگرا و مدرنیست، البته باز به مقتضای زمانه-چون در هر دو اینها عنصر زمان بسیار بسیار اهمیت دارد- دریافتهاند که برای هر جامعه و هر ملتی یک ریشه و یک گذشتهای هست و هیچ انسان بیگذشتهای وجود ندارد. در نتیجه متوجه شدهاند که با نگاه نو به گذشتهها نگاه کنند و از آن برای بیان خلق یک اثر امروزی بهره بگیرند که این مفهوم آخر را من خیلی بیشتر به پست مدرنیسم نزدیک میدانم. هنرمندان مدرنیست با عینک مدرنیسم و نه عینک سنت، و با تجربهای که در زمانه دارند، به سنتها نگاه میکنند. از آنها بهره برداری و در نهایت اثری خلق میکنند که دوگانه است در عین حال که یگانه است، در دل هم ادغام شده و احساس سرزمینی و بومی و قومی دارد.
کدام سنت؟
در مورد اینکه چگونه باید به سنتها نگاه کرد بحث دارم. اولا کدام سنت، به عقیده من دو نوع سنت داریم یکی سنت پویا و دیگر سنت ایستا. سنتهای ایستا آنهایی هستند که تاریخ مصرفشان تمام شده. اینها دیگر بوی ناگرفتهاند. دیگر قابل امروزی شدن نیستند. اما سنتهایی هم داریم که پویا هستند. این را من همیشه به یک گل آتش که زیر خاکستر پنهان است تشبیه کردهام و شما نمیدانید وقتی این خاکستر را کنار میزنید این گل آتش بیرون خواهد آمد. اما این گل آتش را هر کسی نمیتواند پیدا کند. یک آدم فرهیخته و هنرمند میخواهد که به زبان سنت و گذشته آشنا باشد، تاریخ و فرهنگ گذشتهاش را خوب بشناسد، به زبان هنر امروز جهان آشنا باشد، آدم خلاقی باشد. این آدم به راحتی و به سادگی میتواند این گل آتش را بیرون بیاورد و به راحتی میتواند مثل یک غواص ورزیده به عمق فرورود و آن مروارید را به چنگ بیاورد.
از اولین جرقههای نوگرایی در هنر ایران
ما ایرانیها تاریخ ۹۳ ساله جنبش نوگرایی را در نقاشی داریم اما همهجا به اشتباه این تاریخ ۷۰ ساله ذکر میشود و با وجود این تاریخ درخشان، هنوز کتابی در خصوص تاریخ تحلیلی نقاشی مدرن ایران تدوین نشده است. جنبش نوگرایی در هنر ایران از ۹۳ سال پیش یعنی از سال ۱۳۰۰ شروع میشود. ما اولین جرقههای نوگرایی را در اولین سالهای این قرن میبینیم. نیما یوشیج در این سالها افسانه را میسراید. صادق هدایت در همین سالها بوف کور را مینویسد و ابوالحسن صدیقی در همین سالها آبرنگهایی از چهره مادرش به سبک امپرسیونیسم میسازد و بعد در ایتالیا منظره سازیهای آبرنگیاش را به تعداد زیاد ادامه میدهد. به معنای واقعی امپرسیونیسم. حسن مقدم نمایش "جعفرخان از فرنگ برگشته" و میرزاده عشقی هفته نامه "قرن بیستم" را در همین سالها است که به عرصه میآورند و میآییم و میرسیم به جلیل ضیاپور که با چه شور و هیجانی با سنت گرایی و فضای سنتی شدید آن زمان و مخالفتها و دشمنیها شروع به مبارزه میکند تا عاقبت نوگرایی را به جایگاهی پرقدرت میرساند. او با این شعار در مجله "خروس جنگی" به جنگ سنت گرایان و دشمنان خردگرایی میرود که؛ "سخن نو آر که نو را حلاوتی است دگر."
نقش مدرسههای هنری در آموزش هنر مدرن
دانشکده هنرهای زیبا که ابتدا در کوچه مروی واقع بود، به زیرزمین دانشکده فنی منتقل شده و در سال ۱۳۱۹ در دانشگاه تهران رسما تاسیس میشود و بعد از ۴ سال جلیل ضیاپور و جواد حمیدی از این دانشگاه برای تحصیل در فرانسه بورسیه میشوند. حسین کاظمی و احمد اسفندیاری هم در همین زمان فارغ التحصیل میشوند که کاظمی با هزینه شخصی به فرانسه میرود و اسفندیاری هم در ایران میماند. ضیاپور در فرانسه و در آتلیه "آندره لوت" که از بزرگان کوبیسم در فرانسه بود، کار میکند و بعد از ۴ سال به ایران بازمی گردد و فعالیتهای جدیاش را در سال ۱۳۲۷ با تشکیل انجمن و مجله خروس جنگی در یک مبارزه نفس گیر آغاز میکند. حق ضیاپور ادا نشده. کاری که او کرد از کارستان هم کارستانتر است. شوخی نیست در آن فضای متعصب و سنتی حرف از کوبیسم و مدرنیسم حرف بزنیم. ضیاءپور در کشوری که به شدت سنتی بود تمام تلاش خود را به کار بست تا نوگرایی را مطرح کند. او در اوایل دهه ۳۰ با همتی والا هنرستان هنرهای زیبا را تاسیس و برای سالها در آن تدریس کرد و شاگردانی تربیت کرد که هر یک از بهترینهای هنرمندان مدرن ایران به شمار میروند.
من بیش از ۲۰ سال از دوره جوانی خودم را در این هنرستان گذراندهام، در این زمینه تحقیق کردهام ولی جایی ندیدم که یک مرکز آموزشی در سطح متوسطه در دنیا آموزش هنر داده باشد و فارغ التحصیلاناش جنبشی را در مملکت خودشان به وجود بیاورند که پایه و اساس یک جریان بسیار مهم در آن مملکت شود. علیرغم اینکه ممکن است اغراق آمیز به نظر برسد ولی میخواهم تشابهی را بین هنرستان هنرهای زیبا و مدرسه باهاوس آلمان در اوایل قرن بیستم در آلمان مطرح کنم که در آنجا هم تعدادی از استادان درجه یک دلسوخته گردهم آمدند و کسانی را تربیت کردند که پایه گذار بسیاری از جنبشهای نوین هنر جهان بودند و هستند. البته نمیخواهم بر این تشابه تاکید کنم ولی هنرستان هنرهای زیبا هم در کشور ما میتواند چنین جایگاهی داشته باشد چون اکثرکسانی که از این هنرستان فارغ التحصیل شدند در جرگه نامداران جنبش نوگرایی هنر معاصر ایران درآمدند.
مدرنیسم و مولفههای بومی
من در اولین سال دانشجوییام یعنی سال ۱۳۳۹ برای اولین بار ضیاپور را در نمایشگاهی که در دانشکده هنرهای زیبا برگزار شده بود ملاقات کردم. در حالی که با همان روپوش رنگی در نمایشگاه قدم میزدم ناگهان دیدم که در مقابل یکی از تابلوها جمعیتی شکل گرفته و ضیاپور برای آنها حرف میزند. کمی به حرفهایش گوش دادم بعد جلوتر رفتم و اسمش را پرسیدم که گفت من ضیاپور هستم. به او گفتم که حرفهایتان امروز مرا تکان داده، چیزهایی را در ذهن من روشن کرده و تا امروز کسی در دانشگاه چنین حرفهایی نزده، دوست دارم باز هم شما را ببینم. مرا بغل کرد و بوسید، بعد هم بلافاصله نشانی خانهاش را که آن موقع روبه روی خیابان مرمر در انتهای کوچهای بود به من داد و قرار ملاقات گذاشتیم و از آن به بعد دیگر من مرتب با استاد بودم. یک بار از او پرسیدم کارهای شما به عنوان کسی که کوبیسم را برای ایران به ارمغان آوردید، ارتباط چندانی با کوبیسمی که میشناسیم و از جمله در آثار پیکاسو، براک و لژه مطالعه کردهایم ندارد. او گفت؛ کاملا درست است برای اینکه من با فلسفه کوبیسم آشنا شدم و آن را در خودم حل کردم، اما من یک ایرانی هستم و پشتوانه فرهنگی و هنری این مملکت سنتهایی است که من نمیتوانم آنها را نادیده بگیرم. من فلسفه کوبیسم را در حقیقت با موتیفهای بومی و سنتی تلفیق کردم و اعتقاد دارم که کوبیسم من شکل ایرانی دارد و دیگر کوبیسم پیکاسوی فرانسوی نیست. این حرف او به نظر من برای آن زمان استدلال بسیار درستی است.
تشابه کوبیسم و کمونیسم؛ فضای سیاسی فرهنگی ایران در عصر نوگرایی
وقتی خاطرات ضیاپور را میخوانید میبینید چه درگیریهای عجیب و غریبی را از سر گذرانده است. دو گروه در آن دوره با تمام فعالیتها و نگاه ضیاپور به مخالفت برمی خیزند. یکی شاگردان کمال الملک که در حقیقت رئالیستها بودند و به شدت با نظریات او مخالفت میکردند و دیگر گروههای سیاسی چپ که معتقد بودند؛ هنر باید در خدمت توده باشد و به زعم آنها حرفهایی که ضیاپور میزد اصلا جایگاهی نداشت. بعد میبینیم که این دو گروه بر علیه خروس جنگی با هم ائتلاف میکنند. حالا شما ببینید ایستادن در مقابل چنین ناملایماتی چه قدرت تحملی میخواهد که این مرد و البته در کنارش شیروانی و غلامحسین قریب در انجمن خروس جنگی این ایستادگی را با تمام توان دنبال میکنند. بعدها میبینیم که مجله خروس جنگی را توقیف میکنند که به جایش مجله "کویر" راه میافتد که آن هم توقیف میشود و مجله "پنجه خروس" که به همین سرنوشت دچار میشود اما در شرایطی که همه اینها توقیف میشوند مبارزه اینها همچنان ادامه پیدا میکند. حتی تهمتهایی به استاد ضیاپور میزدند و برای مثال حتی در مجلس آن روزگار یکی از نمایندگان به نام مظفر بقایی داد و فریاد راه میاندازد که اینها کمونیست و مخل جامعهاند که پس از آن ضیاپور را به دادگاه میکشند. ضیاپور خودش تعریف میکرد که؛ ما را بردند یک جایی که دکتری نشسته بود و از من سوال و جواب میکرد و پرسید نامت چیست و من گفتم جلیل ضیاپور که بعد آن شخص میگوید خب، این کوبیسم چیست که آوردهاید اینجا و سروصداد راه انداختهاید در مملکت؟ ضیاپور میگفت که شروع کردم به توضیح دادن اینکه اصلا کوبیسم و هنر و فلسفه هنر چه هست و بعد از توضیحات ضیاپور است که تازه آن شخص متوجه میشود ماجرا اصلا ارتباطی با قضایای سیاسی ندارد و میگوید؛ ببخشید آقای ضیاپور ما فکر میکردیم کوبیسم یعنی کمونیسم. به این ترتیب تمام این اتفاقها را با همین استنباطها شکل میدهند و میخواهند با تمام توان جلوی فعالیتهای مستمر او را بگیرند.
به این ترتیب معتقدم؛ نقش ضیاپور در روند جنبش نوگرایی در مملکت ما نه بیشتر به خاطر آثار هنری او که جایگاه بسیار ارزشمندی هم دارند، بلکه بیشتر به دلیل آن شهامت گفتار و بیپروایی در روشنگری و اعتقاد و ایمانی بود که به راه خودش داشت. نظریه پردازیها، بحثها و سخنرانیهای او بود که در جامعه روشنگری میکرد. او به جنبش نوگرایی در فضایی پر از جنگ و جدال جایگاه بخشید و اگر امروز همه ما از آن استفاده میبریم مدیون فعالیتها و نگاه استاد ضیاپور است.
بستر تاریخی مدرنیته و مدرنیسم
جز در دوران جلیل ضیاءپور که در فضای به شدت سنتی آن زمان و مخالفتها و دشمنیها بحث و گفتوگو کرد و در کتابها نوشت، دیگر هیچ نوع بحث و گفتوگو و تحلیل و نقد درستی درباره هنرهای تجسمی معاصر ایران صورت نگرفته. این اشکالی است که خود من به عنوان یک مدرنیسم مطرح میکنم و در واقع به این ترتیب خودم را هم زیر سوال میبرم. اینکه چطور میشود مملکتی با این سنت قوی و با این تعصب در سنت گرایی، ناگهان به دنیای غرب نگاه کند و هنرمندش یکباره از کمرکش راه یک سری کارها را ببیند و برداشت کند و بیاید در اتاق خودش بنشیند و آگاهانه و ناآگاهانه چیزی بسازد و به هیچکس هم کار نداشته باشد و بگوید من یک نقاش نوگرا هستم. چطور میشود در یک جامعهای که تا دندان به سنت مسلح است ناگهان در مقطعی از زمان پنجرهای باز میکنیم به دنیای غرب؟ نمیخواهم حکمی کلی صادر کنم و باید بگویم که بسیاری از نقاشان ما آگاهانه و با مطالعه در این زمینه کار کردند اما اکثر هنرمندان بدون هیچ گفتوگو و بدون هیچگونه بحث و جدلی نگاهی ظاهری و سطحی به این موضوع کردند. خب، اگر به خصوص امروز و در تلقی بعضی از جوانها در جامعه نابسامانی به وجود میآید، دلیلش همین نبود روشنگریها است.
اساسا چرا باید مدرنیسم وارد جامعه ما میشد. وضعیت اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی ما در سالهای آغازین این قرن چگونه بوده که باید تحت تاثیر تحولات دنیای غرب مانند آنها پیش میرفتیم و دیگر اینکه اگر قرار بوده اجبارا این کار را بکنیم، چگونه؟ به زعم من این چگونگی بسیار مهم است. نمیشود هر کاری را به اسم مدرنیسم مطرح و منتقد آن را هم مثلا به عقب ماندگی متهم کرد. پایههای مدرنیسم غرب از قرن ۱۶ شروع میشود، مدام و لحظه به لحظه تغییر میکند، قدم به قدم به امروز میرسد و یک تاریخ پشتاش هست. آیا ما بستر تاریخی مدرنیته یا مدرنیسم را طی کردهایم؟ اگر نکردهایم تکلیفمان چیست و چه باید کنیم تا آن را درست بفهمیم و درست انجام دهیم؟ این وظیفهای حیاتی است که این بحثها را مطرح کنیم و به نتیجه برسانیم.
هیچکس نیامد این جریان پرسابقه در هنر ایران را به نقد بکشد و تحلیل و بحث و جدل بکند که در بستر مدرنیتهای که از قرن شانزدهم تا قرن بیست و یکم ادامه دارد و پله پله پشت سر هم آمده جلو تا امروز رسیده به اینجا، آن وقت ما با یک تاریخ درست متضاد آن چطور یکباره مدرنیست میشویم. چه مولفههایی برای هنرمند ایرانی در این میان وجود دارد که چگونه باید نگاه کند، چگونه تحت تاثیر قرار بگیرد. کجا تلفیق کند کجا نکند. درباره این مسائل هیچ وقت گفتوگو نشده. چرا جریان سقاخانه- اسم آن را مکتب نمیگذارم چون ویژگیهای یک مکتب راندارد- که قرار بود به عنوان یک مکتب ایرانی در جهان مطرح شود نتیجهای آنچنان که باید نمیگیرد و واقعا به جایی نمیرسد.
ایرادی که من به طور کلی به جریان هنر مملکت دارم این است که چرا این گفتوگوها انجام نشده و به ویژه حالا که در این زمان هنر این مملکت دارد رشد میکند و جوانها با این همه هیجان دارند کار میکنند چرا نمیشود؟ چه کسی باید در اندیشه جوانهایی که به ریشههای فرهنگی و هنری خودشان ناآگاهند روشنگری کند؟ چه کسانی وظیفه دارند که اینها را با ریشههای هنر این مملکت آگاه کنند تا گمراه نشوند و آگاهانه کار کنند. چه کسی باید این سوال را مطرح کند که ما که هستیم و در کجای تاریخ ایستادهایم. ما کجای کاریم. جنبش نوگرایی در ایران و مدرنیسم عبارتهای زیبایی هستند. خیلی دهان پرکناند. همین بحث و گفتوگوها است و همین منتقدین حرفهای هستند که مردم را آگاه میکنند. منتقدانی که نداشتهایم، نداریم و نخواهیم داشت. اگر این پنلها برای گفتوگو ایجاد شود شاید این خلاء تا اندازهای پوشیده شود اما این کارها عشق و علاقه و مسئولیت میخواهد که خب، هرسه اینها غایب است.
ضرورت بازنگری در هنر معاصر ایران
به عقیده من جریانی که در هنر معاصر این مملکت به ویژه در ۱۰ سال اخیر شروع شده، چه از نظر اقتصاد هنر و چه از نظر کیفیت هنری ایجاب میکند در کل جریان هنر معاصر ایران بازنگری شود. اگر این بازنگری صورت بگیرد از قضا اهمیت این جریان قویتر میشود. این اتفاقات به کیفیت جریان هنر معاصر این مملکت کمک بسیار زیادی میکند، به ویژه نسل جوان را نجات میدهد. جوانهایی که میبینیم در اینترنت با جهان در ارتباطاند و هیجان کار دارند و میخواهند خلق کنند اما نمیدانند چگونه. این گفتوگوها و روشنگریها قطعا راهگشاست. اگر واقعا این گفتوگوها نتیجه بدهد خواهید دید نسلی که چنین پرشور کار میکند به چه نتایجی خواهد رسید و چقدر آگاه، پویا و سرزنده خواهد بود.
انتهای پیام/