سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: وقتی رمان خوبی می‌خوانم، می‌نویسم: این رمان را بخوانید... بلا درنگ همین جمله در ذهنم تداعی می‌شود... بله، این رمان را بخوانید... فوق العاده‌س. اما وقتی می‌بینم "شاگرد قصاب" اثر نویسنده‌ای ناشناس است که مخاطب فارسی زبان آن را نمی‌شناسد و با این حال طی دو هفته به چاپ دوم می‌رسد دیگر نمی‌گویم: این رمان را بخوانید چون لابد خوانده‌اید و اگر هم احیانا در این روزها سراغش نرفته‌اید، در روزها یا ماه‌های آتی به جرگه خوانندگان "شاگرد قصاب" می‌پیوندید.

"شاگرد قصاب" باز هم رمانی ست به ترجمه پیمان خاکسار، بازهم تعجب برانگیز و خواندنی و باز هم اثر نویسنده‌ای که تا پیش از این اثر در ذهن مخاطب ایرانی ناشناخته بود: پاتریک مک کیب نویسنده ایرلندی. جز چارلز بوکوفسکی و فیلیپ راث تمامی آثاری که پیمان خاکسار ترجمه کرده اثر نویسنده‌هایی هستند که ما آن‌ها را پیش از آن نمی‌شناختیم و این در حالی ست که عمده این آثار آنچنان برجسته بوده‌اند که از ذهن ما پاک نخواهند شد.

اما برگردیم به همان "شاگرد قصاب".

"... یک خانه صد پنجره دیگر. ولی این یکی فرق داشت، پشت یکی از آن پنجره‌ها جو بود و وقتی به این فکر می‌کردم چنان جستی زدم که می‌توانستم ماه را مثل توپ فوتبال دستم بگیرم. فرنسی برادی جلو می‌ره، نزدیک دروازه می‌شه، پشت هجده قدم، یک شوت بلند، دروازه‌بان نمی‌تونه توپ رو بگیره، و بله، فرنسی برادی یه گل برای تیم شهرمون زد، ماه چسبید به تور!"

این رمان را یک دیوانه برای‌مان تعریف می‌کند... دیوانه وار... به صورت اول شخص... شیرین و البته سرشار از توهم و تخیل.

فرنسی یک نوجوان روانی است. "شاگرد قصاب" را او برای ما روایت می‌کند؛ روایتی مطلقا نو و جذاب. او با اشیا حرف می‌زند... "چیز"ها هم با او حرف می‌زنند. سنگ‌ها، توالت‌ها، عکس‌های روی دیوار، قرص‌ها، قطره‌های باران، همه و همه برای فرنسی جاندارند و با او حرف می‌زنند، به همین دلیل زبان داستان هم زبانی ست با سویه‌های استعاری.

این رویکرد راوی نسبت به اشیا پیرامونش چنان است که می‌توانیم مسئله روایت پلی فنیک و چند صدایی را پیش بکشیم. تمام چیزهایی که دور و بر فرنسی هستند با او در گفت و گواند و البته در پیشبرد روایت هم نقش دارند.

با این که فرنسی "شاگرد قصاب" کاراکتری دیوانه است که خشونتش گاه تا سلاخی یک آدم (خانم نوجنت) پیش می‌رود، اما ما با او همذات پنداری می‌کنیم و برایش دل می‌سوزانیم... او احساسات پاکی دارد و به این واسطه تاثر مخاطب را برمی‌انگیزد. عشق او به پدر و مادرش و خصوصا رفیقش-جو- احساسات ما را برمی‌انگیزاند. ما در این رمان برای او دل می‌سوزانیم... مخصوصا به خاطر تنهایی عظیمی که دارد. وقتی در آخر رمان دکتر به فرنسی می‌گوید:"هفته دیگه تنهاییت تموم می‌شه، از انفرادی می‌آی بیرون، نظرت چیه؟" فرنسی با خودش می‌گوید:" دوست داشتم توی صورتش بخندم: چطوری تنهایی آدم تمام می‌شود؟ خنده دارتر از این نشنیده بودم."

اگر "شاگرد قصاب" را خوانده باشید، آن را جزو بهترین داشته‌هایتان خواهید دانست. پاتریک مک کیب با این رمانش ما را به وجد می‌آورد و اسم و نقشش را در ذهن ما کنده کاری می‌کند، برای همین هم، به نظرم باید برای او، کلاه از سر برداشت و خالصانه گفت: آقا "پاتریک"، سلام عرض شد!

انتهای پیام/

مجتبا هوشیار محبوب