سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: تقی مدرسی این کتاب را با استفاده از شخصیت و داستان‌های "عهد عتیق" می‌نویسد و کتاب ارجاعات بسیاری به "کتاب مقدس" دارد.

مدرسی با در نظر داشتن زمان و همچنین مضمون کتاب با انتخاب هوشمندانه‌اش داستان را نیز با زبانی متاثر از"عهد عتیق" روایت می کند زیرا در چنین اثری زبان نقش مهمی را در فضاسازی داستان ایفا می‌کند. به خصوص در توصیفات رنگارنگ و شاعرانه اثر که کم هم نیست‌اند می‌توان اثرپذیری و ردپای "غزل‌غزل‌های سلیمان " را دید و در نیمه آخر رمان این امر مشخص‌تر می‌شود. مدرسی از پتانسیل شاعرانگی این نثر در توصیفاتش به خوبی بهره گرفته و از همان آغاز روایت با استفاده از این توصیفات رمان را به خوبی فضا سازی کرده و خواننده را با جهان داستان آشنا می‌کند:

"برای یک لحظه نگاهش را به آسمان وسیع و ملول که در سطح صاف آن قطعات کوچک و بزرگ ابر مانند قوهای سفیدی که بر روی آب آرام شنا می‌کنند، درحرکت بودند دوخت".

یکلیا دختر پادشاه پس از فاش شدن عشقش به کوشی که چوپان پادشاه یعنی پدر یکلیا است از سوی پدر خود و جامعه طرد می‌شود. در مقابل "خیمه اجتماع" (خیمه‌ای که موسی(ع) به امر خدا ساخت ) تازیانه می‌خورد و جامه‌اش دریده می‌شود و در حالی که به پایش زنگوله‌ای بسته شده تا همگان بدانند که او از سوی بنی اسرائیل لعنت شده، از دروازه اورشلیم خارج می‌شود. و حالا تنها بیابان پیش روی اوست.

مدرسی با توجه به فضای افسانه‌ای و کهن داستان از عناصر به کار گرفته شده در رمان استفاده می‌کند و به آنها نقش دیگری نیز در پیشبرد داستان می‌دهد. برای مثال همین بیابان که داستان در آن می‌گذرد نقش تمثیلی را برای شخصیت داستان ایفا می‌کند و برای یکلیا که حالا داغ ننگ عشقی ممنوع را با خود دارد همچون تبعیدگاه ظاهر می‌شود و همچنین سکوت و فضای تهی بیابان هم برای نشان دادن تنهایی یکلیا که از سوی جامعه و پدر خود طرد شده نیز تناسب دارد. و یا رود آبانه که در همان سطرهای ابتدایی رمان توصیف می شود نیز بار تمثیلی و استعاری خاصی را با خود دارد. اما داستان یکلیا تنها داستان روایت شده در این رمان نیست و مدرسی به نوعی از شیوه داستان در داستان استفاده می کند.

استفاده مدرسی از این تکنیک ربطی به فرا داستان و شگرد روایت پست مدرنیستی ندارد چراکه این شیوه در ادبیات کهن مثل "هزار و یکشب" و همچنین "کتاب مقدس" نیز به گونه‌ای دیگر به کار گرفته شده.

داستان دیگر، داستانی است که شیطان در کنار رود آبانه برای یکلیا حکایت می‌کند. و این داستان، داستان میکا پادشاه عادل بنی اسرائیل است که در گذشته بر اورشلیم فرمان می رانده. او که سال ها به عدل در اورشلیم حکم می‌رانده در دوران پیری خود دل به زنی به نام تامار می‌بندد و بعد پیکی از سوی یاکین نبی می‌آید و او و اهالی اورشلیم را از وجود زنی که از سدوم برخاسته تا اورشلیم را نابود کند، آگاه می‌کند و این زن همان تامار است و پادشاه مجبور است بین او و اورشلیم یکی را انتخاب کند.

این داستان که از زبان شیطان روایت می‌شود از لحاظ مضمونی با داستان خود یکلیا موازی است و در رمان نیز با آن تناسب برقرار می‌کند. داستان دوم که می‌توان آن را داستان فرعی کتاب دانست بیش از نیمی از حجم کتاب را در بر می‌گیرد. از این‌رو با برقرار کردن رابطه و همچنین ارجاعات مستقیم و غیر مستقیم در هر دو داستان عناصر مشابهی دیده می شود که با هم مضمون کتاب را می سازند و جدای از عناصر مضمونی حتی شخصیت های هر دو داستان نیز با هم هم پوشانی دارند.

با تمام شدن روایت فرعی مدرسی باز به روایت اصلی کتاب که نام کتاب را هم از همین قسمت وام گرفته باز می‌‍گردد. نویسنده اما با روایت کردن داستان دوم در نهایت به داستان اول از لحاظ مضمونی عمق می‌بخشد و به نوعی انگار دنبال دلیلی برای تنهایی و طرد شدگی شخصیت اصلی رمان یعنی یکلیا می‌شود. راوی داستان دوم شیطان با روایت داستانی از تاریخ قوم یکلیا برای او انگار دلیل این تنهایی را به چیزی فراتر از خود یکلیا و تقدیرش نسبت می‌دهد. شاید به خود قوم او و تاریخش چراکه هر چه باشد او از سوی همین قوم وسنت‌ها محکوم به این تنهایی شده.

در انتهای رمان هم یکلیا مانند ابتدای رمان تنهاست و در کنار ساحل رود آبانه روی زمین تنها رها شده است.

انتهای پیام/

محمد قاسمی