سرویس تجسمی هنرآنلاین: پلاک یک. این خود شاید، استعاره‌ای از نفر اول گرافیک ایران باشد؛ ادعایی که نه فقط ما ایرانی‌ها بلکه در دنیا آن را مطرح کرده‌اند. روی یکی از زنگ‌های آیفون منزل آقای گرافیست با لوگوی معروف خودش نوشته شده: شیوا. در طبقه پنجم، قباد شیوا در موسسه‌اش میزبان ما و گفت‌وگویی است که قرار است درباره او باشد و هنر گرافیک در ایران؛ در روزهایی که او دهه هشتم زندگی‌اش را سپری می‌کند اما همچنان پر کار و فعال است.

در مطالعه‌ای که از گفته‌هایتان داشتیم گویا شما ابتدا از طریق مجله تلاش یا تماشا که ارگان رسمی تلویزیون ملی بود، وارد تلویزیون شده‌ و کار سازمانی را آغاز کرده‌اید. سفارش پوستر می‌گرفتید که طبعا دلایل مالی داشت. در گفت‌وگویی نیز به این اشاره کرده بودید که در دوران دانشجویی زندگی سختی را تجربه می‌کردید. حال بگویید چگونه به مرحله‌ای رسیدید که آن وجه مالی هنر گرافیک برایتان از اهمیت افتاد و به کار دلخواه خود پرداختید؟

زمانی که به تهران آمدم در دانشگاه رشته گرافیک وجود نداشت. در رشته نقاشی دانشکده هنرهای زیبا قبول شدم. برای این‌که از پس مخارج نقاشی برآیم کارهای گرافیکی را آغاز کردم. گرافیک را با مطالعه شخصی دنبال کرده و آن را یاد گرفتم. طبیعی است که افراد در این شرایط بیشتر به سمت اگهی‌های تبلیغاتی کشیده شوند. با این‌که نیاز مالی داشتم حس می‌کردم این گرایش، گرایش اشتباهی است. مجله "تماشا" مکان مناسبی بود که به این گرایش پاسخ مثبت دهم؛ هفته‌نامه‌ای که استتیک روزنامه‌نگاری ایران را تغییر داد. کار کردن در مجله "تلاش" هم که پیش از تماشا منتشر می‌شد ربطی به تبلیغات نداشت. در آن زمان برای مجله تلاش تصویرسازی می‌کردم و لی‌اوت طراحی می‌کردم. در نتیجه با تبلیغات خداحافظی کردم.

اما با اینکه آن کارها جزو آثاری بود که شما طبق وظایف سازمانی‌تان انجام می‌دادید، اکنون هم، زمانی که از آثار درخشان شما سخن به میان می‌آید اغلب مربوط به طراحی‌ پوسترهایی است که در تلویزیون انجام دادید.

درست است. امروز در سر کلاس‌ها از گرافیک تبلیغاتی سخن می‌گویند در صورتی که اعتقادشان به گرافیک تبلیغاتی درست نیست. در مرحله نخست گرافیست وظیفه دارد اندیشه‌ها را تصویر کند. همین امر است که باعث شد نتوانم در سازمان‌های تبلیغاتی دوام بیاورم. در آن نوع گرافیک باید کاری انجام دهید که مشتری پسند باشد و متاسفانه 99 درصد مشتریان بدسلیقه‌اند. اما همین‌که فکر کنید باید تجربه و زندگی‌تان را صرف این کنید که کاری تولید کنید که فلان سرمایه‌دار بپسندد هنرتان مانند مطربی خواهد شد. در مطربی هم اوضاع بر همین منوال است. یکی می‌گوید ریز بزن. دیگری می‌گوید ریتم را آرام کن. آن دیگری هم می‌گوید تندش کن. این نوع کار کردن با روحیه من سازگار نبود. پس به توصیه یکی از دوستان وارد تلویزیون ملی ایران شدم. سال 45 تلویزیون ملی ایران افتتاح شد. علاقه‌مند بودم برای بها دادن به تمایلات فرهنگی‌ام در آن‌جا مشغول شوم. آن زمان ساختمان آجری کوچکی بود که اکنون هم آن مکان هنوز پابرجاست. پس از این ساختمان سوله‌ها بود و پس از آن بخش دکور وجود داشت. اصلا کار گرافیکی رواج نداشت. همین امر باعث شد کم‌کم کار گرافیکی را در تلویزیون آغاز کردم. سال‌ها بعد واحدی تحت عنوان گرافیک در دانشگاه ایجاد شد. آن زمان گرافیک تنها به تلویزیون ختم می‌شد. کسی بود که روی کپشن‌ها خطاطی می‌کرد یا به عبارتی شرح تصویر می‌نوشت و آن را جلوی دوربین نگه می‌داشت تا دیده شود. تا آن روز بیشتر طراحی صحنه‌ در تئاتر انجام داده‌ بودم تا زمانی که واحد گرافیک را در تلویزیون ملی ایران پایه‌گذاری کردم.

چگونه توانستید در فضایی که کل تسهیلات گرافیکی‌اش به یک کپشن‌نویس ختم می‌شد چنین کار بزرگی انجام دهید و این کارتان را به آنها نیز بقبولانید؟

مدیریت تلویزیون ملی در آن زمان به این کارها وارد بود. وقتی در مجموعه‌ای مدیر خوبی وجود داشته باشد دیگر به راحتی پیشنهادهایش را رد نمی‌کند.

فریدون رهنما هم در آن دوره در تلویزیون ملی کار می‌کرد؟

بله

از آنجایی که رهنما انسان نوجویی بود و تحصیلات خود را در فرانسه به اتمام رسانده بود، گویا آن زمان روی برنامه‌های تلویزیون و فرهنگ زمان خودش نیز تاثیرات بسیاری داشته است...

در تلویزیون ملی افراد روشنی فعالیت می‌کردند. به خاطر می‌آورم آن زمان با احمد فاروقی دوک‌های نخ‌ریسی را به گونه‌ای درست کرده بودیم که کپشن‌ها دور آن پیچیده می‌شد. با این ایده نخستین انیمیشن‌ها را در تلویزیون به نمایش می‌گذاشتیم. ابتکارات ما به شکل بدوی و نوآورانه بود. تلویزیون هم از ایده‌ها حمایت می‌کرد. به شخصه وقتی وارد تلویزیون ملی شدم هیچ چیز جز تعدادی نقاشی با خود نداشتم که از طریق همان نقاشی‌ها بود که نشانم را گرفتند و کارم را آن‌جا آغاز کردم. پس از آن واحدهای گرافیکی در تلویزیون پایه‌گذاری کردم و کارهای گرافیکی‌ام در انتشارات سروش به چاپ رسید. کار تولید در تلویزیون کاری گروهی بود، اما در آن زمان، هم باید نور را تنظیم می‌کردم، هم کارگردانی می‌کردم هم طرح و ایده می‌دادم. در اصل از اول تا آخر کار دست خودم بود. زمانی که از کار تولید در تلویزیون کناره‌گیری کردم، انتشارات سروش پایه‌گذاری شد. پس از آن واحد گرافیک سروش را پایه‌گذاری کردم.

دهه 40 دوران بروز و ظهور موج نو چه در هنر و چه در ادبیات ایران بود. اما هرچه در ایران تولید می‌شد در خود هنر ایرانی را کمتر به همراه داشت. ولی همین موج، در خود، آثار ماندگاری را به وجود آورد که مبتنی بر سنت پیش از خودش بود. حتی در آثار شما نیز لحن ایرانی دیده می‌شود که بسیار بر آن تاکید شده است...

در سال‌هایی که مشغول کار در رشته گرافیک بودم برایم جای تعجب داشت که کشورهای دیگر در این عرصه ساحب سبک بودند. مثلا می‌گفتند؛ گرافیک لهستان، گرافیگ چین، گرافیک هند. اما چرا این عرصه در ایران حتی در ابتدایی‌ترین شکل خود جا نیفتاده بود. با وجود این‌که ایران یکی از 3 تمدن بزرگ دنیا است ابزار تکثیری خود را از غرب وام گرفته است. همیشه مخالف این امر بودم که سلیقه گرافیکی‌مان نیز غربی باشد. تفکر هر تمدنی مربوط به خود آن تمدن است و نباید غرب‌زده باشد. پس در آثارم بهای زیادی به این سلیقه غربی ندادم. هنرمندان پیش از ما نیز قبل از ما آثاری خلق کردند که مناسب وضع مردم زمان خودشان بود. آنها هنرشان را روی کاسه به کار می‌بردند. مردم با این کاسه، یا به اصطلاحی هنر آب می‌خوردند و زندگی می‌کردند. فرش اگر نقش داشت، هنرمند می‌دانست مردم روی این فرش می‌نشینند. هنر ما هنری کاربردی بود. آن شاهکارها امروز نام گرافیک به خود گرفته است. اما غرب از گرافیک رشته‌ای منشعب کرد به اسم طراحی. اطلاعات در تاریخ از یک‌جا گرفته می‌شود و به وسیله گرافیک توذیع می‌شوند. مثلا فرمان خان‌ها یا پادشاهان که روی لوحه‌های سنگی تراشیده می‌شد تا مردم آنها را بخوانند. به نظر من بهترین پوستر دنیا کتیبه گنج‌نامه یا جنگ‌نامه است. من اهل همدانم. 5 هزار سال پیش از ما نیز مردمی این لوح را می‌دیدند. لوحی که با خطوط میخی بوده و مشرف به شهر قرار دارد. یا شاهکارهای مینیاتوری که دنیا امروزه به آن (liustration) می‌گوید از این نمونه‌ها است. در صورتی که متاسفانه امروز هنرمندان گمان می‌کنند ساختار کارهایشان باید غربی باشد.

چطور یک گرافیست می‌تواند همخوان با فرهنگ ایرانی، هنرمند موفقی باشد؟

من نیز در برخی کارها موفق بوده‌ام و در برخی نیز کمتر موفق بوده یا اصلا موفق نبوده‌ام. اما همیشه تلاش می‌کنم کارهای خوبی ارائه کنم. معتقدم که باید گرافیکی داشته باشیم که برگرفته از فرهنگ ما باشد و از امکانات و تکنولوژی غربی استفاده کند.

نمایشگاه‌های نقاشی یا گرافیک که در غرب برگزار می‌شود نمایانگر هنر ایرانی هست؟ یا اساساً غربی‌ها از این رو برای ما نمایشگاه برگزار می‌کنند که هنر ما بازنمایی همان هنر خودشان است؟

آنتن هنرمندان ما به سمت غرب است. آنجا اگر مینی‌مالیسم مطرح می‌شود، اینجا نیز هنرمندان مینی‌مال کار می‌کنند. اگر انتزاع مطرح می‌شود، هنرمندان وطنی نیز انتزاعی کار می‌کنند. نقاش ایران، "خانم مکرمه" است زیرا نه براک را می‌شناخت و نه پیکاسو را. او تنها خودش را بیان می‌کرد. به همین دلیل است که غربی‌ها فیلم خانم مکرمه را می‌سازند.

با این اوصاف، اکنون امکان چه نوع استفاده‌ای از هنر غربی وجود دارد؟

من اینجا کار می‌کنم ولی می‌دانم که آنها آن طرف چطور کار می‌کنند. اما به هیچ وجه تابع آنها نیستم. فقط باید به نوعی شناخت رسید. همین.

انجمن بین‌المللی طراحان گرافیک، شما را جزو 12 گرافیست برتر دنیا معرفی کرده. به نظرتان این معرفی به خاطر توجه شما به فرهنگ ایرانی بوده است؟

بله. یادم می‌آید به من زنگ زدند و گفتند 250 تا از کارهایتان را بفرستید، می‌خواهیم این‌جا برایتان کتاب منتشر کنیم. دلیلش هم این بود که کارها هم به روز بود و هم جغرافیا و فرهنگ ایرانی را با خود همراه داشت.

در گفت‌وگوها و نوشته‌هایی که مربوط به شماست، بارها خوانده‌ایم که گرافیک‌تان لحن ایرانی دارد. آیا این لحن بومی باعث نشد در دوره‌ای که کار می‌کردید رفتار شما را نوعی واپس‌گرایی بدانند؟

برخی هنرمندان من را امّل می‌دانستند چون غربی کار نمی‌کردم. اما وقتی به کشورهای دیگر نگاهی بیندازیم متوجه می‌شویم فرهنگ کشورها را هنرمندان آن کشورها هستند که تعیین می‌کنند نه دولت‌هایشان. فرهنگ لهستان را هنرمندان لهستانی به دنیا نشان دادند نه دولتمدارانشان. گذشته از آن من در خانه‌ای بزرگ شده‌ام که در آن شعر، موسیقی، ادبیات و عرفان جاری بوده است. اما کسی در این خانه در عرصه هنرهای تجسمی فعالیت نمی‌کرد. وقتی بسیار کوچک بودم، پدرم دستم را می‌گرفت و پیش نقاشی به نام آقای کارگر می‌برد. از پله‌های خانه‌اش که بالا می‌رفتم تابلوهایی را که می‌دیدم که به دیوار راه پله‌ها آویزان بود. خیلی برایم جالب بود. برادر بزرگتر آن زمان در بیمارستان آمریکایی‌ها کار می‌کرد. کریسمس‌ها برایش کارت پستال می‌فرستادند و من تصاویر آن کارت‌ها را خیلی دوست داشتم. این کارت‌ها را می‌دزدیدم و با رنگ‌های پودری از رویشان نقاشی می‌کشیدم. در همدان آن دوره چیز خاصی وجود نداشت که نظرم را جلب کند تا کار جدی انجام دهم یا نقاشی مینیاتور ایرانی آنجا رواج نداشت که من بخواهم ببینم. اگرنه مینیاتوریست می‌شدم.

در نمایشگاه‌هایی که اکنون برگزار می‌شود، نمایشگاه‌های پوستر دیگر آن وجه تبلیغاتی یا اعلان‌گونگی را ندارند. یعنی با پدیده‌ای مواجهیم به نام پوستر برای نمایش در گالری‌ها. در حالی که پوستر برای خیابان است. نظرتان درباره این اتفاق چیست؟

این روزها هنرمندان شب قبل از بی‌ینال کار می‌کنند. برای بی‌ینال‌های پوستر باید پوسترها را از توی خیابان‌ها جمع کنند و در مسابقه شرکت دهند، همان‌گونه که در دیگر کشورها رایج است. مثلا پوستری داشتم که روی آن حروفی را در قالب طغری خطاطی کرده بودم، این پوستر چاپ شد و تا موزه هنرهای مدرن نیویورک رفت. تا موزه ژورژ پومپیدو رفت. حتی مردم خیابان هم دوستش داشتند چه برسد به انتلکت‌های غربی. ما چه می‌خواهیم؟ کار! کاری که تأثیرگذار باشد و دیده شود.

برای کتاب‌های متعددی جلد طراحی کرده‌اید. زمان طراحی طرح جلد برای کتابی، چه نوع رابطه دال و مدلولی بین تصویر و متن برقرار می‌کنید؟

محال است متن را نخوانده طرح جلد بزنم. برای تئاتر و سینما هم همینطور. هنر من نیز در همین است. این‌که چطور می‌توانم خود را در قالب نویسنده یا کارگردان بگذارم و اثر را درک کنم.

چقدر به دستی کار کردن معتقدید؟

تا زمانی تکنولوژی دنبال هنرمند بود، ولی اکنون هنرمند دنبال تکنولوژی است. فاجعه از آنجا آغاز می‌شود که رابطه دست با کاغذ قطع شود. کامپیوتر برای اینکه چطور فکر کنید خوب نیست. غربی‌ها هم به کسی که همه کارهایش را با کامپیوتر انجام دهد می‌گویند عروسک خیمه‌ شب‌بازی و به آثارشان می‌گویند فحشای تصویری. من، تن به فحشای تصویری ندادم. گرافیست باید منطبق با فرهنگش اثرش را خلق کند تا مردم کارش را ببینند و با کارش ارتباط برقرار کنند.

انتهای پیام/

زهرا ملاعلی، صابر محمدی