سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین // گفت‌وگو با جواد مجابی به عنوان شاعری که نویسنده‌، طنزپرداز، پژوهشگر، منتقد و نقاش است کار آسانی نیست. مجابی به همین واسطه شخصیتی جامع الاطراف است و برای گفت‌و گو با او ناگزیر باید روی سوژه‌ای خاص تمرکز کرد. بر این مبنا تصمیم بر آن شد تا این‌بار با جواد مجابی بر سر میز رمان به گفت‌وگو بنشینیم.

مجابی آثار فراوانی در حوزه ادبیات داستانی دارد و این اواخر رمان‌های"عبید باز می‌گردد"، "از قلعه تا سرحد" و "شهربندان" او تجدید چاپ شده است. مجابی حرف‌های بسیاری درباره گونه هنری رمان و ماهیت آن دارد که در این گفت‌وگو بخشی از این حرف و حدیث را می‌شنویم. اما اگر در آغاز سخن جواد مجابی را شاعر خواندیم، تنها نه به این دلیل بود که او 25 مجموعه شعر دارد بلکه به این دلیل اساسی بود که خود مجابی نیز در وهله اول خود را شاعر می‌داند. تفصیل این موضوع باشد برای شما که آن را در ادامه خواهید خواند...

و اما در تنظیم این گفت‌وگو بنا به روانی متن، به آهنگ کلام آقای مجابی وفادار ماندیم و برای این کار سه نقطه‌های سلینی چقدر که به کارمان نیامد!

محمد مفتاحی: آقای مجابی گستره فعالیت‌های ادبی-هنری شما آنقدر وسیع است که در طول حیات ادبی‌تان، شما را نقاش، شاعر، منتقد، روزنامه نگار، طنزنویس، رمان‌نویس، بیوگرافی‌نویس و ... نامیده‌اند. شما خودتان را بیشتر به کدام یک از این نام‌ها و عنوان‌ها متعلق می‌دانید؟

طبیعتا شعر... من با شعر شروع کردم و همیشه به شاعری، در مملکتی که شعر محوریت و مرکزیت فرهنگی دارد افتخار می‌کنم... مردم ما در طول زمان با شعر فکر و زندگی کرده‌اند. حتی زبان ما از توی کتاب‌های شعر رشد کرده است... بنابراین در ایران شاعر بودن افتخار بزرگ و مسئولیت بسیار سنگینی است و تقریبا در قیاس با شاعران بزرگ ایرانی بسیار دشوار است که کسی خودش را شاعر بداند...

من بی‌هیچ فروتنی باید بگویم خودم را در راه شعر می‌دانم و نه شاعر... حدود 25 دفترشعر دارم و تمام عمرم را به شعر پرداخته‌ام و روزی نبوده که بدون شعر بگذرانم... معتقدم شاعری در ایران یک افتخار بزرگ است... برای اینکه شما متصل می‌شوید به بدنه فرهنگ ملی ... این انرژی شاعرانه و این نوع تخیل از ذهنی منبعث می‌شود که آن ذهن در مواقع دیگر به امور دیگر نیز پرداخته است... ارادی یا ناگزیر... مثلا در دوره‌هایی من فکر کردم چیزهایی هست که نمی‌توان در شعر گفت و شعر را خراب می‌کند و ناگزیر در داستان کوتاه کار شده است... یا زمانی شد -بعد از انقلاب- که وقت و فرصت بیشتری داشتم و برای بیان شرایط پیچیده و چند سویه زمانه به این فکر افتادم که می‌توان به رمان پرداخت و این کار را کردم.

وقتی بسیاری از کتاب‌های من چاپ نشد به نوشتن شناخت‌نامه‌ها رو آوردم... هر چند دوست داشتم این کار را بکنم اما کس دیگری هم می‌توانست آن را بنویسد... یا نقد هنرهای تجسمی که من با علاقه این کار را کردم چرا که بیش از 40 سال شاهد رشد هنرهای تجسمی در مملکتم بودم... باید بگویم همواره فکر کردم کارهای آفرینشی بر کارهای پژوهشی اولویت دارند... کارهای پژوهشی آثاری هستند مثل تحقیق و مطالعه و بررسی که دیگران هم کمی بدتر یا بهتر می‌توانند انجام دهند اما کار آفرینشی و هنری مخصوص خود هنرمند است... نادرپور وقتی شعر می‌نویسد آن شعرخاص اوست اما وقتی مقاله سیاسی می‌نویسد، نه، کس دیگری هم می‌تواند آن را بنویسد.

به لحاظ شغلی دوره‌ای طولانی روزنامه‌نگاری کردم و پشیمان هم نیستم... زمانی که در میان سال‌های47 تا 58 دبیر سرویس هنری اطلاعات بودم، آن موقع همواره خود را نویسنده و شاعری می‌دانستم که دارد در روزنامه کار می‌کند... فکر می‌کردم خب این هم یک حرفه است اما بعدها فهمیدم روزنامه برایم چند خاصیت مهم داشت... یکی به من آموخت چگونه با زبان ساده و با گروه‌های مختلف در ارتباط باشم... دیگر اینکه فرصتی شد با مهمترین اشخاص روزگار آشنا شوم ... سوم اینکه روزنامه‌نگاری آدم را از خودپسندی و جاه‌طلبی‌های بیهوده در امان می‌دارد... در رسانه ما آدم‌های مختلف با دنیاهای متنوع را می‌بینیم و بعد این مسئله، افق دید آدم را وسیع‌تر می‌کند و اینگونه فکر نخواهد کرد که دنیا تنها با افکار او بیان شدنی است... اینگونه بود که بعدها نگاه من به روزنامه‌نگاری تغییر پیدا کرد.

اما برگردم به سوال اصلی شما... باید بگویم در هرصورت شعر همواره هویت اصلی هستی من را تشکیل می‌دهد.

مجتبا هوشیار محبوب: پل والری در جایی شعر را به رقص و نثر را به راه رفتن تشبیه می‌کند. شما به عنوان کسی که هم تجربه نوشتن شعر و هم تجربه نوشتن متن داستانی دارید درباره ماهیت این دو گونه هنری چه فکر می‌کنید؟ اگر بر این باورید که بیان‌مندی داستان و شعر تفاوت‌های اساسی دارد، به این معنا که در داستان منطق نثری حاکم است و صحبت از انتقال مطلب است و در شعر نه، به ما بگویید در مورد آثار خودتان این وضعیت به چه ترتیبی است؟

در آغاز تجربه‌ی نوشتن به این بایدها اعتنا می‌کردم و به دنبال تفاوت‌های آشکار گونه‌های هنری بودم اما از دوره‌ای به بعد این تفاوت‌ها مطرح نبود... زمانی که روبه‌روی کامپیوترم می‌نشینم تصمیم نمی‌گیرم شعر بنویسم یا داستان... هر چه به ذهنم رسید می‌نویسم و خودم را می‌سپارم به ناخودآگاهم... بدون هیچ پیش‌فرضی.

سابقا برای شعر و داستان طرح داشتم اما بعد فهمیدم که می‌شود به ناخودآگاه اعتماد کنی و بگذاری او شما را اداره کند... در واقع ناخودآگاه ما از خودآگاه‌مان وسیع‌تر است چرا که در ناخودآگاه داده‌ها فقط همان‌هایی نیست که به آن داده شده بلکه ترکیب شده است با داده‌های دیگر و به یک سنتز تبدیل و تخمیر شده است و ما باید اجازه بدهیم که تاثیر خودش را بگذارد.

محمد مفتاحی: در کتاب "کنار غیب ایستاده‌ام" نوشته‌اید که در عصر و جامعه خودم ارتباط با ذهن پویای آدم‌های دیگر را در رمان بهتر می‌بینم. آیا هنوز هم بر این اعتقاد هستید؟

شعر معمولا هنری‌ست اشرافی و درخشان و تعداد کسانی که با شعر ناب سر و کار دارند کم‌اند اما با قصه و رمان گروه‌های اجتماعی بیشتری در ارتباطند... خاصیت شهری و شهرنشینی رمان اقتضا می‌کند که مسائل پیچیده و متنوعی در این گونه هنری مطرح شود چرا که رمان برای زندگی شهرنشینی به وجود آمده است...

در رمان صدای واحد نداریم... در رمان انواع صداها هست و این صداها با هم درگیر و در تعارض‌اند و از مجموع این صداها حقایق یک عصر گفته می‌شود... در شعر این رفتار دموکراتیک کمتر است ولی وقتی شما تجربه نمایش‌نامه‌نویسی و قصه‌نویسی را داشته باشید این ذهنیت در شعر هم نمود پیدا می‌کند و شما می‌توانید انواع روایت را در شعر پیش ببرید و از راوی واحد تبدیل می‌شوید به کسی که انواع روایت‌ها را توامان پیش می‌برد... یکی از ابزارهای طرح این نوع مسائل طنز است که شخص را از قاطعیت رها و به طیفی از ارزش‌ها متمایل می‌کند.

محمد مفتاحی: جایی گفته‌اید که دوره رمان در ایران فرا رسیده است. اگر هنوز هم بر این باورید در این‌باره بیشتر بگویید.

بدون شک... من تصور می‌کنم جامعه ما به طرف شهرنشینی می‌رود... هنوز به شهر‌نشینی به معنای کامل نرسیده‌ایم و این خود بحث مفصلی است... ما از روستایی وشی به طرف شهرستانی بودن و از شهرستانی بودن در درازنا به طرف شهریت حرکت کرده‌ایم اما به دلایلی برگشتیم به پاره‌ای از روابط روستایی و این روابط بر رفتارهای‌مان مسلط شده است... رمان اقتضا می‌کند که مسائل شهرنشینی را مطرح کند و بعد بر نفوذ عوامل روستایی و قدیمی که می‌خواهد شهر را از رشد و تجدد باز دارند سایه بیندازد... از دهه شصت فکر می‌کنم رمان و داستان رشد کرده و به دوره پختگی رسیده است... لزوما فقط جوانان این کار را نکردند بلکه تمام نسل‌های ادبی ما، بعد از انقلاب هم فعال بودند و در جریان‌های موازی با هم کار کرده‌اند.

محمد مفتاحی: قبل از سخن گفتن درباره رمان‌های شما نکته‌ای را در حاشیه این رمان‌ها مطرح کنم. میشل فوکو نظریه‌ای دارد با عنوان "غلبه حاشیه بر متن". در مورد رمان‌های شما هم گویا حاشیه بر متن غلبه داشته است. برای نمونه رمان بی‌نظیر"شب ملخ" که درباره جنگ نوشته شده اما درون‌مایه‌ای ضد جنگ دارد، گرفتار برداشت‌های شخصی غیرهنری شد و نتوانست آن‌گونه که باید خود را به اهالی ادبیات معرفی کند. آیا با این گفته‌ها موافقید؟

زیاد به حرف‌هایی که گاه از بزرگان غربی یا داخلی نقل می‌شود پابند نیستم چرا که به نظرم ممکن است آن حرف‌ها مصداقی در زندگی خودمان نداشته باشد... من فکر می‌کنم با نوشتن رمان‌هایم وارد اصل ماجرا شدم و نه حاشیه... یعنی جنگ برای من یک مسئله مهم بوده چرا که به ما حمله شده، عده‌ای از هموطنان‌مان را از دست دادیم و خود ما زمان درازی برمرز مرگ و زندگی حرکت کردیم ... بنابراین جنگ نمی‌تواند مسئله‌ای حاشیه‌ای شمرده شود...

من در "شب ملخ" سعی کردم روایت در حضور مرگ را انعکاس دهم... این با سلیقه کسانی سازگار نبود اما همان مخالفان امروز این سلیقه را یافته‌اند و ادامه می‌دهند... صرف ستایش از جنگ کافی نیست بلکه درگیری با مسئله جنگ اهمیت دارد... این کتاب به دلیل اینکه به این مسائل توجه کرده مورد بی‌توجهی و بی‌مهری قرار گرفت... تصور می‌کنم جنگ سویه‌های مختلفی دارد؛ یک جنبه‌اش دفاع از کشور و منافع ملی بوده و جنبه‌های دیگری هم دارد مثل کشتار و ویرانی ... ما باید عادت کنیم به سمت صلح و آشتی ملی و جهانی برویم... چیزی که دوست دارم این روزها به ازای کتابی که آن روزها دیده نشد مطرح کنم این است که ما از صلح کم می‌دانیم و باید در ایران کوشش برای فهم صلح و گسترش فضای صلح و حمایت از فضای صلح‌آمیز کنیم و این یکی از رسالت‌های نویسندگان است...

ممکن است کسی دشمن ما باشد اما با دشمنی ما این مسئله فیصله نمی‌یابد بلکه این نوعِ نگاه و فکر ماست که موجب چاره‌اندیشی می‌شود، نه ستیزه خویی متقابل... ما سیاست‌مدار نیستیم و باید به عنوان روشنفکر بالاتر از این شرایط قرار بگیریم... باید این شرایط را نقد کنیم و به چالش بکشانیم...

هنرمند محصول "درشرایط" نیست و باید از بیرون به شرایط نگاه کند... ما باید از دل شرایط جنگی آرزوی صلح کنیم... دمیدن به آتش جنگ ممکن است موضوع کار یک سیاست‌مدار باشد ولی موضوع کار یک هنرمند نیست.

ادامه دارد...

محمد مفتاحی و مجتبا هوشیار محبوب