به گزارش سرویس معماری هنرآنلاین؛ در روزهای انتهایی سال 2013، یکی از بزرگترین ساختمانهای بلندمرتبه دنیا به بهرهبرداری رسید. ساختمان "د رتردام" که توسط دفتر معماری متروپلیتن طراحی و اجرا شده و معمار آن "رم کولهاس" است. این معمار برجسته معاصر در این شهر عمودی به دنبال تحقق ایدهای بود که سالها معماران برای آن زحمت کشیده بودند؛ زندگی متمرکز مبتنی بر رشد عمودی ساختمان. او در مراسم افتتاحیه این برج ضمن اشاره به ویژگیهای ساخت این بنای معمارانه، آن را ادامه تفکر لوکوربوزیه در مورد شهرهای آینده دانست. کنفراس خبری او حالا بعد از چند ماه توسط مترجمان سایت "اتوود" در اختیار هنر آنلاین قرار گرفته است:
رم کولهاس در این کنفراس خبری پیش از هر چیز به تعریف تازهای از سایتی که قرار بوده این ساختمان در آن ساخته شود سخن گفت: اصلیترین مسئله در مورد رُتردام فهم این نکته است که شهر در آغاز جنگ جهانی دوم نابود شد، از این نظر، شهر بینهایت جذابی است. شهر کاملا از میان رفت، تنها چند ساختمان باقی ماندند و بنابراین باید دوباره ساخته میشد و همین مسئله به موضوع مهمی برای معماران بدل گشت و اصلا تصادفی نیست که اکثریت غریب به اتفاق معماران هلندی در این شهر زندگی میکنند.
او افزود: با این پیش زمینه باید پذیرفت که ما اولین موج معمارانی نیستیم که در این شهر تربیت شدهاند یا در آن سکنا گزیدهاند، ما احتمالا موج هفتم معمارانی هستیم که در این شهر کار میکنیم. اولین موج معماران پس از جنگ، معماران به شدت حماسیای بودند با روحیات سختگیرانه مدرنیستی که اساسا ابژههای متصلبی را در اقصی نقاط شهر بنا نهادند. تا دهه 1960، شهر تقریبا دوباره روی پای خود ایستاده بود و مرکزی داشت به شدت سازمان یافته. مرکز شهر مملو از ابژههایی بود متصلب، با چند ساختمان اداری و چند بافت تجاری متصل به هم. وقتی من بچه بودم، روتردام یک مثال جهانی بود و مطمع نظر بسیاری از کشورهای در حال توسعهای که میخواستند آینده را مشاهده کنند.
به گفته رم کولهاس، طی دهه 1970 مدرنیته مردم را عصبی کرد، آنها چیزی جذابتر میخواستند، همه چیز آب رفته بود و کوچکتر شده بود و از نظر ابعادی انسانیتر. در این میانه نوستالژی شروع کرد به ایفای نقشی مهمتر؛ آن بازه زمانی آمد و رفت و در همین حین فعالیتهای کشتیرانی و کشتیسازی مرتبط با بندر آرام آرام از مرکز شهر برچیده شدند و به حاشیه دریا رفتند. در دهه 80 و 90 شهر دیگر با بندی شلوغ مواجه نبود، بلکه آنچه بیش از پیش رخ میداد، انبارهای خالی به جای مانده در مرکز شهر بود؛ مرکز شهر به یک شهر ارواح تبدیل شده بود. از همین رو چرایی جانمایی "دِ رتردام" در این بخش شهر، بسیار ساده است، چرا که این پروژه برای سوق دادن شهر با مرحله بعدی حیاتش و عبور از حالت یک شهر ارواح لازم بود.
معمار پروژه "د رتردام" افزود: طرح در اواخر دهه 80 برای تغییر دادن ماهیت جبهه جنوبی رودخانه کلید خورد و طی چند سال توسعه یافت. طرح چه از منظر مقیاس و چه از منظر فرآیند آمادهسازی زمین، پروژهای بینهایت پیچیده و غامض بود، اما برای اولین بار توده عظیمی از مردم موافق این ایده بودند که این سوی رودخانه نیز باید از یک چنین کیفیتی برخوردار باشد.
به گفته او، پس این پروژه صرفا یک جاهطلبی معمارانه نبود، بلکه بیشتر یک رویای شهری بود. من عمیقا بر این باورم که عدم تغییر چهار سال یکبار ایدههای بزرگ شهری بینهایت مهم است. این خیلی مهم است که با تغییر رژیمهای سیاسی یا تغییر مد شاهد تغییر پروژههای بزرگ مقیاس شهری نباشیم، حفظ میزانی از ثبات در شهرسازی همیشه مهم است.
بخش دیگری از سخنان کولهاس به مرور خاطرات اختصاص داشت: من میتوانم داستان نسبتا غریبی را برایتان تعریف کنم، در اواخر دهه 1970 در آمستردام، پروژه بدنامی احداث شد که بر مبنای اشکال شش گوش شکل گرفته بود، پروژهای به نام "بیلــْـمِرمـــیر" که تحت شمول توسعه مسکن عمومی در آمستردام به اجرا در آمد. در اواخر دهه 1990 مردم شروع به انتقاد وسیع نسبت به ابعاد و شرایط غیر انسانی پروژه کردند. در همین حین یک بوئینگ 747 بر بخشی از مجموعه سقوط کرد و بعد از آن مردم با اعتماد به نفس بیشتر شروع به تخریب بناهای مجموعه و ساخت مجدد آنها کردند. اکنون ما شاهد بیاعتبار شدن ایده مسکن عمومی هستیم و شاهد آنیم که برخی از این پروژهها به سبب مسائل فرهنگی و حفاظتی در حال احیای مجدد هستند. این روند عملا نشان دهنده چرخه اعتبارزدایی است. در این شرایط میتوان به جایگزینهای جدید اندیشید، در غیر این صورت نمیتوان به فکر تغییر شکل شهرها بود.
برج "د رتردام" و چگونگی معماری آن بخش مهمی از سخنان رم کولهاس را به خود اختصاص داد: ما کار را در انتهای دهه 90 آغاز کردیم، این پروژه، ساختمانی بود مستعد برای بساز و بفروشها، چرا که در انتهای دهه 90 بخش عمومی پولی برای جامه عمل پوشاندن به این پروژهها نداشت، برای همین مجبور شدند مشارکت بخش خصوصی را نیز بپذیرند. ما اساسا با تمرکز بر دو محوطه آغاز کردیم و پیشبینیمان این بود که در هر کدام از محوطهها به صورت جداگانه یک برج طراحی نماییم. اما وقتی کار را شروع کردیم متوجه شدیم که این میزان از جدایی گزینی به یک موقعیت شهری منفک شده منتهی میگردد، بنابراین ایده را به ترکیب دو برج با هم تغییر دادیم.
به گفته او مشخص بود که پروژه ترکیبی است از واحدهای مسکونی، دفاتر ادارای، هتل و تمام دیگر تسهیلات شهری، اما آنچه برای ما مشخص نبود نسبتی بود که باید به هر کدام از این عناصر متشکله برج میدادیم. از طرف دیگر به این گزاره نیز باور داشتیم که پروژه لازم است بینهایت انعطافپذیر نیز باشد، نهایتا به این نتیجه رسیدیم که باید سیستمی را توسعه دهیم که بر اساس آن هر کدام از این عناصر میتوانند تغییر کنند و با دیگر عناصر جایگزین شوند، بنابراین به پروژهای رسیدیم که کم و بیش از حیث برنامه [فیزیکی] به حداکثر انعطافپذیری وفادار ماند.
معماری پیشبینی پذیر یکی دیگر از اصطلاحات کولهاس است که در این نشست به آن اشاره دوباره کرد: ساختمان در آن سوی رودخانه واقع شده و تنها راه رسیدن به آن عبور از یک پل است بنابراین باید ساختمانی طراحی میکردیم که پیش بینی پذیر باشد و طرح نیز باید همین بارزه را متبلور میساخت. از این رو به طرحی رسیدیم که از دور و از منظر پیکره بندی همچون یک توده مجرد و تکین به نظر میرسید، اما وقتی به ساختمان نزدیک میشویم متوجه شفافیتش میشویم و زمانی که بیشتر نزدیک میشویم به زوایای موجود و بعضا مورب در این حجم به ظاهر یکپارچه نیز دقت میکنیم. تاثیر کلی که تلاش میکردیم بدان دست یابیم این بود که به موازات حضور در نقاط مختلف شهر بنا نیز بر هویت جدید و متفاوتش تاکید گذارد. چرا که به نظرمان بینهایت خستهکننده میآمد، یک ساختمان تکی از زوایای مختلف در بافت شهری یکسان به نظر رسد، این بارزه برای یک برج همچون سم میماند و به شدت مضموم است. اما این ساختمان از زوایای مختلف یکسان به نظر نمیرسد، این وضعیت خیلی شبیه وضعیتی است که بر ساختمان سی سی تی وی در پکن نیز جاری کردیم. کاری که در این پروژه انجام شده خیلی ابداعی نیست، اما در معماری جاهطلبانه است. این ساختمان با هویت متغیرش، با هر بخشی از شهر بر سریری نو به تعامل مینشیند.
او در سال 1994 مقالهای نوشت تحت عنوان "بزرگی" و در آن به شرح این مسئله پرداخت که معماری، با پا فراتر نهادن از یک مقیاس مشخص، بر اساس شاکلههای متفاوتی تعریف میشود و باید به این شاکلهها و قواعد نیز پاسخ گوید. کولهاس با اشاره به این مقاله اضافه کرد: در آن مقاله که اتفاقا روی سخنش هم با اروپاییها بود، تاکید کردم بافتگرایی (contextualism) نقشی مهم در این بحث ایفا میکند. تفسیر بافتگرایی این است که اگر شما در محیطی میان ساختمانهای دیگر، به اجرای ساختمانی میپردازید، سیاق درست این است که بر قراری به اجرای این ساختمان نشینید که شبیه به دیگر ساختمانها باشد، منظور از شباهت، هم شباهت در مقیاس بود و هم، در صورت امکان، شباهت در بیان معماری.
به گفته کولهاس، حال آنکه روتردام جدید شهری تجربی است، چرا که این شهر در جنگ جهانی دوم تقریبا به طور کامل تخریب شد پس ایده بافت در این شهر یک مفهوم به غایت نسبی است، بنابراین ما از همان آغاز میتوانستیم بر همین وجه تجربی شهر تاکید گذاریم، این وجه تجربی همچنین میتواند توضیحی باشد بر این گزاره که چرا ساختمان به بخشهایی تقسیم شده است.
او درباره وضعیت این پروژه اضافه کرد: ما کارمان را در 1998 آغاز کردیم، اما حادثه یازدهم سپتامبر برای ما یک چرخه افول ایجاد کرد، بعد از آن با رکود سال 2008 مواجه شدیم، اما طنز قضیه آنجاست که که بحران مالی موجب شد قیمت ساختمان پایین بیاید و این واقعیت کمک کرد که ما بتوانیم با برخی از سازندگان المانی نیز مشارکت نماییم، بنابراین بحران اولی پروژه را تا سرحد مرگ پیش برد و دومی آن را زنده کرد. در این پروژه شما شاهد هم کناری مجتمع مسکونی و هتلها هستید، اما پرداخت کلی ساختمان آن را به یک مجسمه شبیه کرده است، ما این بنا را بیش از آنکه یک ساختمان ببینیم یک شی میبینیم و در واقع آن را آنچنان متعلق به دنیای معماری در نظر نمیآوریم.
جالب اما این که کولهاس بخش پایانی سخنانش را به روزنامه نگاران اختصاص داد: در پایان صحبتی هم دارم با روزنامه نگاران، آنها غالبا بر این باورند که به ما معماران خیلی خوش میگذرد و تقریبا هر کاری که بخواهیم انجام میدهیم، اما فشاری که طی کار به ما وارد میشود واقعا زیاد است، من از این فشار شکایتی ندارم اما ادعای اینکه ما دستمان برای انجام هر کاری در هر محیط و هر کشوری باز است، واقعا ایده نابجایی است.
انتهای پیام/